رمانی که قهرمانش مسئله دار است در میانۀ ایدئولوژی و اتوپیا معلق می ماند و، درواقع، ترکیبی است از عاملیت فردی نویسنده و ساختار اجتماعی جهان. این ساختار اجتماعی جلوه ای متنی دارد اما در ترکیب با فردیت مجال بروز می یابد. حرکت و دیدگاه راوی و شخصیت در پی رنگ، همراه با چشم انداز انواع نویسندگان و خوانندگان در گسترۀ ایدئولوژی (هم راستا با وضع موجود) و اتوپیا (ناهم راستا با وضع موجود) قالب رمانی را برمی سازد. خوانش دو رمان چشم هایش و دختر رعیت، که هر دو در یک سال و به دست نویسندگانی با دیدگاه های سیاسی نسبتاً مشابه نوشته شده اند، آزمونی دربارۀ نظرورزی دربارۀ شکل رمان است و بدین منظور درون مایه های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی آنها در قالب های متکثری از روایت شناسی، جامعه شناسی و شکل خاصی از نظریۀ دریافت مطالعه می شود.
1. کتاب تلاش نمیکند که سیاست زدوده باشد، مانند تحلیلهای صرفاً و یکسره فرمالیستی برخی منتقدان معروف امروز؛ از طرف دیگر، به نگاه انتقادی حزبی و سفارش نیز فروکاسته نمی شود و زور نمی زند که مسئولیت و تعهد اجتماعی را از خلال تحلیل به خواننده یادآور شود. بلکه نقش و کارکرد سیاسی فُرم رمان را بررسی می کند و تلاش می کند نشان دهد که رمان در چه شکل و شمایلی می تواند در معاصرترین حالت خود باشد و با اینجا و اکنون نسبت مستقیم و مؤثر برقرار کند. 2. مفهوم ایدئوتوپیا که ترکیبی است از ایدئولوژی و اتوپیا، به دیالکتیک بی امانی اشاره دارد که شخص یا اشخاص رمان خود را دچار آن می بینند. از طرفی ایدئولوژی ها یا آموخته های موروثی یا اجباری هستند، به قول آلتوسر همچون هوایی که در آن نفس می کشیم، و در مقابل اتوپیاست که تلاش می کند برای زیر و زِبر کردن وضع موجود و نوید آلترناتیوی بهتر و جایی دیگر را می دهد. منتها نکتۀ متمایزکننده در اینجاست که این دیالکتیک به هیچ سنتز نهایی و غایی ای نمی رسد. بلکه تا انتها تداوم می یابد و اصولاً خصلت شخصیت اصلی می شود. و آیا همین نیست وضعیتی که انسان امروز دچار آن است؟ 3. شک، تردید، ظن، چیزی است که قهرمان مسئله دار را از درون می خورد و می تراشد؛ البته به عقیدۀ من. و شک نسبت به «همه چیز»؛ از باورهای شکل دهندۀ بنیان شخصیت گرفته تا عقاید جبهۀ معارض. 4. عقبۀ ایده های کتاب حاضر را می توان در لوکاچ سراغ گرفت و خود نویسنده هم بیش از همه به لوکاچ وامدار است. منتها همانطور که اینجا هم ذکر میشود، نمیشود نقش بسیار پررنگ کارل مانهایم و طبقه بندی ای را که از اندیشه های سیاسی ایدئولوژیک و اتوپیایی ارائه میدهد نادیده گرفت؛ و به عقیدۀ من مانهایم پدربزرگ اصلی این کتاب است. 5. «بی خانگی روح» که از ایده های موجود در نظام فکری لوکاچ است، البته بیشتر در اوایل کار فکری وی، می تواند از جملۀ دیگر خصلت های قهرمان مسئله دار باشد؛ گویی روح تو بی خانمان است. مدام به دنبال مأوا و مرکزی برای آرمیدن می گردد. ای کاش که جای آرمیدن بودی. 6. کتاب دو رمان «چشمهایش» و «دختر رعیت» را می خواند؛ از نزدیک؛ و تلاش میکند ایدۀ قهرمان مسئله دار را از خلال این دو رمان بر برسد و معرفی کند. زبان و سیر گشایش کتاب سخت است و نیاز به تمرکز دارد. اگر بخواهیم با معیارهای پژوهشهای دانشگاهی جلو برویم، شاید کتاب را به هم ریخته بدانیم و فاقد نظم ماشینی. به نظرم بیشتر باید کتاب را نوعی تک نگاری انتقادی، مشابه کنکاش های فلسفی و انتقادی فیلسوفان قاره ای و خصوصاً فرانسوی ها، دانست و نه نوعی تحلیل آکادمیک مناسب ژورنال های نمایه دار شیک پوش. توصیۀ شخصی من این است که خواننده، دست کم در خوانش اول، بیش از اندازه بر سر درک هر مفهوم و جایگاه آن در نظام کلی کتاب مکث نکند؛ بلکه فهم ایده ها و تحلیل های آن را مؤکول به کسب نگاهی کلی از آن (پس از پایان خوانش) بداند. با این روش، فکر میکنم هر خواننده ای با هر سطحی از دانش - البته به شرط مطالعۀ «چشمهایش» و «دختر رعیت» میتواند از کتاب استفاده کند. 7. از جبهه های مختلفی میتوان به ایده های کتاب نقد وارد کرد. در وجه اول به نظرم فمینیسم و نظریات فمینیستی است. می شود گفت این تحلیل نقشهای جنسیتی و درجۀ بازتاب صرف یا مختل کردن آنها در متن ادبی را چندان در مرکز توجه قرار نمیدهد. با این نگاه، متنی همچون «دختر رعیت» که شخصیت زن در آن از فاعلیت بیشتری برخوردار است حاشیه ای و متعهد دانسته می شود؛ درحالیکه زن «چشمهایش» که سراسر کلیشه های جنسیتی است چنین نیست. حملۀ دیگر را میتوان از جبهۀ رویکرد پسانقد و علیه خوانش نزدیک سامان داد. اصولاً خوانش تدقیقی از نگریستن به کلیت اثر ادبی و کارکردهای آن در مقام متن بر روی طیفی از خوانندگان و در مقاطع زمان مختلف باز می ماند. به این ترتیب که رمان بودن یا نبودن متن را نه با استفاده از نوع تأثیر آن و تلاشش برای بازگویی افسون زدایانۀ سنت، بلکه بر مبنای شخصیت انجام میدهد. و اصولاً از آنجاییکه شخصیت یکی از عناصر متن است و اصولاً مانُور دادن بر روی این شخصیت و استفاده های گوناگون از آن است که می تواند انواع متن را خلق کند، ارائۀ تجویز برای آن در بهترین حالت می تواند به تبار ارسطویی وفادار بماند که بوطیقایی را برای خلق متن موفق ارائه داده و از توجه به تنوع و تکثر و فرارَوی در متن باز مانده است. 8. کتاب حاضر به نظرم متن مهمی است، از این جهت که مسیرهای تازه ای را برای نقد ادبی باز می کند و به یاد ما می آورد که «خوانش نزدیک» و «فرمالیسم» همه چیز نیست.
این کتاب با رویکردی لوکاچی مسئلهدار� قهرمان و نیز معلق موندن بین ایديولوژی و اتوپیا رو در رمان چشمهای� بررسی میکن�. مقایسها� هم داره با رمان دختر رعیت به عنوان یک کتاب با رویکرد ایدئولوژیک و با قهرمانی حماسی که دقیقا در همون سال نگارش چشمهای� نوشته شده. واقعیتش اینه که درآمد کتاب که ادبیات و نگرش رو توضیح مید� به فارسی خیلی سخت نوشته شده و خیلی مفهوم نیست، البته احتمالا اگر کتابهای� که بهشون ارجاع داده میشه� رو پیشتر خونده باشیم آسونتر�. ولی وقتی وارد نمونه� موردی میش� و رمان چشمهای� رو بررسی میکنه� موضوع بهتر تفهیم میش�. بر اساس نظرات محمد راغب شخصیت فرنگیس در کتاب چشمهای� قهرمان مسئله داره و سوال اصلی کتاب اینه که آیا آدمی در طبقه� ثروتمند میتون� مبارز سیاسی باشه یا نه. ما به درستی جواب سوال رو از کتاب نمیفهمی� و همین نشانه� معلق بودن بین ایدئولوژی و اتوپیاست. فارغ از اینه� من ازاین جنبه هم از کتاب خوشم اومد که قدمی در بررسی و نقد رمان فارسیه. به نطرم اینطو� کتابه� باید بیشتر نوشته بشن تا شاید درنهایت رمان فارسی غنیت� بشه.