Iranian author who introduced modernist techniques into Persian fiction. He is considered one of the greatest Iranian writers of the 20th century.
هدایت از پیشگامان داستاننویس� نوین ایران و از روشنفکران برجسته ایرانی بود. برترین اثر وی رمان بوف کور است که آن را جزو مشهورترین آثار ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهان�. حجم آثار و مقالات نوشته شده درباره نوشتهها� نوع زندگی و خودکشی صادق هدایت بیانگر تأثیر ژرف او بر جریان روشنفکری ایران است. هرچند شهرت عام هدایت نویسندگی است، آثاری از نویسندگان بزرگ را نیز ترجمه کردهاس�. صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد. آرامگاه وی در گورستان پرلاشز پاریس واقع است
Tarik Khaneh, Sadegh Hedayat Tarik khane is a short story that is written after, Boofekoor. تاریک خانه اثر صادق هدایت با هفت داستان دیگر برای نخستین بار در سال 1321 هجری خورشیدی در مجموعه سگ ولگرد منتشر شد؛ نوعی تکگوی� است و در واقع راوی، دیدگاهها� شخصی عزلت� گزین خود را دربارهٔ مرگ و زندگی برای خوانشگر بیان میکن�. راوی در یک اتومبیل مسافربری با شخصی عزلت� گزین آشنا میشو� و پس از توقف در شهری کوچک در سر راه، دعوت او را برای گذراندن شب در خانه� اش میپذیر�. شخص عزلت� گزین تنها زندگی میکن�. او به راوی میگوی� که تصمیم دارد در را به روی دنیا بسته و در اتاقی تاریک در این شهر کوچک زندگی کند. روز بعد، وقتی راوی میرو� تا با میزبانش خداحافظی کند، او را مرده مییابد� در حالی که «پاهایش را توی دلش جمع کرده، به شکل بچه در زهدان مادرش درآمده و روی تخت افتاده است». ا. شربیانی
مدتی درگیر خودم بودم و از ریویو نوشتن و خواندن کتاب فاصله گرفته بودم، گفتم شروع خوبی است با هدایت و داستان جالب تاریکخانه شروع کنم، کلا هدایت طوری مینویسه که در ذهن باقی بمونه همیشه نثر کتاب هایش ذهنم را درگیر خودش کرده و در فضا داستان هایش سالهاست که زندگی میکنم، چنان استادانه به شرح داستان می پردازه که خود را جزئی از داستان میدانی، چرا کتابی که درسال ۱۳۲۱ نوشته شده پس از گذشت اینهمه سال باز هم جذابیت داره این برمی گرده به نبوغ هدایت و نثر پیشگویانه و پیشرو بودنش نسبت به دیگران، نصف داستان بر فضاسازی آن خانه و شباهتش با رحم مادر میگذرد، از رحم مادری که آغازی برای پایان است. اغازی که بدون دغدغه باشد و تاریکی وجود ادم را ببلعد. هر کس بتواند مرد بی نشان داستان و دنیای تاریکش را درک کند بدون شک به درک داستان هدایت هم نزدیک تر شده است. تاریکخانه همان سیاهی های وجود تک تک ماست همان خودخواهی همان فروختن روحمان و سرسپردگی آن است ......
2.1 star در تاریکخانه ، هدایت به نظریات اجتماعی و فلسفی ژان ژاک روسو نزدیک می شود... آنجایی که شخصیت اول داستان می گوید، این تمدن و تکنولوژی، چیزی جزء بدختی و فلاکت برای بشر نداشته.... او فردیست منزوی، عامی ( چون از الفاظ عمومی استفاده میکنه مثل : روزنومه، گرت و خاک، شاعرونه و...) و بدون تحصیلات خاص که اعتقاد دارد، تقابل با انسانها و قرارگرفتن در جامعه عیار انسانیتِ انسان رو کاهش میدهد " یه وقت بود داخل اونا شدم، خواستم تقلید سایرین رو دربیارم، دیدم خودمو مسخره کردم، هرچی رو که تصور میکنن، همه رو امتحان کردم، دیدم که کِیفهای دیگرون به درد من نمیخوره"ر او در بخشی دیگر به راوی داستان میگوید که تمام استانداردهای اخلاقی از طرف متجددین به همه مردم تحمیل میشه، ارزش های جامعه را آنها تعیین میکنن و سپس همه به دنبال تصاحب آن ارزش ها برای خودشان هستند در مقابل راوی داستان به آن فرد منزوی می گوید " حالتی که شما جستجو میکنین، حالت جنین در رحم مادره که بی دوندگی ، کشمکش و تملق در میون جدار سرخ، گرم و نرم روی هم خمیده و آهسته خون مادرش رو میمکه" ر این شکل داخل رحمی به گونه ای زیبا توسط هدایت ترسیم شده، زمانیکه راوی دارد وارد منزل فرد منزوی می شود نویسنده آن را اینگونه توصیف میکند که ابتدا وارد جایی می شود که شبیه واژن و بعد در اتاق نهایی وارد جایی می شود که شبیه رحم است
"" از دالان تنگ و تاریکی که طاق ضربی داشت و به شکل استوانه درست شده بود و طاق و دیوارش به رنگ اُخرا و کف آن از گلیم سرخ پوشیده شده بود رد شدیم"""" و در توصیف رحم می گوید """" درِ دیگری را باز کرد، وارد محوطه ای شدیم که مانند اتاق بیضی شکل بود که ظاهرا به خارج هیچ گونه منفذی نداشت، مگر به وسیله دری که به دالان باز می شد. بدون زاویه و بدون خطوط هندسی ساخته شده و تمام بدنه و سقف و کف آن از مخمل عنابی بود"" ر
هدایت در نهایت در برابر این انزوا و جدایی می گوید این همان نستالژی بهشت گمشده ای است که در ته وجود آدم قرار داره که در خودش و تو خودش زندگی میکنه که شاید یک جور مرگ اختیاریس" ر"" فرد منزوی که پاسخی ندارد به راوی بدهد، او را تمسخر آمیز نگاه میکند گویا که ارزش جواب دادن را هم ندارد و این همان نگاهی است که برخی روشنفکران به مردم عادی دارند
از فضایی که با خواندنش تو ذهنت شکل میگرف� کاملاً قلم و سبک صادق هدایت رو حس میکرد�. واقعیت این� که کمی برام مبهم بود، حالا شاید به خاطر خوابالود بودنم بود ولی فضای تاریک و شاید ترسبرانگیز� داشت.
به طرز هوشمندانها� فردی مالیخولیا رو به تصویر کشید. بنظرم خواننده اگه با قلم و شخصیت هدایت آشنا نباشد، داستان براش اغراقآمی� شده و بیمعن� باشه. وایب و فضای تاریک، خسته� و مرموز داستان برام آرامشبخ� و جذاب بود.
با همه ی آثار هدایت حس همزاد پنداری می کنم اما این اثر به شکل به خصوصی تونست این حس منو درگیر کنه.همین جمله کلیشه ای «چقدر من!»مناسب ترین جمله ای هست که در مواجهه با این اثر می تونم بگم
شاید یک جور مرگ اختیاریست این همون نوستالوژی بهشت گمشده ایست که در ته وجود هر بشری است توصیفی از دنیایی که انسان زمانی از خودش هم بیزار میشود و اگر کمی اراده اش ضعیف باشد دست قصاص نفس میبرد که اسمش را امروز خودکشی نامیده اند.
کتابهای "هدایت " راسالها پیش خوانده بودم . اکنون درچهارچوب جلسات گروهی ، که اعضایش همه برخلاف من فارغ التحصیل و استاد رشته های ادبیات هستند ، به بازخوانی بعضی ازآنها می پردازیم . به تصورمن " علویه خانم " هجویه ای است درباره اقشارپایین دست اجتماع .کتاب مشحون است از رذالت ، دروغ ، پستی ، فقر و..خلاصه گزارشی ناتورالیستی � رئالیستی از این گروه و تظاهر یا نان خوردن گروهی ازآنها ازطریق مذهب وپرده خوانی . بسیاراستادانه نوشته شده و دارای اشکالات روایی کمی است .ظاهرا" طبق روایات ، پیشنهاد وایده این کتاب ازسوی " عبدالحسین نوشین " بوده . شاید تفکرات و غلبه گرایش چپ درزمانه رضاشاه و دهه ابتدای قرن ، برنگارش این کتاب بی تاثیرنبوده باشد. کتاب " تاریکخانه " ، برخلاف آن یک ، کتابی است معطوف به خودنویسنده احتمالا" ، درژانر روان شناسی رایج زمان خود مثلا" نظریات فروید . خودبسنده است وکاملا" قابل درک. بی هیچ ابهام . ارزش ادبی وروایی آن چنانی به نظرم ندارد. اگر هدایت باقی می ماند ، حتما" شاهد ویراسته های بهتری ازداستانهایش می بودیم . کتابها درچهارچوب شرایط وزمانه خودباید بررسی شوند.
پر واضح است كه صادق هدايت كتابي تحت عنوان "تاريكخانه" ندارد و همانطو� كه قبلاً عرض كردم از پشم ايشان بسياري براي خود قبايي دوختند. اين ناشر نيز مصداق همين امر است داستان كوتاه "تاريكخانه" گمان ميكن� در مجموعه داستان "سايه روشن" بود(عرض كردم گمان ميكنم� چون دسترسي به اين كتاب را اكنون ندارم) و خود داستان "تاريكخانه" جزو داستانهاي� است كه در نوع خود به عنوان داستان اوريژينال از آن ياد و نام برده ميشو�
در ۲ کلمه فقط میتونم بگم: عالی بود ! (نظر شخصی من) فضای خیلی تاریکی داشت اما همین فضای تاریک و سیاهش هست که واقعا منو شیفته خودش کرد. یه داستان کوتاه که منو از همون کلمه اولش گرفت . هر خط و هر کلمه رو دوست داشتم. اینکه نویسنده ای بتونه با یک داستان کوتاه یک نفر رو انقدر تحت تاثیر قرار بده بی نظیره...
تکه ای از کتاب:
افسوسي كه دارم اينه كه چرا مدتي بيخود از ديگرون پيروي كردم . حالا پي بردم كه پر ارزش تـرين قسـمت مـن همين تاريكي، همين سكوت بوده. اين تاريكي در نهاد هر جنبنـده اي هسـت، فقـط در انـزوا و برگشـت بـه طـرف خودمون، وختيكه از دنياي ظاهري كناره گيري ميكنيم به ما ظاهر ميشـه. امـا هميشـه مـردم سـعي دارن از ايـن تاريكي و انزوا فرار بكنن، گوش خودشونو در مقابـل صـداي مـرگ بگيـرن و جنجال وهياهوي زندگيو محو و نابود بكنن!
روشنایی همه جنبنده ها رو بیدار و مواظب می کنه_ در تاریکی و شبه که هر زندگی، هر چیز معمولی یه حالت مرموز به خودش می گیره، تمام ترس های گمشده بیدار می شن._ در تاریکی آدم می خوابه اما می شنوه، خود شخص بیداره و زندگی حقیقی آن وقت شروع می شه. آدم از احتیاجات پست زندگی بی نیازه و عوالم معنوی رو طی می کنه، چیزایی رو که هرگز به اونا پی نبرده به یاد میاره..ء
انگار هدایت پیرِ منزویِ افسرده� و متمایل به خودکشی داره با هدایت جوان گفتگو میکن� و سعی میکن� مجابش کنه از زندگی خود دست بکشه. حیف که کسی نبوده در اون زمان که از لحاظ معلومات، همسط� او بوده باشه و بتونه مثبتاندیش� رو بهش بیاموزه: اینکه میش� برای زندگی معنی و مفهوم قشنگی ساخت و در جامعه با افراد با محبت و مهربون نشست و برخاست کرد😪😢
فضاسازی داستان منو برد تو حالهوا� فیلمای دیوید لینچ، حالت مالیخولیاییش تداعی بولو ولوت داره، همونقدر که اگه کسی لینچ رو نشناسه در برداشت اولش ممکنه فیلم ترسناک بنظر بیاد، اینجام اگه هدایتو نشناسیم ممکنه بنظرمون اغراق شده باشه و احتمال یه خشونتی بدیم، ولی بیشتر تو یه حال مهآلو� و رمزآلود سفر میکنیو مشاهده.
هر کی هر چه میگه از خودشه. تنها حقیقتی که برای هر کسی وجود داره خود همون شخصه , همه مون بی اراده از خودمون صحبت میکنیم. حتا در موضوعهای خارجی احساسات و مشاهدات خودمونو به زبون کسون دیگه میگیم. مشکلترین کارها اینه که کسی بتونه حقیقتا همونطوریکه هس بگه.
کار و کوشش مال مردم تو خالیس , باین وسیله می خوان چاله یی که تو خودشونه پر بکنن , مال اشخاص گدا گشنس که از زیر بته بیرون آمدن
تاريك خانه ى صادق هدايت مثل ديگر آثارش و شايد حتى بيشتر از آنها تلنگر زننده است و بيدار كننده از خوابِ به ظاهر بيدارِ دوندگى ها و هياهوهاى تمام نشدنى زندگى كه راه جز به بيراهه ى تامين نيازات دنيوى ندارند و رسيدن دروغين به آرامشى كه هيچگاه دوام ندارد و در آخر اين ما انسانها هستيم كه فرسوده شده ايم از گشتن به دور باطلِ اهداف من درآوردى و بايد و نبايد هاى خودساخته مان بدونِ شناخت يا حتى سوالى در پى پيدا كردن نيات اعمال و گفتارمون يا باطن و يا روحمون و ارتباطش با اصل يا روح جهان. ما دوندگان مسابقه اى هستيم كه در خواب به رقابت با هم ميرويم. مهم بودنِ برآوردنِ احتياجاتِ اين جسم مادىِ موقتى رو نميشه انكار كرد چون لازمه ى بقاء كوتاه مدت هستند و شايد به همين دليل هست كه بعد از به دست آوردن موفقيت هاييكه سخت به دنبالشان هستيم باز هم سرگشته ايم و ناراضى اما اينكه تا كجا از بخش نَميراييمون يا به اصطلاح روحمون دور ميشيم تا لذات جسم رو ارضا كنيم جاى سوال و بررسى اگه نداشته باشه يعنى دو پا به دنيا اومده ايم اما انسان نمرده ايم. روح براى ادامه ى سفرش موقتاً در چهارچوبِ تن سُكنا گذيده اما ما طورى غرق چهارچوبِ از بين رونده شده ايم كه از اصلِ مركز جا مانده ايم.
بخش هايى از كتاب ؛
📌دردِ زندگى اِشكالِ زندگيه 📌شر جامعه گنديده، شر خوراك و پوشاك از بيدار شدن وجود حقيقى ما جلوگيرى ميكنه 📌كيف هاى ديگران به درد من نميخوره ، حس ميكردم هميشه و همه جا خارجى هستم من نميتونستم خودم رو به فراخور زندگى ديگران دربيارم 📌نميخواستم انزوا را وسيله شهرت يا نوندونى خودم بكنم من نميتونستم خودم رو محكوم افكار كسى كنم يا مقلد كسى بشم 📌من اصلا تنبل آفريده شدم كار و كوشش مال آدم تو خاليست به اين وسيله ميخوان چاله اى كه تو خودشونه رو پر كنند مال افراد گدا گشنست كه از زير بته بيرون اومدن اما پدران من كه تو خالى بودن زياد كار كردن و زياد زحمت كشيدن و فكر كردن و ديدن و به دقايق تنبلى گذروندن اين چاله تو اونا پر شده بود و همه ارث تنبليشونو به من دادن من به اجدادم افتخارى نميكنم 📌تو اين مملكت طبقات مثل جاهاى ديگه وجود نداره و هر كدوم از دوله ها و سلطنه ها رو درست بشكافى دو سه پشت پيش اونا دزد و گردنه گير يا دلقك دربارى و يا صراف بوده و بلخره جد هر كسى به گوريل و شامپانزه ميرسه 📌من براى كار افريده نشده بودم افراد تازه به دوران رسيده متجدد فقط ميتونن به قول خودشون تو اين محيط عرض اندام بكنن جامعه اى كه مطابق سليقه و حرص و شهوت خودشون درست كردند و در كوچكترين وظايف زندگى بايد قواعد جبرى اونها رو مثل كپسول قورت داد اين اسارتى كه اسمش رو كار گذاشتن و هر كسى حق زندگى خودش رو بايد از اونها گدايى بكنه توى اين محيط فقط يك دسته دزد احمق بى شرم و ناخوش حق زندگى دارن و اگه كسى دزد و پست و متملق نباشه ميگن قابل زندگى نيست 📌همونطور كه تو تاريك خونه عكس روى شيشه ظاهر ميشه اون چيزاييكه تو انسون(انسان) لطيف و مخفيست در اثر دوندگى زندگى و جاروجنجال و روشنايى خفه ميشه و ميميره فقط توى تاريكى و سكوته كه به انسون جلوه ميكنه اين تاريكى توى خودم بود 📌پر ارزشترين قسمت من اين تاريكى و سكوت بوده كه در نهاد هر جنبنده اى هست فقط در انزوا و برگشت به خودمون وقتى كه از دنياى ظاهرى كناره گيرى ميكنيم به ما ظاهر ميشه اما همه ازش فرار ميكنند و شخصيت خودشون رو ميون داد و جنجال و هياهوى زندگى محو و نابود ميكنند كه بقول سوفى ها نور حقيقت در من تجلى بكنه برعكس انتظار فرود اهريمن رو دارند 📌من نميخوام براى احتياجات كثيف اين زندگى كه مطابق ارزوى دزدها و قاچاقچيان و موجودات زر پرست احمق درست شده و اداره شده شخصيت خودم رو از دست بدم 📌جلوى افتاب همه چيز لوس و معمولى ميشه ، ترس و تاريكى منشا زيباييست 📌روشنايى همه جنبنده ها رو بيدار و مواظب ميكنه در تاريكى و شبه كه هر زندگى هر چيز معمولى به حالت مرموز به خودش ميگيره و همه ترسهاى گمشده بيدار ميشن 📌در تاريكى ادم ميخوابه اما ميشنوه خود شخص بيداره و زندگى حقيقى آنوقت شروع ميشه ادم از احتياجات پست زندگى بى نيازه و عوالم معنوى رو طى ميكنه 📌از خودم پرسيدن او يك نفر بچه اعيان خسته از زندگى بود يا ناخوشى غريبى داشت ؟
چند تا از رویوهای دوستان رو که خوندم میگفتن این داستان متعلق به هدایت نیست. با اینحال داستان حال و هوا و نثر داستان های هدایت رو داشت و بسیار زیبا بود.
به نظر ميرسد كه داستان تاريكخانه صادق هدايت ، گونه اى اتوبيوگرافى خود هدايت است.انچه از مرد ناشناس داستان دستگير ميشود، تصويرى از خود هدايت است.مردى با بينى قلمى، مردى از يك خانواده اشرافى، مردى كه تنها در يك اتاق زندگى ميكند و دوست دارد از مردم و زندگى خارج از اتاق دور باشد و در نهايت به خوشبختى مدنظر خودش كه خودكشى باشد نايل مى ايد. با خواندن اين داستان ناخواسته رابطه ملموسى بين زندگى واقعى هدايت و مرد ناشناس اين داستان به دست ميدهد. حتى تنبل بودن و انزجار شخص از كار و همينطور نوشيدن شير (گياهخوارى هدايت)نيز شايد اشاره اى به خود در اين داستان باشد.
"یه نفر خوشبخت، چقدر تصورش مشکله؟" تاریک خانه، زیبا و دلنشین بود. وقتی به دنبال آسایش و رهایی در حد رحم مادری و دوست داری تنها چیزی که بغل کرده باشی زانو های خودت باشه. نکته عجیب کسایی که خوندن، از سیاهی و تلخی بیش از حدش میگن که من همچین چیزی رو حس نکردم اتفاقا آرامش بخش بود. مراقب هم باشیم پیش هم بمونیم.
کتاب در مورد مردی منزوی است که گوشه� خلوتی برای خودش ساخته و تصمیم دارد همانجا بماند. بخش اعظم کتاب مرد منزوی صحبت میکن� و افکارش را بیان میکن�. کتاب داستان خاصی� ندارد و من چندان طرفدار کتابهای� که شخصیت افکار نسبتا پریشانش را بیان میکن� نیستم.
من از اون دست آدمای شب بیدارم که و همیشه سعی میکردم موقع بیشتر بودن آفتاب بخوابم...تاریک خانه داستانیه که اون حسی که همیشه تون وجود داشته ولی نمیتونستم توصیفش کنم رو کلمه به کلمه برام روشن کرد...