Heydar Babaya Salam is the best known Azeri poetical work by Mohammad Hossein Shahriar, a famous Iranian Azerbaijani poet. Published in 1954 in Tabriz, it is about Shahriyar's childhood and his memories of his village Khoshgenab near Tabriz. Heydar Baba is the name of a mountain overlooking the village.
In Heydar Babaya Salam Shahriar narrates a nostalgia from his childhood in a village in Iranian Azerbaijan.
Seyyed Mohammad Hossein Behjat-Tabrizi (Persian: سید محمدحسین بهجت تبریزی Azerbaijani: Məhəmmədhüseyn Şəhriyar)� (1906-September 18, 1988), chiefly known by his pen name as Shahriar (or Shahryar / Shahriyar شریار), was a legendary Iranian poet.
Born in Tabriz, an ethnic Iranian Azeri, Shahriar came to Tehran in 1921 and continued his studies in the Dar-ol-Fonoun high school and started studying medicine after graduation from Dar-ol-Fonoun in 1924. But he fell in love, left his studies about a year before receiving his M.D. degree, and went to Khorasan. He returned to Tehran in 1935 and started working in the Agricultural Bank of Iran.
Shahriar was the first Iranian to write significant poetry in Azeri. He published his first book of poems in 1929, with prefaces by Mohammad Taghi Bahar, Saeed Nafisi, and Pezhman Bakhtiari. His poems are mainly influenced by Hafez. His most famous poem Heydar-Baabaayaa Salaam, in Azerbaijani, is considered to be among the best modern poems in the language and has been turned into a few plays.
His most famous Azeri work Heydar Babaya Salam, Published in 1954, won the immense affection of the both the Turkic and Iranian speakers.
Seyyed Mohammad Hossein Behjat Tabrizi (1906 � September 18, 1988), mainly known by his pen name, Shahriar, was a notable Iranian poet of Azerbaijani ethnicity, who wrote in Azerbaijani and Persian. His most important work Heydar Babaya Salam is considered to be the pinnacle in Azerbaijani literature which gained great popularity in the Turkic world and was translated to more than 30 languages.
Heydar Baba is the name of a mountain overlooking the village, where the poet spent his childhood.
نسخه ای هم به خط استاد شریار چاپ شده که تاریخ چاپش را پیدا نکردم
شریار سخن هستند (بودند)؛ احساس در ایشان غوغا میکند، همچو آسمانها هستند (بودند)؛ گاه شاد با رنگ و نگین فیروزه، گاهی همراه با ابرهای سپید شیرین عسلی میلولند (میلولیدند)، و گاه نیز ابری تیره و تار هستند (بودند)؛ میغرند (میغریدند) و نعره میکشند (میکشیدند)، و سیل میبارانند (میباراندند)، رودخانه ها به راه میاندازند (میانداختند)، طوفانها با همان سیل همراه، از کوه سرازیر، و سرریز میکنند (میکردند)؛ اما هرچه صدای غرش اش، مثل سیل یا رعد و برق، بلند باشد، برایم انگار همان موسیقی است، انگار میکنم سمفونیهای «بتهوون» هستند، که در آنها هم، نوای سازهای زهی گاه بلند است؛ شعر «شریار»، پرشور و نفسگیر و گوشنواز است؛ اما روح را نمیآزارد؛ به اندیشه وامیدارد؛ تا بگوید «انسان اولان، خنجر بلینه تاخماز»؛ مرا یاد بهشت میاندازند، که از آن رانده شدیم؛ با خواندن «حیدربابا»ی ایشان انگار میکنم، گاه در آن باغ خدایی، البته با شعر ایشان، به گشت و گذار باشم؛ بی غم دنیا و ما فیها، بی نیاز بی نیاز؛ این توانایی شاعر زاده ی دیار ما هست؛ «شریار سخن»، شاعری است به کمال، و به تمام معنی شاعر؛ شاید حضرت «حافظ» خوشه چینی باشند، به گفته ی خود ایشان (حضرت حافظ فرموده: رودکی شخم زد، فردوسی بذر پاشید، نظامی آبیاری کرد و سعدی درو، من خوشه چینی میکنم)؛ حضرت «حافظ» مرواریدهای واژه ها را چنان برگزیده، و برچیده اند، که انگار، گردن آویزی برای ملکه های پرشکوه و جلال همین جهان ساخته اند، البته که آن گردن آویز «حافظ» را، نه ملکه های این جهان، که شمایان و خوانشگران غزلش، زیب و زینت گردن خویش میکنید، و میکنند هنوز؛ اما حضرت «حافظ»، هرگزی شغلش شاعری نبوده است؛ «شریار» حتی از شغل طبابت و پزشکی، و عشق خویش نیز، برای سرودن شعر بگذشتند؛ دل سوخته بودند؛ با کمال معنی واژه ی دلسوخته؛ میگویم: آهای دل سوخته به چند؟ الماس کوه نورت میفروشی؟ دریای نورت را به دریای واژه های پارس قرض میدهید؟ کوهستان حیدر بابایت، به چند میارزد، که نفروختید؛ به هیچ قیمتی نفروختید؛ نه به سپید نه به زرد؛ رایگان به نسیم سپردید، که با باد هرجایی، هر جایی برود؛ دستی به زلف یار، دستی به شاخ نار؛ تا واژه هایتان گل بوته ها را نوازش کنند، به نوای جویبارها، گوش جان بسپارند؛ آنگاه، آهنگی زیبا، به صدای هوهوی خود افزون کنند، تا به گوش همه برسانند، آن پیام آهنگین که «من سنین تک، داغا سالدیم نفسی، سن ده قایتار، گویلره سال بو سسی، بایقوشوندا دار اولماسین قفسی، بوردا بیر شـِر(شیر) داردا قالیب، باغیریر، مورووتسیز، اینسانلاری چاغیریر»؛ نگارش احمد شربیانی
تاریخ بهنگام رسانی 01/09/1399هجری خورشیدی؛ 21/081400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
مترجم احساسات پرشور خود را نیز در ترجمه اضافه فرموده، برای ترجمه ی "حیدر بابا ایلدیرملار شاخاندا" مرقوم فرموده اند "حیدر بابا زمانی که آذرخش ها بسان شمشیر های آخته فضای آسمان را میدان تاخت و تاز قرار دهند" با ابیات دیگر نیز چنین کرده اند. ترجمه ای تفسیرگون شاید. ا. شربیانی
سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبانها� ترکی آذربایجانی و فارسی شعر سروده است. وی در تبریز بهدنی� آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. ۲۷ شهریور را «روز شعر و ادب فارسی» نامگذار� کردهان�. وجه تسمیه این نام گذاری سالروز درگذشت شریار است. مهمتری� اثر شریار منظومه حیدربابایه سلام (سلام به حیدربابا) است که از شاهکارهای ادبیات ترکی آذربایجانی بهشما� میرو� و شاعر در آن از اصالت و زیباییها� روستا یاد کردهاس�. این مجموعه در میان اشعار مدرن قرار گرفته و به بیش از ۸۰ زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده است.
شریار سخن. احساس در ایشان غوغا میکند، همچو آسمان است، گاه شاد است با رنگ و نگین فیروزه، گاهی با ابرهای سپید شیرین عسلی میلولد، و گاه نیز چون ابری تیره و تار، میغرد و نعره میکشد و سیل میباراند، رودخانه ها به راه میاندازد، طوفان میشود. با سیل همراه، از کوه سرازیر، و سرریز میکند. اما هرچه صدای غرشش، همچو سیل یا رعد و برق، بلند هم اگر باشد، برایم انگار موسیقی ست، سمفونیهای بتهوون است، که در آنها هم، نوای سازهای زهی گاه بلند است. شعر شریار پرشور است و نفسگیر و گوشنواز. روح را نمیآزارد. به اندیشه وامیدارد. تا بگوید: «انسان اولان، خنجر بلینه تاخماز». مرا یاد بهشت میاندازد، که از آن رانده شدم. انگار در آن باغ خدایی، با شعر ایشان به گشت و گذارم. بی غم دنیا و ما فیها، بی نیاز بی نیاز. این توان شاعر زاده ی دیار ماست. شریار سخن، شاعری ست به کمال و تمام معنی. شاید حافظ خوشه چینی باشد به گفته ی خود حافظ، که مرواریدهای واژه ها را چنان برگزیده و برچیده، که انگار، گردن آویزی برای ملکه های پرشکوه و جلال این جهان ساخته است، اما آن گردن آویز حافظ را، نه ملکه ها، که شمایان و خوانشگران زیب و زینت گردن خویش میکنید و میکنند. اما حافظ، هرگز شغلش شاعری نبود. شریار حتی از شغل طبابت و پزشکی، و عشق خویش نیز، به خاطر شعر بگذشت. دل سوخته بود. با تمام معنی واژه ی دلسوخته. آهای... دل سوخته به چند؟ الماس کوه نورت میفروشی؟ دریای نورت را به دریای واژه های پارس قرض میدهی؟ کوهستان حیدر بابایت چند میارزد که نفروختی. به هیچ قیمتی نفروختی. نه به سپید نه به زرد. رایگان به نسیم سپردی، که با باد هرجایی، هرجایی برود. دستی به زلف یار، دستی به شاخ نار. تا، گل بوته ها را نوازش کند، به نوای جویبارها، گوش جان بسپارد. آن گاه، آهنگی زیبا به صدای هوهوی خود بیفزاید، تا به گوش همه برساند آن پیام آهنگین که: «من سنین تک، داغا سالدیم نفسی، سن ده قایتار، گویلره سال بو سسی، بایقوشوندا دار اولماسین قفسی، بوردا بیر شـِر(شیر) داردا قالیب، باغیریر، مورووتسیز، اینسانلاری چاغیریر». احمد شربیانی
کتابی که من تحت این عنوان خوندم، ترجمه منظوم فارسی از کتاب ’حید� بابایه سلامِ� شریاره که به قلم حسن شادبه بازسرایی شده. بسیار روان و خواندنی و شیرین. برای من که چیزی از زبان آذری بلد نبودم، خوندن این اثر خیلی لذت بخش بود.
شریار در کنار آثار ستودنی اش، به ویژه غزل هایش به زبان فارسی، اشعار ترکی هم بسیار دارد. شعر بلند "حیدربابایه سلام" که اصلن به ترکی سروده شده، توسط چند نفر به فارسی برگردانده شده است. این ترجمه از بهمن فرسی کار شیوایی ست که بسیاری از زیر و بم های شعر را از ترکی به فارسی برگردانده. از آنجا که بهمن فرسی خود شاعر و نویسنده و هنرمند است، در انتخاب واژه ها و ترکیب بندهایی که در برگردان فارسی بکار برده، بسیار به روح شعر نزدیک است. حسن دیگر کتاب این است که اصل شعر به زبان ترکی را نیز دارد.
ام م باید بگم با گفتن حیدر بابا میریم به سالهای کودکی زمانی که پدرم رو به روی صندلی ننوی مادر بزرگم می شست و براش این شعر و می خوند و هر دو لذت می بردن بعد ها البته بازم تو همون کودکی - کاست حیدر بابا سلام با صدای خود شریار اومد که اونم خیلی گوش دادم و لذت بردم سالها از اون تصویر می گذره و من همچنان کاست شریار و دارم و عاشق شعر حیدر بابام
در روستا زندگی کرده باشی زبان آذری بلد باشی بعد بری بالای کوه مشرف به روستا ،حیدر بابایه سلام رو با صدای خود استاد شریار گوش بدی ،همینم آرزوست فقط همین قدر بگم که کم میمونه روح از بدن خارج بشه! باور کنید!!
دو ترجمه� منظوم از «حیدربابا» داشتم که هر دو رو خوندم؛ یکی ترجمه� بهمن فرسی و دیگری ترجمه� بهروز ثروتیان. هر دو ترجمه رو با وجود تفاوت لحنی چشمگی� و دیگر تفاوته� دوست داشتم و راست� مشتاقم ترجمهها� منظوم دیگه� رو هم پیدا کنم و بخونم. و ای کاش و ای کاش زبان ترکی بلد بودم.� پنج ستاره رو به این دلیل ندادم که از سطر به سطر شعر لذت برده� (جسارتاً اینطو� نبود!) اما اون بخشهای� که دلم رو میبر� و به قول بهمن فرسی «دلنشان� بود کار خودشونو میکرد� و نفسم رو بند میآورد�.�
All of his poems are masterpiece. Got collection of his poems and it is one of my favourite books which never makes me tired of reading despite I read several times.
شاه کار ادبی استاد شریار . البته من نسخه اصلی (زبان ترکی) این کتاب را به صورت صوتی گوش کردم . مطمئناً ترجمه این شاه کار ، همان لطافت و ظرافت و زیبایی زبان اصلی را نخواهد داشت .
This Book is the best known poetical work by Shahriyar who is a famous Iranian Azeri poet; It is about Shahriyar's childhood and his memories of his village ( Heydar Baba is the name of a mountain behind the village)
من یک ترجمه بسیار عالی از این منظومه ترکی به نظم فارسی در اختیار دارم که توسط استاد "کریم مشروطه چی" صورت گرفته...حیدربابا بنظر من یکی از غنی ترین منظومه های بلند معاصر است.