مناجات خواجه عبدالله انصاری به انضمام گزیده ای از مقالات و مواعظ و مقامات او با مقدمه و شرح حال خواجه عبدالله و پیر و مرشد او شیخ ابوالحسن خرقانی به قلم منصور الدین خواجه نصیری
وی از اعقاب ابوایوب انصاری است. مادرش از مردم بلخ بود و عبدالله خود در هرات متولد شد و از کودکی زبانی گویا و طبعی توانا داشت چنانکه شعر فارسی و تازی را نیکو میسرو� و در جوانی در علوم ادبی و دینی و حفظ اشعار عرب مشهور بود و مخصوصاً در حدیث قوی بود و امالی بسیار داشت و در فقه روش امام حنبل را پیروی میکر�.
آرامگاه خواجه عبدالله انصاری در هرات وی در تصوف از شیخ ابوالحسن خرقانی تعلیم گرفت و جانشین او بود. محل اقامتش بیشتر در هرات بود و در آنجا تا پایان زندگانی به تعلیم و ارشاد اشتغال داشت.
خواجه شعر میسرو� ولیکن بیشتر شهرت وی به جهت رسالات و کتب مشهوری است که تألیف کردهاس� و از آن جملهاس� ترجمهٔ املاء طبقاتالصوفیه� سلمی به لهجه هروی و تفسیر قرآن که اساس کار میبدی در تألیف کشفالاسرا� قرار گرفتهاس� Khaje Abdullah Ansari
الی، یکتای بی همتایی، قیوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفائی، از شرک مبرائی، اصل هر دوائی، داروی دلهائی، شاهنشاه و فرمانفرمائی، معزز به تاج کبریائی، به تو رسد ملک خدائی
بلا از دوست عطاست و از بلا نالیدن خطاست . الی ! آتش دوری داشتی ، با آتش دوزخ چه کار داشتی ؟ الی ! به بهشت و حور چه نازم ، مرا نظری ده که از هر نظر بهشتی سازم . الی ! همچون بید می لرزم که نباید به هیچ نیارزم . الی ! همه از تو ترسند و من از خود ، از تو همه نیکی دیده ام و از خویش همه بد . انتظار را طاقت باید و مارا نیست ، صبر را فراغت باید و ما را نیست . الی ! در دل های ما جز تخم محبّت مکار و برتن و جان های ما جز الطاف و مرحمت خود منگار و بر کشته های ما جز باران رحمت خود مبار . عیبی که در شماست ، دیگران را ملامت نکنید ، داد طاعت ناداده ، دعوی کرامت نکنید . عذر بسیار خواستن بی مروّتی است ، عذر قبول ناکردن بی فتوّتی است . دوستی را آن شاید که در وقت خشم بر تو ببخشاید . محبّت در بزد ، محنت آواز داد ، دست در عشق زدم ، هرچه بادا باد ! دوستی او ما را مست کرد و رها کرد ، نشانی فراداد و نشانه بلا کرد . زنده نشدم تا نسوختم ، دانی که این جامه نه من دوختم . من چه دانستم که این دود آتش داغ است ! من پنداشتم که هرجا آتشی است ، چراغ است . روزگاری او را می جستم ، خود را می یافتم . اکنون خود را می جویم ، او را می یابم ...
«مناجات نامه» همانطور که از عنوان آن بر می آید مناجات هایی (راز و نیاز کردن، نجوا کردن) است از « پیرهرات»، اگر به معنی لغوی مناجات نظری بیفکنیم، مناجات گویی که «درِ گوشی صحبت کردن» های بنده و خداوندگار خویش است، به همین جهت است که ما در مناجات ها شیطنت ها و نکته سنجی هایی را از خواجه عبدالله انصاری می بینیم که آن جملات را جای در «درد و دل های خصوصی» است نه در «خطابه و سخنرانی»، مثلا « الی! عَلَمی که خود افراشتی نگون سار مکن » یا « امانت عرضه کردی بگریخت کوه، چونست که امانت بهره ی من آید، تجلی بهره ی کوه؟!» و از این دست بسیارند. دو ستاره ی کم شده به دلیل کیفیت چاپ و ویراستاری این اثر می باشد که در نسخه ای که من خوانده ام «موسسه انتشارات نگاه» و به قلم حوشنویسی «داوود رواسانی» هم نقطه و ویرگول گذاری ها رعایت نشده اند و هم به دلیل خوشنویسی شدن و سخطی خوانش آن فاصله گذاری های مناسب نیز در این چاپ اجرا نشده که به خوانش صحیح این اثر خدشه وارد می کند.
در داستان لیلی و مجنون نظامی، یک جایی مجنون رو میبین� که بر روی خاک بیابون نشسته و با نوک انگشتانش نام لیلی رو بر روی زمین مینویس� و پاک میکن�. باز مینویس� و باز پاک میکن�. وقتی از مجنون میپرسن� که درحال انجام چه کاری هستی؟ و این چه کار بیهودها� هست که میکنی� نظامی از زبان مجنون میگه: گفت مشق نام لیلی میکن� خاطر خود را تسلی میکن� چون میسر نیست من را کام او عشق بازی میکن� با نام او خواجه عبدالله انصاری هم در مجموعۀ مناجاتها� دقیقاً درحال عشق بازی با نام خداست. مشق نام خدا میکن� و با خدا عشق میکن�. به این فکر میکن� که در این بیست و چندسالی که از عمرم گذشته کِی و کجا با خدا این شکلی عشق بازی کردم؟ اعتراف میکن� هیچوقت! اگر رازونیازی هم بوده فقط برای رسیدن به خواستهها� دنیایی و آخر آخرش سلامتی نزدیکان بوده. بدون اینکه هیچ لذّتی از رازونیازهام برده باشم. بدون هیچ عشقبازیا�.
مــرا از مــن بشــوی تا از پــس خــود برخیــزم و تــــــــــو مــانی! .....
نالیدن من از درد، از بیمِ زوالِ درد است.
او که از زخـــــم ِ دوســت بنالد
در مهر ِ دوست ،نامرد است. ............
هر چه مرا از دنیا نصیب است به کافران ده! و آنچه مرا از عقبی نصیب است ،به مومنان ده! مرا در این جهان یاد و نام تو بس! و در آن جهان دیدار وسلام تو بس! .......
همه عالم تو را می خواهند ،کار آن دارد که تا تو که را خواهی!
به ناز کسی که تو او را خواهی!
که اگر برگردد زتو ،او را در راهی! ............
روزگاری او را می جستم ، خود را می یافتم، اکنون خود را می جویم ، او را می یابم.
الی از آنچه نخواستی چه آید، و آنرا که نخواندی کی آید، ناکشته را از آب چیست، و ناخوانده را جواب چیست، تلخ را چه سود اگرش آب خوش در جوار است و خار را چه حاصل از آنکه بوی گل در کنار است
ای درویش جهد کن که مرد شوی و صاحب تجربت و دردی شوی، حق سبحانه و تعالی خواست قدرت بیند عالم آفرید، خواست صورت خود را ببند آدم آفرید، آدمی را مظهر آثار و قدرت و حکمت خود ساخت و او را بشرافت عقل و علم و منطق بنواخت آنکه از معرفت حق دور است تونه آدمی بلکه ستور است.
اللهی! به هر صفت که هستم، بر خواست تو موقوفم به هرنام که خوانند مرا، به ببندگی تو معروفم تا جان دارم ، رخت از این کوی برندارم او که تو آن اویی، بعشت او را بنده است او که تو در زندگانی اویی، جاوید زنده است. الی! گر تو فضل کنی، از دیگران چه داد و چه بیداد. ور تو ازل کنی، پس فضل دیگران چون باد. الی! چند نهان باشی و چند پیدا/ که دلم حیران گشت و جان شیدا تا کی از استتار و تجلی/ کی بود آن تجلی جاودانه گوینده: سمیرا واحدی کیا
درباره ي اين دسته كتاب ها پيشتر صحبت كرديم.بايد ببينيم سودمندي اين كسان كه به نام عارف يك رشته نيايش ها يا حتا واقعات غرايب از خود نموده اند كجاست؟ بياييم به اين بينديشيم ستايش خدا كردن از چي كسي بر نمي آيد و يا به فكر آفريده هاي خدا بودن را چه كسي پيشه كرده است