ŷ

Jump to ratings and reviews
Rate this book

دیوان اشعار ملک الشعرا بهار

Rate this book

Unknown Binding

First published January 1, 2006

4 people are currently reading
50 people want to read

About the author

محمدتقی بهار

21books11followers
Mohammad-Taqí Bahār (محمد تقی بهار in Persian) widely known as Malek o-Sho'arā (ملک� الشعراء) and Malek o-Sho'arā Bahār (literally: the king of poets), is a renowned Iranian poet and scholar, who was also a politician, journalist, historian and Professor of Literature. Although he was a 20th-century poet, his poems are fairly traditional and strongly nationalistic in character.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
10 (28%)
4 stars
12 (34%)
3 stars
7 (20%)
2 stars
5 (14%)
1 star
1 (2%)
Displaying 1 - 6 of 6 reviews
Profile Image for Peiman E iran.
1,437 reviews984 followers
May 19, 2022
‎دوستان� گرانقدر، دیوانِ ملک الشعرا بهار، از ۱۲۰۰ صفحه تشکیل شده است که شامل: غزلیات، مثنوی ها، رباعیات، قصائد، مسمطات، ترکیبات و ترجیعات میباشد که به انتخاب، ابیاتی از میانِ غزلیات، قصائد و رباعیاتِ سروده شده را برایِ شما ادب دوستانِ گرامی، در زیر مینویسم
---------------------------------------------
‎ی� که به راه آرم این، صیدِ دلِ رمیده را
‎ی� به رهت سپارم این، جانِ به لب رسیده را
‎گ� زِ نظر نهان شوم چون تو به ره گذر کنی
‎ک� زِ نظر نهان کنم اشکِ به ره چکیده را

‎د� پایش اوفتادم و اصلاً ثمر نداشت
‎ت� خونِ من نریخت زِ من دست بر نداشت
‎ی� مرگ یا وصال، که فرهادِ کوه کن
‎د� عاشقی جز این ‌د� خیالی دگر نداشت

‎غ� ‌مخو� جانا در این� عالم که عالم هیچ نیست
‎نیست� هستی� جز دمی ‌ناچی� و آن‌دم� هیچ ‌نیس�
‎چیز� از ناچیز را عُمر و زمان کردند نام
‎زندگ� چیزی� زِ ناچیز است� و آن� هم� هیچ نیست

‎ا� دوست بریدیم به صد رنج و ندامت
‎ا� دوست به خیر آمد و از ما به سلامت
‎ا� عشق حذر کن که بُوَد ماحصلِ عشق
‎خو� خوردن و جان کندن و آنگاه ملامت

‎د� غمش هر شب به گردون، پیکِ آهم میرسد
‎صب� کن ای دل شبی آخر به ما هم میرسد
‎شام� تاریکِ غمش را گر سحر کردم چه سود؟
‎ک� پسِ آن نوبتِ روزِ سیاهم میرسد

‎ت� توانی دفعِ غم از خاطرِ غمناک کن
‎د� جهان گریاندن آسانست، اشکی پاک کن
‎ت� زِ باغِ خاطرت، گلهایِ شادی بشکفد
‎هرچ� در دل تخمِ کین داری، به زیرِ خاک کن

‎آزاد� ماست اصلِ آبادیِ ما
‎ای� است نتیجهٔ خدادادیِ ما
‎آزا� بزی ولی نگر تا نشود
‎آزادی� تو رهزنِ آزادیِ ما

‎برخاس� خروسِ صبح، برخیز اِی دوست
‎ز� انگور بگیر خون و ده در رگ و پوست
‎عشق� من و تو قصهٔ مُشت است و درفش
‎جور� تو و دل، صحبتِ سنگ است و سبوست

‎امش� زِ فراقِ دوست خوابم نبرد
‎ه� دل به سویِ شمع و کتابم نبرد
‎ا� بس که دو دیده آبِ حسرت بارد
‎بیدا� نشسته‌ا� که آبم نبرد

‎چو� شمع بسی رشتهٔ جان سوخته‌ای�
‎آت� به دلِ سوخته افروخته‌ای�
‎ص� دامن از اشکِ دیده اندوخته‌ای�
‎ی� سوز زِ پروانه نیاموخته‌ای�

‎نهاد� کشورِ دل باز رو به ویرانی
‎ک� دیده مملکتی را بدین پریشانی؟
‎ب� پاسِ هستیِ ایرانیان برآور سر
‎ز� خاکِ نیستی، ای اردشیرِ ساسانی

‎آ� شمعِ دل افروزِ من از خانهٔ من رفت
‎پروای� گُلم نیست که پروانهٔ من رفت
‎چو� باغِ خزان دیده زِ پیرایه فتادم
‎زی� شاخهٔ پُر گُل که زِ گلخانهٔ من رفت

‎گوین� حکیمان که پس از مرگ، بقا نیست
‎و� هست بقا، فکرت و اندیشه بجا نیست
‎گ� زندگی از بهرِ غم و رنج و عذابست
‎دردیس� که جز نیستیش، هیچ دوا نیست

‎ظلم� که انگلیس در این خاک و آب کرد
‎ن� بیوراسب کرد و نه افراسیاب کرد
‎تاز� گرفت کشور و آیینِ نو نهاد
‎چنگی� کُشت خلق و خراسان خراب کرد
‎کر� انگلیس آن� همه بیداد و بر سری
‎اخلاق� ما تباه و جگرها کباب کرد

‎خلق� ایران دسته‌ا� دزدند و بی‌دین‌� دسته‌ا�
‎سینه‌زن‌� زنجیرزن‌� قداره‌زن�...من با کیم؟؟
‎گوی� این قداره را بر گردنِ ظالم بزن
‎لی� شیطان گویدش بر خود بزن�...من باکیم؟
‎گوی� این زنجیر بهرِ قید دزدانست و او
‎ه� زند زنجیر را بر خویشتن�...من با کیم؟؟
‎گوی� اِی نادان به ظلمِ ظالمان گردن منه
‎ا� بِخارد گردن و ریش و ذقن‌� من با کیم؟؟
‎گویم� باید بپوشانی کفن بر دشمنان
‎با� می‌پوش� به عاشورا کفن�...من با کیم؟؟
‎گوی� اِی کلاش‌� آخر این گدایی تا به کی!؟
‎گویدم�: چیزی به نذرِ پنج تن!�...من با کیم!؟
---------------------------------------------
‎امیدوار� این انتخابها را پسندیده باشید
‎«پیرو� باشید و ایرانی»
Profile Image for amin akbari.
312 reviews156 followers
October 23, 2020
به نام او

یک
یکی از نکاتی که همواره در رابطه با همنسلان ملک الشعرا برایم جالب بوده است. این است که این افراد چطور توانسته اند در مدت زمانی کوتاه این حجم از فعالیت را انجام دهند. مثلا دهخدا فارغ از فعالیتهای سیاسی و ژورنالیستی دو اثر فوق العاده دارد - لغتنامه و امثال و حکم- که همین الان بنیادهای عریض و طویل و در عین حال بی خاصیت توانایی به انجام رساندن بخشی از آن را ندارند. حتی فردی مثل دکتر سعید نفیسی که ادبا و مصححین عصر حاضر ایرادات فراوانی برآثار او میگیرند آن حجم از کارهای مفید دارد. شخصی مثل ملک الشعرا که دیگر جای خود را دارد توجه کنید سرایش این حجم از شعر خوب، فعالیتهای متعدد و جدی سیاسی، فعالیتهای ژورنالیستی جدی، تحقیقات و پژوهشها گسترده و متعدد (به عنوان مثال کتابهای: سبک شناسی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، تاریخ تطّور در شعر فارسی) فقط و فقط در 65 سال. واقعا باورنکردنی ست. خلاصه امثال بهار و دهخدا بیش از آنکه از طول زندگی خودبهره ببرند از عرض زندگی خود به خوبی استفاده کرده اند.

دو
حالا تمام اینها را عرض کردم تا یک کتاب هم معرفی کنم، آن هم کلیات اشعار بهار است.
کلیات اشعار ملک الشعرا اول توسط نشر توس منتشر شد و بعدا توسط نشرهای علم و نگاه نیز به چاپ رسید.
از همان اول هم چاپ نشر توس بهتر بود. ولی متاسفانه چند سالی تجدید چاپ نشد و تنها چاپ بد و پر از غلط نشر نگاه در بازار بود. خوشبختانه اردیبهشت امسال نشر توس کتاب را با حروف چینی و صفحه آرایی جدید و مرتب روانه بازار کرد حسن دیگر این طبع اضافه شدن چند شعر منتشر نشده و همچنین کامل شدن قسمت مطایبات و هزلیات دیوان است.
در ضمن تمام مراحل چاپ جدید کتاب زیر نظر خانم چهرزاد بهار دختر ملک الشعرا را بهار بوده است.
تنها عیب این کتاب قیمت بالای آن است 95000 تومان. امیدوارم که شما با آن مشکلی نداشته باشید.

س
قصیده بسیار خوب "بَثُّ الشِّکوی" که در 1297 سروده شده:

تا بر زَبَر ری است جولانم
فرسوده و مستمند و نالانم
هزلست مگر سطور اوراقم
یاوه است مگر دلیل و برهانم؟
یا خود مردی ضعیف تدبیرم
یا خود شخصی نحیف ارکانم؟
یا همچو گروه سِفلگان هر روز
از بهر دونان به کاخ دونانم؟
پیمانه کشِ رَواقِ دستورم‌�
دریوزه گرِ سرایِ سلطانم‌�
اینها همه نیست پس چرا در ری
سیلی‌خو� هر سفیه و نادانم؟
جرمی است� مرا قوی که� در این ملک
مردم دگرند و من دگرسانم
از کید مخنثان‌� نیم ایمن
زیراک مخنثی نمی‌دان�
نه خیل عوام را سپهدارم
نه خوان خواص را نمکدانم
بر سیرت رادمردمان‌� زین‌رو�
در خانه‌‌‌� خویشتن به زندانم
یک روز کند وزیر تبعیدم
یک روز زند سفیه بهتانم
دشنام خورم ز مردم نادان
زیراک هنرور و سخندانم
زیرا به سخن یگانهٔ دهرم
زیرا به هنر فرید دورانم
زیراک به نقش‌بند� معنی
سیلابهٔ روح بر ورق رانم
زیرا پس‌چن� قرن چون خورشید
بیرون شده از میان اقرانم
زیرا به خطابه و به نظم و نثر
خورشید فروغ‌بخ� ایرانم
زیرا به لطایف و شداید نیز
مطبوع رواق و مرد میدانم
اینست گناه من‌� که در هر گام
ناکام چو پور سعد سلمانم
پنهانم از این گروه، خودگویی
من ناصرم و ری است یمکانم
با دزدان چون زیم‌� که‌ن� دزدم
باکشخان چون بوم، نه کشخانم
نه مرد فریب و سخره و زرقم
نه مرد ریا و کید و دستانم
چون آتش‌� روشن است گفتارم
چون آب‌� منزه است دامانم
بر فاحشه نیست پایهٔ فضلم
وز مسخره نیست پارهٔ نانم
از مغز سر است توشهٔ جسمم
وز رنج تن است راحت جانم
بس خامه‌ط‌رازی‌� ای عجب گشتست
انگشتان چون سطبر سوهانم
بس راهنوردی‌� ای دریغا هست
دو پاشنه چون دو سخت سندانم
نه دیر غنوده‌ان� افکارم
نه سیر بخفته‌ان� چشمانم
زینگونه گذشت سالیان بر هفت
کاندر تعب است هفت ارکانم
گه خسرو هند سوده چنگالم
گه قیصر روس کنده دندانم
از نقمت دشمنان آزادی
گه در ری و گاه در خراسانم
و امروز عمید ملک شاهنشاه
بسته است زبان گوهرافشانم
فرخ حسن� بن� یوسف آنک از قهر
افکنده نگون به جاه کنعانم
تا کام معاندان روا سازد
بسپرده به کام گرگ حرمانم
وین رنج عظیم‌ت� که در صورت
اندر شمر فلان و بهمانم
ناکرده گنه معاقبم‌� گویی
سبابهٔ مردم پشیمانم
عمری به هوای وصلت قانون
از چرخ برین گذشت افغانم
در عرصهٔ گیر و دار آزادی
فرسود به تن‌� درشت خفتانم
تیغ حدثان گسست پیوندم
پیکان بلا بسفت ستخوانم
گفتم که مگر به نیروی قانون
آزادی را به تخت بنشانم
و امروز چنان شدم که برکاغذ
آزاد نهاد خامه نتوانم
ای آزادی‌� خجسته آزادی�!
از وصل تو روی برنگردانم
تا آنکه مرا به نزد خود خوانی
یا آنکه� ترا به نزد خود خوانم
Profile Image for Sara.
1,641 reviews496 followers
June 23, 2024
یه داستانی راجع به ملک الشعرای بهار هست که به نقل از استاد ادبیاتی شنیدم. در ارتباط با اثبات لایق ملک‌الشعر� بودنش، تو یه بدیهه سرایی‌ا� شرکت می‌کن� که یه سری لغت بهش میدن تا باهاشون شعر بگه.
حالا جدای از حقیقت بودن نبودن این موضوع یه سری از رباعی هاش به لحاظ پخش بودن لغوی خیلی بامزه‌ان�:

🔸 خروس، انگور، درفش، سنگ
برخاست خروس صبح، برخیز ای دوست
خون دل انگور فکن در رگ و پوست
عشق من و تو قصه‌� مشت است و درفش
جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست


🔸 گل رازقی، سیگار، لاله، کشک
ای برده گل رازقی از روی تو رشک
در دیدۀ مه ز دود سیگار تو اشک
گفتم که چو لاله داغدار است دلم
گفتی که دهم کام دلت یعنی کشک


🔸 تسبیح، چراغ، نمک، چنار
با خرقه و تسبیح مرا دید چو یار
گفتا ز چراغ زهد ناید انوار
کس شهد ندیده است در کام نمک
کس میوه نچیده است از شاخ چنار


در آخر یه بچه ای هم میاد چندتا لغت بهش میده میگه اگه میتونی با اینا بساز:
🔸 آینه، اره، کفش، غوره
که بهارم کم نمیاره نه تنها شعر میگه بلکه بچه رو هم مینشونه سرجاش:
چو�� آینه نورخیز گشتی؛ احسنت!
چون اره به خلق تیز گشتی؛ احسنت!
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده مویز گشتی؛ احسنت!



آدم وقتی بیشتر تعجب می‌کن� که ببینه شاعر اینا همون شاعر ایناست:

قبلش یه توضیح بدم که مستزاد یه قالب شعریه که مصراع هاش هم اندازه نیستن، برا همین یکم خوندنش شاید سخت باشه، یا یه جوری به نظر بیاد، ولی بهار یه سری مستزاد واقعا زیبا داره:

ای مردم ایران همگی تند زبانید
خوش‌نط� و بیانید
هنگام سخن گفتن بُرنده سنانید
بگسسته عنانید
در وقت عمل کُنْد و دگر هیچ ندانید
از بس که جفنگید! از بس که جَبانید[=بزدل]!

گفتن بلدید اما، کردن نتوانید

هنگام سخن پادشه چین و ختایید
ارباب عقولید
در فلسفه اهل کره را راهنمایید
با رد و قبولید
هنگام فداکاری در زیر عبایید
از بس که فضولید، از بس که جهولید!

از بس چو خروس سحری هرزه درایید

گر روی زمین را همگی آب بگیرد
ای ملت هشیار
دانم که شما را همگی خواب بگیرد
ای مردم بیکار
ور این کره را دانش و آداب بگیرد
بر این تن بی‌عار� هرگز نکند کار

کی راست شود چوب اگر تاب بگیرد؟!

گر روی زمین پر ز جدل گشته به ما چه
ملت به شما چه�!
ور موقع خذلان[=خواری، نابودی] دوَل گشته به ما چه
دولت به شما چه�!
عالم همه پر کید و دغل گشته به ما چه
آقا به شما چه‌� مولا به شما چه�!

ور بین دو کس رد و بدل گشته به ما چه

ما عرضه نداریم کزین جنگ عمومی
گردیم زیاده
عز و شرف افزاید بلغاری و رومی
ما باده و ساده
ما را نبود صنعتی از شهری و بومی
جز کبر و مناعت‌� جز ناز و افاده

فریاد ازین مسکنت و ذلت و شومی!

گوییم که کیخسرو ما تاخت به کلدان
در سایهٔ خورشید
گوییم که اگزرسس[=خشایارشا] ما رفت به یونان
با لشکر جاوید
گوییم که بهرام درآویخت به خاقان
آن یک چه بر این کرد، این یک چه ازآن دید

گر بس بوَد این فخر به ما، وای بر ایران!

گر کورش ما شاه جهان بود، به من چه؟!
جان بود به تن چه
گشتاسب سر پادشهان بود، به� من چه؟!
دندان به دهن چه
ور توسن شاپور، جهان بود به من چه؟!
شاپور چنان بود، بر کلب حسن چه

جانا، تو چه هستی‌� اگر آن بود، به من چه!

ای وای دریغا که وطن مرد ندارد!
کس درد ندارد!
رویین‌تن� اندر خور ناورد ندارد
همدرد ندارد
در خاک وطن خصم‌� همآورد ندارد
هم جمع ندارد، هم فرد ندارد

جز دیدهٔ گریان و رخ زرد ندارد

ای مفت‌خورا� مفت‌خور� تا کی و تا چند
کو حس و حمیت‌؟�!
ای رنج‌برا� دربدری تا کی و تا چند
بیچاره رعیت�!
ای هموطنان کینه‌وز� تا کی و تا چند
کو عرق‌نژاد� ، کو آن عصبیت

این مزرعه خشکید، خری تا کی و تا چند؟!

خاکم به دهن! ملت ایران همه شیرند
هنگام مکافات
از بهر نگهداری این خاک دلیرند
پیش صف آفات
چون جان به‌ل� آی همه ازجان شده سیرند
یکباره بشویند اوراق خرافات

اوراق بشویند و بمانند و نمیرند

امید که جنبش کند این خون کیانی
در ملت آریَن
گیرند ز سر مرد صفت تازه جوانی
چون مردم ژرمن
در ملک نگهداری و در ملک ستانی
کز سطوت جمشید وز قدرت بهمن

دارند بسی بر ورق دهر نشانی
Profile Image for Mohammad.
48 reviews7 followers
August 13, 2020
بی شک بدون بهار شعر فارسی چیزی کم داشت.
بزرگترین شاعر دوره مشروطه از نظر من ملک الشعرا میباشد.
روانش شاد
Profile Image for Bahman Bahman.
Author3 books238 followers
December 20, 2016

با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست
کار ایران با خداست
مذهب شاهنشه ایران ز مذهبها جداست
کار ایران با خداست
شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست
مملکت رفته ز دست
هر دم از دستان مستان فتنه و غوغا به پاست
کار ایران با خداست
مملکت کشتی، حوادث بحر و استبداد خس
ناخدا عدل است و بس
کار پاس کشتی و کشتی‌نشی� با ناخداست
کار ایران با خداست
پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه
خون جمعی بی‌گنا�
ای مسلمانان! در اسلام این ستمها کی رواست؟
کار ایران با خداست
باش تا خود سوی ری تازد ز آذربایجان
حضرت ستار خان
آن که توپش قلعه کوب و خنجرش کشورگشاست
کار ایران با خداست
باش تا بیرون ز رشت آید سپهدار سترگ
فر دادار بزرگ
آن که گیلان ز اهتمامش رشک اقلیم بقاست
کار ایران با خداست
باش تا از اصفهان صمصام حق گردد پدید
نام حق گردد پدید
تا ببینیم آن که سر ز احکام حق پیچد کجاست
کار ایران با خداست
خاک ایران، بوم و برزن از تمدن خورد آب
جز خراسان خراب
هرچه هست از قامت ناساز بی‌اندا� ماست
کار ایران با خداست
Profile Image for Hamid hejazi.
3 reviews5 followers
May 20, 2012
مردن از شجاعت ادبی
بهتر از چاپلوسی و جلبی
من بر آنم که نیست زیر سپهر
صفتی چون شجاعت ادبی
نجبای جهان شجاعانند
به شجاعت در است منتجبی
راست باش و مدار باک از کس
این بود خوی مردم عصبی
چشم بردار از آن کسان که سخن
بیخ گوشی کنند و زیر لبی
یار اهریمنند مکر و دروغ
اینچنین گفت زردهشت نبی
هان تو گستاخی و شجاعت را
هرزه لایی مگیر و بی ادبی
با ادب باش و راست باش و صریح
ره حق جوی از آنچه می طلبی

ملک الشعرا بهار
Displaying 1 - 6 of 6 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.