گفتگو با محمدعلی سپانلو ۶ سال به طول انجامید که دلایل آن یکی حافظه قدرتمند وی و بیان موضوعات گوناگون و گسترده بود و دیگری برخی مسافرتهای� که برایشان رقم میخور�. حافظه کمنظی� او در حفظ خاطرات و ماجراها و اتفاقات گوناگون باعث شد تا گزارشی وسیع از تاریخ ادبیات معاصر ایران تدوین شود.
Mohammad-Ali Sépânlou (November 20, 1940 � May 11, 2015) was an Iranian poet, author, and literary critic. Born in Tehran, Iran. He has been a founder member, a member of the executive board, and editor of the journal of the Writers' Association of Iran, in which capacity has opposed both the former regime of Shah Mohammad Reza Pahlavi and the Islamic Republic of Iran, speaking out against censorship
مصاحبه و گفت و گو با سخنی از مرحوم سپانلو تمام می شود. کتاب برای بسیار خواندنی و شیرین بود. به هرحال نباید این نکته را فراموش کرد که صحت و سقم مطالب همواره بر ما پوشیده است. ویراست نشر ثالث بسیار ضعیف است. باید چند مصاحبه دیگر با افرادی مثل گلشیری و اخوان بخوانم تا صحت حرف های سپانلو راجع به آن ها مشخص شود. اما بخش هایی که مربوط به کانون نویسندگان و مسائل بعد از دهه هفتاد است ظاهرا حقیقی هستند.
سپانلوچپ مرام بود. نسل جوانتر از شعرای بزرگ دهه چهل ولی همگام و همراه آنان در تمام تحولات. سپانلو از روز اول پیدایش کانون نویسندگان در شمار پایه گذاران کانون بود. او مشی و مرامی معتدلتر از گلشیری و براهنی داشت. خواندن این تاریخ برای من بسیار بسیار آموزنده بود. سپانلو مطالب و خاطره های بسیار جالبی از بهترین ادوار شعر معاصر و بزرگترین چهره های آن در این کتاب بیان کرده است. در عین حال مروری بر فضای قبل و بعد از انقلاب
مجموعه مصاحبه ی شیفته وارانه با سپانلو. برای آشنایی با اتفاقات معاصر و آدمهای ادبیات ایران جالب بود اما خود آقای سپانلو بسیار ضدزن و کوته فکر بود. متشکر.
فردا صباحِ عید است ما بخیه می زنیم دل بخیه می زند خیاط، در سراسر شب کار می کند
نه جرعه ی شرابی در کوی عاشقان نه شیشه ی گلابی در پستوی دکان حتی بدون خاطره ها نیز هنگام دست دوزی یقه ی کت از جایِ خالیِ گلِ تبریک بوی عید می آید
چه ریز و تند سوزن می زند خیاط وقتی میان زمزمه اش، باران آوازهای گمشده را چرخ می کند: [ دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد ننشست و رفت، تنگی جا را بهانه کرد عشقی که از وصال به غربت کشید و رفت در شهر خود به رتبه ی شاهی رسید و رفت ]
با رخت های کهنه مان - شاید کتی شکافته و پشت و رو شده- دوزندگی می آموزیم آنگاه، در طلیعه ی نوروز ما آتش اتو را می افروزیم روی لباس کهنه ی دنیا دل بخیه می زنیم چهل تکه ی شگرفی می دوزیم