ŷ

Jump to ratings and reviews
Rate this book

جمشید خان عمویم که باد همیشه او را با خود می‌بر�

Rate this book
هیچ‌کدا� از ما به درستی نمی‌دانی� که جمشیدخان کی و چگونه کمونیست شد، به ویژه این‌ک� در ایل و تبار ما تا کنون کسی چپ نشده بود، آن‌گون� که می‌گوین� جمشیدخان در برابر شکنجه‌ه� و آزارهای سخت زندان مقاومت قهرمانانه و بسیار بی‌نظیر� از خود نشان داده و هیچ‌چی� را فاش نکرده بود، طوری که جلادان رژیم با دیدن این شجاعت افسانه‌ای� برای گرفتن اعتراف از او هر روز روش‌ها� تازه‌تر� را به کار می‌گرفتن�... ؛

136 pages, Paperback

First published January 1, 2010

26 people are currently reading
404 people want to read

About the author

Bachtyar Ali

35books446followers
Bachtyar Ali Muhammed, also spelled as Bakhtiyar Ali or Bakhtyar Ali, (Kurdish: Bextyar Elî -بەختیار عەلی) Ali was born in the city of Slemani (also spelt as Sulaimani or Sulaymaniy), in Iraqi Kurdistan (also referred to as southern Kurdistan) in 1960. He is a Kurdish novelist and intellectual. He is also a prolific literary critic, essayist and poet. Ali started out as a poet and essayist, but has established himself as an influential novelist from the mid-1990s. He has published six novels, several poetry collections as well as essay books. He has been living in Germany since the mid-1990s (Frankfurt, Cologne and most recently Bonn). In his academic essays, he has dealt with various subjects, such as the 1988 Saddam-era Anfal genocide campaign, the relationship between the power and intellectuals and other philosophical issues. He often employs western philosophical concepts to interpret an issue in Kurdish society, but often modifies or adapts them to his context.

Based on interviews with the writer, he wrote his first prominent piece of writing in 1983, a long poem called Nishtiman "The Homeland" (Kurdish; نیشتمان). His first article, entitled "In the margin of silence; la parawezi bedangi da" in Pashkoy Iraq newspaper in 1989. But he only truly came to prominence and started to publish and hold seminars after the 1991 uprising against the Iraqi government, as the Kurds started to establish a de facto semi-autonomous region in parts of Iraqi Kurdistan and enjoy a degree of freedom of speech. He could not have published most of his work before 1991 because of strict political censorship under Saddam. Along with several other writers of his generation - most notably Mariwan Wirya Qani, Rebin Hardi and Sherzad Hasan - they started a new intellectual movement in Kurdistan, mainly through holding seminars. The same group in 1991 started publishing a philosophical journal - Azadi "Freedom" [Kurdish:ئازادی] -, of which only five issues were published, and then Rahand "Dimension" [Kurdish:رەهەند]. ().
In 1992, he published his first book, a poetry collection entitled Gunah w Karnaval "Sin and the Carnival" [Kurdish:گوناه و کەڕنەڤال]. It contained several long poems, some which were written in the late 1980s. Prominent Kurdish poet Sherko Bekas immediately hailed him as a new powerful voice. His first novel, Margi Taqanay Dwam "The death of the second only child" [Kurdish:مەرگی تاقانەی دووەم], was published in 1997, the first draft of which was written in the late 1980s.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
132 (26%)
4 stars
173 (34%)
3 stars
144 (29%)
2 stars
41 (8%)
1 star
6 (1%)
Displaying 1 - 30 of 117 reviews
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews723 followers
June 17, 2021
My Uncle Jamshid Khan, Bachtyar Ali

My Uncle Jamshid Khan : Whom the Wind Was Always Taking, 2010.

Bachtyar Ali Muhammed, also spelled as Bakhtiyar Ali or Bakhtyar Ali, (Kurdish: Bextyar Elî) Ali was born in the city of Slemani, in Iraqi Kurdistan (also referred to as southern Kurdistan) in 1960. He is a Kurdish novelist and intellectual.

عنوانهای چاپ شده در ایران: «عمویم جمشید خان : مردی باد همواره او را با خود میبرد»؛ «عمویم جمشید خان : مردی باد همیشه او را با خود میبرد»؛ «مردی در بادها»؛ تاریخ نخستین خوانش: هفتم اکتبر سال 2015میلادی

عنوان در زبان کردی: «جه‌مشی� خانی مامم که هه‌میش� با له‌گه‌� خویدا ده‌یبرد»�

عنوان: عمویم جمشید خان : مردی باد همواره او را با خود میبرد؛ نویسنده: بختیار علی؛ مترجم: رضا کریم مجاور؛ تهران، افراز، 1391، در 144ص، شابک: 9789642439218؛ موضوع: داستانهای نویسندگان کرد سلیمانیه- سده 21م

عنوان: عمویم جمشید خان : مردی باد همیشه او را با خود میبرد؛ نویسنده: بختیار علی؛ مترجم: مریوان حلبچه ای؛ تهران، نیماژ، 1394، در 140ص، شابک: 9786003672000؛

عنوان: مردی در بادها؛ نویسنده: بختیار علی؛ مترجم: رضا کریم مجاور؛ سنندج، کانی کتیب، 1393، در 156ص؛

نقل از متن کتاب: (در اوائل سال 1979میلادی که «جمشیدخان» برای نخستین بار دستگیر شد، هفده ساله بود؛ آن روزها «بعثی‌»ه� در سرتاسر خاک «عراق»، بنای پیگرد و دستگیری و شکنجه� ی چپ‌ه� را گذاشته بودند ...؛ چپهایی که کمی پیش‌تر� از هم‌پیمانا� اصلی انقلاب، و رهبری آن به شمار می‌آمدند� هیچکدام از ما به درستی نمی‌دانی� که «جمشیدخان» چه زمانی و چگونه به جمع چپ‌ه� پیوسته بود؛ به ویژه که در ایل و تبار ما تا کنون کسی چپ نشده بود؛ ...؛ «جشمیدخان» در اثر شکنجه� های دژخیمان «عراقی» بسیار ضعیف می‌شود� و وزن خود را از دست می‌دهد� به طوری‌ک� شبی .....؛ هنگام انتقال از سلول به اتاق بازجویی، افسری ماموری را که «جمشیدخان» را هدایت می‌کرده� صدا می‌زند� مامور هم به او می‌گوی� سرجایش به ایستد، تا او برگردد؛ در این بین باد شدیدی آغاز به وزیدن می‌کند� و «جمشیدخان» را از زمین بلند کرده و به آسمان می‌برد� .....؛ آنچه در یاد «جمشیدخان» مانده این است، که او ابتدا به شدت هاج و واج می‌شود� هراس بزرگی در برش می‌گیرد� حس می‌کن� که باد او را همانند یک تکه کاه از زمین بلند می‌کند� و از دیوارهای زندان بالاتر می‌برد� باد در آغاز او را عمودی بالا می‌برد� سپس وقتی ارتفاعش از بام‌ها� اداره زندان شمال بیشتر می‌شود� او را به طور افقی بر روی پشت به جلو می‌بر� و ..........؛ در آن اوج‌ه� از هوش می‌رو�)؛ پایان نقل

جمشیدخان با نخستین پرواز می‌فهم� به زمین آشنای محکم تعلق ندارد؛ او شبیه هیچ‌ک� نیست و زندگی‌ا� نیز شبیه کسی نخواهد بود، او با هر بار پرواز بیشتر از زمین فاصله می‌گیرد� و احساس تعلق خود را از دست می‌دهد� و با هر بار افتادن از آسمان، یادمانهایش را فراموش می‌کند� و آنچه را که از بالا آنها را دیده است، این فراموشی علاوه بر زمین� خوردن حاصل مواجهه با زمینِ تلخ و سیاه است؛ اگر فراموشی نباشد، «جمشیدخان» تاب تحمل تصاویر وحشتناکی را که از آسمان می‌بیند� نخواهد داشت؛ تنها چیزی که با زمین� افتادن‌ها� مکرر در یادش می‌ماند� اینکه او «کرد» است و «می‌توان� پرواز کند.»؛ «جمشیدخان» تنها همین کرد بودن را به یاد دارد، چرا که اگر این را هم به� یاد نداشته باشد، و همه� چیز را فراموش کند هویت انسانیش به یغما می‌رود� ما با تعلق� داشتن به چیزها و کسان و اطرافمان هویت و معنی می‌یابیم� وطن یادمان جمعی ماست؛ احساس تعلق به خاک و زمینی که از آن خاطره داریم به ما هویت و معنی می‌بخشد� «جمشیدخان» اما با هربار زمین� خوردن، مدام از این یادمان گسسته می‌شود� در فصول پایانی رمان، «جمشیدخان» با مهاجرت به سرزمینی غریب، از این یکه علقه و پیوند خود نیز، برکنده و جدا می‌شود� و این نهایت و پایان کار اوست؛ در پایان از کرد بودن خویش هم برایش مفهومی گنگ می‌مان�

تاریخ بهنگام رسانی 26/03/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Profile Image for پیمان عَلُو.
345 reviews227 followers
January 1, 2022
اینکه زاده ی آسیایی رو میگن جبر جغرافیایی...

باز هم بختیار علی ،آن نویسنده که شیرکو بیکس در وصفش گفت: (هر صد سال یکبار یک بختیار علی به وجود می آید)

واقعا چرا ما فکر میکنیم آنچه که داستایوفسکی ،سارتر،کامو،فلورانس اسکاول شین،ژان تولی میگوید شاخ دارند...

نمیخواهم فکر تعصب سرتان بزند اما قول میدهم بختیار علی ما ،رضا براهنی ما، جبران خلیل جبران،اورهان پاموک ما چیزی کمتر از این کله گنده ها ندارند...

بختیار علی با این کتاب دست رو نقطه مهمی گذاشت ،باد ها ،باد های شرقی...
کارشناس هواشناسی ؟فکر نکنم باشد...

این کتاب را اسماعیل برادر زاده جمشید روایت میکند که گاها نشان میدهد کمی مشنگ هم هست.جمشید خان عمویم زیر شکنجه های بعث لاغر شده آنقدر لاغر که باد اورا می‌توان� با خود ببرد،بختیار علی هم میداند و من هم میدانم که منظورش چیست...

من که شکنجه ای نشده ام ،من که زندان نبوده ام بختیار جان!!!!
پس چرا اینقدر سبک هستم که باد مرا میبرد ؟؟؟؟
زندان ذهنی دقیقا درست است مغز من شکنجه شده لاغر شده و باد می‌توان� مغزم را بلند کند و ببرد این را طراح جلد کتاب هم میگوید...

وقتی که در دوره نوجوانی بودم درست مثل عمویم جمشید کمونیست شده بودم ، و احساس میکردم مرا با طناب محکم بسته اند و عمرا مرا باد ببرد.
بعد با نبرد من عاشق صلیب شکسته شدم ،بعدش با خواندن قرآن فمینیست ها افتادم تو خط 8 مارس ،در جاده منتهی به لس آنجلس لای پای زن برایم شد معدن طلا،و حالا هم که فاز پرچم دار نسل بهم سرایت کرده...
اما واقعا کدامش خوب است سبکی یا سنگینی ؟

میلان کوندرا در سبکی تحمل ناپذیر هستی می‌گوی�:

سنگینی زندگی ما را له می‌کن� و ما زیرش می‌مانی� و ما را به زمین میخ می‌کن�.ولی در اشعار شاعرانه‌� همه‌� دوره‌ها� زن‌ه� آرزو داشتند تا زیر بار بدن مردان خم شوند.بنابراین،سنگین‌تری� بارها در عین حال تصویری از کامل ترین اشتیاق زندگی نیز هست.هرچه بار سنگین تر شود،زندگی ما به زمین نزدیک تر می‌شو� و بنابراین واقعی‌ت� و صادقانه‌ت� می‌شو�.
بر عکس،فقدان مطلق یک‌با� باعث میشود که انسان از هوا سبک‌ت� شود، اوج بگیرد و زمین و هستی زمینی‌ا� را رها کند و به موجودی نیمه‌واقع� تبدیل شود؛موجودی که حرکاتش همانقدر که آزادانه‌اند،بی‌اهمی� نیز هستند.
پس کدام را باید انتخاب کرد؟ سنگینی یا سبکی؟
پارمندیس فیلسوف یونانی در قرن شش پیش از میلاد همین پرسش را مطرح کرده بود.او جهان را به جفت های متضاد تقسیم کرده بود: نور/تاریکی،لطافت/زبری،گرما/سرما،هستی/نیستی.
او یک‌سو� این تناقض ها را مثبت (نور،لطافت،گرما،هستی) و سوی دیگر را منفی نامیده بود.ممکن است این تقسیم مثبت و منفی را به نحو کودکانه‌ا� ساده بیابیم،البته بجز یک مشکل:
اینکه در جفت سنگینی و سبکی کدام یک مثبت است؟
پارمنیدس پاسخ می‌ده�:سبکی مثبت و سنگینی منفی است.آیا حق با او است یا نه؟ مسئله این است.تنها امر مسلم این است که تضاد سبکی/سنگینی مرموزتر و مبهم‌ت� از بقیه است.



مرسی از ترجمهٔ خوب مریوان حلبچه ‌ا�
Profile Image for Maziyar Yf.
724 reviews505 followers
December 2, 2023
جمشید خان عمویم که باد همیشه او را با خود می برد ، داستان خلاقانه ای ایست از بختیار علی ، نویسنده سرشناس کُرد . او در این کتاب با استفاده از رئالیسم جادویی به مشکلاتی مانند جنگ ، آوارگی ، بی ثباتی و درگیری همیشگی با سنت پرداخته . هم چنین در کتاب کم حجم او می توان بخشی از تاریخ عراق در زمان هیولایی به نام صدام حسین را هم دید ، گرچه که کتاب علی را نمی توان کتابی تاریخی دانست .
موضوع اصلی کتاب او ، جمشید خان مردی ایست که بر اثر شکنجه های وحشیانه در زندان های صدام ، وزن خود را از دست داده و آن قدر سبک شده که با وزش باد و یا حتی نسیمی به پرواز در می آید . او پس از هر سقوط از آسمان گذشته را فراموش کرده و گویی تبدیل به انسان جدیدی می شود .
داستان از نگاه سالار خان برادر زاده جمشید روایت می شود ، او فردی ایست که وظیفه دارد با استفاده از طناب هم تعادل جمشید را درآسمان حفظ کند و هم او را به سلامت به زمین بازگرداند . با این که نقش سالار خان بسیار حیاتی ایست اما اهمیت او هم از جانب جمشید و هم از طرف دیگران نادیده گرفته می شود . نگاه او که همواره پی جمشید است ، همیشه ماننده بنده ای به آسمان دوخته شده . است
قهرمان داستان را باید جمشید خان سبک وزن دانست ، او را می توان نماد یک فرد خاورمیانه ای دانست که هر از چند گاهی مجبور به تغییر مرام و عقیده خود می شود ، اندیشه های او از کمونیسم تا مسلمانی معتقد در حال نوسان است . جمشید با وجود آن که همیشه متمایل به قدرت حاکم است اما نمی توان او را یک فرد فرصت طلب دانست ، همین که پولی به دست آورد و بساط عیشش فراهم باشد برای جمشید کافی ایست .
کتاب بختیار علی اشاره ای به آواره گی کوردها هم در جنگ ایران و عراق و هم هنگام سرکوب قیام آنها توسط صدام دارد گرچه که او نامی از فاجعه انفال و یا بمباران شیمیایی حلبچه نبرده است اما ردپای این فجایع را در کتاب در فرار کوردها به کوهستان دید . همچنین نویسنده در نمایی بزرگتر فرار مردمانی از ایران ، عراق ، سوریه و تلاش آنان برای رسیدن به اروپا را به تصویر کشیده ، افرادی که مانند جمشید خان سهمی از آسمان نداشته اند .
تاریخ تکرار می شود ، اما بار دوم غمبارتر

جمشید خان ، کشور و منطقه ای که او از آن می آید ، مصداق کامل سخن هگل است ، تاریخ همیشه در حال تکرار و هر بار سهمگین تر ، مخوف تر و خونین تر . گذشته خونین منطقه ای که سرشار از خشونت و بی رحمی ایست به نظر همواره در حال تکرار است ، جمشید خان چاره ای ندارد جز فراموشی این گذشته ، اما هر بارگویی او با شکل تازه ای از آن روبرو می شود .
داستان کوتاه و پر غم جمشید خان را تنها می توان ستود . او راوی زندگی مردمانی شده که در برابر قدرت و شرایط سخت زندگی گویا چاره ای به جز سرسپردن در برابر باد و پریدن و همراه شدن با آن ندارند.
Profile Image for Armin Ahmadianzadeh.
74 reviews24 followers
January 24, 2025
این دومین کتابی هست که از ادبیات کرد و بختیار علی می‌خون�. بعد از خوندن نمایشنامه به‌دوز�...ای‌بی‌گناها�! تصمیم گرفتم سراغ رمان کوتاه بختیار علی برم.

پ.ن:
کاش تو گودریدز یکی که می‌تون� نسخه جدیدتر کتاب رو آپدیت کنه، چون نسخه جدید ۱۸۳ ص هستش!

شجرام�:

حسام‌خا�: پدربزرگ خانواده
پیروز: مادربزرگ خانواده
عمو ادیب خان: پسر بزرگ حسام‌خا�
سرفراز خان: پدر سالار، راوی، و پسر وسط حسام‌خا�
عمو جمشید خان: سوژه اصلی داستان و کوچک‌تری� پسر حسام‌خا�
اسماعیل: پسرعموی راوی و پسر عمو ادیب خان

خلاصه داستان:

راوی داستان ما، سالارخان، پسر سرفرازخان و نوه حسام‌خا� که یار و یاور همیشگی عمویش جمشید خان که باد همیشه او را با خود می‌بر� هستش، از وقایع و رویداد‌های� صحبت می‌کن� که برسر عمویش جمشید از ۱۷ سالگی آمده است. راوی داستان فردی هستش که به‌شد� منفعل هستش و هیچ‌هد� و انگیزه‌ا� تو زندگی نداره. وقتی عمو جمشید که به‌خاط� کمونیست بودنش تو زندان‌ها� بعث میوفته و شکنجه میشه تا حدی که مثل پر کاه سبک میشه و وزنش رو از دست میده، مسئولیت به‌زمی� بند کردن عمو جمشید به‌عهد� سالار و اسماعیل میوفته. این‌کا� به‌نوع� میشه هدف و انگیزه سالار تو زندگیش، طوری که اوایل با بی‌میل� ولی بعدها با عشق این‌کا� رو می‌کرد�.

جمشید خان به‌دلی� سبکی زیاد، با هر بادی به‌هو� می‌رف� و باید با طنابی توسط سالار و اسماعیل کنترل می‌شد� دقیقا مثل بادبادک!

اتفاقات زیادی برای جمشید خان و طبیعتا سالار و اسماعیل میوفتاد. از درگیر شدن‌شو� تو جنگ ایران و عراق، تا ازدواج ناموفق عمو جمشید و خیلی اتفاقات جالب و تأمل‌برانگی� دیگه.

نکته جالبی که اینجا بود، این بود که پس از هر سقوط، عمو جمشید بخش زیادی از حافظه خودش رو از دست می‌دا� و آرمان‌ه� و اهداف قبلی خودش رو به‌طو� کامل از یاد می‌بر�.

تحلیل کلی کتاب:

حس می‌کن� نباید تفسیر کرد و اینکه دونه دونه بررسی کرد که هر کاراکتری، هر طرز تفکری یا هر عملی در طول روایت نشانگر چه‌نو� نمادی هستند و بیانگر چه چیزی هستند! ولی صرفا اگه دلی بخوام یه‌تحلی� غیرتخصصی بکنم این هستش که به‌نظر� سبک بودن عمو جمشید با تمام افرادی اشاره داره که حزب باد هستند و با هر بادی به‌سوی� به‌پروا� در میان. افرادی که با وجود داشتن سواد و مدرک دانشگاهی و تفکرات ایدئولوژیک و ... بازهم تهی از معنا هستن و هویت واقعی خودشون رو به‌ثبا� نرسوندن. افرادی که حافظه تاریخی ضعیفی دارند و مدام محکوم به‌تکرا� تجارب تاریخی مشابه هستند.(نه‌تکرا� عینی تاریخ!)

به‌شد� حال‌و‌هوا� جهان سومی رو می‌ش� در متن احساس کرد، اینکه بختیار علی با خلاقیت زیادش چطور یک انسان جهان سومی رو به‌فرد� تشبیه کرده بود که با باد به‌پروا� در میومد و دائما حافظه‌ا� رو از دست می‌دا�.

سایر کاراکتر‌ها� داستان هم در نوع خود جالب بودند و می‌ش� گفت طیف‌های� از مردم جامعه تو وجود تک‌تک‌شو� بود.

اینکه دائما پس از هربار سقوط، جمشید‌خا� چیزهای جدیدی رو که تجربه می‌کرد� به‌نوع� در تضاد دوگانگی با تجارب قبلی‌ا� هم بود برای من جالب بود.
از کمونیست بودن تا تنفر از جنگ، از زن‌بار� بودن تا درویش‌مسلک� و ...

رگه‌های� از ادبیات ضد جنگ هم در اثر بختیار علی به‌چش� می‌خور� که دیدگاه نویسنده رو به‌خوب� تونسته بود در روایت هضم کنه.

حس‌و‌حا� حین خوانش:

حقیقتش وقتی کتاب تموم شد، ملغمه‌ا� از احساسات عجیب بهم دست داد. اولین چیزی که به‌ذهن� اومد این بود که انگار کتاب بهم حس خوندن هم‌زما� زوربای یونانی با سفر به‌انتها� شب در بستر رئالیسم جادویی و جغرافیای آسیایی رو می‌دا�.

گاها لبخند میومد رو لبام، و گاها پوکر فیس می‌شد� و به‌حرف� و دیالوگ‌های� که زده می‌ش� فکر می‌کرد�.

بخش‌های� که مربوط به‌ایرا� هم بود یه‌جو� حس گرمی قشنگی بهم القا می‌کر�.

قلم بختیار علی رو خیلی دوس داشتم تو این رمان و اینکه ترجمه جناب حلبچه‌ا� چقدر زیبا و روان بود.

امتیاز من به‌ای� کتاب: ۴ از ۵

"او همیشه بهانه‌ا� داشت تا از روی غرور و تکبر به ما بنگرد� البته او نگاه دیگری به زندگی داشت. از سن پانزده‌سالگ� که به خیل کمونیست‌ه� پیوسته بود، با چشم حقارت به پدر و برادر و همه‌� بستگان خان‌زاد� و نجیب‌زاده‌ا� می‌نگریس� و آن‌ه� را خون‌خوا� و ستمکار می‌نامی� و نمی‌گذاش� کسی او را با نام جمشیدخان بخواند، بلکه باید او را رفیق‌جمشی� می‌نامیدن�. اتاقش را نیز با عکس‌ها� بزرگی از مارکس و انگلس تزیین کرده بود."

"او بی‌آن‌ک� بگذارد افسران عرب اشک‌های� را ببینند، گفت: «از این به بعد به خاطر من، آدمای زیادی کشته می‌شن� به خاطر من بچه‌ها� بسیاری یتیم می‌ش� و مادرای زیادی که من نمی‌شناسم‌شون� داغدار می‌شن� من هیچ‌وق� دوست نداشته‌� توی جنگ شرکت کنم.»"

"عشق کاری می‌کن� که انسان همه‌� استعدادهای پنهانی‌ا� را به کار بیندازد و تمام توانش را برای مبهوت کردن معشوقه‌ا� به کار ببندد."

"تا زمانی که توی مرزای این خاک هستیم، نمی‌تونی� فکر کنیم. هوای این‌ج� با عقل و اندیشه سازگار نیست."

"هر آدمی یه روزی توی زندگیش هوس نوشتن یه کتاب به سرش می‌زن�."

"یه قاشق از نویسنده‌� بد رو با یه قاشق از سیاست‌مدا� بد قاطی کن و خوب به هم بزن� بعد چند قاشق از محلولِ بی‌سواد� بهش اضافه کن� مقدار کمی هم آب رو این معجون بریز و بذار رو آتیش تا خوب بجوشه� چیزی که درمیاد، روزنامه‌نگا� تمام‌عیا� مملکت ماست."

"توی دنیا هیچ شغلی مطمئن‌ت� از قاچاق انسان نیست... تا وقتی که آدما مثل حالا غمگین باشن، مدام به فکر فرار از خاک خودشون می‌افت�... این‌ک� آدما خیال می‌کن� توی یه جای دیگه خوشبخت می‌شن� یه نوع مشکلیه که از باباآدم برامون مونده."

"‫جمشیدخا� بر این باور بود که دیکتاتورها نمی‌میرند� بلکه همچون ققنوس خاکستر می‌شون� و کمی بعد دوباره از زیر خاکستر خود سر برمی‌آورن�. ترس جمشیدخان از دیکتاتور نگذاشت که تا شش ماه پس از آزاد شدن شهرهای کردستان از چنگ صدام‌حسین� به میان مردم و آبادانی برگردیم. جمشید معتقد بود که صدام‌حسی� و سایه‌های� از جهنم هم که شده، برای انتقام گرفتن از ما برخواهند گشت"

"پیش‌ت� تنها دیکتاتورهای بزرگی همچون استالین و هیتلر و موسولینی می‌توانستن� چنین کارهایی بکنند... دیکتاتورهایی که ارتش و دولت و پلیس مخفی داشتند... اما حالا کافی است یک سایت داشته باشی تا بتوانی عقل و اندیشهٔ هزاران نفر را در مسیری که می‌خواه� هدایت کنی... هر کسی را که می‌خواهی� در نظر مردم محبوب و یا منفور کنی... دوستانت را بزرگ جلوه دهی و دشمنانت را رسوا کنی... چون انسان ذاتاً موجودی نادان است و هر چرندی را که در آنجا منتشر شود باور می‌کن�..."

"کتاب برای این به وجود اومده که آدم از طریق اون بتونه خودشو فراموش بکنه، نه این‌ک� توی حفره‌ها� تاریک و دام‌ها� پیچیدهٔ درون خودش بیفته."

"در این دنیا، زن‌ه� تنها مخلوقاتی هستند که ارزش دارند مردها وقت‌شا� را با آن‌ه� بگذرانند."

"بزرگ‌تری� قدرتی که مردا در این مملکت ملعون می‌تون� بِهش برسن، اینه که از زنا نترسن"

"تماشای آسمان نشانهٔ سقوط زندگی‌ا� به سوی پوچی بی‌پایا� بود... خلأیی که از ته دل دوستش می‌داشت� و مشکلی با آن نداشتم."

"مگه بِهت نگفتم مرد فقط و فقط یه جهنم داره... اون جهنم هم زنه؟"
Profile Image for Salamon.
129 reviews62 followers
April 30, 2024
پشت جلد کتاب نوشته ".�.. رمانی در ستایش عشق ...". خیلی مطمئن نیستم منظورش چیه ولی کتاب برای من خیلی بوی عشق نمیده حالا با هر تعریفی که ناشر داشته باشه.

داستان جمشید خان نوعی اُدیسه‌� پایان‌ناپذیر� که دائماً تکرار میشه. جمشید که مدت‌ه� تحت شکنجه‌ها� طولانی قرار گرفته چنان بخش بزرگی از وزنش رو از دست داده که باد بر زمینش نمی‌گذار�. جمشید با پَر وزن شدن مزه‌� پرواز رو می‌چش� و چیزی که در ابتدا براش عذاب‌آو� و ترسناکه تبدیل به فرصتی برای انواع ماجراجویی‌ها� میشه. این چکیده‌� ماجراست ولی اصل مطلب نیست.

جمشید و هوس� و آرزوهاش و خیالات و توهمات‌ا� و کشیده شدنش به این سو آن سو خیلی من رو یاد این غزل مولوی میندازه:

"چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندم
گه از آن سوی کشندم گه از اين سوی کشندم
ز کشاکش چو کمانم به کف گوش کشانم
قدر از بام درافتد چو در خانه ببندم
مگر استاره چرخم که ز برجی سوی برجی
به نحوسيش بگريم به سعوديش بخندم
به سما و به بروجش به هبوط و به عروجش
نفسی همتک بادم نفسی من هلپندم
نفسی آتش سوزان نفسی سيل گريزان
ز چه اصلم ز چه فصلم به چه بازار خرندم
نفسی فوق طباقم نفسی شام و عراقم
نفسی غرق فراقم نفسی راز تو رندم
نفسی همره ماهم نفسی مست الهم
نفسی يوسف چاهم نفسی جمله گزندم
نفسی رهزن و غولم نفسی تند و ملولم
نفسی زين دو برونم که بر آن بام بلندم
بزن ای مطرب قانون هوس ليلی و مجنون
که من از سلسله جستم وتد هوش بکندم..."

پایان غزل رو اینجا نیاوردم چون گمان می‌کن� که تصویر داستان جمشید خان به روشنی آخر کار مولانا نیست. به هر جهت جایی در کتاب، جمشید هم وضعیت رو بدین صورت توصیف میکنه:

"جمشید بر این باور بود که تنها ساده‌اندیشا� خیال می‌کنن� آدم میوه‌� درخت معرفت را خورده است. با یک نگاه سطحی به وضعیت بشر می‌توا� دریافت که انسان هیچ‌گا� میوه‌� چنین درختی را نچشیده و همیشه در تاریکی زیسته و همچنان در تاریکی خواهد زیست..."

بیش از این سخن راندن راه به گزافه‌گوئ� میبره و فقط می‌نویس� که به برداشت من از نگاه کتاب انسان موجود دربه‌د� بیچاره‌ای� که در زمین طلب آسمان داره و در آسمان طلب زمین؛ گرفتار ابتدائی‌تری� خواسته‌ها� غریزیشه و با وجود غرور و تبختر فراوان چیزی بیشتر از اون‌ه� نیست؛ چند صباحی بر روی زمین یا در آسمان سر و صدایی چون وزوز مگس تولید میکنه و با حسرت بی‌انداز� و تشنگی رفع‌ناشدن� خاموش میشه.

پ.ن: نمی‌دون� شاید من در حالت روحی حساسی قرار دارم ولی این رمانک که با طنز نسبی و فضای نه چندان سنگین، روان خوانده شد غمی گزنده بر جانم باقی گذاشت.
Profile Image for Mohammad Hrabal.
394 reviews275 followers
February 9, 2024
هنگام خواندن کتاب آخرین انار دنیا و این کتاب یاد ایتالو کالوینو و کتاب‌های� می‌افتاد�. انگار بختیار علی نسخه آسیایی کالوینو بود.
فکر می‌کن� این کتاب بختیار علی نسبت به آخرین انار دنیا عامه پسندتر بود. پیشنهاد می‌کن� برای شروع اول عمویم جمشیدخان را بخوانید.
**
جمشید خان قصه‌� شخصیت چندپاره‌� انسان معاصر است با همه‌� پیچیدگی‌ه� و آشفتگی‌هایش� جمشید خان نماد و نمونه‌� انسان روزگاری است که شخصیت و کرامت انسانی انسان را پایمال می‌کند� دیباچه مترجم. صفحات ۹-۱۰ کتاب
نگاه کن برادرزاده عزیزم! به این پوچی بی‌انته� نگاه کن� تا می‌تون� به این فضای تهی نگاه کن� چون این تهی‌ا� که عموی بدبختت هر لحظه توش شناوره، آینه‌� واقعی پوچی زندگی‌مون�. صفحه ۴۰ کتاب
ماه‌ها� بعدی بسیار سریع گذشت� همه منتظر جنگ جدیدی بودیم. اسماعیل به اخبار گوش می‌سپر� و آن را به زبان کردی برای ما ترجمه می‌کر�. او هر بار می‌گف�: «دیکتاتور اگه هفت تا جون هم داشته باشه، یه جون سالم به� در نمی‌بره� دیگه فاتحه‌� خونده‌س� تموم دنیا علیه صدام دست به یکی کردن� آمریکایی‌ها� انگلیسی‌ها� حتی آلمانی‌ه� و ژاپنی‌ه� هم� عموجون! عمو جمشید جون! این آخرین سال حکومت دیکتاتوره� بخند و شاد باش.» صفحه ۶۰ کتاب
جمشید خان بر این باور بود که دیکتاتورها نمی‌میرند� بلکه همچون ققنوس خاکستر می‌شون� و دمی بعد دوباره از زیر خاکستر خود سر برمی‌آورن�. صفحه ۶۱ کتاب
توی همین شب‌ه� بود که دوباره همان عادت دیرینه زل زدن به آسمان به سراغم برگشت� تماشای آسمان نشانه‌� سقوط زندگی‌ا� به سوی پوچی و تهی بی‌پایا� بود� تهی‌ا� که از ته دل دوستش می‌داشت�. صفحه‌� ۹۶ کتاب
هر آدمی یه روزی توی زندگیش هوس نوشتن یه کتاب به سرش می‌زنه� به� ندرت آدمی پیدا می‌ش� که توی زندگیش به نوشتن کتاب فکر نکرده باشه. صفحه ۱۱۴ کتاب
Profile Image for Peiman.
599 reviews178 followers
January 22, 2023
کتاب جالبی بود، نه سخت و پیچیده بود و نه خسته کننده. عمویم جمشید‌خا� داستان فردیه که باد اون رو با خودش می‌بر� و هر بار که این اتفاق می‌افت� مقدار زیادی از حافظه‌� رو از دست میده و هر بار یک خط فکری و یک کاری رو در پیش میگیره. به نظرم میاد که جمشید‌خا� نماد مردمی هست که حزب باد هستند و از خودشون فکر و تعقل و هویت ثابتی ندارن و در ضمن دچار حافظه‌� تاریخی ضعیفی هم هستند، اونها هر بار کاری رو میکنن و چندی بعد اعتقاد جدیدی پیدا می‌کن�. ضمن اینکه شاید اشاره‌ا� هم به محیط نامناسب عراق (و خاورمیانه) برای رشد و پرورش انسان باشه که باید از اونجا رفت تا وزن گرفت و با باد هر جایی نرفت..ه
Profile Image for Javad.
179 reviews69 followers
December 3, 2023
نمی‌دون� از کجا شروع کنم!

همونطور که شاید حتی از اسم کتاب مشخص باشه، این داستان رو میتونیم نسبت بدیم به افراد "حزب باد". جمشیدخان اول ماجرا یه کمونیست متعصب بوده که توسط نیروهای بعثی زندانی میشه و توی زندان، انقدر وزن کم میکنه که دیگه باد میتونه بلندش کنه! اما نکته جالب‌ت� اینه که هربار که پرواز میکنه و سقوط میکنه، حافظه‌ا� رو "تقریبا" از دست میده! همینجوریم بار اول از زندان میتونه فرار کنه و وقتی به روستاشون میرسه، دیگه ابداً کمونیست نیست. در ادامه هم با داستان‌ها� جالبی از جنگ ایران و عراق و مشارکت این "کُرد پرنده" در این جنگ، تغییرات 180 درجه‌ا� او بعد از هربار سقوط میان الحاد و ایمانی، زن‌بارگ� و درویش مسلکی، علم و جهل و شجاعت و بزدلی هستیم. هر بار سقوط یک داستان جالب و مفصّل رو برای جمشیدخان تضمین میکنه.

اما روایت به این سادگی‌ه� هم نیست. جمشیدخان چرا اینجوریه؟ چرا جمشیدخان "محصول روزِ" زمانه‌ا� شده؟ نویسنده اینجاست که هنر خودشو نشون میده. تا به انتهای داستان تعبیرهای زیادی از این روایت نمادین و شخصیت نمادین میشه داشت. آیا این‌چنی� انسانی فقط برای منفعته که با هربادی تکان می‌خور� و می‌ره� یا این حزب‌بادبودگی� می‌تون� از سر حماقت و جهالت هم باشه؟ یا از سر شرایط داغون سرزمین یک شخص؟ یا از سر سازگار شدن با فشارها، سرکوب‌ها� محرومیت‌ه� و... تحمیلیِ محیط؟ یا شاید هم از همه این‌ه� باهم. جمشیدخان محصول روزِ دنیایی است جهان سومی، آن هم به معنای واقعی کلمه�: آمیزه‌ا� مضحک و گروتسک از تمام تناقضات زندگی یک خاورمیانه‌ا�. شاید واقعا یک انسان برای بقا، تمام "چیزهای سنگین" توی کشتیِ بدن‌ش� میندازه بیرون تا غرق نشه. شاید هم به قول جمشید، کاش بادهای این مملکت آدم رو با خودش نبره.

اما جا برای بحث و حرف راجع به این داستان زیاده. چرا که جمشیدخان شخصیت اصلی داستان و راوی، یعنی سالارخان، و دیگر فامیل جمشید، اسماعیل، خود اشخاص دیگری هستند تو این داستان که ‌تیپ‌ها� دیگری را از سرزمین خاورمیانه به تصویر میکشند.
Profile Image for Robert Khorsand.
356 reviews330 followers
October 22, 2021
گفتار اندر نقد نشر نیماژ
منقل� را می‌آورند� زغالی می‌گیرانن� و سپس قد یک فندق تریاک از لول خود می‌کنن� و روی حقه‌� وافور می چسبانند. سوراخ وافور را با سوزن طلاییِ زنگ‌زده‌ا� وا می‌کنن� و وافور را با یک دست روی لب گذاشته و با دستی دیگر با انبری یک ذغالِ سرخ را از منقل برداشته و پس از فوتی به آن، به حقه نزدیک و دودی جانانه می‌گیرن� و در حالیکه بسیار آهسته دود را بیرون می‌دهن� شعار می‌دهن� که:
این چه وضعی‌ست�
چرا مردم کتاب نمی‌خرند�
چرا وضعیت چاپ و نشر چنین است؟
صنعت نشر ورشکته است!
و همانگونه که دود بعدی را می‌گیرن� در ادامه در دفترچه‌� خود یادداشت می‌کنن� که فلان کتاب در تجدید چاپ بعدی به یکباره با چند برابر چاپ قبلی چاپ گردد اما با کاغذی نازک‌ت� و چاپی بسیار بی‌کیفیت‌ت� که خواننده در خواندن نوشته‌ها� پشت و روی هر صفحه به آنگوزمان بیفتد!
ساعتی از نشئگی می‌گذر� که یک مشتری به نام سهیل به نشر نیماژ پیام ارسال می‌کن� که:
این چه وضعی‌ست�
چرا برای مشتری ارزش و احترام قائل نیستید؟
چرا به نسبت پولی که دریافت می‌کنی� به همان اندازه برای کیفیت کتاب خرج نمی‌کنید�
اما مدیران نشر که حال نه معلوم است نشئه هستند و نه معلوم خمار؟!
در پاسخ، با یک ضدحمله‌� بی‌شرمان� به مشتری می‌گوین�: این به ما مربوط نیست!!!
و شما می‌بایس� هنگام خرید، کتاب را بررسی و در صورت ایراد کتاب سالم را خریداری می‌کردی�!!!

آقا/خانم نشر نیماژ: تف به شرافت شما

گفتار اندر توصیف کتاب
"او خوابیدن در آسمان را خیلی دوست می‌داش�.
تردید دارم از روایت این داستان که می‌دانم� آن‌های� که جمشیدخان را واقعا ندیده‌ان� هرگز نه باور می‌کنن� و نه درک می‌کنن�."

موضوع جذاب، انتخاب المان‌های� بسیار سخت نظیر پرواز انسان و بارش خون از آسمان، پرداخت نه عالی اما خوب و جمع‌بند� مناسب، که باعث شد تلخی روانم را از ناشر بشوید و به همراه جمشید خان به آسمان ببرد.

شجره نامه
حسام خان (پدربزرگ)
پیروز (مادربزرگ)
جمشید خان (پسر کوچک حسام خان)
ادیب خان (پسر بزرگ حسام خان)
سرافراز خان (پسر وسطی حسام خان)
اسماعیل (پسر ادیب خان)
سالار (پسر سرافرازخان)
غزل (خواهر اسماعیل و دختر ادیب خان)
صافی ناز (دختر صدیق پاشا-زن جمشید خان)
احسان بایزید(معشوق صافی ناز)

گفتار اندر داستان کتاب
نخستین کتابی بود که از ادبیات «کرد/کورد» و صدالبته «بختیارعلی» می‌خواند� و پیش از هر حرفی رضایت خود را از ترجمه‌� آقای «مریوان حلبچه‌ای� به جهت متن روان، ساده و بی‌آلایش� که تقدیم ما نموده‌اس� ابراز می‌دار�.
باز هم رئالیسم جادوییِ مورد علاقه‌� من و اینبار نویسنده‌ا� دیگر، خوشحالم که این کتاب دوست داشتنی را مطالعه نمودم.
اگر بخواهم با نگاهی ساده کتاب را معرفی کنم، می‌نویس�:
جمشید خان در زندان صدام شکنجه شده و در شکنجه آنقدر از جانش آب رفت تا اینکه باد او را همانند بادبادکی با خود برد و به شکلی که در داستان می‌خوانی� به همراه برادرزاده‌های� اسماعیل و سالار به «بارانوک» روستای قدیمی‌شا� پناه می‌برن�.
با اعلام عفو عمومی رژیم بعث، به شرط عضویت در ارتش بخشوده می‌شو� و در جنگ عراق با ایران به شکل جالبی شرکت دارد و دو برادرزاده‌ا� نیز نقش نگهدار او هستند تا مبادا او را باد ببرد اما گاهی این اتفاق رخ می‌ده� و گاهی نیز خیر و نکته‌� جالب داستان این است که وقتی به هر دلیلی که در داستان می‌خوانی� او به روی زمین سقوط می‌کند� سقوطش منجر به فراموشی او و تغییر روند زندگی‌� می‌شو� و ما در فصول مختلف تغییرات و زندگی جدید او را می‌خوانیم� تا اینکه... .

بستگی دارد این کتاب را به چه دیدی بخوانیم، اگر بخواهیم به دیده‌� یک داستان روان بنگریم بسیار عالی‌س� و چه بهتر برای پر کردن وقت ما، اما اگر بخواهیم به شکل دقیق نیز بدان بنگریم، باید عرض کنم که بختیارعلی تاحدودی و نه بسیار دقیق و مستند اشارات خوبی به وضعیت سیاسی، اجتماعی و بحران‌ها� کشورش در دوران پیش و پس از صدام کرده است و این اشارات داستانش را نه وزین اما پربار نموده است.

نقل‌قو� نامه
"دیکتاتورها نمی‌میرند� بلکه همچون ققنوس حاکستر می‌شون� و کمی بعد دوباره از زیر خاکستر خود سر برمی‌آورن�."

"گلوله‌ه� کاری کردند که خدا را هم برای همیشه فراموش کند."

کارنام
یک ستاره بابت اینکه در سطح، کیفیت و حد و اندازه‌� شاهکارهایی که با این سبک که دست بر قضا مورد علاقه‌ا� است و پیشتر خوانده‌ام� یک ستاره بابت اینکه اشارات به رخدادها سطحی بود و نه مستند بر واقعیات از کتاب کسر و نهایتا سه ستاره برای این کتاب منظور می‌کن�.

سی‌ا� مهرماه یک‌هزا� و چهارصد
Profile Image for Mouzhan.
164 reviews36 followers
January 6, 2021
اولین باره از ادبیات کردها میخونم،ایده ی کتاب جدید بود ولی ریتم تندی داشت،جوری احساسات مختلف افراد رو باس تند تند درک میکردی وهمذات پنداری میکردی که وسطش گفتم:زن!یه نفس بگیروبعدادامه بده:)
ویراستارلازم که بود!
اگه ادمی هستید که پی یه موضوع مهمی توکتابامیگردید شایدیکمی ناامیدکننده باشه این کتاب،اما اگر منعطفید واز یه داستان بیشتر انتظاردارید،حس کردن حس های ادمای دیه رو یاداوری کنه براتون،خب خوبه بنظرم:)
متن خودم بیشتر ازهرمتنی توی دنیا ویراستاری میخواد
Profile Image for مجید اسطیری.
Author8 books523 followers
May 4, 2020
"به نظرم میشود سبک این رمان را رئالیسم جادویی دانست چون مثل کارهای مارکز با یک قرارداد کوچک تصرف محدودی در واقعیت صورت میگیرد. مثلا آن جا کشیش آن قدر موعظه میکند که یک متر از زمین فاصله میگیرد و این جا جمشید خان در زندان صدام آن قدر وزن لاغر و نحیف میشود که با وزیدن هر بادی از زمین جدا میشود و به آسمان میرود"
به نظرم کشورهایی که استبداد را تجربه کرده اند بستر خوبی هستند برای پرورش رئالیسم جادویی"

یکی از عناصر رمان طنز است. طنزی خیلی رقیق که به واسطه امکان عجیب جمشید خان به وجود آمده :

"هشت ماه پس از عروسی، صافی ناز پسر جوانی را می آورد که در پرواز به جمشید خان کمک کند. پیش از این در هنگام پرواز جمشید خان د خواهران و پدرشان صدیق پاشا ریسمان او را نگه می داشتند... آنان از این کار احساس شادی بچه گانه ای می کردند و خرسند بودند که چنین داماد پرنده ای دارند و می توانند او را بادبادک وار به هوا بفرستند."
"خواهران صافيناز بهش می گفتند که او خوشبخت ترین زن دنیاست، چون هر زنی از صمیم قلب می خواهد شوهری داشته باشد که گه گاه بتواند او را مانند بادبادک هوا کند.
من وقتی که ماجرای این پسر جوان را شنیدم، به پیگیری هویت او پرداختم و پس از پرس وجوی بسیار دریافتم که این جوان کسی نیست جز احسان بایزید که از چند سال پیش با صافيناز روابط عاشقانه داشته، اما به خاطر تنگدستی قدم پیش نگذاشته و رسما به خواستگاری اش نرفته است."


یکی از نقاشی های شاگال نقاش فرانسوی که در رمان بهش ارجاع داده شده را هم ببینید:
description
واما:
"اثر خیلی با شفافیت و روشن بینی و شهود شروع میشود اما میرود سمت غرغر کردن و پوچ گرایی که مشخصه روشنفکرهای ملل خاور میانه ست.
و میشود گفت که به همین ترتیب یعنی با آرزوی فرار از سرزمین مادری تمام میشود
این اثر در واقع نقدی است اولا بر استبداد که مسیر زندگی انسان ها را عوض میکند و چیزی برای آنها رقم میزند که دون شان انسانی است
ثانیا نقدی است بر روشنفکران شرقی که میخواهند هزار و یک راه مختلف را برای به دست آوردن آزادی امتحان کنند و در میان این راه های مختلف بارها و بارها مرتکب اشتباهات بزرگ میشوند
من اصلا نفهمیدم چرا چند بار جمشید خان و راوی هی دم از پوچ گرایی و خالی بودن آسمان میزنند؟ چه اصراری بود؟ انگار نویسنده اصرار داشت یک حرف گنده بگذارد در دهان شخصیتش
در مورد پرداخت داستانی اثر هم باید بگویم که شتابزدگی از سر و روش می بارد و حجم اثر باید لااقل دو برابر این می بود. دیالوگ نویسی ها خیلی خیلی کم هستند و صحنه ها هیچ گونه جزئی نگری ندارند. واقعا انگار همان طور که در انتها معلوم میشود این اثر را برادرزاده کم سواد جمشید خان نوشته که چندان با داستان نویسی آشنا نیست.
Profile Image for Katayoon.
149 reviews67 followers
September 9, 2020
اگر خط فکری نداشته باشیم، عقاید درستی نداشته باشیم، باد ما را با خود می‌بر� و ما هم به ناچار باید به سمتی برویم که دیگران ما را به آن سمت می‌برن�...
بختیار علی توانسته مختصر و مفید خیلی خوب به مشکلات بزرگی مثل جنگ، پناهندگی و آوارگی، تنهایی همیشگی انسان‌ها� تقلید کورکورانه در مذهب، فساد دولتمردان و مطبوعات و ... بپردازد
Profile Image for คrຊคຖ.ຖ.
294 reviews75 followers
November 23, 2019
اولین رمان کردی که خوندم و خیلی خوب بود. باز هم از نویسندگان کرد خواهم خوند ^-^
Profile Image for nmshafie.
488 reviews57 followers
January 3, 2024
خیلی شبیه کتاب پیرمرد صدساله ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد بود. منتهی ایندفعه یه مرد کُرد شخصیت اصلی داستان بود و برخلاف اون کتاب همه چی طنز و خنده دار نبود. بعضی جاها میخندیدی ولی بیشتر جاها ادمو به فکر فرو میبرد و باعث میشد ادم به جبر جغرافیایی فکر کنه و اینکه شادی انگار سرنوشت یه سری از ملتها نیست.

Profile Image for Dz‌●Ӭ●.
127 reviews
May 23, 2023
دیکتاتورها نمی میرند ، بلکه همچون ققنوس خاکستر می شوند و کمی بعد دوباره از زیر خاکستر خود سر بر می آورند..
Profile Image for الف.
1 review
April 30, 2020
عمویم جمشیدخان
مردی که باد همواره او را باخود می برد

+شازده کوچولو مودب پرسید: ادم ها کجایند؟
- گل که روزی روزگاری عبور کاروانی را دیده بود ،گفت: آدم ها؟گمان می کنم ازشان شش هفت تایی باشه . سالها پیش دیدمشان .منتها خدا می داند کجا می شود پیدایشان کرد باد این ور و آن ور می بردشان؛ نه اینکه ریشه ندارند؟بی ریشگی هم حسابی اسباب در دسرشان شده .
(از کتاب شازده کوچولو)
{{حاوی اسپویل}}
جمشید خان داستان انسان هایی همانند من یا شماست. حکایت انسان هایی تهی و دروغین ، انسان هایی پوشالی ،اشخاصی دارای ابعاد متفاوت و بسیار گوناگون!
انسان هایی که هر روز ،هر ساعت و یا شاید هرثانیه یک نقاب می زنند و رنگ عوض می کنند.
روزی شخصی به من گفت که من همانند جمشید خان هستم و توصیه کرد که حتما این کتاب را بخوانم! و در واقع به همین دلیل هم خواندمش.
و در طی خوانش بارها سوال های زیادی از خود کردم!
با خود فکر کردم ، ممکن است جمشید خان بعد تاریک من باشد؟
آیا من نیز لذت فراوانی از این تاریکی عمیق میبرم؟آیا من هم به خواب زمستانی فرو رفته ام؟ یا خود را به خواب زده ام ؟
جمشید خان
شخصی که همواره خود را نماد روشن انسانی می دید، که او را زندگی به بازی گرفته ! فردی که به تار نخ نازکی می ماند که بازیچه ی دست بادهاست . راستی ما بازیچه ی چه هستیم؟ آیا ما نیز چون جمشید خان سالاری داریم که در هر حال مواظبمان باشد و نگذارد بازیچه باد شویم؟ جمشید خان شخصی که با اشتیاق روی تپه می ایستاد و شوق دیوانه واری برای پرواز داشت و خود را همانند پرندگان می دانست . در جایی خواندم باد نماد هوشیاری و آگاهی است و دانش آفرین است و پرنده نماد آزادی یا گذر و تحول است و در اسلام پرندگان به طور خاصی نماد فرشتگان هستند !
جمشید خان زندگی را به بازی گرفته بود یا زندگی او را؟
کدام مصداق بهتریست؟
{{او به ما گفت که هرگز نمی خواهد افزایش وزن پیدا کند زیرا دوست ندارد برای همیشه به این زمین خاکی چنگ بزند}} {{دکتر بر این باور بود که وزن اصلی جمشید خان را سرش تشکیل می دهد و....}}
_________________

احساس یگانگی که در طی پرواز داشت
غرور و تکبری که به عرش میرسید و نگاه بالا به پایینی که داشت
نظریه هایش در مورد خود و خدا
گاهی سبب میشد که فکر کنم جمشید خان میل شدیدی داشت که خود را خدا بداند!
{{من اشیا رو همون طوری میبینم که خداوند میبینه چون هر دو مون از بالا نگاه میکنیم}}
اسماعیل و سالار
دو برادر زاده ای که نقش محافظ جمشید خان را داشتند. و از نظر خاندان اشخاصی تنبل و به درد نخور بودند .
شخصیت های آن ها به گونه ای بود که گویی هر کدوم یکی از هزاران ابعاد شخصیتی عمویشان جمشید خان هستند. حداقل منکه چنین فکر میکنم !
{{سالار نیز در جایی می گوید :هر سه بازو به بازوی همدیگر در حالی که به دو ریسمان به هم گره خورده ایم و سال به دوازده ماه دست در خان در خیابان های شهر پرسه میزنیم}}
_____________________

کسی به درستی نمیداند که چه روزی باد برای نخستین بار جمشید خان را با خودش برد آنچه معلوم است این است که اولین پروازش در یک شب سرد زمستانی در یکی از زندان های خاص شهر کرکوک اتفاق افتاد .
راستی اولین پرواز ما همانند جمشید خان در یک شب سرد زمستانی اتفاق افتاد؟
_____________________
جملاتی که دوست داشتم:
{{عشق کاری می کند که انسان همه ی استعداد های پنهانی اش را به کار بیندازد و تمام توانش را برای مبهوت کردن محبوب به کار ببندد}}
{{من مثل یه ابله عاشق شده ام ... آره، مثل یه ابله...
بهترین عاشق دنیا هم کسیه که مثل یه ابله عاشق بشه. مثل ابله عاشق شدن، یعنی گوش ندادن به عیب های معشوق}}
{{جمشید خان بر این باور بود که دیکتاتور ها نمی میرند،بلکه همچون ققنوس خاکستر می شوند و دمی بعد دوباره از زیر خاکستر خود سر بر می آورند}}
____________________
سوالات زیادی هنوز در ذهنم هست!اینکه چرا جمشید خان پشت بام یک مکانیکی فرود آمد نه در جای دیگر و...
اینکه برخی از نام ها ریشه فارسی داشتند نیز جالب بود . من ترجمه رضا کریم مجاور رو خوندم و متاسفانه ایشون در همون اول نظرات خودشون رو نوشته بودند و در آخر گفته بودند که نباید این چند سطر را می نوشتم و اکنون که من نوشته ام شما دوستان عزیز نخوانید !
فقط نمیدونم چرا بعد از پایان نظراتشون نوشته بودن!
۱۳۹۹/۲/۱۱
Profile Image for Peymanjafari.
201 reviews9 followers
November 1, 2024
خندید و گفت:من تمام عمر در آرزوی مملکتی بودم که بادهاش آدم رو با خودش نبره...
داستانی رئالیسم جادویی که فقط از قلم کسی چون بختیار علی روی کاغذ جادو میکند
صد سال یکبار یک نفر چون بختیار علی می آید(شیرکوه بیکس)
فقط در مملکت جمشید خان بود که آدم لاغر و نحیف بود و باد او را همه جا میبرد
در مملکت دیگر سنگین شد و باد او را به جایی نبرد
Profile Image for Sara Khosravi.
83 reviews12 followers
February 4, 2022
جمشيد خان . خانِ بزرگ . پرنده ي كُرد.
مردي كه پيش از مرد شدن ، از شكنجه هاي زندان، تو خالي ميشود و مثل كاغذي ، يا آنطور كه خودش مي گويد مانند كاه در آسمان .
جمشيد كه حالا با هر بادي بلند ميشود و با هر سقوط همه ي سرگذشتش را فراموش ميكند و بادِ بعدي و سقوط بعدي و بعدي و بعدي.
اين همه باد ِ شرقيِ آسيايي اگر جمشيد نباشي هم تو را بلند مي كند و باز طوري زمين مي اندازد كه نميري اما فراموش كني.


قلمِ بختيار علي را دوست داشتم و اولين مرتبه است كه چيزي از او مي خوانم . ترجمه هم دوست داشتني است و روان .
Profile Image for Ahmad.
107 reviews28 followers
August 22, 2015
این کتاب بختیار علی هم خیلی خوب بود. نمادهای موجود در کتاب ملموس و عالی کار شده بودند. مطمئنن اگر نسخهٔ اصلی‌ا� رو می‌خوندم� خیلی بیش‌ت� هم لذت میبردم؛ ولی به نظرم ترجمهٔ کریم‌مجاو� خوب و روان بود.
Profile Image for حسین.
Author64 books268 followers
July 21, 2017
ترجمه‌� مریوان حلبچه‌ا� را خواندم از نشر نیماژ که مدخل جداگانه نداشت. برای کسی که با تاریخ معاصر کردستان عراق (باشوری کوردستان) آشنا نباشد بخشِ اعظمِ متن حالتی غریب و حتا رئالیسم جادویی دارد. اما اگر کسی با این تاریخ آشنا باشد داستان به یک‌جو� نمادگراییِ ساده و حتا حکایت/فابـْل تقلیل پیدا می‌کن�. اما در مجموع داستان بسیار دلنشینی است. ترجمه و ویرایشش هم خیلی خوب بود. کتابی است که می‌شو� در یک نشست خواند و لذت برد.ـ
Profile Image for Parastoo Khalili.
198 reviews446 followers
April 7, 2025
با زندگی کردن در خاورمیانه، انگار همیشه، هرروز، و هر ساعتی همه‌ما� یا اطرافیانمان را باد با خودش میبرد.
آدم‌ها� عجیبی شدیم، از درون سنگین، همراه با دغدغه‌های� داریم که از توانمان بزرگتراما به سبکی باد، وقتی هم زمین میخوریم همه چیز را فراموش میکنیم.

اولین کتابی بود که از بختیارعلی خوندم، مغزم هنوز درحال تجزیه تحلیل هست و نمیتونم چیز بیشتری درباره‌� بنویسم. احتمالا باید چندوقت دیگه دوباره بخونمش.
Profile Image for Mohammad.
358 reviews360 followers
April 15, 2023
خندید و گفت تمام عمرم در آرزوی مملکتی بودم که بادهاش آدم رو با خودش نبره
میفهمم چی میگی جمشید خان..�. میفهمم. اما به این سوال من جواب بده: میدانم میدانی میدانند که سخت است. پس چرا میروم میروی میروند؟
Profile Image for Candleflame23.
1,302 reviews960 followers
July 10, 2021
.
.
للقارئ القادم من بعدي؛ كيف حالك ؟😅

منذ أن عرفت قلم بختيار عليّ وأنا أعلم حجم الرمز الهائل في كتاباته، الرجل لا يُحب أن يكتب بشكلٍ واضح، يميل للغموض، يضع بين يديك نصًا (مائيًا) سهلًا وفي الوقت ذاته يُغرقك بالحيرة، فلا تعرف على أي أرضية تقف؟!.

لقد اختبر بختيار عليّ في هذه الرواية جُل الهموم الإنسانية من خلال قصة هذا الإنسان المدعو "جمشيد خان" الرجل الذي "لم تقبله الأرض ولا السماء ولا البحار"، قرأت من خلال هذه السيرة جزءً من التاريخ الكردي ومن المعاناة التي عاشها هذا الشعب في فترة الحروب التي ميزت حقبة صدام حسين الرئيس العراقي الراحل، هذا التوتر السياسي ترك بصمات واضحة المعالم في حياة كل من عاصره، وكلما زاد وعي المرء بحقيقة الواقع كلما زادت رغبته بالاعتزال وهذا ما ظهر في شخصية جمشيد قبل أن يكتشف مواهبه الخارقة، كان من الواضح جدًا أن جمشيد يمثل الحالة العادية للإنسان العادي هذا الذي تُنتهك حقوقه، ويُستباح كل ماله وما عليه في الأرض التي يفترض أن تكون وطنه! والذي يُستغل بها باسم الدين وبإسم الحب أيضاً.
حتى لم يعد يملك من نفسه شيئًا.
الريح التي كانت تعصف بجمشيد تشبه كل الأماني التي نتحرك على أمل تحقيقها، والحبال التي لعبت دور الأوتاد وربطته في الأرض حتى لا يطير هي ذاتها الحقائق التي نصد عنها وكأننا لا نراها.

رواية رائعة.

ماذا بعد القراءة ؟
نحن الباحثون عن السعادة أينما وجدت نتساءل:
كيف يمكن للمرء أن يُضحي في الوهم أو الخيال الذي يسعده في سَبيلِ واقع يتفنن في إرهاق كاهله؟
مجرد سؤال ولا نبحث عن جوابه.



#أبجدية_فرح 5/5 🌷📩📚
�#Իڱ23Ǵǰ𱹾ɲ
#عمي_جمشيد_خان للكاتب #بختيار_علي
#دار_الخان للنشر والتوزيع ~

#غردبإقتباس
#حيعلىالقراءة
#ماذا_تقرأ #ماذا_تقتبس #القراءة_حياة
#القراءة #القراءة_حياة_أخرى_نعيشها

Profile Image for Diana.
183 reviews27 followers
April 8, 2024
عمه‌ا� جمشیده‌خاتو� که باد همواره او را با خودش می‌بر�
Profile Image for Reyhan.
28 reviews8 followers
December 24, 2024
«من تمام عمرم در آرزوی مملکتی بودم که بادهاش آدم را با خودش نبرد.»
Profile Image for Mary ☘️.
155 reviews10 followers
September 20, 2021
یه کتاب ۱۵۰ صفحه ای پر از دیالوگ های قابل تامل. بختیار على توانسته خیلی خوب به مشکلات بزرگی مثل پناهندگی و آوارگی ، تنهایی انسان ها پرداخته
جذابیت داستان یک سو و ترجمه خوب و سلیس هم یک طرف که باعث شدن این کتاب کم حجم یه اثر خفن بشه.�
و به قول مترجم� «جمشید خان انسان بی خاطره و بی حافظه ی امروز ، حکایت انسان پوشالی و درون تهی این روزگار، حکایت تنهایی بی انتهای انسان معاصر، حکایت انسان چند پاره ی معاصر، حکایت انسان درمانده ی امروز خاورمیانه ی ماست . جمشید خان را بدون دیباچه بخوانید‌�.�
بختیار علی رو با آخرین انار دنیا همه میشناسن و این کتاب متاسفانه خیلی مطرح نشد، حتما بخونیدش.
Profile Image for Sina Iravanian.
185 reviews32 followers
April 7, 2019
وقتی خواندن کتاب را شروع کردم، انتظار نداشتم تا این اندازه درگیرش شوم و از خواندنش لذت ببرم. تجربه‌� متفاوت و دوست‌داشتنی‌ا� بود. بخصوص به عنوان فردی که در یکی از همین کشورهای طوفانی خاورمیانه بزرگ شده، به خوبی می‌توانست� با قصه ارتباط برقرار کنم. به غیر از کسانی که نفع‌شا� در طوفانی نگه داشتن این کشورهاست، شاید این آرزوی عمو جمشید آرزوی خیلی از خاورمیانه‌ای‌ه� باشد:


]عمو جمشید[ خندید و گفت: «من هم تموم عمرم در آرزوی مملکتی بوده‌� که بادش آدم رو با خودش نبره.»
Profile Image for Saeide.
42 reviews9 followers
June 8, 2019
مەلا, بەهەشتی وەک شاریک وێنا دەکرد کە شەقامەکانی جوانن, کارەبا تێیدا ناکوژێتەوە, ئاو تێیدا نابڕێت, شتەکان تێیدا هەرزانن, لەهەموو سەرسوچێکدا پاقلاوا خانەیەکی خۆڕایی بەردەوام کراوەتەوە, ژنان جل لە بەر ناکەن و بێ ئەوەی حەبی مەنعیش بخۆن منداڵیان نابێت و سیاسەتیشی تێدا نیە. واتە شارێک بوو لە هەموو شتێکدا پێچەوانەی شاری ئێمە.
Profile Image for Mahdi ■L■.
51 reviews8 followers
May 25, 2023
و ما هم چون جمشیدخان در خاورمیانه
گذشته رو فراموش می‌کنی� ، هویت خود رو در لحظه تغییر می‌دی� و باد ما رو با خود همراه می‌کن�
همچون جمشیدخان زندگی را طی می‌کنی� اما جهتی به سمت کمال و خوشبختی نداریم بلکه هرروز به سمت قعر سقوط می‌کنی�...
اما جمشیدخان سرزمینی رو پیدا کرد که پرستارهایش مهربان بودند. درمان شد و دیگر برای او سقوطی در کار نیست.
Displaying 1 - 30 of 117 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.