…نامههای� را جمعآور� میکن� و آنه� را برای نوههای� بهار� میگذارم� بگذار بخوانند و ازآنچ� گذشته باخبر باشند. (چخوف به پلهشچیف� ۱۴ مه ۱۸۸۹)
در سال ۱۹۰۵ ای. ل. لئونتیف � شیوگلف با مراجعه به ماکسیم گورکی در انتشارات «دانش» از «ازنانیه» پیشنهاد چاپ نامهها� چخوف را مطرحکرد� ماکسیم گورکی در جواب پاسخدا�: «بهنظ� ما مکاتبات او بایستی بهصور� مجموعهایکام� چاپشون�. تنها درآنصور� استک� شاید بشود شخصیت او را ازهرنظر بطور واضح و روشن شناخت.»
Dramas, such as The Seagull (1896, revised 1898), and including "A Dreary Story" (1889) of Russian writer Anton Pavlovich Chekhov, also Chekov, concern the inability of humans to communicate.
Born (Антон Павлович Чехов) in the small southern seaport of Taganrog, the son of a grocer. His grandfather, a serf, bought his own freedom and that of his three sons in 1841. He also taught to read. A cloth merchant fathered Yevgenia Morozova, his mother.
"When I think back on my childhood," Chekhov recalled, "it all seems quite gloomy to me." Tyranny of his father, religious fanaticism, and long nights in the store, open from five in the morning till midnight, shadowed his early years. He attended a school for Greek boys in Taganrog from 1867 to 1868 and then Taganrog grammar school. Bankruptcy of his father compelled the family to move to Moscow. At the age of 16 years in 1876, independent Chekhov for some time alone in his native town supported through private tutoring.
In 1879, Chekhov left grammar school and entered the university medical school at Moscow. In the school, he began to publish hundreds of short comics to support his mother, sisters and brothers. Nicholas Leikin published him at this period and owned Oskolki (splinters), the journal of Saint Petersburg. His subjected silly social situations, marital problems, and farcical encounters among husbands, wives, mistresses, and lust; even after his marriage, Chekhov, the shy author, knew not much of whims of young women.
Nenunzhaya pobeda, first novel of Chekhov, set in 1882 in Hungary, parodied the novels of the popular Mór Jókai. People also mocked ideological optimism of Jókai as a politician.
Chekhov graduated in 1884 and practiced medicine. He worked from 1885 in Peterburskaia gazeta.
In 1886, Chekhov met H.S. Suvorin, who invited him, a regular contributor, to work for Novoe vremya, the daily paper of Saint Petersburg. He gained a wide fame before 1886. He authored The Shooting Party, his second full-length novel, later translated into English. Agatha Christie used its characters and atmosphere in later her mystery novel The Murder of Roger Ackroyd. First book of Chekhov in 1886 succeeded, and he gradually committed full time. The refusal of the author to join the ranks of social critics arose the wrath of liberal and radical intelligentsia, who criticized him for dealing with serious social and moral questions but avoiding giving answers. Such leaders as Leo Tolstoy and Nikolai Leskov, however, defended him. "I'm not a liberal, or a conservative, or a gradualist, or a monk, or an indifferentist. I should like to be a free artist and that's all..." Chekhov said in 1888.
The failure of The Wood Demon, play in 1889, and problems with novel made Chekhov to withdraw from literature for a period. In 1890, he traveled across Siberia to Sakhalin, remote prison island. He conducted a detailed census of ten thousand convicts and settlers, condemned to live on that harsh island. Chekhov expected to use the results of his research for his doctoral dissertation. Hard conditions on the island probably also weakened his own physical condition. From this journey came his famous travel book.
Chekhov practiced medicine until 1892. During these years, Chechov developed his concept of the dispassionate, non-judgmental author. He outlined his program in a letter to his brother Aleksandr: "1. Absence of lengthy verbiage of political-social-economic nature; 2. total objectivity; 3. truthful descriptions of persons and objects; 4. extreme brevity; 5. audacity and originality; flee the stereotype; 6. compassion." Because he objected that the paper conducted against Alfred Dreyfus, his friendship with Suvorin ended
Complete Works of Anton Chekhov Volume 08, Anton Chekhov
تاریخ نخستین خوانش مجموعه: از سال 2003میلادی تا سال 2014میلادی
مجموعه آثار چخوف در 10جلد و در 5305صفحه
عنوان: مجموعه آثار چخوف، جلد هشتم: نامه� ها کتاب یک؛ آنتون چخوف؛ مترجم: سروز استپانیان؛ تهران، توس، 1389، در 527ص؛ موضوع: مجموعه نامه های چخوف قرن 19م
این کتاب دو بخش است: بخش اول: به مکاتبات آنتون چخوف با برادر بزرگترش «آلکساندر پاولویچ چخوف (روزنامه� نگار)» و بخش دوم به مکاتبات ایشان با همسرش «اُلگا کنیپر (بازیگر تئاتر)» اختصاص دارد؛ همسر «چخوف» بازیگر نقش نخست نمایشنامهها� «مرغ دریایی»، «دایی وانیا»، «سه خواهر»، «باغ آلبالو»، و «ایوانف» بوده است.
تاریخ بهنگام رسانی 11/06/1399هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
جلد هشتم از مجموعه آثار ده جلدی چخوف اختصاص یافته به نامهها� برادرچخوف و همسرش اُلگا به او. لذت بردم...
بازخوانی ۱۸ مرداد ۰۳ نوشتها� که نمیدان� لحظه� دیدارمان چگونه خواهد بود، اما من احساس میکن� که همین دیروز از هم جدا شدیم و وقتی که تو را ببینم درست مثل اینست که هیچگا� از تو جدا نبودهام�. امروز از تو نامه ندارم.
من اصولا اهل خواندن نامهها� نویسندگان و افراد معروف و مردگان نیستم. احساس میکن� دارم بدون در نظر گرفتن رضایت اونه� به حریم شخصیشون تجاوز میکن�. تنها دلایلی که باعث شد خودم رو به خواندن این مجموعه قانع کنم 1) کار. 2) رضایت خود چخوف (اگر شایعه نباشه!) بود. به هر حال، اگر دوست دارید با شخصیت آنتون چخوف بیشتر آشنا بشید این تجاوز به حریم شخصیش کمکتون میکن�. این جلد، نامهها� آنتون به برادر بزرگش الکساندر و همسرش الگاست. به نامهها� کسی هم که نمیشه امتیاز زیر پنج داد. مثلا بگم چرا این رو بهش گفتی و چرا اون رو نگفتی و چرا اینجوری نوشتی؟! جواب هر نقدی به نامهها� خصوصی یک نفر به تو چه است.😅
در دوران کودکی و تا حدودی در نوجوانی، نامه نوشتن را بارها و بارها تجربه کردم و آن انتظار اغلب شیرین و گاهی رنجآور� که برای دریافت پاسخ نامه میکش�. شاید همین امر باعث شد اینقدر به نامه و نامهنگار� علاقهمن� باشم. نامهها� ونهگات� نامهها� جلال و سیمین، پوری و مرتضی، و نامهها� فروغ، که اغلب منعکس کنندهٔ عالیتری� حسها� مکاتبین هستند؛ و حالا نامهها� آنتون چخوف، که به نظرم نسبت به قبلیه� در سطح بالاتری قرار دارد. چخوف فردی ذاتاً کلکسیونر بود و بیش از ۱۰ هزار نامه را همچون نسخ خطی با نظم و ترتیبی بسیار دقیق جمعآور� و بایگانی کرده بود اما آنچه به مکاتبینش مربوط میشو� این است که فقط عدهٔ محدودی از آنها ارزش و اهمیت نامهها� او را میدانست� و آنها را حفظ کردهان�.
این کتاب از دو بخش تشکیل شده است: بخش اول به مکاتبات آنتون چخوف با برادر بزرگترش آلکساندر (روزنامهنگا�) و بخش دوم به مکاتبات آنتون چخوف با همسرش اُلگا کنیپر (بازیگر تئاتر) اختصاص دارد.
چخوف در تمام عمر از بیبندوبار� و لاقیدی قشر ادبدوس� متنفر بود. در نامها� گلایهآمی� به برادرش و در انتقاد به رفتار ناشایستی که در خانهٔ برادر نسبت به خانوادها� دیده، مینویس�: «تو حق نداری در حضور او بدون شلوار بنشینی و در مقابل او در حال مستی کلماتی را به زبان بیاوری که حتی کارگران بیفرهن� کارخانهه� هم بهزبا� نمیآورن�. تو نزاکت و ادب را خرافات میشماری� ولی آخر باید به یک چیزی و اصولی معتقد بود، و به ضعف زنان و بچهه� رحم کرد. اگر نثر زمخت زندگی کاملاً از بین رفته پس باید به ظرافت شعر زندگی رحم آورد. هیچ شوهر یا معشوق شریفی به خودش اجازه نمیده� که در مقابل همسرش دربارهٔ شاشیدن و کاغذ توالت حرف بزند یا شوخیهای زشت و مستهجن روابط درون رختخواب را به ریشخند و سخن بکشد و به کمک واژهه� در اعضا و اندام جنسی او کندوکاو کند... انسانی که به زن احترام میگذارد� مؤدب و مهربان و مقید است؛ و هرگز به خود اجازه نمیده� در مقابل کلفت خانه بیشلوا� ظاهر شود... بچهه� پاک و مقدسند. حتی بچهها� تمساح و بچهها� رهزنان هم خوی و منزلت فرشتگان را دارند. ما خودمان به هر چالها� که دلمان میخواه� میتوانی� بخزیم، ولی آنان را باید در فضایی شاد و شایستهٔ مقامشان جای داد. در حضور آنان هرگز نباید اینچنی� بیشرمانه وقاحت کرد و به خدمتکاران توهین نمود، یا با خشم و خشونت به ناتالیا الکساندرونا گفت: «گور پدرت، از جلو چشمِ من گمش�! من جلوِ تو را نمیگیر�!». سزاوار نیست بچهه� را بازیچهٔ بلهوسیهای خود کنیم. گاهی آنان را به گرمی ببوسیم و گاه با بیرحمی تمام لگد نثارشان نماییم. بهتر آن است که اصلاً آنان را دوست نداشته باشی تا اینک� محبتی آنی و مستبدانه نثارشان کنی. تنفر بسیار شرافتمندانهت� از نوع عشق ناصرالدینشاه� است که محبوبهها� ایرانی خود را گاهی به عزت و عرش میرسان� و زمانی به کام مرگ میفرستا� و بر زمین میکوبی�. نباید نام بچهه� را بیهوده به میان کشید. ولی تو عادت داری هر کوپکی که میده� یا میخواه� به کسی بدهی چنین بگویی: «مال بچههاس� که گرفته شده». اگر کسی چیزی میبخش� به این معنی است که آن را بخشیده، بنابراین دیگر دربارهٔ آن صحبت کردن اصلاً کار خوبی نیست. اینکا� شبیه سرکوفت زدن و تحقیر است. اکثریت مردم بیشتر برای خود و خانوادهٔ خود زندگی میکنند� اما کم هستند افرادی که جسارت کرده این امر را جزو خدمات خود محسوب میکنن�. من فکر نمیکن� جز تو کسی چنین جسور باشد که هنگام قرض دادن یک روبل به کسی بگوید: «من این را از دهان بچههای� کشیدها� و از شکم بچهه� زدهام�. وقتی که تو شکمت سیر است، لباس بر تن داری و هر روز خوشگذران� میکن� در عین حال میگوی� که تمام حقوق من صرف بچهه� میشود� نشانهٔ این است که به بچهه� و تقدس آنها احترام نمیگذار�. خوب کافی است! از تو میخواه� زورگوییه� و دروغهای� را که جوانی مادرت را نابود کردند بهخاط� بیاوری. زورگویی و دروغ کودکی ما را چنان آشفته کرده بود که حتی از یادآوری آن وحشت میکن� و دلم بهه� میخور�. بهیا� بیاور، وقتی پدر هنگام ناهار بهخاط� سوپ شور آشوب به پا میکر� یا مادر را به ناسزا میگرف� چه احساس وحشت و انزجاری به ما دست میدا�. پدر اکنون بههیچوج� نمیتوان� بهخاط� همهٔ آنها خود را ببخشد... وضعیت سخت، شخصیت ناهنجار زنانی که تو مجبور به زندگی با آنان هستی، حماقت آشپز، کار شاق و زندگی پرنفرت، هیچکدا� از این عوامل و دلایل نمیتوان� باعث تبرئهٔ تو از این زورگوییه� شود. بهتر است قربانی بود تا جلاد. ناتالیا الکساندرونا، آشپز است، و بچهه� بیدفا� و مظلوم و ناتوانند. آنان هیچ قدرتی در مقابل تو ندارند، تو هم حق داری هر دقیقه که دلت خواست آنان را از در بیرون بیندازی و هر طور دلت خواست به ناتوانی آنان بخندی. تو نباید و حق نداری بگذاری که آنان این به اصطلاح حق تو را احساس کنند...»
در توصیههای� دربارهٔ نمایشنامهنویس� به برادرش مینویس�: «در نمایشنامهنویس� خود ویژه و تا حد امکان عاقل باش، ولی از اینکه ظاهراً احمق بهنظ� برسی ترسی نداشته باش. نوشتها� را زیاد ویرایش نکن و جلا و صیقل نده بلکه جسور و نترس باش. اختصار = خواهر استعداد. در ضمن بهیا� داشته باش که توضیحات عاشقانه، خیانت زن و شوهرها، اشک بیوهزنا� و یتیمان و هر نوع اشک و زاری را مدتها قبل دیگران توصیف کردهان�. موضوع میتوان� وجود نداشته باشد ولی سوژه بایستی نو باشد. اصل مهم این است که شکم پاپاجان و مامانجا� باید سیر شود. بنویس. مگسها هوا را تمیز میکنن� و نمایشنامهه� هم خلق و خوها را پاکیزه و منزّه میسازن�.»
چخوف در سی سالگی به بیماری سل مبتلا شد و اغلب آثار باشکوهش را در حالی نوشت که از این بیماری زجرآور رنج میبر� و در نهایت در ۴۴ سالگی بر اثر همین بیماری درگذشت. در شش سال آخر عمر با اُلگا کنیپر آشنا شد و ازدواج کرد. اُلگا بازیگر تئاتر مسکو بود و سرمای طاقتفرسا� این شهر و بیماری آنتون، اجازه نمیدادن� نویسنده و بازیگر در کنار هم زندگی کنند و به ناچار دائماً بین مسکو و یالتا در رفتوآم� بودند. چخوف در نامههای� قادر بود بدون بهکا� بردن رقت قلب و بیان کلمات تملقآمی� و مبتذل، بهطو� شگفتآور� مهربان باشد: «هنرپیشهٔ عزیز، شما در نامهٔ سراسر غمانگی� خود سخت مبالغه کردهای�. برخورد روزنامهه� با اولین نمایشنامهٔ شروع فصل تئاتر با حسن نیت همراه بود. هرچه نباشد، یک یا دو نمایشنامهٔ ناموفق برای این که انسان مأیوس شود و تمام شب را نخوابد بسیار ناچیز است. هنر، بخصوص نمایش، قلمروی است که نمیتوا� بدون لغزش از آن گذشت. هنوز روزهای ناموفق بسیار و فصول بیثم� بیشمار در پیش روی و سوءتفاهمات بزرگتر و دلسردیهای فراوانتری هست که باید آمادهٔ روبهر� شدن با همهٔ آنها بود، و با در نظر گرفتن همهٔ این مشکلات مصّرانه و با تعصب زیاد مشی خود را دنبال کرد.» در نامهٔ دیگری در جواب شکوهها� اُلگا مینویس�: «اما بگویید ببینم شما چرا آه و ناله میکنید� چرا افسرده هستید؟ شما زنده هستید. کار میکنی�. امیدوار هستید. مینوشی� و وقتی دایی شما برایتان کتاب میخوان� میخندی�. دیگر چه میخواهید� اما وضع من چیز دیگری است. من از ریشه کنده شدها�. یک زندگی تمام و کمال ندارم. من نمیتوان� بنوشم در حالیکه عاشق نوشیدن هستم. سر و صدا را دوست دارم ولی از آن محرومم. یک کلام بگویم: وضعیت یک نهال تازه کاشته شده را دارم که در معرض وزش بادهای شدید قرار دارد. باید به آن رسیدگی کرد، وگرنه خشک خواهد شد. اگر من گاهی به خود اجازه میده� که در نامههای� از دلتنگیه� شکایت کنم تا اندازها� بیدلی� نیست. اما شما چه؟» و در جواب اُلگا که پرسیده بود زندگی چیست، از دادن جواب طفره میرو� و مینویس�: «تو پرسیدها� زندگی چیست؟ درست مانند این است که از من بپرسی هویج ��یست؟ هویج به جز هویج چیز دیگری نیست.»
این کتاب را به همهٔ کسانی که به «نامه» علاقه دارند و میخواهن� با جنبهها� شخصیت� زندگی این نابغه بیشتر آشنا شوند، پیشنهاد میکن�.
نامهه� به این دلیل که حاوی شرح روزمرگیه� هستند، جزئیات خاص و جالبی را از زندگی روزمره� نگارندگانشان در اختیار میگذارن�. نامهها� چخوف فوقالعادهان�. این جلد شامل مکاتبات چخوف با برادرش و بخش بزرگی از آن مکاتباتش با اولگا کنیپر (هنرپیشه� معروف و بعد همسرش) میشو�. تا این لحظه، اگر نزد من فقط برای یک کتاب جا باشد آن همین جلد از نامهه� خواهد بود. چون سرریز از زندگی ست. از بهار و شکوفهها� درختان، تا سوز و یخبندان زمستان. کالباس، زیتون، خاویار، آبنبات. مصاحبت با گورکی، تولستوی. اظهار نظرهای شخصی و خصوصی و بیپرد� در مورد رفتار و آثار نویسندگان، شاعران، بازیگران و هنرمندان. واکنشه� به آثار چخوف به ویژه موفقیتها� نمایشنامهها� درد بیماری و تنهایی و عذاب وجدان و البته دوری و دغدغه� مدام برای دیدار، آنقدر در کلام نویسنده و هنرپیشه خوب بیان شدهان� که خواننده را به عنوان شاهدی بر زندگیشا� با خود همراه میکنن� و تأیید آنند که چخوف نه تنها نویسندها� فوقالعاد� که حتی به تعبیر کنیپر «یک انسان مافوق بشر» است.�
*** � �24 سپتامبر 1903 اولگا در ترغیب برای به پایان رساندن نمایشنامه (باغ آلبالو) به او مینویس� «وجود تو به عنوان نویسنده برای مردم جهت رسیدن به آرمش بیانداز� لازمست. آنه� به تو نیاز دارند تا به یاد بیاورند که در دنیا چیزی به نام ادبیات، زیباییهای� واقعی و احساسات لطیف وجود دارد و انسانهای� هستند که وجودشان لبریز از عشق به همنوع است و این که زندگی بس بزرگ و زیباست... به مردم رحم کن و نیاز آنه� را به خودت درک کن. خود را از آنه� جدا نکن و آنچ� را میتوان� از روح سرشار خود به آنه� اعطا کن. بنویس و کلماتت را، اندیشههای� و هر فکری را که از سرت بیرون میتراو� دوست بدار، و بدان که بشریت به تمام اینه� نیاز دارد. نویسندها� مانند تو وجود ندارد و نیست. به همین دلیل گوشه نشینی نکن و در خود فرو نرو. نمایشنامهها� تو همچو� مائدهها� آسمانی لازمند»� � �5 فوریه 1901: «من نقشم را در نمایشنامها� که آن را آنتون من، آنتون راهبم، نوشته است با عشق فراوان بازی میکن�... چهقد� برایم رنجآو� است که تو نمیبین� من نقش ماشا را چهگون� بازی میکن�. اگر بدانی به خاطر تو با چه علاقها� آن را بازی میکن�.»� �13 اکتبر 1903: «... آخر نویسنده� عزیز، باید بدانی که در نمایشنامهها� تو ما خود را در خانه� خود احساس میکنی� و با عشق بازی میکنیم»�
*** حیف که کتاب شامل تمام مکاتبات با اشخاص نیست. بعضی� نامهه� که محتواشون در نامهها� دیگر مورد اشاره است، در پاورقی توضیح داده� شدند. البته فقط بعضیشو�. خیلی جاها خلاء هست که میتونس� با آوردن متن مستقل نامه نباشه. با این همه کتاب به همه� دوستداران نامهها� ادبیات، چخوف، تئاتر و تاریخ و ادبیات روسیه پیشنهاد میشه. �
یکبا� داشتم به این فکر میکرد� که اگه قرار بود عکس کسی رو توی اتاقم بگذارم، کی رو انتخاب میکردم�
اولین کسی که اومد توی ذهنم چخوف بود. به قول همسرش اُلگا، اون پیشونی بلند و اون چشمای سرشار از نبوغ رو باید تماشا کرد.
نبوغی که توی تکت� کلماتی که نوشته نمود داره، حتی توی نامهها� !!
این کتاب، جلد هشتم از مجموعه ده جلدی آثار چخوفه که به نامهها� چخوف و برادرش و چخوف و معشوقها� که نهایتا میش� همسرش پرداخته.
روابط کاری با روزنامهها� مجلات و انتشارات رو میش� توی نامهها� به برادرش که دستی هم بر قلم داشته پیدا کرد.
توی سیر نامهها� به اُلگا هم داستان رابطه عاشقانها� و متأسفانه پیشرفت بیماریش مشخصه. من چقدر غصه خوردم براش. چرا همچین وجود غنی و سرشاری باید انقدر زود از دنیا بره آخه !!
من جز تحسین اون کله� سرشار از هوش و نبوغ کاری ازم برنمیاد !! کاشکی بیشتر زنده میمون� و بیشتر برامون مینوش�.
چخوف نازنین، تو چنان جات توی قلب منه که یک روز عکست رو قاب میکن� و میگذارم کنار کتابها� و هر بار از دیدنت کیف میکن� و سعی میکن� بفهمم چی توی سرت میگذشت� که دنیا رو انقدر قشنگ میدیدی�