رسول یونان (زاده ۱۳۴۸) شاعر، نویسنده و مترجم ایرانی است. او در دهکدها� در کنار دریاچه ارومیه به دنیا آمد. هماکنو� ساکن تهران است. او تاکنون چند دفتر شعر به چاپ رسانده است. گزیدها� از دو دفتر شعر رسول یونان با عنوان «رودی که از تابلوهای نقاشی می گذشت» توسط واهه آرمن به زبان ارمنی ترجمه شده و در تهران به چاپ رسیده است. آثاری از او نیز توسط مریوان حلبچها� به کردی سورانی ترجمه شدهاس�. او از داوران جایزه ادبی والس بوده است.
اگر تو نبودی عشق نبود مینطو� اصراری برای زندگی اگر تو نبودی زمین یک زیر سیگاری گلی بود جایی برای خاموش کردن بیحوصلگیه� اگر تو نبودی من کاملا بیکار بودم هیچ کاری در این دنیا ندارم جز دوست داشتن تو
تو در منی مثل عکس ماه در برکه در منی و دور از دسترس من سهم من از تو فقط همین شعرهای عاشقانه است و دیگر هیچ ثروتمندی فقیرم؛ مثل بانکداری بیپو� من فقط آینه� تو هستم
عنوان: من یک پسر بد بودم - مجموعه شعر؛ رسول یونان، چاپ نخست 1384 در 92 ص، نشر افکار شابک: 9637858922؛ از رسول یونان، چاپ سوم مجموعه شعر «روزهای چوبی» که ترجمه ای از گزیده شعرهای جهان است را نشر افکار منتشر کرده است، همین ناشر، چاپ پنجم مجموعه شعر «من یک پسر بد بودم» همین شاعر را نیز منتشر کرده است. شعرهای رامیز روشن را نیز با نام «باید در را آرام باز کرد و رفت» میتوان در نشر افکار یافت. از همین شاعر و مترجم، نشر «امرود» مجموعه شعر «مواظب باش! مورچه ها می آیند» را گویا در دست چاپ دارد، منتظرم. برای نگارش احساسم از این مجموعه شعرها، زمانی بر من بگذرد، چندبار دیگر آنها را بخوانم، آنگاه شاید واژه ای مرا آشفته کرد. ا.شربیانی
این ابرها را من در قاب پنجره نگذاشته ام که بردارم اگر آفتاب نمی تابد تقصیر من نیست با این همه شرمنده توام خانه ام در مرز خواب و بیداری ست زیر پلک کابوس ها مرا ببخش اگر دوستت دارم و کاری از دستم برنمی آید.
:::
اگر تو نبودی عشق نبود همین طور اصراری برای زندگی اگر تو نبودی زمین یک زیرسیگاریِ گلی بود جایی برای خاموش کردن بی حوصلهگ� ها اگر تو نبودی من کاملا بیکار بودم هیچ کاری در این دنیا ندارم جز دوست داشتن تو.
:::
تو در منی مثل عکس ماه در برکه در منی و دور از دسترس من سهم من از تو فقط همین شعرهای عاشقانه است و دیگر هیچ. ثروتمندی فقیرم؛ مثل بانکداری بی� پول من فقط آینه تو هستم.
ما قهرمانان پوشالی یک داستان بودیم... دنیا به درد ما نخورد, ما در رویاهایمان زندگی کردیم... ما احمقانه عاشق شدیم و صادقانه خیانت کردیم, اینگونه شد که داستان ما سر زبان ها افتاد....
این مجموعه شعر به من نچسبید و جدای از جذاب نبودنش به صورت کلی، در قیاس با دیگر مجموعه هایی که از یونان خوندم هم چیز خاصی نبود. زیادی ساده سازی شده بود - تا بدانجا که باید بگردی دنبال جنبه ی شاعرانه. البته حال آدمو بد نمی کرد اما حال آدمو خوبم نمی کرد
اشعاری که بهتر بودند البته در حد متوسط: از بخش اول (2، 7، 9، 10، و 11 )؛ از بخش دوم ( 1، 3، 5، و 7)؛ از بخش سوم (2، 9 و 13)؛ از بخش پنجم: یک شعر بی نام، اسنوکرباز پیر، راه ها، و یک قطعه ی ابدی
به یک کارت پستال سیاه وسفید می مانیم پسرانی با چهره هایی از ابر انگار گیر افتاده باشیم در باران تابستانی گریه هایمان را به دشت برده ایم و آوازهای عاشقانه مان را. مخفیانه عاشق شده ایم تا پدرها دیگر سرزنش مان نکنند .
زندگی زیباست اما ما بدشانسیم! باد، درست جایی میوز� که در آن پناه گرفتهای�... ما بدشانسیم و کاری هم نمیشو� کرد به هر ضیافتی که رفتیم، قورباغههای� که راه گم کرده بودند، سر از لیوانها� ما در آوردند!
بالاخره توی این کتاب میشه با رسول یونانی که بعنوان شاعر خوب ازش اسم می برند مواجه شد . سیر تحول یونان توی این چهار سال - یعنی از دفتر قبلیش کنسرت در جهنم تا انتشار این دفتر - اون رو از یک آدم معمولی که دل نوشته هاش رو چاپ میکرده به یک شاعر خوب و قابل اعتنا تبدیل کرده. گویا بعد از سال ها تازه یونان زبان و قلم و نگاه خودش را پیدا کرده است.
چه فرقی می کند زمین کروی باشد یا مستطیل وقتی سفری در کار نیست !؟ چه فرقی می کند لحاف در چه اندازه ای باشد وقتی پایی نداری که دراز بکشی !؟ این خورشید چه بتابد چه نتابد چه فرقی به حال مردگان دارد!؟
با این حال باز هم شعرهای تکراری و ایماژهای الکن و تعبیرهای بی حاصل در کتاب وجود دارد اما به نسبت آثار متاخر یونان به شدت کاهش یافته ست. اما نکته ای که در تمام دفترهای شعر یونان آزار دهنده بود ، شعرهایی بود که به اصطلاح دارای نگاه اعتراضی و گاها سیاسی بود و این اعتراض به شکلی رو ، الکن و شدیدا ابتدایی بیان می شد .
دریا با تمام کشتی ها و پرنده هایش از پنجره خانه ما دیده می شود این تنها برگ برنده من است در مقابل پسر خان دهکده
* * * * *
از لوله تانک ها هم به بهشت راه است هم به جهنم . بدون شک سربازان به بهشت خواهند رفت و دیکتاتورها به جهنم .
* * * * *
آسمان خراش ها تماشای آسمان را از ما گرفته بودند بمب های عمل نکرده گشت و گذار در صحرا را دریا نیز استخر خصوصی دیکتاتورها بود این دنیا به درد ما نخورد ما در رویاهایمان زندگی کردیم.
مرگ در نمیزند کلید می اندازد مرگ اگر در بزند که مرگ نیست حتما مامور مالیات است و یا پستچی و یا مهمان او چهره ای محو دارد و در گلویش مردگان سرفه میکنند ....
بازهم غیر از یکی دوتا از شعرها بقیه جذابیتی نداشتن
- مرگـ در نمیزند� کلید میانداز�... - ما در خواب همدیگر را دیدیم ما خوابها� همدیگر را دیدیم یکی از ما وجود ندارد یا تو یا من و این بیداری کاملا مشکوک است بیا به خوابهایما� برگردیم به سرزمین ماه و قصه
� امید چیز خوبیس� مثل آخرین سکّه مثل آخرین بلیط مثل آخرین گلوله مثل آخرین کشتی آخرین سکّه نمیگذار� که غرورت بشکند آخرین بلیط نمیگذار� که ناامید از ترمیناله� برگردی، آخرین گلوله نمیگذار� که سرباز اسیر شود، کسی که امید دارد فقیر نیست، همیشه چیزی دارد، یادم رفت از آخرین کشتی بگویم، آخرین کشتی حتی اگر هم نیاید نمیگذار� که نام دریا و مسافرت از یادت برود ...
نمیخواه� باور کنم که مردها� اما مردها� و من نعش تو را به دوش میکش� لای ملافها� از خاطره متاسفم برای خودم مرا همه با نام تو میشناسن� و تو گندیدها� روی دوشم
روزها پر و خالی میشون� مثل فنجانها� چای در کافهها� بعد از ظهر اما هیچ اتفاق خاصی نمیافت� اینک� مثلا تو ناگهان در آن سوی میز نشسته باشی . گاهی فنجانی روی کاشیه� میافت� حواس ما را پرت میکن�