لائیسیته دو کارکرد دارد. اولا قدرت را از دین میگیر� با جدا کردن آن از دولت. ثانیا به انواع دینداران آزادی عقیده میده�. در لائیسیته، دین از دولت جدا میشو� و نه سیاست. یعنی فرد برای شاغل شدن یا درس خواندن یا هر امر دیگری به دینش ارجاع داده نمیشو�. اما این به معنی سیاستزدای� از دین نیست. اتفاقا یکی از شروط اصلی تحقق لائیسیته، داشتن یک جامعه� مدنی قوی و مستقل از دولت است (که در حکومتها� توتالیتر ناممکن است). بنابراین لائیسیته ضددین نیست، بلکه عرصه� دین را به جامعه� مدنی میفرست�. در نتیجه به قول عدهای� لائیسیته هم دین را در امان نگاه میدار� و هم دولت را. نویسنده بعدتر به ریشهها� تاریخی و فلسفی لائیسیته میپرداز�. میگوی� لائیسیته در کشوری مثل فرانسه که کلیسای کاتولیک حاکم بود رخ داد. یعنی جایی که باید از قدرت گسترده� کلیسای کاتولیک با نیروی قهری و یکجانبه� دولت کاسته میش� (که شروعش با انقلاب کبیر بود). اما سکولاریسم، به تدریج، در کشورهایی رخ داد که پروتستانیسم، خود پیشتر دین را دنیوی کرده بود و اصلا قصد سیطره� حکومتی چندانی نداشت و با دولت هم روابط تقسیمشدها� داشت. در نیمه� دوم کتاب، نمونهها� مثالوار� کشورهای لائیک و سکولارِ اروپا به تفصیل بحث میشون� که بنظرم با بحثها� کلیِ سه فصلِ قبلی متناسب نیستند. و بعد در فصل آخر، نویسنده اشتباهات روشنفکران ایرانی درباره� سکولاریسم را گوشزد میکن�. آنج� که مفهومش را تقلیل میدهن� یا مبسوط میکنن�. آنج� که --به نظر نویسنده-- استفاده از منابع انگلیسی باعث میشو� از منابع فرانسوی غافل بمانند (که مشابه این ایراد را به خود شیدان وثیق هم میتوا� گرفت، که کتابشناسی� کتابش تقریبا تماما به منابع فرانسوی ارجاع میده�).