کتاب بینظیری بود که مخصوصاً برای امروز و اکنون ما کاملاً مصداق و اهمیت داره؛ امروزی که فقر تبدیل شده به طیفی که یک سرش «فقر و فقیر همچون منزلت و انسان والامقام» هست و ریشه هاش برمیگرده به عرفان بازی و نگاه مسیحی به جهان (به قول نیچه) و سر دیگرش میرسه به «فقر و فقیر همچون ام الخبائث». و البته وجهی که در ایران امروز ما رو اومده در تولیدات هنری و فرهنگی، وجه دومه: نوعی نگاه ویترینی و به قول کتاب موزه ای به فقرا و فرودستان و پایین شهر؛ نوعی سیرک ساختن از زندگی تهیدستان و لات و لوت ها و لمپن ها. آرش حیدری و دو نویسندۀ دیگر با وام گیری از سه متفکر - والتر بنیامین، سوزان سونتاگ و پیر بوردیو - میان و یه چارچوب نظری بسیار محکم و جذاب درست میکنن که سه جهت مختلف حمله میکنه به فتیش سازی از زندگی پایین شهری، با مصداق قرار دادن تولیدات ژورنالیستی (نمونه ها به کثرت از سایت ها و نشریات خبری طی دهۀ نود انتخاب شدن) و فیلمهای بسیار معروف و ستایش شده (ابد و یک روز، متری شش و نیم، مغزهای کوچک زنگ زده، برادران لیلا...). مفهوم «فقر تجربه» در مرکز تحلیلها قرار میگیره. طبقۀ نوکیسه که سرمایۀ نویافتۀ اقتصادی داره و به همین دلیل به حوزۀ هنر و فرهنگ هم که بدون ثروت مادی قابل دستیابی نیستن راه داده شده، از سرمایۀ فرهنگی بی بهره س و به همین دلیل تولیدات فرهنگی و ادبی و سینمایی نازلی میکنه که نه در خدمت بیان تجربۀ فقر و فرودستان حاشیه ای از زبان خودشون، که در خدمت بیان نوعی تجربۀ ویترینی و جذاب و فانتزی از زندگی اونا هستن تا بتونن برای مدتی سرگرم کنن طبقۀ تماشاچی متوسط رو به بالا رو. نویسنده ها میگن اینجور تولیدات نوعی «شر اخلاقی» و در نهایت «علیه حیات اخلاقی جامعه» عمل میکنن. البته اخلاق نه به معنای اون اخلاق مذهبی ها! دیگه گفتن نداره. بگذریم. کتاب بسیار خواندنی و جذابی بود که یک رگۀ بسیار پررنگ و بسیار پرتکرار سینمای امروز رو که اتفاقاً هم بسیار جایزه بگیره به خوبی و با چیدن بنیان های نظری و همچنین و شاید مهمتر از همه با ربط دادنش به اینجا و اکنون - که شاید فقط از کسانی که نظریۀ اجتماعی رو بشناسن بربیاد - انجام داده بود. به نظرم میشه دقیقاً همین تحلیل رو بر روی ادبیات و رمان امروز فارسی هم بار کرد و سراغ گرفت از گروهی از رمانها که فقر و پایین شهر و زندگی لاتی رو دستمایه قرار داده ن برای خلق روایت ها و اشخاص باسمه ای که بتونن مخاطب بی خبر از جهان پیرامون خودش رو اندکی سرگرم کنن. نشر چشمه ید طولایی داره در چنین تولیداتی.
یاد کتاب سقوط از آلبر کامو افتادم که شخصیت اصلیش می گفت: با دربان خونه ش خیلی مشکل داشته اما پس از مردن او با حمل کردن تابوتش خواستم بار روانی که رو دوش خود حس کرده بودم رو بردارم و یا اینکه در یه جای دیگر کتاب می گفت: دست پیرزنی را گرفتم و تا اونور خیابان او را همراهی کردم،پیرزن تشکر کرد و من در جواب لبخندی زدم و گفتم نیاز به تشکر نیست در واقع آن لبخند نشان دهنده ی این بود که من از او برتر بودم و با این لبخند احمقانه برتری خود را به او القا کردم سالها پیش این امر شلاق زدن زدن و یا بیگاری کشیدن از برده ها بود اما امروزه ما برتری خود را با کمک کردن به دیگران به خود و آنها ثابت می کنیم.