از آنجای� که ایستاده بودم، چون نزدیک به پانصد تا کله� تراشیده و نتراشیده دیدم که داشتند سرک میکشیدن�. فوری خودم را پس کشیدم. کافی بود یکیشان ما را ببیند و قیامتی بشود. آن وقت بود که دیگر هیچ کس حریفشان نبود. باورم نمیش�. این بچهه� از صبح پشت در بسته ایستاده بودند، حالا که این تو بودم، انگار با آنه� فرق داشتم، انگار مال یک جای دیگر بودم جایی که هیچ دخلی به خاتونآبا� نداشت. ما سه نفر بودیم این طرف در برابر هزاران نفر آن طرف. خلاصه حال خوبی بود. آن قدر خوب که نفهمیدم آن ساعته� چه طور گذشتند. آن قدر ایستادیم و نگاه کردیم تا آفتاب رفت. این را از حرفهایشا� فهمیدم وگرنه من حتی نفهمیدم آفتاب رفت.
مجموعه اى از هفت داستان كوتاه دلبر. داستانهايى از زبان ادمهاى عادى كوچه و خيابان كه از كنارشان رد ميشوى،بى كه از دغدغه ها و دنيايشان چيزى بدانى و مرجان شيرمحمدى چه زيبا و ملموس از ديدشان دنيا را به قلم دراورده:)
عنوان: «یک جای امن: هفت داستان کوتاه»؛ اثر: «مرجان شیرمحمدی»؛ مشخصات نشر: تهران، نشر مرکز، 1383، در 94 ص، فروست: نشر مرکز، شماره نشر 719؛ داستانهای کوتاه فارسی قرن 14
داستانها: خواستگاری؛ مهمان؛ توکا؛ کاروانسرا؛ زیرزمین؛ کافه؛ یک جای امن
مجموعه داستانها�: «بعد از آن شب»، «یك جای امن» و «این یك فصل دیگر است» از آثار بانو مرجان شیرمحمدی هستند
مجموعه ای از هفت داستان کوتاه که هر کدوم حال و هوای خاص خودش رو داره.کتابی که هیچ وقت یاد آدم نمیمونه که خونده یا نه ولی هروقت یک صفحه اش رو باز کنه تمام قصه با همه ریزه کاری هاش به یاد آدم میاد و حس همون خوندن اولین دفعه رو داره.