رضا امیرخانی (زاده ۱۳۵۲، تهران) نویسنده و منتقد ادبی ایرانی است که مدتی نیز رئیس هیئت مدیره انجمن قلم ایران بود. وی به غیر از نگارش رمان و داستان بلند و یک مجموعه داستان کوتاه، به تألیف سفرنام و مقالات بلند تحلیلی اجتماعی نیز پرداخته است
چهره آقا خيلي مصمم است و به سرعت از كنار همه ي واحد ها عبور مي كند. انتظار دارم در كنار بچه هاي بسيجي ره بر جور ديگري راه برود و جور ديگري نگاه كند اما ره بر همان جور محكم قدم برمي دارد. به كنار جاي گاه كه مي رسد همان روحاني جوان كه اصرار داشت صف اول بنشيند مي خواهد خوش آمدي-چيزي بگويد/ ره برا! من مسئول... اما رهبر نمي ايستد و با همان سرعت ادامه مي دهد. ته دلم به همراه بقيه آدم هاي جاي گاه كيف مي كنم. انتهاي جاي گاه كنار صندلي آخر، يك جان باز دوپاي قطع، روي صندلي چرخ دار نشسته است. ره بر از كنار او هم به سرعت رد مي شود. اما يك هو انگار پايش سست مي شود. مي ايستد. سردار فيروزآبادي و دوربين پرتابل صدا و سيما تا مي خواهند بايستند دو سه متري جلو رفته اند.ره بر بر مي گردد و تقريبا روي زانو مي نشيند و دست جان باز را در دست مي گيرد و صورتش را مي بوسد. اشك به پهناي صورت از چشم جان باز جاري است... عاقبت اين نظم معنا پيدا مي كند. مومن در هيچ چارچوبي نمي گنجد. صفحه 188
فقط بخت يارمان است كه با اين ميني بوس زودتر از ره بر به گل زار شهدا رسيده ايم. با يك نگاه مي فهمم كه برنامه از قبل مشخص نبوده است. يكي دارد ريسه ي چراغ را مي بندد. آن يكي نواري از پرچم هاي ايران را. ديگري لايه ي خاك روي زمين را - كه در زاهدان چيز عادي است- با جارو مي روبد. يكي ديگر با شلنگ آب به جان پله ها افتاده است. معلوم است كه آنها هم مثل ما چند دقيقه بيشتر نيست كه از آمدن رهبر مطلع شده اند. نگاه مي كنم به اطراف. هر كس به كاري مشغول است. مقايسه كنيد با جاده آسفالت كردن و كارخانه راه انداختن قبل از ورود بعضي مسئولان رده پايين تر! هر كس مشغول كاري است به جز پيرمردي كه نشسته است بر سر قبري و فاتحه مي خواند. تا محافظ ها سراغش بيايند كنارش مي روم و به سنگ قبر نگاه مي كنم. هنوز چيزي نپرسيده ام كه خودش شروع مي كند: از صبح منتظر بودم. ببين اين كارت بنياد شهيد است. ديدار هم نيامدم. مطمئن بودم آقا مي آيد گل زار سر قبر پسرم. خودش به من گفت... مي گويم كي به شما گفت؟ آقا!؟ سرش را به علامت منفي بالا مي اندازد و به سنگ اشاره مي كند. خودش گفت. ديشب به خوابم آمده بود... صفحه 89
در شب هاي ماه مبارك رمضان 91 تو پادگان خوندمش. اصلا تصويري از سفرهاي رهبر نداشتم. برنامه هاي رهبر در سفرهاشون واقعا فشرده و سنگين هستش. آمار نامه ها و نحوه پاسخ دهي به اونها هم برام عجيب بود. به خصوص آمار موضوعي نامه ها. در انتها سبك نگارش كتاب جالب بود. حواشي سفر رو فقط بايد اينطوري نوشت كه خوندني از آب در بياد
یادداشت های آقای امیرخانی در سفر سیستان در جوار ره بر. نویسنده در ابتدا بی طرفه بدبینه!ولی در طول سفر که پیش میره به بی طرف خنثی و در نهایت به بیطرف عاشق! بدل میشه!!! توصیف لحظه ها از زبان این نویسنده عالیه.در طول کتاب بارها بلند بلند خندیدم و آهسته گریه کردم... آقای امیرخانی مارو در سفرشون با آقا شریک کردند،حتی در حس به آغوش کشیده شدن توسط ره بر.
این سفرنام ، به هنر قلم امیرخانی ، بیشتر از اینکه سفرنام باشد داستانی جذاب است. که البته واقعیست . امیرخانی از زبان طنز هم استفاده میکند که واقعا جالب است . و پایان بندی . . . پایان کتاب رو درست مانند پایان یک رمان بوجود آورده . و حقایقی که در دل این کتاب است . . . بگذریم .
خیلیا با خوندن این کتاب نگاهشون به رهبر عوض شده . خیلیا سادگی و صمیمیت رهبر رو با این کتاب فهمیدن . البته کتاب های دیگه ای هم وجود داره درباره رهبر ولی من این کتاب رو ئیشنهاد می کنم . کلا خوبه که فارغ از تبلیغات سعی کنیم با مطالعه رهبرمونو بشناسیم .
من اين كتاب رو ديروز خوندم .. عالي بود و بسيار جذاب . اتفاقاتي نوشته شده بود كه شايد اگر كمي قبلتر از رسانه هاي ملي ميشنيدم با اين شدتي كه الان باورشون دارم باور نميكردم.. با شروع سفر و اتفاقاتي كه مي افته واقعا اين احساس به آدم دست ميده كه شايد تظاهره، شايد اون چيزاي كه قبلا فكر ميكردي كه ناحق درمورد اين مسائل گفته ميشده حق بوده و چيزايي كه ابتداي سفر ميبيني واقعا توي برزخ قرارت ميده به هييچ وجه نميتوني درك كني،حداقل براي من اين گونه بود، ولي وقتي ميره جلو تازه ميفهمي كه نه از اون اول درست فكر ميكردي و حرف ناحق هميشه ناحقه... به شيوه ي جالبي اين سفر به تصوير كشيده شده بود و باز هم قلم بديع آقاي امير خاني و جمله ي معروف اين كتاب كه به طور اتومات، خواننده با ديدن هر چيز عجيبش به ياد مي اورد .. و به راستي كه" مومن در هيچ چارچوبي نمي گنجد..."
این سفرنام بیشتر شبیه رمان است ولی یک یک رمان واقعی. نویسنده سعی کرده تمام واقعیات را بنویسد. نه مانند گزارش نویسان رسمی گزارش لحظه به لحظه سفر و اتفاقات را میبینی� و نه مثل مثل نویسندگان سیاسی کاریکاتوری از واقعیت که فقط قسمتهای� از آن بزرگ شده باشد. نه ابایی دارد که ریاکاری بعضی مسئولان را بگوید , و نه ترس و ملاحظها� که خدمت بعضی دیگر را بیان کند. "واقعيت آن است كه همه چيز مطبوع و خوب بود، اما من بدجوري حالم گرفته شده بود. اين همه جوان با لباسِ شخصي. بيرا� نيست كه ميگوين� از تهران آدم ميآورن� كه استقبال را شلوغش كنند. جاي رفيقِ شفيقم خالي كه سرم داد بكشد: "ديدي قطار-قطار، اتوبوس-اتوبوس بسيجي ميآورن� براي شعار دادن. ديدي يا نه؟" تازه او از هواپيما خبر نداشت! حالم گرفته شده بود ناجور. ما از چي دفاع ميكرديم� از احمدتپل و رفقايش كه از تهران ميآين� به عنوانِ مردمِ هميشه در صحنه� سيستان؟ چرا بيخود� رگِ گردني ميشديم� انگار آبِ سردي رويم ريخته بودند. حاضر بودم همانج� از هواپيما بپرم پايين. كاش درِ عقب مثلِ آنتونفِ جعفريان باز ميش� و ميافتادي� در آسمانِ هندوكش... نميدان�. شايد هم لازم باشد. قوه� توجيه بخواهي نخواهي اين جور موارد به كار ميافت�. نيرو بايد بياورند. استقبال بايد پرشكوه باشد، خاصه در همچ� شرايطي. بالاخره كار ملك است اين و تدبير و تامل بايدش... اما مگر توجيه ميتوان� حالِ آدم را جا بياورد؟"
رضا امیرخانی اگر معروفترین نویسنده ایرانی نباشد، از معروفترین هاست. ارمیا، ناصر ارمنی، من او، نشت نشا، از به، داستان سیستان و اخیرا هم بی وتن. نویسنده ای متعلق به جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ایران. عید امسال توفیقی شد تا داستان سیستانش رو بخونم. یادداشت های شخصی رضا امیرخانی از یک سفر. داستان سیستان مربوط به سفر مقام معظم رهبری به سیستان و بلوچستانه. ده روز با رهبر. (یا به سبک جدانویسی امیرخانی «ره بر») این سفر تو اوج خطر حمله آمریکا اتفاق می افته. امیرخانی تو این کتاب خیلی حرفها را می زنه. خیلی چیزها از آقا رو می کنه. خیلی چیزها از رفتار مسئولین رو تابلو می کنه. جلوه های جالبی هم از رفتار اقشار مختلف مردم نشون می ده. انتشارات قدیانی این کتاب رو در 304 صفحه چاپ کرده. نسخه ای که من از این کتاب خودندم چاپ شونزدهمش بود!
نثر خاصی که با استفاده به جا از کلمات دخیل نشاندهندهءتفکرات نویسنده هم میتواند باشد(سبک جالبی که اغلب توسط نویسنده های خاصی استفاده می شود). قابل توجه اینکه این استفاده از کلمات دخیل عربی باعث فرو افتادن متن به محاق رسمیت یا کهنگی نمی شود.خواندن کتاب را به دوستان با هر سلیقه سیاسی پیشنهاد میکنم.لا اقل شنیده های خبری را قابل فهم تر میکند.
من که کتاب نشت نشا رو از امیرخانی خونده بودم انتظار داشتم با خوندن این کتاب به یه درک بهتری از فردی برسم که یه سری واسه دیدنش چه ها که نمی کنند و یه سری چه بدی هایی که ازش نمیگن. به هر صورت این کتاب به هیچ وجه انتظارات منو براورده نکرد. کتاب داستان سیستان به عنوان یه سفرنام، فاقد انسجام و جذابیت بود. نویسنده به طور واضحی تلاش کرده بود بی طرفی خودش رو در نوشتن واقعیات حفظ کنه و به طور واضحی شکست خورده بود.
بعضی از شوخی های نویسنده از نظر من واقعا بی مزه و بی جا بود اما بعضی هاشون هم واقعا بانمک بود:))توصیفات زیاد گیرا نبود ، هم چنین ادبیات گفتاری به کاربرده شده برای رهبر هم به نظرم زیاد صادقانه نمیومد ، میتونس� خیلی بهتر باشه ، اما خوشحالم که خوندمش این کتاب رو :)
اولین کتابی که از رضا امیرخانی در دوران دبیرستان خوندم و خیلی به دلم چسبید و علاقه مند شدم چندتا دیگه از آثارش رو بخونم. امیرخانی در این کتاب ، خیلی روان و ساده به شرح آنچه در سفر ده روزه درکنار رهبر انقلاب دیده می پردازد.
رفراندمه� آدمیت ِآدمه� را به یک رای تقلیل میدهن� فقط یک رای و رای ها البته همه یکرنگ و یک شکل هستند حال آنکه در عالم ِواقع ،هر انسانی رنگی دگرگون دارد
چه قدر حس زیبایی است بی پرده از بودن کنار رهبر گفتن. به نظرم آقای امیرخانی با گفتن خوابشان رسالتشان در نوشتن این کتاب بیان کردند. متصل کردن صفوف نماز مردم به رهبر آری باید اخبار و حوادث زندگی رهبر این قدر صادقانه به دست مردم برسد. بسی لذت بردم گاهی خندیدم و گاه بغض گلویم را فشرد آفرین به نویسنده
سفرنام ای جذاب از سفر رهبری به سیستان و بلوچستان با نثری روان و شیوا و البته تا حدودی طنز که جدا شدن از کتاب را سخت می کند. کتاب به حاشیه های سفر رهبری می پردازد و از پس این کار به خوبی بر می آید. کتاب روایت واقعی از رفتار های رهبری و حاشیه های همراهی آن دارد که نگاه خواننده را تا تغییر می دهد.
رهبر معظم انقلاب در اسفند ۱۳۸۱ سفری به استان سیستان و بلوچستان داشتند. اهمیت این سفر در آن شرایط خاص سیاسی که تنها مدت کمی بعد از جنگ افغانستان و شکست طالبان صورت میگرف�.
توجه نویسنده به حواشی سفر برایم جالب بود، مثلا آدمهای� که سعی میکردن� به هر دیداری برسند و خودشان را توی هر دسته و گروهی که دیدار دارند جا بکنند. در این کتاب من توانستم کمی هم با رفتار رهبر آشنا شوم که برام بسیار جالب توجه بود.
یکی از ویژگیها� قابل توجه این کتاب، پرداخت مناسب به موضوع قومیتگرای� و نیز موضوع شیعه و سنی است. در بخشی از این کتاب آمده است: «شاید یکی از بهتری� صحبتها� رهب� که درهیچ رسانها� منتشر نشد، صحبت در همین جلسه بود. آقا اول صحبت تأکید میکن� که «خداوند دلها� ما را به هم نزدیک کرده است، الله الّف بین قلوبنا...»
طنزهای استفاده شده در این داستان به جا و مناسب فضا بود. مثلا در مورد خالی بندیهای علی کرمی گفته بود "به قول حکما کم ببند، همیشه ببند".
قسمتهایی که به دلم نشست: "محبت از دروازه های بزرگ قدرت دل را فتح نمی کند بلکه از پنجره های کوچک ضریح خدمت متواضعانه گذر می کند"
"می دانم که در سفر رهبر مرسوم نیست که برای استقبال شهر رو مرمت کنند و جاده ها را آسفالت کنند و به وضع مردم رسیدگی ظاهری شود. پیش از سفر رهبر وضع ظاهری شهرها به هیچ وجه تغییر نمی کند."
"مولوی قمرالدین! یادتان هست که من آمدم به مسجد شما؟ به شما گفتم که بین دوازده ربیع که شما جشن می گیرید و هفده ربیع که ما، این پنج روز - یک هفته را عید اعلان کنیم. شما هم قبول کردید. یادتان هست؟ مولوی چشمهایش را ریز می کند و به رهبر نگاه می کند. انگار تازه آقا را به جا آورده است. سرش را تکان می دهد و بلند بلند می گوید: هاوالله...هاوالله...یادمه!"
به عنوان سفرنام گزینه متوسطی هست برای سوم شخصی که آشنایی قبلی با شخصیت ها و موقعیت ها نداشته باشه و بخواد روند جریان رو دنبال کنه. توی همین ادبیات فارسی و حتی معاصر سفرنام های خیلی بهتر و شیوا تری هم داریم. شاید نثر خاص، یا شیوه روایت یک چیز کلیشه و معمول از زاویه دیگه باعث شد من به اون سه بدم، وگرنه تعدد شخصیت ها بدون معرفی قبلی و زمینه سازی، رسم الخط به زعم من نامناسب و همراهی نامناسب مخاطب در سیر اتفاقات این ده روز باعث میشد رتبه پایین تری به اون بدم. از بخش هاییش که برای خودم جالب بود، تفاوت برخورد و رفتارهای رهبری با بقیه مسئولان و حتی نزدیک ترین آدم ها به ایشون بود و قسمت فعالیت های اقتصادی خانواده.
چند جایی که جالب بود رو برای خودم علامت زده بودم؛ وای که چهقد� بعضیه� دودوزه باز هستند و راحت رنگ عوض میکنن�. اینه� البته حرفها� هستند. یعنی نه آنج� عمیق هستند در کارشان نه اینج�. نه آنج� معنای کف زدن را میدانند� نه این جا معنای تکبیر را. عقم مینشین� از این جماعت که متأسفانه در تکثیر و توالد هم ید طولایی دارند و روز به روز بر تعدادشان افزوده میشو�. دودوزه بازی به بیماری مسری بیدرما� میمان�! - صفحه 129
امروز برای من، بهترین آزمون ِ مسوولان ِ نظام، فرزندان آنها هستند. فرزندانی که ثانی و تالی ِپدر باید باشند اگر کسی در تربیت نزدیکانش موفق نباشد، چگونه می خواهد مربی جامعه باشد؟ فاقدِ شیئ معطی شیئ نخواهدبود ... حضرت ِ باری نیز به رسولش همان ابتدای کار، امر فرمود که انذر عشیرتک الاقربین. - صفحه 199
نفوذ ثروت مثل خودش پرهیاهو است و خود را فریاد میزند، مثل رعد و برق، مثل تگرگ، همه جا را نیز نمی پوشاند؛ اما نفوذ فقر آرام است، مثل باران، وقتی می فهمی که همه جا خیس شده باشد. -صفحه 289
نیمچه بسیجی بودم وقتی این کتاب را خواندم. قشنگ یادمه حتی زورم میومد بخونمش. میگفتم حتما الان میخواد یه مشت چرت و پرت تعریف کنه با یه عالمه پاچه خواری، به همراه مقدار زیادی بادمجان دور قاب چیدن. همینطور هم بود، فقط با شدت کمی کمتر. بعد از خواندنش بسیجی تر شدم و الان بعد از گذشت چند سال میفهمم چرا حکومته� اصرار دارند حتما شعر و ادب و هنرِ حکومتی تولید کنند. چون زیباست و نوجوانان و جوانان کم سن و سال را قشنگ گول میزن�. چشمت را به روی جنایتها� سیاه و عملکرد کریهشان میبندد� دستت را میگیر� و به سرزمین زیبای شعر و ادب و کلمات میبر�. نه واقعیات و آمار و ارقام. از آنطرف، نویسنده با حمایت حکومت نامش چنان بلند میشو� که اگر رمان نویس آبکی هم باشد، رمانهای� مرتب میرون� برای تجدید چاپ....
از آنجا که این کتاب در واقع یادداشت های شخصی گردآوری شده است، خواننده با نویسنده کتاب به راحتی همراه می شود و در مواردی حتی حس صمیمت به او دست می دهد. نکات مثبت این کتاب:ـ قلم روان و صداقت ظاهری نویسنده پرداختن به موضوعات کمتر پرداخته شده و پنهان
نکات منفی کتاب (البته از نظر بنده): ـ اصرار نویسنده بر جدا نویسی همه کلمات که افراط محسوب می شه مصداق یابی و تاکید بر جمله "مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد" در برخی موارد زاید و تصنعی است در برخی موارد نویسنده می توانست مسائل را بدون ابراز نظر شخصی واگویه کند. به عبارت دیگر نویسنده در بعضی قسمت ها با توجه به واقعه پیش آمده، منبری هم می رفت :) ـ
کتاب رو مثل همیشه در یک خوانش ناپیوسته و پریشان تمام کردم، اما کاش محافظ ها به رضا امیرخانی بیشتر اجازه دسترسی می دادن... با اینکه داستان درباره سفر رهبر به سیستان و بلوچستان بود ولی بیشتر درباره دور و بری ها و جنگ محافظ ها و اهل رسانه بود، همین مقداری که نویسنده با رهبری رو در رو شده بود خیلی خوب و صادقانه به قلم کشیده شد ، همش میگفتم ایول به این رهبر خاکی و بسیجی ...
یه چیز دیگه هم اینکه واقعا تضاد رفتارهای مسئولین با رهبری خیلی خوب کار شده بود، انگار رهبر بیشتر رهبر مردم بود تا رهبر مسئولین نظام، و این یک حقیقتیه در جهان سیاست جمهوری اسلامی
This entire review has been hidden because of spoilers.
یه قلم جذاب دگ از رضا امیرخانی.طنز فوق العاده ای داشت.واسه منی ک ی شناخت نسبی از رهبر داشتم کتاب تکمیل کننده ای نبود راستش!دربارش خیلی جبهه داشتم ولی همون مقدمش تونست منو راجع ب خودش قانع کنه�.اما بازم نتونست منو ب ی سمت سیاسی متمایل کنه(،البته شاید من انتظار زیادی دارم و اصن این کتاب بر این هدف نوشته نشده).اما خوندنیه!
اینگون� مستندنویسیه� از برخی ماجرا ها که مرتبط با اشخاصی هستند که اگرچه خاطرات قبل از مسئولیتشان تعریف شده اما (به نظرم بنا بر برخی تنگ نظری های اطرافیان) از احوالات بعد از مسئولیتشان خبر زیادی دست ما نیست هیلی جذاب و جالب است
نثر امیرخوانی واقعا آدم را میکش� به دنبال خودش و داستان به قدرِ متینی دلچس� بود من در عالم ۱۹ سالگی خیلی کیف کردم با این کتاب!
قلم رضا امیرخانی همیشه برای من جذاب و ستودنی بوده. زبان بی تکلفی که در بعضی قسمتهای کتاب به طنز تبدیل می شه، واقعا عالی و منحصر به فرده.فکر می کنم حالا حالاها باید بگذره تا کس دیگه ای بتونه از همچین موضوعی ، همچین کتابی خلق کنه.ء
خيليه� ميگ� اميرخاني با اين اثر خودش را فروخت ولي من ميگ� كه اميرخاني نيازي به اين كار نداشت اگر شما وضع ماليش را ديده بودين قبل از اين حتما تاييد ميكردي� البته من نديدم ولي يكي از دوستانم كه مينويس� رفته بود و ديده بود از نظر سبك نوشتن هم مثل بقيه آثار اميرخاني كه من ديدم بديع بود
کتاب عالی بود .حال وهوای کتاب فوق العاده با مزاج ادبی من جور بود بعدش هم رضا امیر خانی و راوی سفر رهبر بودن هم خودش خوبه خلاصه تجربه سادگی رهبری ایران توی این کتاب از دید یک نویسنده که در تمام متن اصرار دارد بگوید بی طرف است .
اميرخانى يك آدم انقلابى است، يعنى دوست دار انقلاب و رهبرى است اما اين دوست داشتن را به قاعده متذكر مى شود. تصورش از رهبرى، سلوك و منشش ورق به ورق كتاب تغيير مى كند انگار كه اين سفر و ماحصل سفر اين كتاب چشم انداز اميرخانى است وقتي پله پله نردبانى را بالا رفته. رهبر را دوست تر دارم.