Erich Ohser, bekannt unter dem Pseudonym e.o.plauen, wurde am 18. März 1903 bei Plauen in Sachsen geboren und starb am 6. April 1944 in Berlin. Er war ein deutscher Zeichner, der besonders durch seine Comicstrips um Vater und Sohn Bekanntheit erlangte. Der wunderbare Humor der Geschichten von »Vater und Sohn« ist nahezu zeit- und kulturunabhängig, manchmal rührend, manchmal auch bissig; ganz zutiefst menschlich.
Father and Son was a generally wordless feature consisting typically of five or six panels, in which a stout, bald man with a mustache and his young son Eric get into and out of various predicaments regarding day-to-day events. For a total of 157 episodes.
In the early 1990's, the feature was also transformed into a children's book series by Iranian publisher, 'Vazheh', which included explanations of the cartoons (in Persian) along with the strip on the opposite page.
تاریخ نخستین خوانش: ماه ژوئیه سال1992میلادی
عنوان: قصه� های من و بابام - کتاب دوم - شوخی ها و مهربانی ها؛ نویسنده: ای.او. پلاوئن؛ مترجم: ایرج جهانشاهی؛ تهران، انتشارات فاطمی: کتابهای واژه، سال1361؛ در سه جلد، چاپ دیگر: تهران، واژه، سال1370؛ در سه جلد مصور؛ شابک کتاب یک9789643188184؛ چاپ سی و نهم سال1392، موضوع: تصویرخوانی و بلندخوانی برای کودکان سه تا هفت سال - نوشته ها از نویسندگان ایرانی برای تصاویر نقاشان آلمان - سده20م
قصه های: من و بابام؛ نوعی کمیک استریپ (نوعی راو: تصاویری که نوشتاری ندارد) است، که برای همه ی سنین نقاشی شده؛ این داستان اثر هنرمند و نقاش «آلمانی» «اریش ازر» است؛ اما متن کتاب نامدار «قصه های من و بابام»؛ یگانه اثر: «اریش ازر» کاریکاتوریست «آلمانی» را، یک «ایرانی» نوشته اند؛ ورود این کتاب به «ایران»، و انتشار آن در کشور ما داستانی دارد، که نقل آن نگاه، خالی از لطف نیست؛ همسر جناب «ایرج جهانشاهی»، مترجم «قصه های من و بابام»، در سفر پیش از انقلاب خویش، به کشور «آلمان»، نظرش به کتاب مصوری میافتد، که شخصیت محوری، و همیشگی نقاشیهای خنده دار آن کتاب، یک پدر سبیل کلفت کچل، و یک پسربچه ی لاغراندام تخس است؛ ایشان نسخه ای از کتاب تهیه میکنند، و با خود به «ایران» میآورند، اما هنوز نمیدانند که: تصویرگر کتاب، «اریش ازر» نامدار هستند، که سالها پیش برای کاریکاتورهای سیاسی خویش، به زندان فاشیست بزرگ سده بیستم میلادی افتاد، و پس از چهار سال، پیش از آنکه دستهای آلوده ی افسران اس.اس، گلویش را بفشارند، خود را کشت؛ کتابی که ایشان همراه خود آورده بودند، تنها شامل نقاشیهای سیاه و سفید، از این پدر و پسر، در لحظات و مکانهای گوناگون بود، و هیچکدام شرحی نداشت؛ آنگاه که نگاه جناب «ایرج جهانشاهی»، به کتابیکه همسرش از «آلمان» برایش سوغات آورده بودند، افتاد، اندیشیدند که بر آن تصاویر شرحی بنگارند؛ «جهانشاهی»، سرانجام دست به کار نگارش شرح تصاویر کتاب میشوند، و حاصل کار خود را در کتابهایی سه جلدی، با عنوانهای: «بابای خوب من»، «شوخیها و مهربانیها» و «لبخند ماه» به انتشارات «فاطمی» میسپارند؛ نشر «فاطمی» در سال1361هجری خورشیدی، کتاب را با عنوان «قصه های من و بابام» زیر چاپ میبرد، و اینگونه میشود، که بچه های «ایران» برای نخستین بار، کتابی را میبینند، که روی جلدش همان پسربچه ی لاغر، لای حلقه های دود پیپ پدر سبیلویش بنشسته، و برای خودش کتاب میخواند؛ آنچه جناب «ایرج جهانشاهی» به عنوان مترجم، بر این کتاب جهانی افزوده، تنها به ترجمه ای کوتاه، از زندگینامه ی «ازر» محدود بوده، و کسی نمیدانسته، که داستانهای «قصه های من و بابام» را، خود ایشان (جهانشاهی) بنوشته است، و «اریش ازر» نوشتاری ننگاشته اند! کتاب در همان سال1361هجری خورشیدی، جایزه نخست شورای کتاب کودک را میگیرد، و تا سال1392هجری خورشیدی، سی و نه چاپ داشته، و حالا آن پدر سبیلو و آن پسرک لاغر اندام بی مادر، به دوستان کودکان «ایرانی» بدل شده اند
تاریخ بهنگام رسانی 10/01/1400هجری خورشیدی؛ 01/12/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
هر سه جلد این کتاب از نظر من در ژانر ادبیات کودک چه از نظر تصویر سازی و چه از نظر داستانی فوق العاده هستند. از نظر من نویسنده ی این کتاب با این اثرش اثبات کرد که برای جلب توجه و علاقه ی بچه ها نیاز به تصویر سازی های رنگارنگ و شلوغ یا ساختن افسانه های دور و دراز نیست، میشود مثل آقای اریش ازر داخل سلول کثیف یک زندان بشینی و با یک مداد و چند تا دونه کاغذ زیباترین و چه بسا آموزنده ترین داستان ها را برای پسر کوچولوت و چه بسا تمام بچه های دنیا بنویسی و از همون جا بهشون بگی که چقدر دوستشون داری ...
وای باورم نمی شه.فک نمی کردم کسی جز خودم کشفش کرده باشه.این سری کتاب نماد تمام کودکی منه.گاهی دلم می خواست نقاش می تونستم به اون خوبی بکشم.این کتاب مال موقعیه که حتی سوات نداشتم.بابام می خوند و من نقاشی ها رو نگاه می کردم.بعذا همه رو از بر شدم.وای.بیچاره نسل بچه های الان که هرگز این لذت ها رو تجربه نمی کنن.
اینقدر این کتاب هارو خوانده بودم که پاره و گم شدن امسال مجددا تو یک کتابفروشی دیدم خیلی ذوق کردم هر سه تارو دوباره خریدم جالب اینکه بازهم موقع خواندن از خنده می میرم
یکی بود یکی نبود. یک پدر بود و یک پسر.این قصه نیست. پدر نامش اریش ازر بود . بیست و هشت ساله بود که پسرش ، کریستیان ، به دنیا آمد. این پدر و پسر به راستی بودند و قصه هایشان هم فقط قصه نیست.
دنیای بچگی من و خواهرزادهها� با این سری کتاب پیوند خورده بود. همیشه از خوندن داستانها� لذت میبرد�. یادمه وقتی که میخوندمشو� همه� اتفاقات و داستانه� را توی ذهن و خیالم مثل کارتون تصور میکرد�! اونم رنگی نه سیاه و سفید! هنوزم بعضی داستانها� توی ذهنم مونده.
این یک کتاب کودک معروف و جاسنگین بود که در خانه همه والدین بافرهنگ پیدا میشد� ولی نه در خانه ما. من نسخه بچهها� فک و فامیل را خواندهام� همچنین است کتابهای تنت�. و اینگون� بود که بی کمیک بزرگ شدم و در بزرگسالی کمیک را چیپ ارزیابی کردم! یه چیزایی دست خود آدم نیست۰
خاطرات خيلي خوبي با اين كتاب براي من ساخته شد. چندين چند بار خوندم. . عكس هاش برام زنده مي شد.و اينكه تا به حال به چند تا بچه دور و برم اين كتاب رو كادو دادم
در عظمت كتاب همين بس كه خاطرات کودکی بخش بزرگی از بزرگسالان امروز جهان رو رقم زده و هر كودك خط ندانستهای� صرفا با تصاویر کتاب از ماجراهای پدر و پسر با خبر میشه این نشون میده کتابنقاشی اریش اُ زر چقدر ارزشمنده کتابی که نمیخواد فقط داستانهای خوب و خوش بگه و از ناراحتیا و غمها، ستم و ظلم هم آشکارا سخن میگه. کتابی که ثابت کرده روح کودک نیاز به کلیشهها� رنگارنگ نداره، به طوری که با یک کاغذ سفید و یک مداد سیاه هم میشه دنیای واقعی و نه دنیای سانتیمانتال غیرواقع رو بدون بیان حتی یک کلمه پیش روش قرار داد
این کتابنقاشی طوریه که هرررر کودکی تصویر خیالی مختص به خودش رو در این ماجراها تصویرسازی میکنه
و مهمتر از همه اینکه، وقتی اریش اُ زر از عشق و زنانگی� و مادرانگیها� این پدر تنها به فرزندش میگه، نشون میده که انسان میتونه در عین مرد بودن، مادر، زن، یا حتی کودک باشه اگر کسی باشه که بخواد براش (مَن های) درونش رو بروز بده
با اینکه اطلاعی از دنیای کثیف و پر از لجن بزرگسالی نداشتم، اما نمیدونم چرا در همان سنین کودکی، به جای لذت بردن از تصاویر کتاب، همیشه غم بزرگی تو وجودم مینشست غمی که حتی امروز در ۳۲ سالگی با ورق زدنش به همون تازگی میاد سراغم�