هرگز از یاد نمیبر� اوایل دههٔ پنجاه خورشیدی را که مجبور شدم کتابها� عزیزم را تنها بگذارم و بروم. موقع خداحافظی وقت سختی بود. جدا شدن از کتابها� محبوبم، آثار فاکنر و همینگوی و دیگران (یا بهقو� مارک تواین «کتابها� سایر آقایان»)�. این دلتنگی همه از «کرامات» دلبستگیها� کتابی است. داری میرو� و معلوم نیست دیگر برمیگرد� یا نه امّا به فکر کتابهای� هستی که پشت سر میگذار�. این بار برخلاف روال همیشگی، عزیزها و سوگلیه� میمانن� و «ضروریها� (کتابها� درسی و فرهنگها� لغت دوزبانه� و فامیلها� وابسته) جلو میافتن� و راهیِ سفر میشون� و مهاجرت میکنن�. باقی میمان� کوچه و خانها� که برایت بسیار عزیز بود. همینطو� کتابخانهٔ کوچکت.
احمد اخوت (1330) داستاننویس� داستانشناس� مترجم و منتقد ادبی است. وی دارای مدرک دکترای زبانشناس� و نشانهشناس� است. اخوت از یاران حلقه ادبی جنگ اصفهان بوده� و عضو شورای نویسندگان فصلنامه ادبی و هنری زنده رود است.
تشکر از آقای اخوت که همیشه با ایدهها� ناب و جدید، دریچهها� تازها� از دنیای کتابه� را در مقابل چشمان خوانندگان و شیفتگان کتاب باز میکنه... مواردی که شاید توجه کمتری بهشون کنیم و وقتی بهشون پرداخته میشه، میفهمیم چقدر نگاه هوشمندانه� ایشون برامون جذابه.... کتاب شامل ایدهها� جالبیس� از کتابه� نوشتن و هر چیزی که مربوط به کتابهاس�.. هر چیزی که غیرمنتظره هست و میشه در حیطه� کتابه� از آنه� نوشت و با خودمون بگیم : چه جالب... تا حالا به این وجه از دنیای کتابها� دقت نکرده� بودم... در فصل اول به تقویمنامهها� کتابی اشاره شده و مثالها� بسیار جالبی از نویسندگان و مترجمان مختلف آورده که آثار و ترجمهها� خود را به چه کسی تقدیم کردهان�... به طور مثال برای من بسیار جالب بود که فیتزجرالد با اینکه رابطه چندان صمیمی با همسرش نداشته ولی معمولا کتابهای� را به زلدا تقدیم میکرد�... اخوت نوشته: تقدیمنام� ممکن است غم غربت(نوستالژیای) تلخ و شیرین را به ما منتقل کند و به یادمان بیاورد عمر چه سریع میگذر�. اما این شیرینی خاص خودش را دارد. در جستار بعدی به روح زمان دورها� پرداخته... روح زمان را اندیشه؛ احساس و یا فضای حاکم بر یک دوره� خاص میدان�. یعنی آنچه که متأثر از فضای فکری و فرهنگی یک دوره� خاص است هم از فضای آن دوره تأثیر میگیر� و هم بر آن اثر میگذار�. جستارسوم در مورد کتابها� بالینی است و منظور کتابهای� است که در بستر و معمولا هنگام خواب آنه� را میخوانی�. در قسمتی از این جستار نوشته شده بود که مایکل بُرد نویسنده و پژوهشگر امریکایی، شبی که در بستر بیماری بوده بوف کور را خوانده و اثر این کتاب وقتی که او در بستر بیماری در شهر و مکانی غریب بود، بسیار اثرگذار بوده و باعث شده عنوان "بوف کور هدایت به مثابه� رمان غربی" را به عنوان پایاننامه� دکترایش انتخاب کند. و جستارهای دیگر...
چند دقیقه مانده به نیمهش� | پانزدهم اسفندماه � به احترامِ روزهای گندِ اولِ فروردینِ ۱۴۰۲ که توی شهر غریب گیر افتاده بودم و عزیزی را در بیمارستان داشتم و از شدتِ بیکتابی� رفتم به کتابفروش� و «خاطراتِ کتابی» را روی میزِ تازهها� دیدم و برداشتمش و بردم داخل بالکنِ کتابفروش� و کمی شکل و شمایلش را دید زدم و شروع کردم به خواندن تا که شش روزه تمام شد و مزها� ماند زیرِ دندادنم تا الان که «دلبستگی کتابی» را برداشتم بهخواند� و چند روزه تمامش کردم میتوان� مدته� سکوت کنم و خاطرات تلخ و شیرین این دو سالِ رفته را نشخوار کنم. مثلا یادم نرود که «خاطرات کتابی» را ششم فروردین ۱۴۰۲ توی رختِخواب� خانها� غیر از خانه� خودم تمام کردم و کتاب را گذاشتم بالای سرم، پتو را تا زیر چانها� بالا کشیدم و زیر لبی گفتم: «عجب چیزی بود». یا وقتی توی قطار داشتم برمیگشت� به همان خانها� که خانه� خودم نبود و روی یکی از صفحاتِ کتاب نوشتم: «ریله� کجا تمام میشوند؟�. نباید یادم برود توی این دو سال چه چیزهایی تمام شد و چه چیزهایی شروع شد و چه چیزهایی هنوز ادامه دارند. دلم برای ریلی که تمام نمیشد� خانها� که خانه� خودم نبود و اتاقی که یک پنجره� نامتعارف داشت و خیابانی که گز میکرد� و شجریان توی گوشم میگف� «یوسف عزیزم کو» تنگ شده است. برای خودِ قبلیا� که خیلی چیزها را نمیدانس� و حالش بهتر بود. � اخوت اینج� هم همان فرمول قبلی را بهکا� گرفته. البته که توی خاطرات کتابی بهتر نمایان شده بهنظر�. اینج� هم حرفِ حساب کم ندارد. اما چندتاییش را هم دوست نداشتم. در کل به قولِ همان کتابفروش� توی شهر غریب: «این کتاب لاسزد� با خودِ کتابه؛ انگار که با یه دخترِ خوشگل لاس میزنی�
نوشته های آقای اخوت رو خیلی دوست دارم،جنبه هایی از کتابخونی رو بررسی میکنه که همیشه داشتی و بهش فکر میکردی و حالا میبینی که این جنبه ها دغدغه کسان دیگه ای هم بوده! شاید در مقایسه با خاطرات کتابی این کتاب رو کمتر دوست داشتم ولی بعضی از جستارهای این کتاب هم به شدت خواندنی و گیرا بودن
آقای اخوت برای من خیلی عزیزه چون خیلی از کتابه� و نویسندهها� خوب رو به واسطه� ایشون شناختم و با قلمشو� برای خیلی از احساساتم کلمه پیدا کردم؛ برای همین از شنیدن چاپ کتاب جدیدشون اونقدر خوشحال شدم که به دوستِ کتابفروش� پیام دادم و خواهش کردم سریعت� سفارشش بده. اما مواجهه� من با "دلبستگی کتابی" مثل مواجهه� راوی کتابِ "در جستجوی زمان از دست رفته" با بلبک بود!
اگر تا به حال کتابی از آقای اخوت نخوندین، باید یه دید کلی نسبت به آثار ایشون بهتون بدم: آقای اخوت، در اصل مترجم هستند. کتابهای� که نوشتند هم در اصل از جمعآور� یادداشته� و مطالبیه که طی ساله� خونده. یعنی انگار ساله� پیش یک مطلب رو هایلایت کرده تا بعدا توی کتابش اون رو ذکر کنه و راجع بهش حرف بزنه. کتابهاشو� با اینکه مضمون گردآوری و نمونهآور� داره، بسیار شیرینه. فرض کنید طی چند سال، مطالبی که دوست داشتین رو توی چندین پوشه جمع کردین و برچسب زدین و منبعش رو دقیق ذکر کردین، حالا موضوعات مرتبط و مشابه رو کنار هم قرار میدین و نظر خودتون رو هم بهش اضافه میکنی� و ازش یه کتاب چاپ میکنی� که خواننده با خوندن همین یک کتاب، با یه عالمه نکته� بامزه و جالب چندین کتاب و مجله مواجه میشه. با خوندن این مطالب، تازه به راز بین اون کلمات که پیش از این خونده و به راحتی از کنارش گذشته، پی میبر�. چیزی که من رو به خودش جلب میکرد� شوق و هیجانم برای کشف همین به اصطلاح پشتصحنهها� کتابی بود. برای منی که چندان اطلاعی از زندگی شخصی و نامهه� و روابط و داستان پشت پرده� چاپ کتابه� نداشتم، مثل باز شدن در مخفی به دنیایی بود که با شناختنش کِیف میکرد�. (خاطرات کتابی، اِی نامه، تا روشنایی بنویس)
اما با خوندن این کتاب، احساس کردم که دیگه منابع آقای اخوت هم تَه کشیده و مدام داره از همون نویسندهها� موردعلاقه� و همیشگی� میگه (همینگوی، بورخس، وولف، تی�.اس الیوت...) و بعضی مطالب حتی عینا تکرار شده. مثل چگونگی خودکشی وولف که توی خاطرات کتابی هم اومده. اما در این میان، خواننده رو شدیدا کنجکاو میکنه که بیشتر بدونه. با خوندن اون یک خط از فلان کتاب، مشتاق میشه که بره کل کتاب رو بخونه. دلیلی که من مجموعه پروست رو شروع کردم، اصرار آقای اخوت به زیبایی این کتاب بود و این بار خیلی خوشحال میشد� که حس یادآوری و لذت جایگزین اون کنجکاوی شده. تازه این بار با "جینت وینترسون" آشنا شدم که من رو به یاد آیدینِ سمفونی مردگان انداخت.
اما این کتاب یک دره� عمیق در وسط خودش داره. یعنی با شوق شروع میکن� و با خوندن هر بخش، مدته� ذهنت پیش جملاتش گیر میکنه. به حدی که توی آزمایشگاه با دیدن بِشِر یک لیتری، به یاد آبجوی خنکِ یک لیتری همینگوی میافتاد� و لبخند میزد� و منتظر بودم کارم تموم شه و برگردم خونه تا کتاب رو ادامه بدم. ولی از یه جایی به بعد، یهو از خودت میپرس� که من دقیقا دارم چه چیزی رو میخونم� بخشی از دلیل این سؤال، به عدم انسجام و ربط داشتن بخشه� به همدیگهس�. این جستاری که خوندم چه ربطی به دلبستگی کتابی داره؟ و یا اسم بعضی جستارها چندان ربطی به محتواش نداره. همچنان داری توی این دره دست و پا میزن� که یهو نویسنده دفترچه یادداشتش رو میاره و یک سری یادداشت رندوم رو برات میخون� و باز از خودت میپرس� من وسط این جملات بیهودها� که صرفا برای خودِ نویسنده ارزشمند و یادآور خاطرهست� چی کار میکنم� نویسنده به دفتر یادداشتها� اکتفا نمیکنه و یک سری نقد و برداشت که از کتابها� مختلف داشته رو هم نشونت میده. انگار که دارید ریویوهای گودریدز رو میخونی�. این دو حالت داره: اگر اون کتاب مورد بحث رو خونده باشید، حسابی کِیف میکنی� ولی اگر اون کتاب رو نخونده باشید، حتی اگر مشکلی با اسپویل اون کتاب نداشته باشید، چندان چیزی متوجه نمیشید. (مثلا من جستار مربوط به دُن کیشوت رو کلا نخوندم.) بعد کمک� از تهِ دره نجات پیدا میکنی� و به بالا صعود میکنی�. جستار "از دنیا که بروی، چه بر سر کتابخانها� میآید�" و ماجرای "ساعتها� خانم دالووی" و همچنین "عشق استاندل" نقش پر رنگی در این صعود دارند.
به نظرم این کتاب از جهاتی میتون� برای کسایی که تا به حال چیزی از آقای اخوت نخوندن جذابت� باشه چون بعضی از مطالب براشون تکراری نیست و از جهاتی هم برای کسایی مناسبه که با قلم آقای اخوت آشنایی دارن و میدون� چی در انتظارشونه.
اگر قصد خوندن این کتاب رو دارید، پیشنهاد میکن� تا چاپ دوم صبر کنید که یک سری اشتباهات تایپی جزئی اصلاح بشه.
پ.ن: یادم باشه بعد از خوندن کتاب "خانم دالووی"، فیلم The Hours رو ببینم!
دلبستگی کتابی، کتابی است که مثل آثار قبلی احمد اخوت در حال و هوای خواندن و نوشتن (و بیشتر خواندن) سیر میکن�. مجموعها� از جستارهای خواندنی و شیرین که جوانب مختلف کتابخوانی را از نظر میگذرانن�. مواجهه من، در برههها� زمانی مختلف از زندگی، با آثار احمد اخوت متفاوت بوده است. در مورد این کتاب، چیزی که چشمم را گرفت، بهرهمند� اخوت از قدرت ترجمه و تسلط به زبان انگلیسی بود که سبب شده او بتواند به منابع بسیار بیشتری - نسبت به سایر فارسیزبانا� تکزبان� - دسترسی داشته باشد. همین امر سبب شده که او در جستارهای تالیفی این کتاب، گاه به منابعی ارجاع دهد که مخاطب فارسیزبا� خیلی وقته� اساسا از وجود آنها بیخب� است. علاوه بر این، در فصول ترجمه نیز، بهگزین� صورت گرفته توسط اخوت رشکبرانگی� است. اینکه آدمی به علت تسلط به یک زبان دیگر میتوان� مقالات و جستارهای متعددی را بخواند و فقط آنهایی را که به کارش میآی� انتخاب کرده و در کتابهای� بگنجاند. این ویژگی را در مجموعهداستانها� ترجمهشد� توسط مژده دقیقی هم بارها دیدها�. قاعده: بهگزینی� نیازمند تسلط به زبان و پرخوانی است.
اما یکی از نکات آزاردهنده در دلبستگی کتابی، این است که اخوت گاه متونی که پیشت� به فارسی ترجمهشد� را مجددا ترجمه کرده و در کتاب گنجانده�. تا جایی که بعضیوقته� حتی شائبه کتابساز� پیش میآی�. برای نمونه در همین کتاب، دو فصل از کتاب «از کتاب رهایی نداریم» که شامل گفتگوی ژان کلود کریر و امبرتو اکو است، مجددا ترجمه و گنجانده شده است. آن هم کتابی به این شهرت که احتمالا خیلی از خوانندگان دلبستگی کتابی قبلا آن را خواندهان�. یا فصلی از کتاب «تاریخ کتابخوانی» از آلبرتو مانگوئل که حالا میدانی� توسط نشر هرمس به زبان فارسی چاپ شده است. آن کتابه� حی و حاضر در بازار کتاب حضور دارند، انتخاب یک فصل از آنها و به کار بردنشا� در یک کتاب دیگر چه معنایی - جز گرفتن وقت خوانندگان - دارد؟
این اتفاق میتوان� در آینده تبعات بدی داشته باشد. اگر جوانترها� بیهن� و تازهوارد� به تاسی از اخوت کتابی بسازند با پنج فصل تالیفی و ده فصل انتخابی از کتابها� دیگر، چه خواهد شد؟ اگر در توجیه این کتابسازی� به یک استاد موسپید و کاردرست مثل اخوت استناد کنند به آنها چه پاسخی باید داد؟ ای کاش ناشر کتابها� آقای اخوت، به جای مقهور نام او بودن و رعایت - حالا دیگر بیشازح� - احترام او، این نکته و نکاتی از این دست را به استاد گوشزد میکر�. مثلا این که دلبستگی کتابی نیز مثل دو سه کتاب آخر ایشان، جدا نیاز به ویراستاری دارد.
بگذریم. جستار «بلندخوانی» سوزان سانتاگ در این کتاب واقعا عالی است. یادم باشد بارها و بارها، حداقل سالی یکبار� آن را بخوانم.
خوندن این کتاب درست مثل این میمونه که تو یه دوست کتابخون داری که خیلی بیشتر از تو خونده و می دونه، قراره به تو کوهی از اطلاعات بده، که دونستنش برات شیرینه، اصطلاحات و لغاتی که حتی گاهی نمیدونستی وجود دارند، قراره چشمت رو به چیزهایی که در مورد کتاب ها باز کنه که بارها از مقابلش بی توجه گذشتی و قراره به چیزهایی فکر کنی که شاید همیشه انکار میکردی و از فکر کردن بهش واهمه داشتی، مثل اینکه وقتی بمیری سر کتاب هات چه بلایی میاد، و کتابی که نصفه رهاش میکنی چی هست. یاد میگیری به کتاب هایی مثل همین کتاب که توی رختخواب خوندی کتاب بالینی میگن، درمورد نویسنده های مختلف یه عالمه اطلاعات جالب به دست میاری و تعداد زیادی کتاب های نخونده به لیست کتاب هات اضافه میشه، ازخوندنش لذت بردم.
برای هر کتاب احمد اخوت، از قبل شرایط رو اماده میکنم، پلی لیست رو تو ذهنم دارم و نمیزارم ذره ای ازش رو با خستگی و بی حوصلگی بخونم. حتی آروم تر از بقیه کتاب ها میخونمش که زود تموم نشه، دلم نمیاد تموم شه! یکی از آرزو هام اینه که یه سفر برم اصفهان و از نزدیک ببینم شون و از کتاب ها بشنوم، از سرگذشت ها و از آدم ها، از خاطره ها. از هر چیزی که میدون�.هر کتابی که ازشون تموم میشه، کتاب بعدی رو یا شروع میکنم یا میر� تو لیست خرید.
برای این کتاب از قبل انتشار بسیار ذوق داشتم و منتظرش بودم. وقتی اومد در اولین فرصت از خود انتشارات سفارش دادم و با ذوق منتظر موندم برسه دستم. روز های خوشی برام گذشت!
این کتاب هم مثل خاطرات کتابی مجموعه از جستار های زیبا و خواندنی مرتبط با کتاب ها و علاقه به اون هاست، متونی که اگر کتاب خوان باشید، حتما خیلی هاش رو درک کردید و تجدید خاطره قشنگی خواهد شد. بخوانید!