اگر بشود تمام زندگی یک آدم را تنها با یک صفت تعریف کرد، لوئیس بونوئل یک سینماگر است: تمام عیار، مولف، صاحب سبک� اما زندگی تنها یک صفت ندارد. بونوئل در دهه بیست عمرش بیشتر آدم واژهه� بوده تا آدم تصاویر، به گواهی همین کتاب حاضر. در سالها� قبل چندین فیلمنامه� و یک کتاب خاطرات از بونوئل به فارسی برگردانده و چاپ شدهاند� اما این نخستین بار است که اشعار و داستانها� او به فارسی ترجمه میشون�.
لوئیس بونوئل را از چهرهها� شاخص و از سردمدارا� سورئالیسم در سینما دانستهان�. بونوئل که امروزه تمامی فیلمها� او به عنوان آثاری کلاسیک جزء متون درسی دانشجویان سینما در جهان بررسی و نقد میشون� با دامنهٔ دانش و اطلاعات زیادی که داشت سهمی انکارنشدنی در سینمای جهان دارد. در بونوئلیه� خوانندگان قرار است با وجهی از شخصیت هنری بونوئل آشنا شوند که برای مخاطبان فارسی زبان تاکنون کمتر معرفی شده و مهجور مانده است. بونوئل به قول ژان کلود کریی� دوست و فیلمنامهنوی� اکثر فیلمها� او با کمحرف� ادبیا� یاداشتهای� را خلق کرد که: چون نجاتیافتگان� از اعماق، ارزش وجودی بسیاری دارند. آنه� بخشهای� از نویسندها� هستند که او میتوانس� باشد، نویسندها� از دسترفته� نویسندها� شبح که پشت یک فیلمسا� بزرگ پنهان شده است.
Surrealist film director. Luis Buñuel was born on February 22, 1900 in Calanda, a small town in the Aragón region of Spain. He was a visionary filmmaker and influential figure in the history of cinema, known for his distinctive style and bold exploration of themes such as surrealism, social criticism, and human nature.
His family was wealthy and devoutly Catholic, a conservative environment that would later provide rich material for his critical and often subversive works.
Buñuel's education began in Jesuit schools, where he developed a critical view of religion that would pervade much of his later work. He moved to Madrid in 1917 to study at the University of Madrid, where he became part of an intellectual circle that included future luminaries such as Salvador Dalí and Federico García Lorca. This period marked the beginning of his engagement with avant-garde and surrealist ideas.
In the late 1920s, Buñuel moved to Paris, the epicenter of the surrealist movement. There, he collaborated with Salvador Dalí on his first film, "Un Chien Andalou" (1929), a 16-minute short that shocked audiences with its dreamlike imagery and disjointed narrative. The film, now considered a masterpiece of surrealist cinema, established Buñuel as a daring and original filmmaker.
Buñuel followed up with "L'Âge d'Or" (1930), another collaboration with Dalí, which further cemented his reputation. This film, with its provocative critique of the bourgeoisie and the Catholic Church, was met with outrage and censorship, solidifying Buñuel's position as a controversial and radical artist.
The political turmoil in Europe during the 1930s led Buñuel to work in various capacities, including a stint making documentaries in Spain and working in Hollywood. However, his career in the U.S. was hampered by his unorthodox style and political views. He eventually returned to Mexico, where he found a more receptive environment for his talents.
In Mexico, Buñuel directed numerous films that combined his surrealist tendencies with social and political commentary. Notable works from this period include "Los Olvidados" (1950), a gritty portrayal of urban poverty that won him the Best Director award at the Cannes Film Festival, and "El" (1953), a psychological drama about jealousy and obsession.
The 1960s and 1970s marked a period of international recognition and success for Buñuel. He directed several acclaimed films, including "Viridiana" (1961), which won the Palme d'Or at Cannes, "Belle de Jour" (1967), starring Catherine Deneuve, and "The Discreet Charm of the Bourgeoisie" (1972), which won the Academy Award for Best Foreign Language Film. These films showcased Buñuel's continued fascination with surrealism, his sharp wit, and his critique of societal norms.
Buñuel's later years were marked by a retreat from the public eye, but he remained active in filmmaking until his final work, "That Obscure Object of Desire" (1977). He died on July 29, 1983, in Mexico City, leaving behind a legacy that has profoundly influenced modern cinema. His work continues to be celebrated for its innovation, audacity, and enduring relevance, ensuring Buñuel's place as one of the most important filmmakers in the history of the medium.
The Buñuelies (Poems and Short Stories), Luis Buñuel
Luis Buñuel Portolés (22 February 1900 � 29 July 1983) was a Writer and Spanish filmmaker who worked in Spain, Mexico and France.
تاریخ نخستین خوانش: سال 2007میلادی
عنوان: بونوئلی� ها - نوشته های سوررئالیسی لوئیس بونوئل؛ نویسند: لوئیس بونوئل؛ مترجم شیوا مقانلو؛ تهران، چشمه، 1390؛ در 92ص؛ چاپ دوم 1390؛ موضوع نوشته های نویسندگان اسپانیایی - سده 20م
لوئیس بونوئل را، از چهره� های شاخص، و از سردمداران «سورئالیسم» در سینما دانسته� اند؛ «بونوئل» که امروزه همگ فیلمها� ایشان به عنوان آثاری کلاسیک، از متون درسی دانشجویان سینما، در جهان بررسی، و نقد میشوند� با دامنه� ی دانش، و اطلاعات بسیاری که ایشان داشتند، سهمی انکار نشدنی، در سینمای جهان دارند؛ در «بونوئلیها� خوانشگران، با وجهی از شخصیت هنری «بونوئل» آشنا میشوند، که برای خوانشگران فارسی زبان تا کنون کمتر بازنمایی، و فراموش شده مانده؛ «بونوئل» به گویش «ژان کلود کرییر»� دوست و فیلمنامه� نویس بیشتر فیلمها� ایشان، با کم� حرفی ادبی� خویش، یادداشتهای� را آفریدند، که همچون نجات� یافتگانی از ژرفا، ارزش وجودی بسیاری دارند؛ آنه� بخشهای� از نویسنده� ای هستند، که او میتوانس� باشد، نویسنده� ای از دست� رفته، نویسنده� ای شبح، که پشت یک فیلمسا� بزرگ، پنهان شده است
کتاب شامل دو بخش است که پس از مقدمه ی مترجم، و مقدمه ی «ژان کلود کریر (فیلمنامه نویس بونوئل)»، با هیجده نوشتار کوتاه سوررئالیستی آغاز میشود، سپس در بخش دوم با عنوان: سگ اندلسی، خوانشگر با اشعار سوررئال بونوئل آشنا میشود.؛
نمونه ای از نوشتار «بونوئل» به نقل از متن کتاب قضیه ریاضی: اگر از نقطه ای خارج یک خط صاف، خطی به موازات آن خط بکشیم، به یک بعد از ظهر آفتابی پاییزی میرسیم
به واقع: آسمان و همه ی چشمهای آبی، رویای بی ماهی برکه ها را، منعکس میکنند، و اینها نیز به نوبت، خوش خوشک، کاهلی بعد از ظهر را، به حمام میبرند؛ درختان کور در صفی آرام میگذرند، و بر بالاترین شاخه هاشان، برگی درخشان، خش خشی از طلا دارد
خیابانها در فکر ترک شهر، و رفتن به ییلاق هستنند، اما چنان کند، که مسافران مرتعش در آفتاب، آنها را به سرعت پشت سر میگذارند
مزارع زردگون، از تپه ها بالا میروند، لاف میزنند، و با پاهای دراز، در انتظار شب، آنجا یله میدهند؛ تنها چند سپیدار خستگی ناپذیر، با رمزگان مورس برگی، تلگراف میزنند
نفس موزون بعد از ظهر، و همه چیزهای دیگر، هماهنگ میتپند
من، به کف دستم عصای بی برگم را گرفته ام
سینه ای نجواکنان در آفتاب خوابیده
همه پنجره ها مژگانی مثل زنان دارند
برج کلیسا، چون انگشت نشانه، رو به سوی آخرین ابر سفید کوچک دارد
سکوت پس از هیاهو؛ بعدش مسیح میگذرد، و صدا میفروشد
چکاوک منقار ساعت هفت را میبوسد
رگباری از خروسهای بادنما در هواست
گوشهای قاطری _ که خودش را نمیتوان دید _ شب را به خود بازمیخوانند
نور روی یقه ام رنگ میبازد
ساعتی است که تولد تنهای چراغهای خیابان آغاز میشود
کسی کلید ستاره ها را میزند
و این چیزی است که قصد اثباتش را نداشتیم پایان نقلها
تاریخ بهنگام رسانی 21/12/1399هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
بونوئل کارگردان را خیلی بیشتر از بونوئل نویسنده دوست دارم، هر چند خواندن نوشته های او خالی از لطف نبود. **** شما کشیشید یا کافر؟ اگر اولی، پس بیایید با هم بجنگیم؛ اگر دومی، انشالله که خدا پاداشتان را بدهد. متن کتاب
از متن کتاب: *اینج� حومه است، در رکاب کلمات، ملبس به کهنهپارهها� آلودها� چربی؛ و بر صورتش داغ ننگ خانهبهدوشی� که پای درگاه خانهه� میخواب�. � * - در عشق چه امیدی مییابید� - اگر عاشق باشم همه� امیدها را، و اگر نباشم هیچ.
� ویولن� خانمها� جوان و خودنمای ارکستر ،فخرفروش و غیر قابل تحمل،کوهسارِ ناهموار صدا.
� ویولاا ویولونها� تازه یائسه،پیر دخترانی که هنوز صدای نیمپردهشا� را حفظ کرده اند.
� ویولنسل� نجوای دریا و جنگل،آرامش،چشمان عمیق،آنها جلال و جبروت موعظه� کوه عیسا را دارند.
� کنتراباس� دیپلودوکس سازها،آه اگر روزی تصمیم بگیرند نعره� بلندشان را رها کنند،ناظران وحشتزد� را از جا خواهند رماند! اما امروز میبینیمشا� در حالی که نوازندهه� معدهها� آنها را میخارانند،ب� رضایت تاب میخورن� و میغرن�.
� پیکولو لانه� مورچه� صدا.
� فلوت نوستالژیکتری� سازها.این دختری که در دستان پان پرهیجانتری� آوای جنگل و مرغزار بود،حالا خود را در دستان مردکی چاق و تاس مییاب�!...اما،با این همه،او همچنان شاهزادهخان� سازها باقی مانده است.
� کلارینت فلولتی با بیماری تورم.موجود بیچاره،گهگا� صدای خوبی دارد.
� اب غرغروی چوبی،اسرار نهان تغزلی.ابوآ برادر دوقلوی ورلن بود.
� اب تنور اب� بالغ و پر تجربه،دنیادیده.طبع درخشانش حساست� شده است،خلاقت�.اگر اب پانزده ساله باشد،اب تنور در سن سیسالگ� است.
� باسون نوازندگان باسون مرتاضان ارکسترند.میان دستانشا� خزنده� وحشتناکی را نگهمیدارن� که زبان دوشاخها� را به آنها نشان میدهد،آنقد� تماشایش میکنند تا هیپنوتیزم شود و میان بازوانشا� به خواب رود، و بعد خود به خلسه میرون�.
� کنتراباسون باسون دوران سوم زمین شناسی.
� ذیلوفون یک بازی کودکانه،رود و جنگل،پرتوهای ماهتاب،شاهزادهخانمهای� که در باغ نخ میریسن�.
� ترومپت با صدای خفهک� دلقک ارکستر.پیچوتاب،چر� و رقص.شکلک.
� بوقها� فرانسوی صعود به قله،طلوع آفتاب،بشارت. آه اگر روزی چون پرچمها� کاغذی به اهتزاز درآیند!
� ترومبون� کمی آلمانی مزاج،صورت سروش.سرودخوانان پشتی کلیسایی کهن با عشقهه� و بادنماهای زنگزد�.
� توبا اژدهای افسانها�.دیگر سازها از صدای غران و عمیق او به خود میلرزن� و از خود میپرسن� کِى شاهزادها� با زره جلاخورده به نجاتشا� میآی�!
Luis Bunuel is one of the greats that walked on this planet. And here we have writings that come from different periods in his life. It is totally essential and not only that, if you don't have it you don't care about cinema. It's simple as that!
Luis Bunuel was a surrealist filmmaker who directed films like (1962), in which a group of people are at a party and find that they cannot leave the room they’re in, and (1967), in which a bored housewife begins working in a brothel during her afternoons.
This book is a collection of some of Bunuel’s writings. It includes the “script� of Bunuel’s eye-opening first film, (1928), which he directed with the painter Salvador Dali. The script is particularly useful because it mentions details that might not be obvious from a screening of a grainy print of the film.
Some of the film treatments in the book are for films that have not actually been made. "Goya and the Duchess of Alba," for instance, is a “straight� romantic narrative about the Spanish royal family and the painter Francisco Goya. "Illegible, the Son of a Flute" is a surrealist narrative like Un Chien Andalou and The Phantom of Liberty; events in this narrative are dreamlike and unreal, and cause and effect relations between different events are sometimes mysterious.
In addition to Bunuel’s film treatments, there are a number of his poems, essays about the history and techniques of cinema, essays about different films (in some of these, Bunuel comments on his own films), a parody of the gossip columns typical of popular movie magazines, and an essay on the history of puppeteering.
Acquired May 3, 2010 Powell's City of Books, Portland, OR
سوررئال به معنای واقعی! "اگر از نقطه ای خارج از یک خط صاف، خطی به موازات آن بکشیم، به یک بعد ازظهر آفتابی پاییزی می رسیم." (قضیه ریاضی صفحه ی 37) تجربه ی بسیار جالبی بود .
«اگر از نقطها� خارج از یک خط صاف خطی به موازات آن بکشیم، به یک بعدازظهر آفتابی پاییز میرسی�.»
«یکبا� در حال خواندن کاغذی بودم که ناگهان فریاد بلندی را از سمت گنجهٔ لباسه� شنیدم. پیژاماهای درجهی� من، که تازه هم خریده� بودمشان� با پرت کردن خود به کف اتاق، دستهجمع� خودکشی کرده بودند. شوک من وقتی کامل شد که دریافتم درست در همان لحظه داشتم مطلبی میخواند� مربوط به آتشسوز� عظیمی در انبار بزرگ منسوجات، همان مغازها� که آنه� را از آنجا خریده بودم. شعلهها� یغماگر، کاملا نابودش کرده بودند. آیا ممکن است پیژاماها مرگ برادرانشا� را خوانده، یا آنه� را حس کرده بودند؟ نمیدانم� اما حقیفت این است که عاطفه کیفیتیس� مربوط به غیرجانداران.»
راستش من خیلی دوست نداشتم. سوررئالیسم مرا میترسان�. ایشان صدالبته که بونوئل هستند و تاجِ سرِ سوررئالیسم ولی من نمیتوان� با این حد از سوررئالیسم که در نیمۀ دوم کتاب بود ارتباط بگیرم. نیمۀ اول کتاب بهتر بود. نوشتهه� رنگ و بویِ سوررئالیسم داشتند و سوررئالیسم محض نبودند، مثلا� گفتگویش درمورد عشق. نیمۀ دوم کتاب واقعاً سختخوا� بود برایم، خصوصا ًمتنی که درمورد زرافهه� بود. با ترجمه مشکلی نداشتم.
قسمتهای� از کتاب که دوست داشتم: «مزارع زردگون از تپهه� بال� میروند� لا� میزنن� و با پاهای دراز در انتظار شب یله میدهن�. تنها چند سپیدار، خستگیناپذی� با رمزگان مورس برگی تلگراف میزنن�.»
«بیادبیا� را میرسان� اگر از بالکنم پیانویی را رویشان استفراغ کنم؟» ص 79.
«به بلندای چشمان مادری که روی گهواره خم میشو�.» ص 85.
شاید ایده هاش خوب بود، ولی من که خوشم نیومد از پیچیدگی های متناش، شایدم کلا از سورئالیسم خوشم نیومد، حداقل تو ادبیات... ولی نکته های جالبی هم داشت... داستانی که درباره خال های زرافه بود، هر خال یه چیزی واسه خودش داشت..
«فکر میکن� اگر پسری از من زاده شود تا ابد نظارهگ� هیولاهایی خواهد ماند که شامگاهان با هم آمیزش میکنن�.» نوشتهها� جوانی بونوئل -چنانک� فیلمهای�- لذیذ است؛ لذتی پلشت و معلق. به قول خودش خیانتی ناگفتنیس�.
یک. یک بار در حال خواندن کاغذی بودم که ناگهان فریاد بلندی از سمت گنجه ی لباس ها شنیدم. پیژامه های درجه یک من، که تازه هم خریده بودم شان، با پرت کردن خود به کف اتاق، دسته جمعی خودکشی کرده بودند. شوک من وقتی کامل شد که دریافتم درست در همان لحظه داشتم مطلبی می خواندم مربوط به آتش سوزی عظیمی در انبار بزرگ منسوجات، همان مغازه ای که آن ها را از آن جا خریده بودم. شعله ها،یغماگر،کاملاً نابودش کرده بودند. آیا ممکن است پیژامه ها مرگ برادران شان را خوانده، یا آن را حس کرده بودند؟ نمی دانم؛ اما حقیقت این است که عاطفه کیفیتی است مربوط به غیرجانداران . دو. بونوئل نوسینده به اندازه بونوئل کارگردان عجیب و غریب و در یک عبارت "خیال پرداز" است. کل کتاب رو می توان در این جمله خلاصه کرد: تخیل بی حد و اندازه بونوئل در متن. تخیلی که گه گاه از دغدغه های بونوئل و اعتقادش نیز می گوید.
هنوز مطمئن نيستم كه سورئاليسم ميتونه به همون خوبى كه در هنر تجسمى و سينما جذابه در نگارش و ادبيات هم حرفى براى گفتن داشته باشه.شايد از نقصان سواد منه يا اينكه كاملا سليقه ايه و من ارتباط برقرار نكردم
زنگ ساعت یک ، معلق چون پلی از بوسه های سنگی، به صدا در آمد دو، با دست های صلیب بر سینه پر کشید. صدای سه تا دورتر از مرگ پیچید چهار، پیشاپیش از سپیده می لرزید و پنج با پرگاری فرستنده مدور روز را کشید ساعت شش می شد صدای بزهای کوچک آلپ را شنید که راهبان به مسلخ می بردندشان.
فارسی ترجمه شده بونوئلی ها، نوشته های سورئالیستی لوئیس بونوئل خیلی خوبه...قشنگ از اون کتاباست که می شه بذاریش تو کیفت و همیشه همراهت باشه و همیشه هی بخونیش
an awesome treatment, some very interesting criticism, and a bunch of other stuff in which i was less interested. plus a really funny story about john gilbert.