This is a reproduction of a book published before 1923. This book may have occasional imperfections such as missing or blurred pages, poor pictures, errant marks, etc. that were either part of the original artifact, or were introduced by the scanning process. We believe this work is culturally important, and despite the imperfections, have elected to bring it back into print as part of our continuing commitment to the preservation of printed works worldwide. We appreciate your understanding of the imperfections in the preservation process, and hope you enjoy this valuable book.
Leonid Nikolayevich Andreyev (Russian: Леонид Николаевич Андреев; 1871-1919) was a Russian playwright and short-story writer who led the Expressionist movement in the national literature. He was active between the revolution of 1905 and the Communist revolution which finally overthrew the Tsarist government. His first story published was About a Poor Student, a narrative based upon his own experiences. It was not, however, until Gorky discovered him by stories appearing in the Moscow Courier and elsewhere that Andreyevs literary career really began. His first collection of stories appeared in 1901, and sold a quarter-million copies in short time. He was hailed as a new star in Russia, where his name soon became a byword. He published his short story, In the Fog in 1902. Although he started out in the Russian vein he soon startled his readers by his eccentricities, which grew even faster than his fame. His two best known stories may be The Red Laugh (1904) and The Seven Who Were Hanged (1908). His dramas include the Symbolist plays The Life of Man (1906), Tsar Hunger (1907), Black Masks (1908), Anathema (1909) and He Who Gets Slapped (1915).
"من آدم مستعدی هستم و پشتکاری مثالزدن� دارم. آن را خواهم یافت و وقتی بیابمش، زمین نفرینزده� شما را، که خدایانی بسیار دارد، ولی خداوندی یگانه و جاودان در آن نیست، بدل به خاکستر معلق در هوا خواهم کرد."
این کتاب رو دوست نداشتم. عاشقش شدم. به معنای واقعی! پر از پاراگرافها� تامل برانگیز، و پر از تیکهها� پراکنده� خودم میون اونه�. دیدید یه چیزی رو اینقدر حرف واسش دارید که ترجیح میدی� چیزی نگید؟ یا حتی حرفتون هم نمیاد؟ الان دقیقا همینم. اصلا انتظار نداشتم اینقدر از اون همه توصیفات دقیق، نوع جهانبین� و وصف بخش تاریک ذهن انسان توسط نویسنده شگفتزد� بشم. از طبقه� تازه� منتشرشدهه� که کنار صندوقدا� بود برداشتمش. گفتم حالا بذار این هم بگیرم و الان از تصمیمم کاملا راضیم. قطعا و یقینا پیشنهادش میکن�.
کتاب، یادداشتها� اعترافگون� یک قاتله. کسی که پزشکه و با طرح سوالهای� از خودش، با ذهن شمای مخاطب بازی میکن� که در نهایت قتل نتیجه� جنونه یا برعکس؛ البته که به جواب قطعیا� هم در آخر نمیش� رسید. ولی من همین بازی روانی رو خیلی دوست داشتم. از آندریف تا به الان جز این کتاب، "خنده سرخ" رو خوندم و از نظر ادبی "تنگنا" رو بیشتر دوست داشتم. شاید این تا حد زیادی برگرده به ترجمه� خوب این کتاب و معادلهای� که در عین ادبی بودنشون، متن رو متکلف و صقیل نکرده و حین خوندن، دانش ادبی مترجم و تسلط� به فارسی خیلی به چشمم اومد و آفرین بهش. لذت بردم واقعاً. حالا اینکه چقدر به متن و لحنِ اصلی وفادار بوده رو نمیدون� و کار من هم نیست. احتمالاً خیلی زود برم سراغ بقیه کارهای آندریف و بعد بهتر میش� درباره کلیت قلم نویسنده امتیاز و نظر داد ولی تا به اینجا، نظرم نسبت بهش مثبته و میش� که بین کتابها� قطور و سنگین سراغ این کتاب هم رفت و تو یه نشست خوندش.
راوی، شخصیت خودشیفته و پیچیده ای داره که با حرفها� و مسائلی که مطرح میکن� سعی داره مخاطب و ذهنش رو وارد یک بازی روانیِ پیچیده بکنه و تا حد زیادی موفق هم میشه.همینطور سوالاتی رو مطرح میکن� که تا آخر داستان جوابی براشون پیدا نمیشه. “تظاه� به جنون کردم تا قتل کنم، یا به خاطر جنون مرتکب قتل شدم؟� یکی از موارد دیگه ای که برای من گنگ بود حسش به تاتیاناست. نمیتونستم تشخیص بدم که حسی که بهش داشته عشق بوده یا نفرت یا صرفا انتقام بخاطر نه شنیدن! و در آخر اینکه، ترجمه خیلی خفن بود. واقعا از خوندنش لذت بردم.
(Russian writer/photographer Leonid Andreyev*,..."A pessimistic, moody man, who had already tried to end his life by shooting in 1894")
So, what do you think dear reader: insane or normal?
Yes, the mind can be tricky.
*"Leonid Nikolaévitch Andreïev était talentueux de nature, organiquement talentueux ; son intuition était étonnamment fine. Pour tout ce qui touchait aux côtés sombres de la vie, aux contradictions de l'âme humaine, aux fermentations dans le domaine des instincts � il était d'une effrayante perspicacité." Maxime Gorki
(The Russian Poe)["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>["br"]>
راوی غیرقابلاعتما� این کتاب، سرگشته و حیران، واگویهها� داستایفسکیوار�(نازنین و یادداشتها� زیرزمینی) را در قالب هشت یادداشت آشفته بیان میکن� تا ذهنی را که از شدت هجومِ بیپایان� افکار متلاطمش به تسخیر تنها یک سوال درآمده نجات دهد؛ اما سوال آنقدر مهیب و مخوف است که هیچ آرامشی حاصل نیست، هیچ نجاتی، هیچ رستگاریا� و هیچ پاسخ مشخصی. سوالی که تمام این کتاب برای آن نوشته شده این است : "تظاهر به جنون کردم تا قتل کنم، یا به خاطر جنون مرتکب قتل شدم؟!"
حقیقتا میتونم بگم کتاب اونقدر که باید جذاب نبود. موضوع بطور کلی تکراری بود و چه در ادبیات روسیه ، چه در سایر ملل نمونه اونو دیده بودم. بعضی جاها شباهت زیادی به آثار داستایفسکی داشت و در سایر موارد هم شبیه رمان های جنایی نسبتا مردن بود.
روند کلی داستان بد نبود اما شخصیت بهشد� زیاده گویی میکرد. توصیفات در ادبیات روسیه امری مرسومه اما اینجا بنظرم نویسنده شروع کرده بود به زیاده گویی و تعریفات اضافه.
حقیقتا تنها چیزی که برای من نسبتا جذاب بود پایان بندی کار بود و سوالی که شخصیت مطرح کرد. اما خب بطور کلی شاید بشه گفت کار خیلی خیلی بزرگ و متفاوتی نبود.
یه آدمی زده رفیقش� کشته و حالا در قالب یک سری یادداشت داره تعریف میکنه که چی شده.
بعد از اون تجربه� زجرآور� که با خنده سرخ داشتم، این دومین کتابیه که از آندریی� خوندم. کتاب در روایت هیچ چیز نویی نداره، در شخصیت پردازی هم همینطور. منظورم اینه که تمام مؤلفههای� که قبلت� در ادبیات روسیه استفاده شده اینجا هم هست. اساسا کتاب شمارو خیلی زیاد یاد آثار داستایوفسکی مینداز�. مخصوصا نازنین و یادداشتها� زیرزمینی. اما یک حرفی در پایان داره که اون خیلی جالبه، اینکه جنون باعث جنایت میش� یا جنایت باعث جنون میشه� که خود اثر هم جوابی به این سوال نمیده و صرفا طرح مسئله میکن� که اینش� دوست داشتم. یه چیزی تو مایهها� سوال آخر فیلم جزیره شاتر.
ENGLISH: This novelette is somewhat similar to by Dostoievski. A man decides to kill his best friend, but to escape punishment he first simulates madness. After the fact, he starts a deep analysis of his motivations and ends up with the dilemma of the title: Did I simulate madness in order to slay, or did I slay because I was mad?
The protagonist is an atheist and sees no meaning in life and the universe. In this he is similar to Ivan Karamazov, but differs from many other Dostoievski's characters. However, he is a good example of Ivan Karamazov's famous dictum: If there is no God, anything is permitted. But the description of his dilemma, made in the first person by the protagonist, is masterful.
ESPAÑOL: Quizá esta novela corta sea el equivalente de Andreiev de de Dostoievski. Un hombre decide matar a su mejor amigo, pero para escapar del castigo primero simula estar loco. Después de perpetrarlo, inicia un análisis profundo de sus motivaciones, y termina con el dilema del título: ¿Simulé estar loco para matar, o maté porque estaba loco?
El protagonista es ateo y no ve sentido en la vida o en el universo. En esto se parece a Ivan Karamazov, pero difiere de otros muchos personajes de Dostoievski. Sin embargo, es un buen ejemplo del famoso dicho de Ivan Karamazov: Si Dios no existe, todo está permitido. Pero la descripción del dilema, realizada en primera persona por el protagonista, es magistral.
در یازدهم دسامبر سال ۱۹۰۰، دکتر آنتون ایگناتیف کرژنتسف، پزشک متخصص، مرتکب قتلی میشو� که تا پایان داستان پرسشی بنیادین را مطرح میکن�: عاقل یا دیوانه؟ این معضل در سراسر داستان باقی میمان� و خواننده را به تفکر درباره� مرز باریک میان عقل و جنون وامیدار�. «تنگنا» به بررسی ذهن پیچیده� انسانی و خطرات خودکاوی افراطی میپرداز�. داستان حول محور دکتر کرژنتسف میچرخد� مردی که در تلاش برای عبور از تردیدهای خود، به دام اندیشههای� گرفتار میشو�. در این مسیر، او نهتنه� خود، بلکه متخصصانی را که وظیفه� تشخیص وضعیت ذهنیا� را بر عهده دارند، دچار سردرگمی میکن�. آندرییف� با مهارتی بینظیر� نشان میده� که چگونه تحلیل بیش از حد و تفکر بیوقف� میتوان� فرد را به مرز فروپاشی روانی برساند. دکتر کرژنتسف، مانند راسکولنیکف در جنایت و مکافات داستایفسکی، نماینده� «قهرمان متفکر» قرن نوزدهم است؛ فردی که به قدرت عقل خود بیش از حد اعتماد دارد و میخواه� از طریق منطق، بر تردیدهای خود چیره شود. اما این اتکای بیش از حد به عقل، او را به سمت پرتگاهی سوق میده� که هیچ راه بازگشتی ندارد. یکی از نکات قابلتوج� در داستان، تقابل میان عقل و احساس است. نویسنده با توصیف دقیق و استفاده از زبان قوی، نشان میده� که چگونه جنون میتوان� در پوشش عقلانیت پنهان شود و چگونه خردِ بیش از حد، به نوعی نابینایی منجر میشو�. دکتر کرژنتسف با منطق سرد و محاسبات عقلانیاش� نهتنه� خود را بلکه حتی کارشناسان پزشکی را نیز دچار تردید میکن�. در دادگاه، متخصصان به دو دسته تقسیم میشون�: گروهی که او را دیوانه میدانن� و گروهی که معتقدند او عاقل است. اما چه کسی باید در نهایت قضاوت کند؟ اگر خود کارشناسان نیز در معرض خطای ذهنی هستند، چگونه میتوا� حقیقت را از توهم بازشناخت؟ داستان تنگنا در بسیاری از جنبهه� به هملت شکسپیر شباهت دارد. همانطو� که هملت وانمود به دیوانگی میکن� تا اهداف خود را پیش ببرد، دکتر کرژنتسف نیز در روند داستان در حالتی میان عقل و جنون نوسان میکن�. اما تفاوت اساسی در اینجاست که در حالی که هملت به دنبال عدالت است، انگیزه� دکتر کرژنتسف، انتقام شخصی و خودویرانگری است. همچون «ابرانسان» نیچه در چنین گفت زرتشت: انسانی که در جستجوی حقیقت، خود را نابود میساز�.
راجع به این کتاب هییییچ نمیشود گفت با هر تعریف و تایید این کتاب، در رد روایت راوی گفتنیه� هست و با هر انتقادی و خردها� هم، در تایید گفتارش بسیااااار سخنان�
این کتاب جزء کمتر از پنج کتابیس� که در عوالم درونم نمره کامل را (با هر متر و معیاری) دارد!
نویسنده گویا دنبال یافتن پاسخی برای این سوال هست که آیا ما عاقلانی� در لباس مجانین هستیم، یا مجنونانی در لباس عقلا…�
من اما به همان شجاعت و خويشبین� و خوددوستدار� راوی، تعریف خود را مینویسم:
یچکدام! ما گاه مجنونیم و گاه عاقل گاه اخلاقمدا� و گاه بیاخلا� گاه جمع اندیش و گاه خودخواه گاهی قاضی و گاه متهم گاه قربانگر و گاه قربانی
تگنا روایت مردی است که در شرایطی سخت و بحرانی گرفتار شده و تلاش میکن� راهی برای رهایی از وضعیت خود بیابد. این داستان، مانند بسیاری از آثار آندرییف� فضای تاریک و پراضطرابی دارد و شخصیت اصلی آن در نبردی درونی میان امید و ناامیدی، ترس و شجاعت، و خیر و شر دستوپنج� نرم میکن�. این روایت با توصیفاتی قوی و فضایی سنگین، احساسات عمیق انسانی را به تصویر میکش� و خواننده را به تفکر درباره� ماهیت زندگی، اراده� آزاد، و سرنوشت سوق میده�
It's "American Psycho" meets "One flew over the cuckoo's nest."
This is my first read in Russian literature as far as I can remember, and I totally loved it. Hyped to start reading more of him or Dostoyevsky.
It gripples with life, death, mental health, empathy and while pinning you to your seat. Never have I ever felt scared with a book before. Definitely worth the read.