علی حاتمی' (۲۳ مرداد ۱۳۲۳ - ۱۵ آذر ۱۳۷۵ هجری شمسی متولد تهران، کارگردان و فیلمنامهنوی� بود.(حاتمی در جایی متولد شد شبیه همان جایی که رضا خوشنویس در هزاردستان به مفت� آدرس می دهد؛خیابانشاهپور،خیابان مختاری،کوچه ی اردیبهشت.�) او فارغ التحصيل از دانشکده هنرهای دراماتیک است. علی حاتمی حداقل ۱۵ فیلم بلند سینمایی و مجموعهٔ تلویزیونی ساخته است.� اولین اثر سینمایی حاتمی در سال ۱۳۴۸ با عنوان حسن کچل ساخته شد و آخرین فیلم نیمهتمام� با نام جهان پهلوان تختی که یکی از بزرگتری� پروژهها� سینمایی او بعد از مجموعهٔ هزاردستان بود، به علت مرگ ناشی از بیماری سرطان نافرجام ماند. پس از مرگش نیز دو فیلم مبتنی بر هزاردستان با تدوین واروژ کریممسیح� (به نامها� کمیتهٔ مجازات و طهران، روزگار نو) ساخته شد.
لیلا حاتمی و زری خوشکام، هنرپیشگان سینما، فرزند و همسر علی حاتمی هستند
براي من و امثال من كه با شخصيته� و فيلمها�(عباسعلي حاتمي) زندگي كردهايم� بزرگ شديم، عاشق شديم، زمين خورديم، بلند شديم و... داشتن چنين مجموعها� بس غنيمت است. چگونه ميشو� ايراني بود و سينما دوست ولي ديالوگها� فيلم (مادر) را فراموش كرد. جايي كه (حسين قلي ناصري) شب تنها با يك قبا ميرو� منزل به ديدن (سارا)همسر خود و خانه� رو به ويراني و خاموش خود را ميبين� و به همسر ميگوي�: شب رو باید بیچرا� روشن كرد و يا در سكانسها� پاياني، زماني كه (غلامرضا) ذبح گوسفند را ميبين� و بيماريا� بالا ميگير� و بر روي تخت آن مونولوگ بسيار زيباي خود را ميگوي�: من آقامم، سلطانم، سلطان حسين قلي خان ناصري. حبسم كردن. زندانم. چقدر بگم نياين ملاقات؟ نميخوام چشم آژانا به تن و بدن بچهه� بيفته... تا آخرين كلام اين فيلم كه باز از دهان او خارج ميشو�: مادر مرد. از بس كه جان ندارد و يا بنماي� خود فيلم، كه (مادر) «خانه روشنان» ميشو� و جماعتي را كه چشم ديدن يكديگر را ندارند زير يك سقف و در آخر بر گرد يك سفر جمع ميكند� خانه را روشن ميكن� و ميرو�
***
در فيلم (كمالالمل�) كه حاتمي تاريخ را به شوخي تلخ، ولي حقيقي گرفته بود و همينطو� شخصيتها� تاريخي را. زماني كه مظفرالدين شاه ميگوي�: اكثر عمر ما در دوران ولیعهدی گذشت و رسم پادشاهی را خوب نمیدانی�. و يا ميگوي�: همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید
***
فيلم سوتهدلا� كه آمار ديدنش از دستم در رفته و بعضي از ديالوگهاي� تكه كلامم است و داش حبيبش، داش حبيبم. آقا (مجيد ظروفچي) زماني كه ميبين� دختري كه به او دل بسته يك پا ندارد، حالش بد ميشو� و به تصنيف خواني و تصنيف فروشي ميافت�. با آن ديالوگ شاهكا� حبيب: مجيد، مجيد مجيد: مجيد كدوم سگ� پدريه؟ من جيمي جنگليم. دختره رو طايفه مجوز عجوز از دستم درآوردن. تو آخرين شب فرار تارزان. نامسلمونا دختره ر� انداختنش جلوي سوسمارا. سوسماره يه پاي دختره رو خورد. من بودم و كينگ كونگ. رييس دزدا رو خونهخرا� كرديم. داداشم مرد آهنيه. ميشناسيش� داداش حبيبو. اگه داداشم بود دختره رو از دستشون در ميآوردي�. دنيا باقالي به چمنه ديگه. يه نامسلمون نيست دست من عليلو بگيره، بگه شزم، ببره امامزاد� داوود، حالمو خوش كنه. تو سرم، عينهو بازار آهنگرا، صدا ميكن�. مث پيت حلبي خوردهريزا� توش جا به جا ميش�. تو كــياي� حبيب: منو داداش حبيبت فرستاده، ببرمت امامزاد� داوود مجيد: يه وقت نندازيم تو اون اتاق يه دري، پيش اون غربتياي كله تافتونيا؛ اگه داداش حبيبم بفهمه، به خاك آقام چـــشـــاتو در ميارهه� حبيب: داداشت ديگه پشم و پيليش ريخته، اينقدر كه دل بسته به معجزه
داداش حبيب، ما داداشيم. از يه خميريم، اما تنورمون عليحده است، تنور شما عقدي بود، مال ما تيغها� صيغها�. كلمه� شماها شد عينهو نون تافتون گرد و تلمبه قلمبه، كله� ما شد عينهو نون سنگك؛ شكر بربري نشديم. همه� عمر دير رسيديم آن فيلم كه ديگر تكيه كلاميس� كه از زبان همه ميشنو� و نيازي به تكرار ندارد
***
سريال هزار دستان كه خود حكايتيس� با آن كلام (ميرزا باقر) با بازي (مرحوم جهانگير فروهر) كه رو به جماعت قهوهخان� ميكن� و ميگوي�: جماعت خواب. جماعت بنگي. ملت خواب، ملت افيوني
***
و در آخر، گويي اين آخرين كلام خود(عباسعلي خان حاتمي) بود كه از زبان (اميركبير) در سريال (سلطان صاحبقران) رو به «جماعت خواب. جماعت بنگي. ملت خواب، ملت افيوني» بيان شد. زماني كه در حمام فين كاشان به قصد فصد (امير) ميرون� و (امير) رو به قاتلان ميگوي�: مرگ حق است ولی به دست شما بسی مشكل؛ اما شوق از میان شما رفتن، مرگ را آسان میكن�
این کتاب برای من خیلی خاطره انگیزه. خاطرها� از سالهایی که از کتابخونه محل کتاب میگرفت� و با دیدن این کتاب و خوندن فیلمنامهها� خیلی به این کارگردان و آثارش علاقمند شدم. دیدن این کتاب باعث شد تا یاد خاطرات گذشته از اولین روزهایی بیفتم که داشتم مسیرم رو پیدا می کردم و کتابها رو از قفسهه� پیدا می کردم و میخوندم و مزه مزه می کردم.