کتاب شامل مجموعها� از نامهها� مایون صنعتیزاد� به خواهرش مهین است که در سال ۱۳۹۴ بهکوش� گلی امامی برای اولین بار منتشر شد. "مایون صنعتیزاد� در مدرنیزاسیون ایران سهم بزرگی داشت. بنیادکرد� انتشارات فرانکلین، دایرهالمعار� فارسی، چاپخانه� افست، کاغدساز� پارس، سازمان کتابها� جیبی، آموزش بزرگسالان، مروارید کیش، رطب زهره و گلاب زهرا از کارها� عمده اوست" (از مقدمه سیروس علینژا� بر کتاب). "غوغا و هنگامه� گلها� صحرايی را نمیتوان� برايت وصف کنم. بيابان خيلی قشنگ و رنگوارن� است. رسيديم به جايی که زمين پُر از ياس وحشی سفيد بود. بچهه� اصرار کردند و ايستاديم تا در ميان گله� گردش کنند. چون اغلبشا� روستازاد� هستند راجعب� گياهان منطقه اطلاعات وسيعی دارند و بحثها� آموزنده� جالبی داشتيم که خيلی بر اطلاعات من افزود. حاصل همه� بحثه� توافق درباره� طرحی به منظور جمعآور� بذر گله� و فروش آن در پاکتها� کوچک شد."
وقت خوندن این کتاب جاهایی از دید زیبا و توجه به جزئیات آقای صنعتی زاده شگفت زده شدم اما در کل ایشون کامل من رو حرص داد! این دید سنتی ایرانی مرد سالارش دیوانه کننده بود برام. فکر می کنم باید بیشتر در مورد این نسل ایران بخونیم.
انصافا مایون صنعتیزاد� موجود نادری بوده. از خلال این نامه ها میشو� باریکبینیه� و نوع نگاهش را به زندگی و کار از سویی و عواطف و افکار انسانی از سمت دیگر پی برد.
وقتی حوصله ام سر می رود از زندگی یکنواخت بی خاصیت می روم سراغ یکی از این آدم ها که زندگیشان سراسر اتفاق و ماجراست. مایون صنعتی زاده ازین آدم هاست که قدر تمام لحظات زندگیش را دانسته و انگار لحظه لحظه اش را با ولع مکیده. خواندن درباره چنین انسان هایی واقعا برای من روحیه بخش است به ویژه خصوصی ترین بخش زندگیشان که همین نامه هاست. در این نامه ها می شود عصاره ی یک عمر تجربه زیسته را که ناخودآگاه فاش می کنند پیدا کرد.
خواندن این نامهه� و کنارش از فرانکلین تا لالهزا� را به پیروز کلانتری و مستند کمنظیرش� مایون، مدیون�. اوقات خوشی ساخت در این روزهای خلوت و خانهنشین� و خاموشی. مرد نازنین، با سر پرشور و جان جستجوگر و طیف باورهای پیشر� و سنتگر� و سخت و صلبش، با باریکبینیه� و موشکافیه� و کنجکاویها� و زبان گزنده و بیان بیپرو� و کلمات تازه� روشنش. ای کاش که کتاب ویراستاری بهتری شده بود و اینهم� حرکتگذاریه� و نشانهگذاریها� اشتباه و به خصوص تقطیع نادرست شعرها را نداشت.
*
«ذهن من اکنون چنان مشغول حل مسائل است که فرصت اندیشه درباره� چگونگی پیدایش مسائل را ندارد.»
«نگران هستی که بالاخره چه خواهد شد. ساده است، خواهی مرد. تا وقتی که نمردهای� چه خواهد شد؟ نمیدان�. اما تا به حال که قابل تحمل بوده است. بعد از این هم قابل تحمل خواهد بود.»
«گفته� گلی را که برایت نوشته است «میترس� استخوانهایما� به هم نرسد» نمیتوان� حس کنم. شاید به این علت که نمیدان� فایده� استخان یا استخوان به هم رسیدن چیست، اما رسیدن دست و نگاه و لب و حرف به همدیگر را تجربه کردها� و هرگاه که دست دهد سخت غنیمت میشمر�. خیالت جمع باشد دیر یا زود جمع خواهیم شد.»
«اما از دستت حوصلها� دارد سر میرو�. چرا اینقد� سؤالات فلسفی و گندهگند� میکنی� این نه شرط انصاف است «نه رسم دوستی و همبازی بودن.» از حالواحوا� ساده� و معمولی خودت، از خندهه� و گریهه� و آرزوه� و سرگرمیهای� چرا نمینویسی؟�
مایون صنعتیزاد� شخصیت شگفتآوری� توی تاریخ نشر ایران حداقل. ایرج افشار میگ� اعجوبه. من نمیشناختم� متاسفانه. به پیشنهاد مهشاد و به واسطه� مستندی درباره� خانمش و بعد مستند مایون ساخته� پیروز کلانتری که درباره� خودش بود آشنا شدیم باهاش. اون بیقرار� چشمه� و دستها� بعد فوت همسرش اولین تصویر پررنگم ازشه. صنعتیزاد� رو اگه در دو سه چند خط بخوام شرح بدم باید بگم بعد اینک� نمایندگی انتشارات فرانکلین رو توی ایران بهش پیشنهاد دادن و قبول کرد جمعی درست کرد از مترجمها� حدود 1500 جلد کتاب ترجمه و چاپ کردن. بعد طرح کتاب جیبی رو راه انداخت. که تحولی توی تیراژ کتاب بود. سودای با سواد کردن مردم رو داشت. در ادامه کارخونه کاغذ پارس رو راه انداخت. اجازه� چاپ کتاب درسی رو هم گرفت. قبل صنعتیزاد� ظاهرا هر گوشه کناری چیزی میخوند�. یکپارچه کرد کتابها� درسی کل ایران رو. این فقط کارهای حوزه� نشرشه. باید بشینین پای صحبت همدورهایها�. خودش اهل نشون دادن نبود. این نامهه� گوشهها� رو نشون مید�. لای کلام و کلمهه� و ترکیبها� تازه� میشناسی�. شخصیت سختکو� و قانعی بود. خوی آبادگری داشت، میخواس� بسازه همیشه. از زمینها� کرمان تا بچهها� پرورشگاهش رو. تحکم و مصر بود به نظراتش رو میبینی� در عین حال میبین� هم که چه حامیای�.
« به تدریج یاد گرفته ام که خیلی به امیدها و آرزوهایم دل بسته نباشم و به خصوص از ترسیدن نترسم . این که آدمی چقدر می ترسد که مبادا بترسد حکایتی است.» صفحه 98
«تجربه ی من این است که هرچه این انگیزه معطوف به جوانان و کودکان و حتی آیندگان باشد، احوال مطبوع تر و نشاط آورتری را باعث می شود. به خصوص ازین که مورد قبول همسن و سال های خودم باشم هراسانم. انگیزه ی اصلی من در رها کردن فرانکلین این بود که دیدم مورد قبول همه ی کسانی بودم که با من سر و کار داشتند. از اینکه نه تنها در صدد گسترش این قبولی برنیایم و حتی در حفظ آن اندک رنجی بر خودم هموار نداشتم ، احساس غبن نمی کنم. » صفحه 43
کتابی دوست داشتنی بود و کمی هم حسرت خوردم که چرا زودتر با شخصیت شگفت انگیز و محشر مایون صنعتی زاده آشنا نشده بودم.
به نظر من مایون صنعتی زاده از اون دست آدماییه که با تمام وجود زندگی رو فهمیده و به ساده ترین زبان ممکن برای خودش ترجمش کرده ... انگار که هیچ نقطه ابهامی براش نیست! مطلقا اهل شعار و آرمان نیست و با این وجود تمام زندگیشو در تکاپو بوده... دریچه نگاهشون به بعضی موضوعات فوق العادست...
{توی این کتاب ، انگار که دقیقا داشتن برادرانه من رو نصیحت میکردن...!
+شاید زندگی خیلی ساده تر از اونیه که ما فکر میکنیم }
مایون صنعتی زاده بسیار باهوش بود و نمیدانم برای اینکه میدانس� نامهه� را جمهوری اسلامی میخوان� اینگونه محافظه کارانه نوشته یا واقعا اعتقادش چنین بوده که نگاشته. بهر روی مایون صنعتی زاده هم با اینکه بزرگ شده� خانه� صدیقه دولت آبادی بوده درکی از مشکلات زنان در ایران ندارد. کاش شعر هم نمیگف�.
این آقای صنعتیزاد� برخلاف اون چیزی که از اقداماتش به نظر میرسه� از نظر شخصیتی و روابطش با خواهرش به شدت متعصب و ازخودراضی و از خود متشکر بوده. خیلی هم آدم حوصلهسربر� بوده از نظر من!!!
تصور نمیکرد� چندان و در واقع این اندازه کتاب رو دوست داشته باشم اما داشتم. بسیار خوشایند بود. مایون صنعتیزاد� انسان جالب و جذابی بوده، از آنه� که اصولا خستگیناپذیرن� اگرچ� عقیدها� نسبت به غرب و فرهنگش و تعصبش نسبت به ایران و فرهنگش رو به هیچ عنوان دوست نداشتم و دید سنتی و مذهبیش. بدترین قسمت کتاب اونجاس� که به مهین میگ� بیا ایران و سعی کن با رعایت روسری و حجاب کنار بیای و قطعا مشکلی برای زندگی تو ایران نخواهی داشت، نقل به مضمون. ظاهرا به نظرش موضوع حجاب ناچیز و بیاهمی� بود که حالا اونقد� مهم نیست که تن دادن بهش مشکل باشه.
در مجموع کتاب خوبیه و مایون صنعتیزاد� شخصیت جالبی بوده.
بسیار خوشخوا�. نکاتی چند در مورد این کتاب که در ذهنم است: ۱. شاید اگر نامهها� مهین هم در کتاب میآمد� حداقل آنجاهایی که به آنه� اشاره رفته است، بهتر میبو�. ۲. زندهیا� مایون صنعتیزاد� اهل فکر و خوش سخن است، اما شاعر خوبی نبوده. ۳. از دید عالی و زیبایش به زندگی لذت بردم. سختیه� هم برایش شیرین است. هر لحظه مشغول لذت بردن است. زندگی کردن بلد است. ۴. دل در گروه فرهنگ ایرانی دارد. چه خوب. و البته فرهنگ اس��امی.