مأمور - بذارید یه داستانی رو براتون تعریف کنم. یه بخشنامه اومد که برای جشن سالگرد، همه باید بیان تو رژه� میدان ‹‹نجا� ملی›�. خب همه رفتند؛ حتا اونایی که اگه دستشون برسه خرخره� طرفو میجوو�. و از همه هم مضحکت� اینکه همدیگه رو زیر دست و پا له میکردن� که به رئیسهاشو� بگن: ‹‹ببینی� لطفاً! خواهش میکن� یادتون نره که ما اومدیمه�!›� (سکوت) مأمور - اما من نرفتم! (زن و مرد به هم نگاه میکنن�.) مأمور - فرداش منو خواستند. (هر دو باز به هم نگاه میکنن�.) مأمور - میدونی� طرف چی به من گفت؟: ‹‹او� کثافتها� بزدلِ دو رو، حال آدمو به هم میزن�! من یه موی تو رو نمید� به صدتا مثه اونا!›�
رضا قاسمی در ۱۰ دی ماه ۱۳۲۸ در اصفهان به دنیا آمد اما اصلیت جنوبی دارد. اولین اثر او نمایشنام کسوف بود که در ۱۸ سالگی نوشت و دو سال بعد در دانشگاه تهران به روی صحنه برد. در سال ۱۳۵۵ جایزه اول «تلویزیون ملی ایران» برای بهترین نمایشنام به اثر او، «چو ضحاک شد بر جهان شهریار»، تعلق گرفت. پس از انقلاب به کارگردانی نمایشنامهای� پرداخت. نویسندگی و کارگردانی سه نمایشنام «اتاق تمشیت»، «ماهان کوشیار» و «معمای ماهیار معمار» حاصل فعالیت او در دوره پس از انقلاب بود. اما شرایط کار برایش سخت شد و در سال ۱۳۶۵ ترک وطن گفت و از آن زمان در فرانسه زندگی میکن�.
Temsaal, Reza Ghassemi Reza Ghasemi, born in 1949 in Iran is a musician, playwright and novelist currently living in France. تاریخ نخستین خوانش: هفدهم ماه ژوئن سال 1996 میلادی عنوان: تمثال یا هرکس مثل دیگری؛ اثر: رضا قاسمی؛ مشخصات نشر: سوئد، استکهلم، نشر باران، 1995، در 69 ص، شابک: 9188296512؛ موضوع: نمایشنام نویسندگان ایرانی قرن 14 هجری - سده 20 م نقل از متن نمایشنام: مأمور: بذارید یه داستانی رو براتون تعریف کنم. یه بخشنامه اومد که برای جشن سالگرد، همه باید بیان تو رژه� ی میدان ‹‹نجا� ملی›�. خب همه رفتند؛ حتا اونایی که اگه دستشون برسه خرخره� ی طرفو میجوو�. و از همه هم مضحکت� اینکه همدیگه رو زیر دست و پا له میکردن� که به رئیسهاشو� بگن: «ببینید لطفاً! خواهش میکن� یادتون نره که ما اومدیمه�!»؛ (سکوت)...؛ مأمور: اما من نرفتم! (زن و مرد به هم نگاه میکنن�.)؛ مأمور: فرداش منو خواستند. (هر دو باز به هم نگاه میکنن�.)؛ مأمور: میدونی� طرف چی به من گفت؟: «اون کثافتها� بزدلِ دو رو، حال آدمو به هم میزن�! من یه موی تو رو نمید� به صدتا مثه اونا!»؛ پایان نقل. ا. شربیانی
مرد : پاشو بریم ببینیم کدوم قبرستونی ما رو راه مید�. زن: حالا واقعاً میخوای بری؟ مرد: مگه تو نمیای ؟ زن: کجا ؟ مرد: فرقی نمی کنه. زن: تو فکر میکنی اون جاها کار کردن راحته؟ مرد: نه. ولی فکر میکنم دیگه مجبور نباشی به کسی که می خواد تو رو بخوره یاد بدی کارد چنگال رو با کدوم دستش باید بگیره . ___
همان چیزی که از رضا قاسمی انتظار داشتم، بعد از «ماهان کوشیار» و «معمای ماهیار معمار» دلتنگ تلخی «غربت» قاسمی بودم، تلخی «رفتن» که استادش خودش است. تمثال جبران کرد، تلخی غربت و رفتن و «پوسیدن» بود.
* هشتم مارس، گویا روز جهانی «زن». به پشت افتادم و فکر میکنم. سوزش معده� دمعی� «مادر» از زخم معده است یا نتیجه� انبارگردانی آخرسالِ فکر وخیال؟ بعد هم با انگشت حساب و کتاب میکنم که چند روز مانده به تمام شدن همه چیز.
مرد: میدونی بزرگترین بدبختی چیه؟ زن: که آدم بدبختی هاش هم کوچیک باشه! (میخندد) مرد: که آرزوهای آدم روز به روز کوچکتر بشن. من دیگه دلم نمیخواد هر نمایشی رو میخواستم میتونستم به صحنه ببرم. دلم میخواد این شکلات های مزخرفی که گاهی باهاش معده ی سوراخم رو پر میکنم اینطور کاغذش بهش نچسبیده باشه.