ŷ

Jump to ratings and reviews
Rate this book

How to Read...

چگونه سارتر بخوانیم

Rate this book
وقتی سارتر در سال ۱۹۸۰ و در سن هفتاد و چهار سالگی چشم از جهان فرو بست، بیش از پنجاه هزار نفر در مراسم خاکسپاری او در پاریس شرکت کردند. چنین حضوری، بی سابقه و برجسته است. این تجلیلِ واپسین درحالی اتفاق افتاد که اکثر آثار فلسفی سارتر در زمان مرگش کهنه و مردود تلقی می شد و مواضع سیاسی رادیکال او، و مشخصا دلگرمی ای که به گروه های چپ رادیکال داده بود، دیگر هیچ جایگاهی نداشت. با این حال، شهرت سارتر از جایگاه وی در ساحت فلسفه و سیاست بالاتر بود. او شخصیت تراز اول روشنفکری برای حداقل بیست سالِ پس از جنگ جهانی دوم، نه تنها در فرانسه بلکه در سراسر جهان بود.

هرکس و در هرکجا، نام او را شنیده بود. آوازه سارتر از مرزهای سیاسی بلوک غرب و شرق و البته مرزهای اقتصادی شمال و جنوب فراتر رفته بود. او را رمان نویس، نمایشنامه نویس، روزنامه نگار و مقاله نویسی می توان دانست که با گسترش دامنه نگاشته هایش هر دم بر تعداد مخاطبان خود می افزود. حال آنکه سرانجام، تمامی تلاش ها و جستارهای علمی او به یک تصویر ساده ختم شد: «سارتر اگزیستانسیالیست، در گوشه کافه ای می نشست و عظیم ترین و ثقیل ترین کتب فلسفی ممکن را می نوشت؛ کتبی که قابل خواندن نیستند. »

در اینکه بخشی از مسوولیت ثقیل بودن و دشواری نوشته های سارتر بر عهده خود اوست، شکی وجود ندارد. با این حال سارتر قابلیت بالایی در نوشتن نثرهای ناب داشت، هرچند که در اغلب نوشته هایش نتوانست این کیفیت ممتاز را حفظ کند و امتداد دهد. او بی وفقه می نوشت و می نوشت. هر چند سارتر در بسیاری مواقع زبان فرانسه را شکنجه می داد و این طور نبود که همیشه نثرهای برجسته بنویسد. حتی برای بیان خود، به خصوص در اواخر عمرش، ترجیح داد به جای آنکه با تجدیدنظر و اصلاح فرمول های اصلی، نوشته هایش را شفاف تر کند، صرفا بر همان سیاق سابق بیشتر و بیشتر بنویسد.

سارتر فقط دشوار نیست، او در نوشته هایش هوس ایجاد سوء تفاهم دارد. همچنین اکثرا در بیان و انتقال یک عبارت قابل اندازه گیری ناتوان است؛ چرا که به نظرش لابد اغراق جنجالی تر و برانگیزاننده تر است. او بیش از آنکه در پی جذب مخاطب باشد، در جست وجوی راهی برای اخذ موافقت خواننده با نظرهای خود است. متاسفانه این گرایش به همان اندازه که در مصاحبه هایش دیده می شود (زمانی که کارهای آخر خود را به عنوان کار بی ارزش مردود شمرد.)، در تار و پود نوشته های واپسین اش نیز وجود دارد. و این نکته، سارتر را به یک طعمه و «هدف آسان» برای منتقدان اش تبدیل می کند.

هرچند که تصور رویکردی متعادل از سارتر ممکن نیست، با این حال عدم استفاده از صفت «خارق العاده» نیز برای کارهای وی دشوار است. نه تنها برخی کارهای ادبی متاخرش به غایت آموزنده اند، بلکه مجموعه داستان کوتاه های او از جمله «دیوار» و نیز رمان «تهوع» که هر دو در ۱۹۳۰ به چاپ رسیدند را می توان از جمله شاهکارهای تاریخ ادبیات دانست.

همچنین مقولاتی چون احساسات، عزت نفس و تخیل را نیز می توان از جمله علایق فلسفی دانست که سرانجام به خلق «هستی و نیستی» منجر می شوند. کتابی که بیش از آنکه به لحاظ محتوایی مورد نقد قرار گیرد، به واسطه نحوه نگارش اش شماتت شده است. این در حالی است که «هستی و نیستی» از جمله معدود کتاب های فلسفه قاره ای است که بدون استثنا توجه فیلسوفان تحلیلی را که غالبا به واسطه زبان تخصصی و نحوه نگرش شان شهرتی همپای فیلسوفان قاره ای ندارند به خود جلب کرده است. همچنین، برخی از متون اواخر دهه ۱۹۴۰ که به نثری ساده و هر یک به مناسبت خاصی نگاشته شده اند، مثل «ضد یهود و یهود»، «ارفئوس سیاه» و «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» در جایگاه متون کلاسیک قرار می گیرند. در ۱۹۴۷ در کتاب «ادبیات چیست؟»، سارتر به توسعه و تعمیق ایده نویسنده متعهد پرداخت و از آن زمان، در تعهد خود به تغییر جهان هرگز شک نکرد. او بیشتر دهه ۱۹۵۰ را نیز به بازآموزی خود پرداخت و در انتهای این دهه، توانست در «نقد عقل دیالکتیکی» ایده یک «مارکسیسم جان گرفته توسط اگزیستانسیالیسم» را ارایه دهد.

سارتر گویی از روی احساس اضطرار می نوشت. او آن چنان با سیاست روزمره و مقولاتی چون شکنجه، مستعمره زدایی، جنگ ویتنام و انقلاب دانشجویی می ۱۹۶۸ آمیخته بود که سلامتی اش را برای کارهایش به خطر انداخت. سارتر تا آخر عمر از فعالیت دست نکشید. او همواره از سوی برخی از دوستان چپ گرایش به واسطه مخاطب قراردادن طبقه بورژوا مورد انتقاد بود، با این حال او همچنان در پروژه طولانی اش به نوشتن بیوگرافی روانکاوانه گوستاو فلوبر تحت عنوان «ابله خانواده»، در سه جلد قطور در ۱۹۷۰ پرداخت. به طور خلاصه، او ایده روشنفکر متعهد را به شکل موفقیت آمیزی، با ترکیب زندگی یک رمان نویس، یک فیلمنامه نویس، یک فیلسوف، یک ویراستار و یک فعال سیاسی به تصویر کشید.

سارتر، امروزه نیز کماکان در مجامع آکادمیک، به عنوان گونه ای از تفکر مورد مطالعه است. و این در حالی است که با وجود آنکه نام او برای همگان آشناست، اما آنطور که باید و شاید، ایده های وی توسط مردم عادی خوانده نشده و نمی شود. بخشی از این عدم خوانش، به دشواری متن ها و مصائبی که خواننده را درگیر خود می کنند، باز می گردد. کسی که با عطش فهم و درک اگزیستانسیالیسم به سراغ سارتر می رود، به جای رسیدن به خواسته خود با این جمله مواجه می شود که «مسوولیت کل دنیا به عهده توست». تصویر معروف اگزیستانسیالیسم سارتری از خودپسندی نشات می گیرد، ولی به سرعت می توان فهمید که او مخاطب را مستقیما به سوی سیاست هدایت می کند. فلسفه سارتر تعهد می طلبد: نه از آن قسم تعهداتی که شخص را مقید به آینده خویش کند، بلکه به لحاظ درگیرشدن و کنش برای «دیگری» از مجرای سیاسی. سیاستی که سارتر از آن سخن می گوید، امروزه از اقبال کمتری نسبت به زمان خود وی برخوردار است. در جهان سرمایه داری، غالبا از او با موضع پوزشگرایانه در قبال حکومت های ستمگر یاد می شود.

مستنداتی بر این امر گواه هستند: او تعداد زیادی قضاوت سیاسی اشتباه از خود به جای گذاشته است. هرچند خیلی از آنها را با نگاهی رو به پس می توان عاملی در جهت شفاف تر شدن حوادث سیاسی مهم دوران حیات سارتر دانست. برای خوانندگان نسل های پس از جنگ، درک تحولات ناگهانی جهانِ مابعد جنگ جهانی دوم همیشه آسان نیست. تنها ایالات متحده آمریکا و بریتانیا ناجی فرانسه نبودند، بلکه اتحاد جماهیر شوروی نیز به نجات فرانسه آمده بود. در آن مقطع حکومت شوروی بر خلاف ایالات متحده آمریکا که از وجود آپارتاید نژادی در درون خود شرمسار بود، به واسطه آرمان هایی که ترویج می کرد بیش از همه در کانون توجه و اقبال سیاسی بود. و بی علت نیست که جان گراسی در تحریر بیوگرافی سارتر از زیر عنوان «وجدان متنفر از قرن خویش» استفاده کرده است.

تصویرسارتر در جهان سوم بسیار متفاوت تر است و هنوز نیز از او به عنوان قهرمان مظلومان یاد می شود. او نه تنها پرچم آرمان های آنان را برافراشته بود، بلکه هرچه در توان داشت برای شنیده شدن آنها انجام داد. در نشریه «دوران مدرن» (Les Temps Modernes) که سارتر بعد از جنگ جهانی دوم به همراه گروهی از متفکران پاریسی آن را پایه گذاری کرد، صفحاتی به مردان و زنان جهان سوم جهت اظهار نظر و نگارش مقاله اختصاص داده شد و سارتر از شهرت خود برای شنیده شدن آنها استفاده کرد. بعضی از مقدمه هایی که او در کتاب های خود آورده است، هنوز به خاطر کشش ذاتی و درونی آنها خوانده می شود.

بی شک اشتیاق او برای به گوش رساندن پیام نویسندگان گمنامی که امروز مشهور شده اند یک دستاورد مسلم است تا جایی که بعضی از موقعیت هایی که سارتر به آنها تن در می داد، امروز دیگر واجد گذاردن به منصه انتقاد به نظر نمی آیند. مصداق دیگر نکته مزبور، در رابطه با کتاب «ارفئوس سیاه» و مقدمه سارتر بر ادبیات منظوم همراه شده با جنبش سیاه پوستان است. در سال ۱۹۴۸ و البته در طی دو سال قبلش، فرانس فانون در حالی از آن جنبش انتقاد می کرد که تحسین بی وفقه خود را از سارتر نمی توانست پنهان کند. سارتر در اواخر عمر خود، با توزیع روزنامه مائوئیست ها خطر دستگیری را به جان خرید، نه به خاطر گرایش به ایده های مائو، بلکه چون فکر می کرد آنها نیز سزاوار شنیده شدن هستند.

اما نباید سارتر را بیش از حد تحسین کرد. توضیح اش کمی دشوار است، کافی است به مقوله حمایت او از فمینیسم اشاره کنم، چگونه می توان آن را توجیه کرد؟ جالب این است که سارتر بیشتر عمر خود را با سیمون دوبووار، نویسنده کتاب «جنس دوم» سپری کرد، ولی به جنبش فمینیسم که یکی از جنبش های جهانی سرنوشت ساز وقت بود، بیشتر از دیگران اقبال نشان نداد.

سارتر در زمانی می نوشت که خط فکری فلسفه به کلی مسوولیت های نوع بشر و معنی اصلی زندگی که پرسش اصلی مردم عادی بود را فراموش کرده بود. سارتر بیش از هر کس، این سوالات کهن و البته دغدغه های مردمان عادی را زنده کرد، و از این روست که حتی در پیشگاه کسانی که پاسخ های وی را نمی پسندیدند، او کماکان عنوان «فیلسوف نسل خود» را بر دوش می کشد. سارتر بیش از آنکه یک فیلسوف آکادمیک باشد، یک فیلسوف محض بود. در حقیقت در زمانی که قبل از جنگ جهانی دوم برای خدمت سربازی به ارتش اعزام شد تدریس فلسفه را ترک کرد و هرگز به آن بازنگشت.

اگزیستانسیالیسم هنوز هم یکی از معروف ترین گرایش های فلسفی است که دانشکده های فلسفه می توانند آموزش دهند و امروز که دوباره به نظر می رسد خط فکری اصلی فلسفه تعامل با مردم عادی را فراموش کرده، دقیقا زمان خواندن سارتر و یادگرفتن از او فرا رسیده است.








این متن مقدمه کتاب «چگونه سارتر بخوانیم» است که توسط انتشارات رخداد نو در نمایشگاه کتاب امسال عرضه خواهد شد.
رابرت برناسکونی
ترجمه: نادر فتوره چی علیرضا علیخانی فرد


روزنامه شرق

136 pages, Paperback

First published September 4, 2006

13 people are currently reading
211 people want to read

About the author

متولد 1356 تهران، روزنامه نگار و مترجم

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
12 (16%)
4 stars
29 (38%)
3 stars
31 (41%)
2 stars
2 (2%)
1 star
1 (1%)
Displaying 1 - 6 of 6 reviews
Profile Image for Critique.
4 reviews2 followers
July 16, 2011
به مناسبت 15آوريل، سالمرگ سارتر

نويسنده: رابرت برناسكوني
مترجم: نادر فتوره چي عليرضا عليخاني فرد

وقتي سارتر در سال 1980 و در سن هفتاد و چهار سالگي چشم از جهان فرو بست، بيش از پنجاه هزار نفر در مراسم خاكسپاري او در پاريس شركت كردند. چنين حضوري، بي سابقه و برجسته است. اين تجليلِ واپسين درحالي اتفاق افتاد كه اكثر آثار فلسفي سارتر در زمان مرگش كهنه و مردود تلقي مي شد و مواضع سياسي راديكال او، و مشخصا دلگرمي اي كه به گروه هاي چپ راديكال داده بود، ديگر هيچ جايگاهي نداشت. با اين حال، شهرت سارتر از جايگاه وي در ساحت فلسفه و سياست بالاتر بود. او شخصيت تراز اول روشنفكري براي حداقل بيست سالِ پس از جنگ جهاني دوم، نه تنها در فرانسه بلكه در سراسر جهان بود. هركس و در هركجا، نام او را شنيده بود. آوازه سارتر از مرزهاي سياسي بلوك غرب و شرق و البته مرزهاي اقتصادي شمال و جنوب فراتر رفته بود. او را رمان نويس، نمايشنامه نويس، روزنامه نگار و مقاله نويسي مي توان دانست كه با گسترش دامنه نگاشته هايش هر دم بر تعداد مخاطبان خود مي افزود. حال آنكه سرانجام، تمامي تلاش ها و جستارهاي علمي او به يك تصوير ساده ختم شد: «سارتر اگزيستانسياليست، در گوشه كافه اي مي نشست و عظيم ترين و ثقيل ترين كتب فلسفي ممكن را مي نوشت؛ كتبي كه قابل خواندن نيستند. »
در اينكه بخشي از مسووليت ثقيل بودن و دشواري نوشته هاي سارتر بر عهده خود اوست، شكي وجود ندارد. با اين حال سارتر قابليت بالايي در نوشتن نثرهاي ناب داشت، هرچند كه در اغلب نوشته هايش نتوانست اين كيفيت ممتاز را حفظ كند و امتداد دهد. او بي وفقه مي نوشت و مي نوشت. هر چند سارتر در بسياري مواقع زبان فرانسه را شكنجه مي داد و اين طور نبود كه هميشه نثرهاي برجسته بنويسد. حتي براي بيان خود، به خصوص در اواخر عمرش، ترجيح داد به جاي آنكه با تجديدنظر و اصلاح فرمول هاي اصلي، نوشته هايش را شفاف تر كند، صرفا بر همان سياق سابق بيشتر و بيشتر بنويسد.
سارتر فقط دشوار نيست، او در نوشته هايش هوس ايجاد سوء تفاهم دارد. همچنين اكثرا در بيان و انتقال يك عبارت قابل اندازه گيري ناتوان است؛ چرا كه به نظرش لابد اغراق جنجالي تر و برانگيزاننده تر است. او بيش از آنكه در پي جذب مخاطب باشد، در جست وجوي راهي براي اخذ موافقت خواننده با نظرهاي خود است. متاسفانه اين گرايش به همان اندازه كه در مصاحبه هايش ديده مي شود (زماني كه كارهاي آخر خود را به عنوان كار بي ارزش مردود شمرد.)، در تار و پود نوشته هاي واپسين اش نيز وجود دارد. و اين نكته، سارتر را به يك طعمه و «هدف آسان» براي منتقدان اش تبديل مي كند.
هرچند كه تصور رويكردي متعادل از سارتر ممكن نيست، با اين حال عدم استفاده از صفت «خارق العاده» نيز براي كارهاي وي دشوار است. نه تنها برخي كارهاي ادبي متاخرش به غايت آموزنده اند، بلكه مجموعه داستان كوتاه هاي او از جمله «ديوار» و نيز رمان «تهوع» كه هر دو در 1930 به چاپ رسيدند را مي توان از جمله شاهكارهاي تاريخ ادبيات دانست. همچنين مقولاتي چون احساسات، عزت نفس و تخيل را نيز مي توان از جمله علايق فلسفي دانست كه سرانجام به خلق «هستي و نيستي» منجر مي شوند. كتابي كه بيش از آنكه به لحاظ محتوايي مورد نقد قرار گيرد، به واسطه نحوه نگارش اش شماتت شده است. اين در حالي است كه «هستي و نيستي» از جمله معدود كتاب هاي فلسفه قاره اي است كه بدون استثنا توجه فيلسوفان تحليلي را - كه غالبا به واسطه زبان تخصصي و نحوه نگرش شان شهرتي همپاي فيلسوفان قاره اي ندارند - به خود جلب كرده است. همچنين، برخي از متون اواخر دهه 1940 كه به نثري ساده و هر يك به مناسبت خاصي نگاشته شده اند، مثل «ضد يهود و يهود»، «ارفئوس سياه» و «اگزيستانسياليسم و اصالت بشر» در جايگاه متون كلاسيك قرار مي گيرند. در 1947 در كتاب «ادبيات چيست؟»، سارتر به توسعه و تعميق ايده نويسنده متعهد پرداخت و از آن زمان، در تعهد خود به تغيير جهان هرگز شك نكرد. او بيشتر دهه 1950 را نيز به بازآموزي خود پرداخت و در انتهاي اين دهه، توانست در «نقد عقل ديالكتيكي» ايده يك «ماركسيسم جان گرفته توسط اگزيستانسياليسم» را ارايه دهد.
سارتر گويي از روي احساس اضطرار مي نوشت. او آن چنان با سياست روزمره و مقولاتي چون شكنجه، مستعمره زدايي، جنگ ويتنام و انقلاب دانشجويي مي 1968 آميخته بود كه سلامتي اش را براي كارهايش به خطر انداخت. سارتر تا آخر عمر از فعاليت دست نكشيد. او همواره از سوي برخي از دوستان چپ گرايش به واسطه مخاطب قراردادن طبقه بورژوا مورد انتقاد بود، با اين حال او همچنان در پروژه طولاني اش به نوشتن بيوگرافي روانكاوانه گوستاو فلوبر تحت عنوان «ابله خانواده»، در سه جلد قطور در 1970 پرداخت. به طور خلاصه، او ايده روشنفكر متعهد را به شكل موفقيت آميزي، با تركيب زندگي يك رمان نويس، يك فيلمنامه نويس، يك فيلسوف، يك ويراستار و يك فعال سياسي به تصوير كشيد.
سارتر، امروزه نيز كماكان در مجامع آكادميك، به عنوان گونه اي از تفكر مورد مطالعه است. و اين در حالي است كه با وجود آنكه نام او براي همگان آشناست، اما آنطور كه بايد و شايد، ايده هاي وي توسط مردم عادي خوانده نشده و نمي شود. بخشي از اين عدم خوانش، به دشواري متن ها و مصائبي كه خواننده را درگير خود مي كنند، باز مي گردد. كسي كه با عطش فهم و درك اگزيستانسياليسم به سراغ سارتر مي رود، به جاي رسيدن به خواسته خود با اين جمله مواجه مي شود كه «مسووليت كل دنيا به عهده توست». تصوير معروف اگزيستانسياليسم سارتري از خودپسندي نشات مي گيرد، ولي به سرعت مي توان فهميد كه او مخاطب را مستقيما به سوي سياست هدايت مي كند. فلسفه سارتر تعهد مي طلبد: نه از آن قسم تعهداتي كه شخص را مقيد به آينده خويش كند، بلكه به لحاظ درگيرشدن و كنش براي «ديگري» از مجراي سياسي. سياستي كه سارتر از آن سخن مي گويد، امروزه از اقبال كمتري نسبت به زمان خود وي برخوردار است. در جهان سرمايه داري، غالبا از او با موضع پوزشگرايانه در قبال حكومت هاي ستمگر ياد مي شود. مستنداتي بر اين امر گواه هستند: او تعداد زيادي قضاوت سياسي اشتباه از خود به جاي گذاشته است. هرچند خيلي از آنها را با نگاهي رو به پس مي توان عاملي در جهت شفاف تر شدن حوادث سياسي مهم دوران حيات سارتر دانست. براي خوانندگان نسل هاي پس از جنگ، درك تحولات ناگهاني جهانِ مابعد جنگ جهاني دوم هميشه آسان نيست. تنها ايالات متحده آمريكا و بريتانيا ناجي فرانسه نبودند، بلكه اتحاد جماهير شوروي نيز به نجات فرانسه آمده بود. در آن مقطع حكومت شوروي بر خلاف ايالات متحده آمريكا كه از وجود آپارتايد نژادي در درون خود شرمسار بود، به واسطه آرمان هايي كه ترويج مي كرد بيش از همه در كانون توجه و اقبال سياسي بود. و بي علت نيست كه جان گراسي در تحرير بيوگرافي سارتر از زير عنوان «وجدان متنفر از قرن خويش» استفاده كرده است.
تصويرسارتر در جهان سوم بسيار متفاوت تر است و هنوز نيز از او به عنوان قهرمان مظلومان ياد مي شود. او نه تنها پرچم آرمان هاي آنان را برافراشته بود، بلكه هرچه در توان داشت براي شنيده شدن آنها انجام داد. در نشريه «دوران مدرن» (Les Temps Modernes) كه سارتر بعد از جنگ جهاني دوم به همراه گروهي از متفكران پاريسي آن را پايه گذاري كرد، صفحاتي به مردان و زنان جهان سوم جهت اظهار نظر و نگارش مقاله اختصاص داده شد و سارتر از شهرت خود براي شنيده شدن آنها استفاده كرد. بعضي از مقدمه هايي كه او در كتاب هاي خود آورده است، هنوز به خاطر كشش ذاتي و دروني آنها خوانده مي شود. بي شك اشتياق او براي به گوش رساندن پيام نويسندگان گمنامي كه امروز مشهور شده اند يك دستاورد مسلم است تا جايي كه بعضي از موقعيت هايي كه سارتر به آنها تن در مي داد، امروز ديگر واجد گذاردن به منصه انتقاد به نظر نمي آيند. مصداق ديگر نكته مزبور، در رابطه با كتاب «ارفئوس سياه» و مقدمه سارتر بر ادبيات منظوم همراه شده با جنبش سياه پوستان است. در سال 1948 و البته در طي دو سال قبلش، فرانس فانون در حالي از آن جنبش انتقاد مي كرد كه تحسين بي وفقه خود را از سارتر نمي توانست پنهان كند. سارتر در اواخر عمر خود، با توزيع روزنامه مائوئيست ها خطر دستگيري را به جان خريد، نه به خاطر گرايش به ايده هاي مائو، بلكه چون فكر مي كرد آنها نيز سزاوار شنيده شدن هستند.
اما نبايد سارتر را بيش از حد تحسين كرد. توضيح اش كمي دشوار است، كافي است به مقوله حمايت او از فمينيسم اشاره كنم، چگونه مي توان آن را توجيه كرد؟ جالب اين است كه سارتر بيشتر عمر خود را با سيمون دوبووار، نويسنده كتاب «جنس دوم» سپري كرد، ولي به جنبش فمينيسم كه يكي از جنبش هاي جهاني سرنوشت ساز وقت بود، بيشتر از ديگران اقبال نشان نداد.
سارتر در زماني مي نوشت كه خط فكري فلسفه به كلي مسووليت هاي نوع بشر و معني اصلي زندگي كه پرسش اصلي مردم عادي بود را فراموش كرده بود. سارتر بيش از هر كس، اين سوالات كهن و البته دغدغه هاي مردمان عادي را زنده كرد، و از اين روست كه حتي در پيشگاه كساني كه پاسخ هاي وي را نمي پسنديدند، او كماكان عنوان «فيلسوف نسل خود» را بر دوش مي كشد. سارتر بيش از آنكه يك فيلسوف آكادميك باشد، يك فيلسوف محض بود. در حقيقت در زماني كه قبل از جنگ جهاني دوم براي خدمت سربازي به ارتش اعزام شد تدريس فلسفه را ترك كرد و هرگز به آن بازنگشت. اگزيستانسياليسم هنوز هم يكي از معروف ترين گرايش هاي فلسفي است كه دانشكده هاي فلسفه مي توانند آموزش دهند و امروز كه دوباره به نظر مي رسد خط فكري اصلي فلسفه تعامل با مردم عادي را فراموش كرده، دقيقا زمان خواندن سارتر و يادگرفتن از او فرا رسيده است.
* اين متن مقدمه كتاب «چگونه سارتر بخوانيم» است كه توسط انتشارات رخداد نو در نمايشگاه كتاب امسال عرضه خواهد شد.


روزنامه شرق ، شماره 1219 به تاريخ 23/1/90، صفحه 8 (انديشه)
Profile Image for Bohemian Bluestocking.
181 reviews12 followers
September 18, 2021
Thought this was pretty interesting. Discovered just how much Sartre was into Marxism. It was most helpful just by getting a taste of his various works or actually, since you kind of need more context for Sartre than a page, it was helpful in knowing his bibliography/what he has written. I haven't read a lot of actual works of Sartre. I don't find him the best writer, but I'm in the middle of several of his books.
Profile Image for Sepideh.
108 reviews30 followers
April 9, 2024
Concise and fundamental, yet insightful guide to understanding some of the complex ideas of Jean-Paul Sartre.
Profile Image for Gina.
266 reviews45 followers
March 16, 2011
I didn't like this book at first. About the first 1/3 of the book is spent comparing Sartre to Heidegger (since the author seems to be an expert on Heidegger), which I did not find helpful. The remaining 2/3 of the book I did find helpful in attempting to understand Sartre's philosophies and essays and works better.
Profile Image for Francesco G.
7 reviews
May 10, 2020
A very good perspective to understand the contribution of Sartre. A short and precise text. It has to be understood as introduction because it is helpful to open new views and new fields of research.
Inside its pages we forget about the critical wiews on Sartre made in Paris to overcome some philosophical division (as between existential philosophy and structuralism)
157 reviews1 follower
July 26, 2023
While not as opaque as Heidegger, Sartre presents his own challenges in understanding his evolution of thought and how this supplied the world with a definition (so called....) of existentialism. Bernasconi does a good job of presenting an overview, if only to help me realize that I need a LOT more immersion in Marx, Nietzsche, and Heidegger, pulling in Dewey and Lacan along with some others, in order to get a better handle on where we are today, what brings us here, and maybe a clue to where we're being thrown (H/T to Heidegger.....).
Displaying 1 - 6 of 6 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.