What do you think?
Rate this book
از صندوقی در سرداب خانه قدیمی ما
چاپ نخست در نشریه فراسو شماره دوازدهم در زمستان ۱۳۸۹ منتشر شده است؛
38 pages, Paperback
First published January 1, 2010
39 people want to read
About the author
ابراهیم گلستان
29books234followersEbrahim Golestan (also spelt Ibrahim Golestan, Persian: ابراهیم گلستان , born 1922 in Shiraz, Iran) is an Iranian filmmaker and literary figure with a career spanning half a century. He has been living in Sussex, United Kingdom, since 1975.
He is the father of Iranian photojournalist Kaveh Golestan, and Lili Golestan owner and artistic director of the Golestan Gallery in Tehran, Iran. His grandson, Mani Haghighi, is also a film director.
He is the father of Iranian photojournalist Kaveh Golestan, and Lili Golestan owner and artistic director of the Golestan Gallery in Tehran, Iran. His grandson, Mani Haghighi, is also a film director.
Ratings & Reviews
Friends & Following
Create a free account to discover what your friends think of this book!
Community Reviews
Displaying 1 - 2 of 3 reviews
June 20, 2018
«گفت مرده‌شو�
مرده‌شو� بود، جاسوس و بيشرف نبود كه. بروز نميداد. مردهشور ميداند كه عمر يعني
چه، نميارزد به بيشرف بودن.»
مرده‌شو� بود، جاسوس و بيشرف نبود كه. بروز نميداد. مردهشور ميداند كه عمر يعني
چه، نميارزد به بيشرف بودن.»
May 6, 2024
ابراهیم گلستان یک فیلم‌سا� ایرانی بود که من متاسفانه فیلمی از ایشان ندیده‌ام� و این اولین اثر از ایشان بود که خواندم اما اصلا نتوانستم با آن ارتباط بگیرم. شاید بخاطر زبانش بود، یا موضوعش، یا چیدمان کلمات، اما دوستش نداشتم. هرچند یک قسمتی از آن را که درباره� عشقش به پدرش گفت دوست داشتم چرا که عشق واقعی را به خوبی توصیف کرد:
«نمی‌دان� چه اندازه می‌دانس� که دوستش دارم. این سال‌ها� گذشته از مرگ او نیست که به حسّم می‌آور� این جور، امروز، که دوستش می‌داشت�. نه حرمت، نه چشم‌داشت� و نه وظیفه و نه هیچ چیز دیگری که بدانم یا بتوانم بدانم، هیچ، الّا همان دوست داشتن تند و ساده و بسیار، که دوست داشتن درست فقط تند و ساده و بی‌حد� است. و بی‌دیوا�. می‌دان� که بی‌حصار� بی‌حص� و انحصار، و در عین حال به شکل بی‌غ� و شفاف، و با پاکی آگاه، همراه با همان باهمیم و از همیم.»
«نمی‌دان� چه اندازه می‌دانس� که دوستش دارم. این سال‌ها� گذشته از مرگ او نیست که به حسّم می‌آور� این جور، امروز، که دوستش می‌داشت�. نه حرمت، نه چشم‌داشت� و نه وظیفه و نه هیچ چیز دیگری که بدانم یا بتوانم بدانم، هیچ، الّا همان دوست داشتن تند و ساده و بسیار، که دوست داشتن درست فقط تند و ساده و بی‌حد� است. و بی‌دیوا�. می‌دان� که بی‌حصار� بی‌حص� و انحصار، و در عین حال به شکل بی‌غ� و شفاف، و با پاکی آگاه، همراه با همان باهمیم و از همیم.»
Displaying 1 - 2 of 3 reviews
Can't find what you're looking for?
Get help and learn more about the design.