What do you think?
Rate this book
باب الشمس
في "باب الشمس" يمضي إلياس خوري بسرد مسيرة المطر والموت والوحل، تهجير ومخيمات وأناس يلحمون بالحياة... يحلمون بالوطن ولكن نهيلة تقول لن يكون هناك وطن قبل أن نموت جميعاً... والآن ماتت نهيلة ومات ذاك المريض وماتت شمس، شخصيات ثلاث تطوق بأبعادها الإنسانية الفلسفية أحداق الأحداث، تلفها بصمت بليغ، لم يترجم معانيه سوى دموع المآقي والمطر
النيل والفرات
النيل والفرات
528 pages
First published January 1, 1998
437 people are currently reading
10.9k people want to read
About the author
إلياس خوري
28books593followersEnglish: .
الياس خوري هو قاص وروائي وناقد وكاتب مسرحي لبناني، ولد في العاصمة اللبنانية بيروت عام 1948. كتب عشر روايات ترجمت إلى العديد من اللغات وثلاث مسرحيات وله العديد من الكتابات النقدية.
شغل منصب رئيس تحرير الملحق الثقافي الأسبوعي لجريدة النهار منذ العام 1993 حتى عام 2009.
وكان مسؤولاً عن القسم الثقافي في جريدة السفير من عام 1983 حتى عام 1990. وعمل مديراً فنياً لمسرح بيروت بين عامي 1992 و1998. ودرس في الجامعة اللبنانية والجامعة الأميركية في بيروت وجامعة كولومبيا في نيويورك، ويدرس حالياً في جامعة نيويورك مادة الدراسات الشرق أوسطية والإسلامية.
الياس خوري هو قاص وروائي وناقد وكاتب مسرحي لبناني، ولد في العاصمة اللبنانية بيروت عام 1948. كتب عشر روايات ترجمت إلى العديد من اللغات وثلاث مسرحيات وله العديد من الكتابات النقدية.
شغل منصب رئيس تحرير الملحق الثقافي الأسبوعي لجريدة النهار منذ العام 1993 حتى عام 2009.
وكان مسؤولاً عن القسم الثقافي في جريدة السفير من عام 1983 حتى عام 1990. وعمل مديراً فنياً لمسرح بيروت بين عامي 1992 و1998. ودرس في الجامعة اللبنانية والجامعة الأميركية في بيروت وجامعة كولومبيا في نيويورك، ويدرس حالياً في جامعة نيويورك مادة الدراسات الشرق أوسطية والإسلامية.
Ratings & Reviews
Friends & Following
Create a free account to discover what your friends think of this book!
Community Reviews
Displaying 1 - 30 of 394 reviews
September 4, 2015
رواية استثنائية من حيث الثيمة والمعمار. مكتوبة بصدق. تحفر عميقًا في الأسئلة، تتلمّس الحقيقة القابعة تحت طبقاتٍ من الكلام. ومكتوبة بلغة قديرة لا تشبه إلا نفسها.
تحتاج قارئًا صبورًا.
تحتاج قارئًا صبورًا.
December 19, 2024
دروازه خورشید، داستان زندگی مردمانی ایست که در جریان جنگ‌ها� اعراب و اسرائیل آواره شده‌ان�. این رمان با تمرکز بر روستای الجلیل، یکی از روستاهای فلسطین، به شرح رنج ، بدبختی و آواره گی فلسطینیانی می پردازد که به سبب حمله های مکرر اسرائیل ، بی خانه و آواره شده و حال خاطرات خود را بازگو می کنند . دروازه خورشید یک داستان شخصی نیست ، بلکه بازتابی از تاریخ و فرهنگ فلسطین است که از طریق ماجراها و شخصیت‌ها� انسانی روایت شده .
دروازه خورشید را الیاس خوری نویسنده و فعال حقوق بشر لبنانی نوشته . مهمترین ویژگی کتاب او را باید شک و عدم قطعیت دانست . خوری با استفاده از روایت چند صدایی، داستان را از دیدگاه شخصیت‌ها� مختلف بیان می‌کن�. این روایت‌ها� متنوع، تصویری چند بعدی از جنگ، آوارگی و مقاومت نشان می‌ده� . هدف نویسنده چگونگی کشته شدن یک زن با گلوله ، یا منفجر شدن خانه و زیر آوار ماندن یا از گرسنگی و تشنگی جان دادن نیست . از نگاه او مهم این است که انسانی یا هزاران انسان کشته شده اند ، یکی با گلوله ، دیگری با انفجار خانه خود و آن یکی هم زیر آفتاب جان داده .
خوری مدتهای طولانی به اردوگاه های فلسطینیان رفته و با ساکنان آن ، یعنی کسانی که از خانه پدری خود آواره شده اند مصاحبه کرده ، او همچنین از کتاب ها و مقالات هم استفاده کرده اما دروازه خورشید را باید مجموعه ای از روایت ها و تاریخ شفاهی دانست .
دروازه خورشید تاکیدی ایست بر هویت ملی و ریشه‌ها� تاریخی مردم فلسطین . نویسنده در هر جا که توانسته از نمادهای فلسطین استفاده کرده . یکی از بارزترین این نمادها را می توان در درخت زیتون دید . درختی که هم غذای مردم را تامین می کند ، هم خانه آنان و هم در آمد آن ها را . اسرائیلی ها هر روستایی را که اشغال می کنند درخت سرو در کنار درخت زیتون می کارند . ریشه های درخت سرو کم کم فضای حیاتی ریشه های درخت زیتون را می گیرد و سبب خشک شدن آن می شود . اما خوری منظوری دیگر دارد . او این گونه درخت زیتون را با سرنوشت فلسطینی ها تشبیه کرده که با آمدن یهودی ها ، نه تنها بی جا و مکان می شوند ، بلکه نان و روزی آنها هم قطع شده و کم کم ریشه آن ها خشک خواهد شد .
دروازه خورشید سرشار از این نمادهاست که برخی از آن ها را می توان درک کرد و برخی دیگر چندان قابل فهم نیستند .
الیاس خوری تلاش کرده تا چگونگی ویرانی روستاهای فلسطین را نشان دهد . در کتاب او ، خانه‌ها� روستاییان تخریب می‌شوند� مزارع به آتش کشیده می‌شون� و زیرساخت‌ها� روستا مانند چاه ها و قنات ها از بین می‌رون� . روستاییان مجبور به ترک خانه و کاشانه خود می‌شون� و به دل صحرا و کویر و یا کشورهای همسایه مانند لبنان و سوریه و اردوگاه های آن جا آواره می‌شون� . گویی همانند درخت زیتون ، ریشه‌ها� مردم است که می خشکد .
این گونه یک ملت است که نابود می شود ، جنگ، سنت‌ه� و آداب و رسوم روستایی را از بین می‌بر�. جشن‌ه� و مراسم‌ه� برگزار نمی‌شود� قصه‌ه� و افسانه‌ه� فراموش می‌شون� و ارتباط با گذشته قطع می‌شو� . خوری با توصیف این تغییرات ، نشان می‌ده� که جنگ چگونه هویت روستا را از بین می‌بر�.
کمی از تاریخ
این روزها انبوه رسانه های فارسی زبان ، اینگونه نشان می دهند که گویی جنگ فلسطین و اسرائیل از 7 اکتبر شروع شده و قبل از آن سابقه چندانی از درگیری در منطقه وجود نداشته . دروازه خورشید بخشی از فهرست طولانی قتل عام فلسطینیان را نشان می دهد . خوری از یوم نکبه یا روز فاجعه شروع کرده ، روزی که صدها هزار فلسطینی ناگهان آواره و البته قتل و عام شدند . کشتار دیر یاسین ، کشتار روستای سعسع ، روستای عین الزیتون ، بیت دراس ، طنطوره ، قبیه ، کشتار خان یونس ، بخش کوچک از فهرست بلند قتلگاه فلسطینیان هستند . نویسنده اشاره ای گذرا به افرادی کرده که در اردوگاه صبرا و شتیلا هستند . کسانی که اگر تا سپتامبر 1982 از اردوگاه خارج نشده باشند ، نام آنها را باید در لیست هزاران قربانی کشتار صبرا و شتیلا جستجو کرد .
در کنار این کشتارهای منظم و برنامه ریزی شده ، انبوه حملات اسراییل به بیمارستان ها ، مدارس و مهد کودک ها ، اردوگاه های سازمان ملل را هم باید به فهرست طولانی بالا افزود . اما همه این کشتارها و قتل عام ها در برابر آن چه پس از 7 اکتبر به سر فلسطینیان آمد ، تقریبا هیچ است . آنچه در غزه ، لبنان و دیگر سرزمین های فلسطینی گذشته و می گذرد ، بیشتر به کابوسی تمام نشدنی می ماند ، کابوسی دردناک که در آن ، زنان ، مردان ، کودکان در برابر چشم جهانیان ، زنده زنده چه در خانه و یا در بیمارستان می سوزند و یا زیر تلی از آوار ، زنده به گور می شوند و یا به شکل سیستماتیک ، تشنگی ، گرسنگی و محرومیت های پزشکی به آنان تحمیل می شود .
اما دروازه خورشید یک کتاب تاریخی نیست و کاری به این که ریشه این درگیری ها و کشتارها چه بوده ندارد . از نظر خوری چندان مهم نیست که ساکنان اولیه این سرزمین ، فلسطینی ها بودند یا یهودی ها . نویسنده نگاهی انسانی به این فاجعه دارد . به اعتقاد نویسنده مسئله فلسطین بیش از آنکه سیاسی باشد ، انسانی و اخلاقی ایست و هر جا قربانی در میان است ، وظیفه انسان نه ابراز همبستگی که اصلا یکی شدن با اوست .
راوی کتاب دروازه خورشید ، خلیل یا دکتر خلیل ، شهرزاد هزار و یک شب را به خاطر خواننده می آورد ، از این رو هزار و یک شب را باید یکی از نمادهای کتاب دانست . خلیل بر بالین پدری که به کما رفته و شانسی برای زندگی ندارد راوی خاطرات دوستان و آشنایانی شده که آواره شده و حال در اردوگاهی در سوریه یا لبنان زندگی می کنند . خلیل گاهی با قاطعیت سخن می گوید و گاهی هم با شک . نویسنده گاهی راوی داستان را که تردید دارد را با استادی با آشنایی که شاهد آن فاجعه بوده عوض می کند .
ترجمه خانم قندیل زاده را باید شاهکار ، عالی و بدون نقص دانست . او که به خاطر این ترجمه برنده جایزه ابوالحسن نجفی شده ، به خوبی توانسته متن شاعرانه نویسنده و شک و تردید و ابهام در سرتاسر کتاب را حفظ کند . ترجمه خانم قندیل زاده نقش مهمی در جذابیت و گیرایی کتاب خوری دارد .
در پایان دروازه خورشید را باید حکایت درد وغصه و رنج مردمانی دانست که از شهر ، روستا و سرزمین خود بیرون رانده شده ، بارها و بارها قتل و عام شده اند . جهان آنان را فراموش کرده و چشم خود را بر رنج آنان بسته و بی‌تفاو� از کنارشان گذشته است . روایت خورشید را باید حکایت تاریخ تلخ فلسطینیان دانست ، تاریخی سرشار از شوریدگی و بدبختی .
دروازه خورشید را الیاس خوری نویسنده و فعال حقوق بشر لبنانی نوشته . مهمترین ویژگی کتاب او را باید شک و عدم قطعیت دانست . خوری با استفاده از روایت چند صدایی، داستان را از دیدگاه شخصیت‌ها� مختلف بیان می‌کن�. این روایت‌ها� متنوع، تصویری چند بعدی از جنگ، آوارگی و مقاومت نشان می‌ده� . هدف نویسنده چگونگی کشته شدن یک زن با گلوله ، یا منفجر شدن خانه و زیر آوار ماندن یا از گرسنگی و تشنگی جان دادن نیست . از نگاه او مهم این است که انسانی یا هزاران انسان کشته شده اند ، یکی با گلوله ، دیگری با انفجار خانه خود و آن یکی هم زیر آفتاب جان داده .
خوری مدتهای طولانی به اردوگاه های فلسطینیان رفته و با ساکنان آن ، یعنی کسانی که از خانه پدری خود آواره شده اند مصاحبه کرده ، او همچنین از کتاب ها و مقالات هم استفاده کرده اما دروازه خورشید را باید مجموعه ای از روایت ها و تاریخ شفاهی دانست .
دروازه خورشید تاکیدی ایست بر هویت ملی و ریشه‌ها� تاریخی مردم فلسطین . نویسنده در هر جا که توانسته از نمادهای فلسطین استفاده کرده . یکی از بارزترین این نمادها را می توان در درخت زیتون دید . درختی که هم غذای مردم را تامین می کند ، هم خانه آنان و هم در آمد آن ها را . اسرائیلی ها هر روستایی را که اشغال می کنند درخت سرو در کنار درخت زیتون می کارند . ریشه های درخت سرو کم کم فضای حیاتی ریشه های درخت زیتون را می گیرد و سبب خشک شدن آن می شود . اما خوری منظوری دیگر دارد . او این گونه درخت زیتون را با سرنوشت فلسطینی ها تشبیه کرده که با آمدن یهودی ها ، نه تنها بی جا و مکان می شوند ، بلکه نان و روزی آنها هم قطع شده و کم کم ریشه آن ها خشک خواهد شد .
دروازه خورشید سرشار از این نمادهاست که برخی از آن ها را می توان درک کرد و برخی دیگر چندان قابل فهم نیستند .
الیاس خوری تلاش کرده تا چگونگی ویرانی روستاهای فلسطین را نشان دهد . در کتاب او ، خانه‌ها� روستاییان تخریب می‌شوند� مزارع به آتش کشیده می‌شون� و زیرساخت‌ها� روستا مانند چاه ها و قنات ها از بین می‌رون� . روستاییان مجبور به ترک خانه و کاشانه خود می‌شون� و به دل صحرا و کویر و یا کشورهای همسایه مانند لبنان و سوریه و اردوگاه های آن جا آواره می‌شون� . گویی همانند درخت زیتون ، ریشه‌ها� مردم است که می خشکد .
این گونه یک ملت است که نابود می شود ، جنگ، سنت‌ه� و آداب و رسوم روستایی را از بین می‌بر�. جشن‌ه� و مراسم‌ه� برگزار نمی‌شود� قصه‌ه� و افسانه‌ه� فراموش می‌شون� و ارتباط با گذشته قطع می‌شو� . خوری با توصیف این تغییرات ، نشان می‌ده� که جنگ چگونه هویت روستا را از بین می‌بر�.
کمی از تاریخ
این روزها انبوه رسانه های فارسی زبان ، اینگونه نشان می دهند که گویی جنگ فلسطین و اسرائیل از 7 اکتبر شروع شده و قبل از آن سابقه چندانی از درگیری در منطقه وجود نداشته . دروازه خورشید بخشی از فهرست طولانی قتل عام فلسطینیان را نشان می دهد . خوری از یوم نکبه یا روز فاجعه شروع کرده ، روزی که صدها هزار فلسطینی ناگهان آواره و البته قتل و عام شدند . کشتار دیر یاسین ، کشتار روستای سعسع ، روستای عین الزیتون ، بیت دراس ، طنطوره ، قبیه ، کشتار خان یونس ، بخش کوچک از فهرست بلند قتلگاه فلسطینیان هستند . نویسنده اشاره ای گذرا به افرادی کرده که در اردوگاه صبرا و شتیلا هستند . کسانی که اگر تا سپتامبر 1982 از اردوگاه خارج نشده باشند ، نام آنها را باید در لیست هزاران قربانی کشتار صبرا و شتیلا جستجو کرد .
در کنار این کشتارهای منظم و برنامه ریزی شده ، انبوه حملات اسراییل به بیمارستان ها ، مدارس و مهد کودک ها ، اردوگاه های سازمان ملل را هم باید به فهرست طولانی بالا افزود . اما همه این کشتارها و قتل عام ها در برابر آن چه پس از 7 اکتبر به سر فلسطینیان آمد ، تقریبا هیچ است . آنچه در غزه ، لبنان و دیگر سرزمین های فلسطینی گذشته و می گذرد ، بیشتر به کابوسی تمام نشدنی می ماند ، کابوسی دردناک که در آن ، زنان ، مردان ، کودکان در برابر چشم جهانیان ، زنده زنده چه در خانه و یا در بیمارستان می سوزند و یا زیر تلی از آوار ، زنده به گور می شوند و یا به شکل سیستماتیک ، تشنگی ، گرسنگی و محرومیت های پزشکی به آنان تحمیل می شود .
اما دروازه خورشید یک کتاب تاریخی نیست و کاری به این که ریشه این درگیری ها و کشتارها چه بوده ندارد . از نظر خوری چندان مهم نیست که ساکنان اولیه این سرزمین ، فلسطینی ها بودند یا یهودی ها . نویسنده نگاهی انسانی به این فاجعه دارد . به اعتقاد نویسنده مسئله فلسطین بیش از آنکه سیاسی باشد ، انسانی و اخلاقی ایست و هر جا قربانی در میان است ، وظیفه انسان نه ابراز همبستگی که اصلا یکی شدن با اوست .
راوی کتاب دروازه خورشید ، خلیل یا دکتر خلیل ، شهرزاد هزار و یک شب را به خاطر خواننده می آورد ، از این رو هزار و یک شب را باید یکی از نمادهای کتاب دانست . خلیل بر بالین پدری که به کما رفته و شانسی برای زندگی ندارد راوی خاطرات دوستان و آشنایانی شده که آواره شده و حال در اردوگاهی در سوریه یا لبنان زندگی می کنند . خلیل گاهی با قاطعیت سخن می گوید و گاهی هم با شک . نویسنده گاهی راوی داستان را که تردید دارد را با استادی با آشنایی که شاهد آن فاجعه بوده عوض می کند .
ترجمه خانم قندیل زاده را باید شاهکار ، عالی و بدون نقص دانست . او که به خاطر این ترجمه برنده جایزه ابوالحسن نجفی شده ، به خوبی توانسته متن شاعرانه نویسنده و شک و تردید و ابهام در سرتاسر کتاب را حفظ کند . ترجمه خانم قندیل زاده نقش مهمی در جذابیت و گیرایی کتاب خوری دارد .
در پایان دروازه خورشید را باید حکایت درد وغصه و رنج مردمانی دانست که از شهر ، روستا و سرزمین خود بیرون رانده شده ، بارها و بارها قتل و عام شده اند . جهان آنان را فراموش کرده و چشم خود را بر رنج آنان بسته و بی‌تفاو� از کنارشان گذشته است . روایت خورشید را باید حکایت تاریخ تلخ فلسطینیان دانست ، تاریخی سرشار از شوریدگی و بدبختی .
June 15, 2016
This is a beautifully written novel, in which Khoury draws inspiration from stories he heard from Palestinians in refugee camps. The stories are told from the perspective of Khalil, who is a close friend, almost a son, to Yunes, a Palestinian freedom fighter who is in a coma, a result of a massive stroke. Although others have given Yunes up for dead, Khalil sits vigil by his hospital bedside and recounts stories, in an effort to make sense of their lives, and to make some contact with Yunes.
The novel is written as stream of consciousness, with Khalil often telling different versions of the same stories. He goes back and forth over time, and grapples with the instability of memory and questions of motivation and identity. Although the novel's style requires patience from the reader, I thought it beautifully represented the instability of truth and reality in a refugee camp. He also shows again and again the fervent desire to return home, and the impossibility of that.
Also of interest to me were Khoury's representations of women. He depicts them as strong, and provides vivid examples of the weight they have borne under exile.
Recommended for anyone interested in the Palestinian experience in exile, and for readers who are interested in the instability of memory, and in the role of stories in creating identities.
The novel is written as stream of consciousness, with Khalil often telling different versions of the same stories. He goes back and forth over time, and grapples with the instability of memory and questions of motivation and identity. Although the novel's style requires patience from the reader, I thought it beautifully represented the instability of truth and reality in a refugee camp. He also shows again and again the fervent desire to return home, and the impossibility of that.
Also of interest to me were Khoury's representations of women. He depicts them as strong, and provides vivid examples of the weight they have borne under exile.
Recommended for anyone interested in the Palestinian experience in exile, and for readers who are interested in the instability of memory, and in the role of stories in creating identities.
September 29, 2010
"نحن لم نعرف فلسطين إلا بعد أن بدأنا نفقدها"
"نحن فلاحون لا نعرف العشق"
ملحمة جديده تحكي في واقعية شديدة مأساة الشعب الفلسطيني ..
بين قصتين حب
في زمنين مختلفين ...
ترمز كل قصة منهما لكم التغيرات التي طرأت على هذا الشعب ...
القصة الاولى
قصة زواج تقليدي ...حدث في زمن ما قبل النكبة
بين يونس و نهيلة
التي لم يحبها إلا عندما بعدت بينهم المسافات و كأن ألياس خوري يرمز لفلسطين التي ما عرفها أهلها و أحبوها إلا بعدما ضاعت ...
نهيلة التي حملت عبء أسرتها وحدها و أكتفت بحظها من السعادة المسروقة في باب الشمس ...المغارة الجبلية حيث كانت تلتقي بزوجها الذي أختار طريق النضال ...بدون أن يعرف للوطن معنى ...ولكنه كان يعلم جيداً مذاق البرتقال ...و أشجار الزيتون ..ودجاجات أمه ...من أجلها ناضل في البداية ...ثم أحب الارض و عشقها عندما أصبح الطريق الوحيد للوصول إليه هو التسلل ...وأحب زوجته عندما أصبح لقاءاته المتفرقه البعيدة بينهما تحتاج الى مغامرة...
قصة الحب الأخرى ..كانت قصة مطروده ...لاجئه ...نشأت في مخيم ...تكالبت عليها الخيبات ...لم تعرف الاخلاص ...لتتابع الصدمات ..
العلاقة هنا بين خليل وشمس هي علاقة غير شرعية ......
بينما علاقة يونس ونهيلة شرعية ...وكأن الكاتب أراد الاشارة لعلاقة كل جيل بأرض نشأته...
والرابط بين القصتين هي أم حسن القابلة
المرأه التي لا عمر لها ولا أولاد وفي الوقت ذاته هي أم للجميع..
وجدت تلك القابلة في طريق الرحيل ذلك الرضيع خليل و كفله يونس
فكان له أب روحي ...
دراية يونس بالعالم قليلة ...كان دوما يلوم نفسه قائلاً""والله لم نحارب الآن نقول أننا حاربنا, وإن فلسطين ضاعت لأن الدول العربية خانتنا. هذا غير صحيح, فلسطين ضاعت لأننا لم نحارب. كنا كالمجاذيب نحمل بنادقنا وننتظرهم في قرانا, وعندما يأتون بآلياتهم ورشاشاتهم الثقيلة وطائراتهم, ننهزم دون قتال"
بينما خليل كان أكثر علماً لكنه بعد لم يخرج من عباءة الجيل القديم ...لازال يحيا في قصى حب يونس ونهيلة
وقصة عشق جيل لم يعرف وطنه حقاً إلا بعدما فقد
"نحن فلاحون لا نعرف العشق"
ملحمة جديده تحكي في واقعية شديدة مأساة الشعب الفلسطيني ..
بين قصتين حب
في زمنين مختلفين ...
ترمز كل قصة منهما لكم التغيرات التي طرأت على هذا الشعب ...
القصة الاولى
قصة زواج تقليدي ...حدث في زمن ما قبل النكبة
بين يونس و نهيلة
التي لم يحبها إلا عندما بعدت بينهم المسافات و كأن ألياس خوري يرمز لفلسطين التي ما عرفها أهلها و أحبوها إلا بعدما ضاعت ...
نهيلة التي حملت عبء أسرتها وحدها و أكتفت بحظها من السعادة المسروقة في باب الشمس ...المغارة الجبلية حيث كانت تلتقي بزوجها الذي أختار طريق النضال ...بدون أن يعرف للوطن معنى ...ولكنه كان يعلم جيداً مذاق البرتقال ...و أشجار الزيتون ..ودجاجات أمه ...من أجلها ناضل في البداية ...ثم أحب الارض و عشقها عندما أصبح الطريق الوحيد للوصول إليه هو التسلل ...وأحب زوجته عندما أصبح لقاءاته المتفرقه البعيدة بينهما تحتاج الى مغامرة...
قصة الحب الأخرى ..كانت قصة مطروده ...لاجئه ...نشأت في مخيم ...تكالبت عليها الخيبات ...لم تعرف الاخلاص ...لتتابع الصدمات ..
العلاقة هنا بين خليل وشمس هي علاقة غير شرعية ......
بينما علاقة يونس ونهيلة شرعية ...وكأن الكاتب أراد الاشارة لعلاقة كل جيل بأرض نشأته...
والرابط بين القصتين هي أم حسن القابلة
المرأه التي لا عمر لها ولا أولاد وفي الوقت ذاته هي أم للجميع..
وجدت تلك القابلة في طريق الرحيل ذلك الرضيع خليل و كفله يونس
فكان له أب روحي ...
دراية يونس بالعالم قليلة ...كان دوما يلوم نفسه قائلاً""والله لم نحارب الآن نقول أننا حاربنا, وإن فلسطين ضاعت لأن الدول العربية خانتنا. هذا غير صحيح, فلسطين ضاعت لأننا لم نحارب. كنا كالمجاذيب نحمل بنادقنا وننتظرهم في قرانا, وعندما يأتون بآلياتهم ورشاشاتهم الثقيلة وطائراتهم, ننهزم دون قتال"
بينما خليل كان أكثر علماً لكنه بعد لم يخرج من عباءة الجيل القديم ...لازال يحيا في قصى حب يونس ونهيلة
وقصة عشق جيل لم يعرف وطنه حقاً إلا بعدما فقد
October 25, 2014
حسنًا، يوجد مثل شعبي يقول:
الحلو لا يكتمل أبدًا
وهذا المثل ينطبق تمامًا هنا على هذه الرواية
كان من الممكن أن تكون هذه الرواية من أجمل ما قرأت هذا العام
أو على الأقل من أجمل ما قرأت عن فلسطين
لكن الكاتب أبى تمامًا إلا أن يفسد فرحتي
بداية من القصة الجميلة
وأسلوب الكاتب الرائع
وطريقة سرده لأحداث الرواية
فلك أن تتخيل أن تقرأ رواية، كان بطلها وراويها شخصية وحيدة
تحكي لك فيما يزيد عن الخمسمائة صفحة، قصة بلد، بل وطن بل عالم كامل، وقصة عائلة مشتتة ما بين لبنان وفلسطين بقراهم
هذه القدرة على الحكاية لا يتملكها إلا رجل عظيم ومتمكن تمامًا من أدواته وأساليبه
ولكن، ليت الكاتب كان قد اكتفى بكل هذا وفقط
ولكنه أصر إلا أن يخرب معالم الرواية الجميلة، بمشهد أو أكثر فقط، لولاهم كان يمكن أن تكون من أجمل الروايات وأكثرها براعة
فبداية من الألفاظ العجيبة التي ما توقعت أبدًا أن أقرأها في كتاب، يصنف على أنه عمل أدبي، ومرورًا بالمشاهد الجنسية العديدة والمفصلة تفصيلًا تامًا مملًا وبجحًا
وصولًا للأريحية التامة عند الكاتب أثناء سرده مثل هذه الأحداث، وكأنها شيئًا معلومًا ومعتادّا مثلًأ
أنا أرى، أنه لا مبرر أبدًا لأن توجد مثل هذه الألفاظ في أي عمل أدبي
أنا لا يهمني رغبتك في أن تنقل لي عالم الواقع الذي تعيشه
حقيقة أنا يكفيني قذارة الواقع الذي أعيشه، ولا أرى نفعًا في نقل هذا العالم إلى عالم الأدب، فكيف يكون هذا أدبًا إذن؟
قد تكون هذه رغبة صادقة من الكاتب، أن يحاول نقلنا إلى عالمهم
ولكن لا، أنا لا أعتقد أن هذا قد يكون عالم أحدهم أبدًا. لا أستطيع أن أتقبل أو أستسيغ مثل هذه الفكرة، أبدًا
عامة الرواية جيدة جدًا، وما زلت أراها من أجمل ما قرأت، إلا أنها كان يمكن أن تكون أجمل كثيرًا لو تلافى الكاتب هذه النقطا المحددة القليلة.
للأسف التقييم جاء ظالمًا كثيرًا، فالرواية، حقيقة، كانت خلوًا من أي عيوب أخرى، فأنا مثلًا لم أشعر بأي ملل خلال قراءتي لما يربو على الخمسمائة صفحة، والقصة كانت ميلة جدًا ومشوقة، لم أستطع أن أتركها كثيرًا شوقًا لمعرفة نهايتها، وكانت حقًا جميلة
ولكن لا أستطيع منحها أكثر من الثلاث نجوم تبعًا لأفكاري وحكمي على الرواية
عامة الرواية جيدة جدًا وتستحق القراءة.
شكرًا هبة للترشيح.
الحلو لا يكتمل أبدًا
وهذا المثل ينطبق تمامًا هنا على هذه الرواية
كان من الممكن أن تكون هذه الرواية من أجمل ما قرأت هذا العام
أو على الأقل من أجمل ما قرأت عن فلسطين
لكن الكاتب أبى تمامًا إلا أن يفسد فرحتي
بداية من القصة الجميلة
وأسلوب الكاتب الرائع
وطريقة سرده لأحداث الرواية
فلك أن تتخيل أن تقرأ رواية، كان بطلها وراويها شخصية وحيدة
تحكي لك فيما يزيد عن الخمسمائة صفحة، قصة بلد، بل وطن بل عالم كامل، وقصة عائلة مشتتة ما بين لبنان وفلسطين بقراهم
هذه القدرة على الحكاية لا يتملكها إلا رجل عظيم ومتمكن تمامًا من أدواته وأساليبه
ولكن، ليت الكاتب كان قد اكتفى بكل هذا وفقط
ولكنه أصر إلا أن يخرب معالم الرواية الجميلة، بمشهد أو أكثر فقط، لولاهم كان يمكن أن تكون من أجمل الروايات وأكثرها براعة
فبداية من الألفاظ العجيبة التي ما توقعت أبدًا أن أقرأها في كتاب، يصنف على أنه عمل أدبي، ومرورًا بالمشاهد الجنسية العديدة والمفصلة تفصيلًا تامًا مملًا وبجحًا
وصولًا للأريحية التامة عند الكاتب أثناء سرده مثل هذه الأحداث، وكأنها شيئًا معلومًا ومعتادّا مثلًأ
أنا أرى، أنه لا مبرر أبدًا لأن توجد مثل هذه الألفاظ في أي عمل أدبي
أنا لا يهمني رغبتك في أن تنقل لي عالم الواقع الذي تعيشه
حقيقة أنا يكفيني قذارة الواقع الذي أعيشه، ولا أرى نفعًا في نقل هذا العالم إلى عالم الأدب، فكيف يكون هذا أدبًا إذن؟
قد تكون هذه رغبة صادقة من الكاتب، أن يحاول نقلنا إلى عالمهم
ولكن لا، أنا لا أعتقد أن هذا قد يكون عالم أحدهم أبدًا. لا أستطيع أن أتقبل أو أستسيغ مثل هذه الفكرة، أبدًا
عامة الرواية جيدة جدًا، وما زلت أراها من أجمل ما قرأت، إلا أنها كان يمكن أن تكون أجمل كثيرًا لو تلافى الكاتب هذه النقطا المحددة القليلة.
للأسف التقييم جاء ظالمًا كثيرًا، فالرواية، حقيقة، كانت خلوًا من أي عيوب أخرى، فأنا مثلًا لم أشعر بأي ملل خلال قراءتي لما يربو على الخمسمائة صفحة، والقصة كانت ميلة جدًا ومشوقة، لم أستطع أن أتركها كثيرًا شوقًا لمعرفة نهايتها، وكانت حقًا جميلة
ولكن لا أستطيع منحها أكثر من الثلاث نجوم تبعًا لأفكاري وحكمي على الرواية
عامة الرواية جيدة جدًا وتستحق القراءة.
شكرًا هبة للترشيح.
November 17, 2012
How to begin this review has been my quandry and has held me back til now. This book is not an easy read for many reasons. The story twists and turns, moving back and forth through the years between 1948 and the establishment of the state of Israel and the simultaneous dislodging, destruction of Palestinian lives, and the late 1980s in displaced Palestinian camps in Lebanon. It has been called a Palestinian Odyssey.
To say it is not an easy read is not to say I didn't like this book or appreciate it. In fact, once I grew to understand it's style or process, I think I began to appreciate it more. For me, the moving back and forth through time along with the shifts in narrative voice began to represent the fractured lives of the Palestinians who once called Galilee home.
The principal narrator is Khalil, a nurse/doctor who is tending to his hero, Yunes, who has slipped into a coma after suffering a stroke. Yunes is of an older generation, a man who "spent years after this first great disaster, the 'Nakba', trying to draw a line between the dead and the living." p178 (The Nakba, or catastrophe,is explained by the author as the "massive expulsion and exodus in 1948 of 750,000 Palestinians). Much of the narrative continues this same task of trying to draw a line between living and dead, hero and villain, sanity and insanity,victor and victim.
Just as we see around us today, there are no easy answers, there are only themes: loss, love, redemption, hope, madness, escape, hate, fear, many more.
"You said you understood the meaning of the word country
after the fall of Sha'ab. A country isn't oranges or olives,
or the mosque of al-Jazzar in Acre. A country is falling
into the abyss, feeling that you are part of the whole,
and dying because it has died. the villages fell, and we
ran from one to another as though we were on the sea
jumping from boat to another, the boats sinking, and us with
them. No one was able to conceive of what the fall would mean,
and the people fell because everything fell." p193
The Nakba was followed by a wandering life of internal and external exile, yearning to return to these small villages, rejected by neighboring countries, more death and destruction, more falling in love and starting family. Also more thought about what is truly happening.
"We, too, killed and destroyed, but at that moment I sensed
the banality of evil. Evil has no meaning, and we are just
tools. We're nothing. We make war and kill and die, and
we're nothing---just fuel for a huge machine whose name is
War." (p276)
And regarding the Holocaust:
"You and I and every human being on the face of the planet
should have known and not stood by in silence, should have
prevented that beast from destroying its victims in that
barbaric, unprecedented manner. Not because the victims
were Jews but because their death meant the death of
humanity within us.
The Palestinians live for the land that WAS their home. "...is memory a sickness---a strange sickness that afflicts a whole people? A sickness that has made you imagine things and build your entire lives on the illusion of memory?" p336 "Do you believe we can construct our country out of these ambiguous stories? And why do we have to construct it? People inherit their countries as they inherit their languages. Why do we, of all the peoples of the world, have to invent our country every day so everything isn't lost and we find we've fallen into eternal sleep." p381
This book is an elegy for a lost way of life, a song of mourning with an edge of hope shown in continuing life of the younger generations but they are spread now around the world.
Khoury has Khalil say near the end of the book, "Poetry, my son, is words we use to heal our shame, our sorrow, our longing. It's a cover, The poet wraps us up in words so our souls don't fall to pieces. Poetry is against death---it's both sickness and cure, the bare soul and its clothes." p511
I feel a bit inadequate in the face of reviewing this work...it's so large. I've tried to give a flavor of all that is in it. I've rated it 4 to 4.5 rather than 5 because of my initial difficulty in relating to the form of it all. Once I did, however, I found that this flowed. At some point I may change it to 5, difficult to say.
As I'm writing this review, I also realize that terrible fighting is happening again among these same peoples. The cycle of sadness and death continues.
To say it is not an easy read is not to say I didn't like this book or appreciate it. In fact, once I grew to understand it's style or process, I think I began to appreciate it more. For me, the moving back and forth through time along with the shifts in narrative voice began to represent the fractured lives of the Palestinians who once called Galilee home.
The principal narrator is Khalil, a nurse/doctor who is tending to his hero, Yunes, who has slipped into a coma after suffering a stroke. Yunes is of an older generation, a man who "spent years after this first great disaster, the 'Nakba', trying to draw a line between the dead and the living." p178 (The Nakba, or catastrophe,is explained by the author as the "massive expulsion and exodus in 1948 of 750,000 Palestinians). Much of the narrative continues this same task of trying to draw a line between living and dead, hero and villain, sanity and insanity,victor and victim.
Just as we see around us today, there are no easy answers, there are only themes: loss, love, redemption, hope, madness, escape, hate, fear, many more.
"You said you understood the meaning of the word country
after the fall of Sha'ab. A country isn't oranges or olives,
or the mosque of al-Jazzar in Acre. A country is falling
into the abyss, feeling that you are part of the whole,
and dying because it has died. the villages fell, and we
ran from one to another as though we were on the sea
jumping from boat to another, the boats sinking, and us with
them. No one was able to conceive of what the fall would mean,
and the people fell because everything fell." p193
The Nakba was followed by a wandering life of internal and external exile, yearning to return to these small villages, rejected by neighboring countries, more death and destruction, more falling in love and starting family. Also more thought about what is truly happening.
"We, too, killed and destroyed, but at that moment I sensed
the banality of evil. Evil has no meaning, and we are just
tools. We're nothing. We make war and kill and die, and
we're nothing---just fuel for a huge machine whose name is
War." (p276)
And regarding the Holocaust:
"You and I and every human being on the face of the planet
should have known and not stood by in silence, should have
prevented that beast from destroying its victims in that
barbaric, unprecedented manner. Not because the victims
were Jews but because their death meant the death of
humanity within us.
The Palestinians live for the land that WAS their home. "...is memory a sickness---a strange sickness that afflicts a whole people? A sickness that has made you imagine things and build your entire lives on the illusion of memory?" p336 "Do you believe we can construct our country out of these ambiguous stories? And why do we have to construct it? People inherit their countries as they inherit their languages. Why do we, of all the peoples of the world, have to invent our country every day so everything isn't lost and we find we've fallen into eternal sleep." p381
This book is an elegy for a lost way of life, a song of mourning with an edge of hope shown in continuing life of the younger generations but they are spread now around the world.
Khoury has Khalil say near the end of the book, "Poetry, my son, is words we use to heal our shame, our sorrow, our longing. It's a cover, The poet wraps us up in words so our souls don't fall to pieces. Poetry is against death---it's both sickness and cure, the bare soul and its clothes." p511
I feel a bit inadequate in the face of reviewing this work...it's so large. I've tried to give a flavor of all that is in it. I've rated it 4 to 4.5 rather than 5 because of my initial difficulty in relating to the form of it all. Once I did, however, I found that this flowed. At some point I may change it to 5, difficult to say.
As I'm writing this review, I also realize that terrible fighting is happening again among these same peoples. The cycle of sadness and death continues.
January 27, 2021
حكايات الوجع الفليسطيني التي ما تفتأ تقطر حزنا وألما ..
ولكن للأسف الرواية بها الكثير من السرد المطول والتفاصيل الزائدة الباعثة على الملل.
ولكن للأسف الرواية بها الكثير من السرد المطول والتفاصيل الزائدة الباعثة على الملل.
November 23, 2009
باب الشمس سيرة الموت والتهجير والمخيمات وأناس يبحثون عن الحياة ويحلمون بالوطن حيث لاوطن رحيم ولاحلم. الرواية لن تُحرق أحداثها وإن رويتها كاملة لأنها معروفة سلفاً من "التعتيرة الفلسطينية إياها" إلى ما نراه اليوم وكل يوم على شاشات التلفزة. من أين ابدأ الحديث عن الرواية؟ من التواريخ؟ أم من الأشخاص؟ وإن أردتها تاريخياً فمن أين أبدأها؟ من ثورة فلسطين الكبرى عام 36 أم من إعلان اسرائيل عام 48 والتهجير الفلسطيني أم الحرب الأهلية؟
يبدو الحديث عن الأشخاص أسهل .. عن رجلين وامرأتين ينتميان لجيلين مختلفين تدور حولهم الحكاية, من الأربعينات "نهيلة ويونس" إلى الخيبات المتلاحقة من السبعينات إلى التسعينات "شمس وخليل". في الرواية يستلم خليل زمام الأمور ويدير الحكاية كما يشاء بجانب خليل المسجى على سرير فيما يشبه مستشفى في مخيم شاتيلا. ولأن النوم أطول ما يكون عند يونس فلم يتوقف خليل عن سرد حكايته وحكاية يونس نفسه وحكاية فلسطين التي يحاول لم شتاتها في كلمات: " كان سميح لا يتوقف عن ترديد حلمه بكتابة كتاب لا أول له ولا آخر، ملحمة كان يقول، ملحمة الشعب الفلسطيني، وسيبدأه برواية تفاصيل الطرد الكبير عام 1948. قال أننا لا نعرف تاريخنا، وأنه يجب جمع حكايات كل قرية كي تبقى القرى حية في ذاكرتنا. كان سميح يحدثني عن نظرياته واحلامه، ولم أكن املك شيئا ارويه له. بلى، اخبرته عن قريتنا، وحكايات جدتي، وموت أبي واختفاء أمي ."
بين جيل يونس الذي ذاق طعم برتقال الوطن إلى خليل الذي يشتهيه ولا يكاد يقترب منه, خوفاً أو حباً. من الأول, يجب أن نحكي الرواية من الأول كما أعتاد يونس أن يحكي كل شيء من الأول, من بداية حياة يونس الأسدي التي كانت يوم أن ألتحق بالثورة الفلسطينية الكبرى وهو لم يتجاوز الرابعة عشرة وما عرف من العلم إلا سلاحه والقرآن. ألتحق بالمقاومة الشعبية وشهد بعينيه خيبة جيش الإنقاذ العربي الذي انتظر طويلاً أوامراً لم تأتي, ورأى فلسطين تضيع وأهله يشردون واضطر للرحيل إلى لبنان والتسلسل بين الفينة والأخرى لرؤية أطفاله الذين لن يراهم سوى مرة واحدة. وانتهى به الأمر لاجئاً في مخيم شاتيلا في لبنان يراقب سقوط أصحابه الواحد بعد الآخر وانهيار المقاومة. وتتغير الأجيال من جيل يونس لخليل الذي لم يعرف وطناً سوى المخيم وكان من الواجب عليه أن يبدأ حياته مجاهداً حتى فقد إيمانه بالجهاد. قاد الجيل الأول رحلة الرحيل فيما قرر الآخر أن يبدأ رحلة العودة وبينهما تدور العذابات والبطولات والخيبات. لكن خليل وعلى عكس يونس كان يعرف الحقيقة جيداً ويعرف كيف ضاعت فلسطين: " والله لم نحارب الآن نقول أننا حاربنا, وإن فلسطين ضاعت لأن الدول العربية خانتنا. هذا غير صحيح, فلسطين ضاعت لأننا لم نحارب. كنا كالمجاذيب نحمل بنادقنا وننتظرهم في قرانا, وعندما يأتون بآلياتهم ورشاشاتهم الثقيلة وطائراتهم, ننهزم دون قتال". عاش خليل في شاتيلا وشهد مجزرتها وحتى تم إقرار طرد منظمة التحرير الفلسطينية إلى تونس أو اليمن سنة 82م تحت رعاية إسرائيلية لكنهما -خليل ويونس- وحدهما بقيا في لبنان ورفضوا الرحيل. حتى كانت سنة 94 م وأسقطت الجلطة يونس أرضاً ليتحول الأب إلى ابن والإبن إلى أب وتبقى الرغبة الأخيرة بدفن يونس في الجليل ليموت كالأبطال في وطنه لا أن يموت مسجى على سرير في بلد آخر وحيداً ولاجئاً في مخيم.
المرأة الفلسطينية كانت حجر الأساس في الرواية. نراها في علاقة يونس بنهيلة لتبدو أشبه للحكاية الملحمية, ذلك الحب الذي لم يبدأ إلا بعد سنين من الزواج أي بعد عام الخروج الكبير في الـ48 وهجرة يونس للبنان. فصارت نهيلة الزوجة والأم والحبيبة والأرض التي يشد رحاله إليها كلما قتله الحنين هناك إلى باب الشمس مغارة الحب التي تحفظ ما بقي من نور فلسطين ليستدل إليها يونس. ومن باب الشمس تنجب نهيلة أطفالها السبعة ومن باب الشمس يكبر الأمل الفلسطيني الكبير .. أمل العودة. لكن تنتهي الأحلام وتكون فلسطين كبش الفداء وتضيع ويضيع الفلسطينيين في حرب لبنان الأهلية وتلاحقهم المجزرة تلو المجزرة .. يتراكمون في المخيمات ويحلمون بالهجرة ويتسابقون إليها إلى تونس, الدنمارك, أمريكا أو أي مكان آخر يستطيعون فيه العيش بأمان. ويبقى ليونس الصور, صورة نهيلة الكبيرة وثلاث نهيلات صغيرات ولدن في دير الأسد وعاش مع الصور "فالتلفون لا يسمح يا ابني، ماذا تقول في التلفون؟ في التلفون لا تقول سوى اشياء عامة وصيغ جاهزة. كلام التلفون لا ليس كلاماً". بالمقابل كانت هناك شمس, قصة خليل وشمس من حب الوطن لحب المخيمات, الحب الخارج عن إطار الشرعية المحاط بالإنتظار و الإلتباس والخيبات. شمس هي صورة فلسطين الآن .. فلسطين التي تحب الحياة وما زالت تطعم أبنائها من زيتونها , فلسطين التي نبذها أهلها وتقاذفوفوها بينهم, شمس الوطن المطعون من أهله, شمس بعلاقاتها المتعددة التي جعلوا شرفها مستباحاً ليتقرر قتلها بيد الجميع فيضيع دمها.
الرواية تنتقل ببساطة من الحلم والحياة والفدائية إلى الاستسلام والهجرة والرغبة بالمحافطة على سقف فقط لا أكثر في مخيم حقير على حدود دولة تحرمك حتى تحصيل لقمة العيش لأنك "فلسطيني".. فلسطيني يجب عليك أن تكون تحت مظلة منظمة أو تنضم لفصيل وإلا عليك أن تواجه الموت أو الإنتحار. فلسطيني لا تؤمن بكلمة الغد. قد يكون أجمل ما يميز الرواية الواقعية الصرفة والسرد المتكرر للعادات والتقاليد الفلسطينية من بساتينهم إلى أفراحهم. كتب الرواية إلياس الخوري والذي كان سابقاً أحد أعضاء منظمة فتح وأخرجت الرواية دار الآداب ببيروت عام 1998 م, تقع أحداثها بين 527 صفحة.
يبدو الحديث عن الأشخاص أسهل .. عن رجلين وامرأتين ينتميان لجيلين مختلفين تدور حولهم الحكاية, من الأربعينات "نهيلة ويونس" إلى الخيبات المتلاحقة من السبعينات إلى التسعينات "شمس وخليل". في الرواية يستلم خليل زمام الأمور ويدير الحكاية كما يشاء بجانب خليل المسجى على سرير فيما يشبه مستشفى في مخيم شاتيلا. ولأن النوم أطول ما يكون عند يونس فلم يتوقف خليل عن سرد حكايته وحكاية يونس نفسه وحكاية فلسطين التي يحاول لم شتاتها في كلمات: " كان سميح لا يتوقف عن ترديد حلمه بكتابة كتاب لا أول له ولا آخر، ملحمة كان يقول، ملحمة الشعب الفلسطيني، وسيبدأه برواية تفاصيل الطرد الكبير عام 1948. قال أننا لا نعرف تاريخنا، وأنه يجب جمع حكايات كل قرية كي تبقى القرى حية في ذاكرتنا. كان سميح يحدثني عن نظرياته واحلامه، ولم أكن املك شيئا ارويه له. بلى، اخبرته عن قريتنا، وحكايات جدتي، وموت أبي واختفاء أمي ."
بين جيل يونس الذي ذاق طعم برتقال الوطن إلى خليل الذي يشتهيه ولا يكاد يقترب منه, خوفاً أو حباً. من الأول, يجب أن نحكي الرواية من الأول كما أعتاد يونس أن يحكي كل شيء من الأول, من بداية حياة يونس الأسدي التي كانت يوم أن ألتحق بالثورة الفلسطينية الكبرى وهو لم يتجاوز الرابعة عشرة وما عرف من العلم إلا سلاحه والقرآن. ألتحق بالمقاومة الشعبية وشهد بعينيه خيبة جيش الإنقاذ العربي الذي انتظر طويلاً أوامراً لم تأتي, ورأى فلسطين تضيع وأهله يشردون واضطر للرحيل إلى لبنان والتسلسل بين الفينة والأخرى لرؤية أطفاله الذين لن يراهم سوى مرة واحدة. وانتهى به الأمر لاجئاً في مخيم شاتيلا في لبنان يراقب سقوط أصحابه الواحد بعد الآخر وانهيار المقاومة. وتتغير الأجيال من جيل يونس لخليل الذي لم يعرف وطناً سوى المخيم وكان من الواجب عليه أن يبدأ حياته مجاهداً حتى فقد إيمانه بالجهاد. قاد الجيل الأول رحلة الرحيل فيما قرر الآخر أن يبدأ رحلة العودة وبينهما تدور العذابات والبطولات والخيبات. لكن خليل وعلى عكس يونس كان يعرف الحقيقة جيداً ويعرف كيف ضاعت فلسطين: " والله لم نحارب الآن نقول أننا حاربنا, وإن فلسطين ضاعت لأن الدول العربية خانتنا. هذا غير صحيح, فلسطين ضاعت لأننا لم نحارب. كنا كالمجاذيب نحمل بنادقنا وننتظرهم في قرانا, وعندما يأتون بآلياتهم ورشاشاتهم الثقيلة وطائراتهم, ننهزم دون قتال". عاش خليل في شاتيلا وشهد مجزرتها وحتى تم إقرار طرد منظمة التحرير الفلسطينية إلى تونس أو اليمن سنة 82م تحت رعاية إسرائيلية لكنهما -خليل ويونس- وحدهما بقيا في لبنان ورفضوا الرحيل. حتى كانت سنة 94 م وأسقطت الجلطة يونس أرضاً ليتحول الأب إلى ابن والإبن إلى أب وتبقى الرغبة الأخيرة بدفن يونس في الجليل ليموت كالأبطال في وطنه لا أن يموت مسجى على سرير في بلد آخر وحيداً ولاجئاً في مخيم.
المرأة الفلسطينية كانت حجر الأساس في الرواية. نراها في علاقة يونس بنهيلة لتبدو أشبه للحكاية الملحمية, ذلك الحب الذي لم يبدأ إلا بعد سنين من الزواج أي بعد عام الخروج الكبير في الـ48 وهجرة يونس للبنان. فصارت نهيلة الزوجة والأم والحبيبة والأرض التي يشد رحاله إليها كلما قتله الحنين هناك إلى باب الشمس مغارة الحب التي تحفظ ما بقي من نور فلسطين ليستدل إليها يونس. ومن باب الشمس تنجب نهيلة أطفالها السبعة ومن باب الشمس يكبر الأمل الفلسطيني الكبير .. أمل العودة. لكن تنتهي الأحلام وتكون فلسطين كبش الفداء وتضيع ويضيع الفلسطينيين في حرب لبنان الأهلية وتلاحقهم المجزرة تلو المجزرة .. يتراكمون في المخيمات ويحلمون بالهجرة ويتسابقون إليها إلى تونس, الدنمارك, أمريكا أو أي مكان آخر يستطيعون فيه العيش بأمان. ويبقى ليونس الصور, صورة نهيلة الكبيرة وثلاث نهيلات صغيرات ولدن في دير الأسد وعاش مع الصور "فالتلفون لا يسمح يا ابني، ماذا تقول في التلفون؟ في التلفون لا تقول سوى اشياء عامة وصيغ جاهزة. كلام التلفون لا ليس كلاماً". بالمقابل كانت هناك شمس, قصة خليل وشمس من حب الوطن لحب المخيمات, الحب الخارج عن إطار الشرعية المحاط بالإنتظار و الإلتباس والخيبات. شمس هي صورة فلسطين الآن .. فلسطين التي تحب الحياة وما زالت تطعم أبنائها من زيتونها , فلسطين التي نبذها أهلها وتقاذفوفوها بينهم, شمس الوطن المطعون من أهله, شمس بعلاقاتها المتعددة التي جعلوا شرفها مستباحاً ليتقرر قتلها بيد الجميع فيضيع دمها.
الرواية تنتقل ببساطة من الحلم والحياة والفدائية إلى الاستسلام والهجرة والرغبة بالمحافطة على سقف فقط لا أكثر في مخيم حقير على حدود دولة تحرمك حتى تحصيل لقمة العيش لأنك "فلسطيني".. فلسطيني يجب عليك أن تكون تحت مظلة منظمة أو تنضم لفصيل وإلا عليك أن تواجه الموت أو الإنتحار. فلسطيني لا تؤمن بكلمة الغد. قد يكون أجمل ما يميز الرواية الواقعية الصرفة والسرد المتكرر للعادات والتقاليد الفلسطينية من بساتينهم إلى أفراحهم. كتب الرواية إلياس الخوري والذي كان سابقاً أحد أعضاء منظمة فتح وأخرجت الرواية دار الآداب ببيروت عام 1998 م, تقع أحداثها بين 527 صفحة.
December 8, 2024
Намера Елијаса Хурија, либанског писца је вредна хвале - желео је да напише једну елегичну књигу која ће дати глас потлаченим и прогоњеним Палестинцима и дати смисао свим њиховим патњама.
Поставка је јасна, протагониста Халил, седи у болници уз постељу свог умирућег "учитеља", палестинског борца (непоузданог имена) и причањем и присећањем на најразличитије догађаје покушава да га одржи у животу.
Такав опис ме је и привукао, међутим, било ми је тегобно да се пробијам кроз ову књигу.
Превише рукаваца, превише прича у причи у причи у причи (и тако у недоглед), превише тангенцијалног приповедања, исте ствари се варирају на 3-4 начина (ок, намера је јасна - непоузданост сећања, али овде је то лоше изведено), превише ликова који се уведу само на неколико страна итд.
Да је ово једно 200 страна краће, сигуран сам да би ми се више допало.
Поставка је јасна, протагониста Халил, седи у болници уз постељу свог умирућег "учитеља", палестинског борца (непоузданог имена) и причањем и присећањем на најразличитије догађаје покушава да га одржи у животу.
Такав опис ме је и привукао, међутим, било ми је тегобно да се пробијам кроз ову књигу.
Превише рукаваца, превише прича у причи у причи у причи (и тако у недоглед), превише тангенцијалног приповедања, исте ствари се варирају на 3-4 начина (ок, намера је јасна - непоузданост сећања, али овде је то лоше изведено), превише ликова који се уведу само на неколико страна итд.
Да је ово једно 200 страна краће, сигуран сам да би ми се више допало.
November 22, 2016
"The issue is war, and war has no beginning".
"I'm scared of history that has only one version. History has dozens of versions, and for it to ossify into one only leads to death"
On many occasions Gate of The Sun reminded me of a religious text (The Bible or Quran). It has the weight, rhythm and repetitions of a solemn text with its invoking of the antecedents; the litany of place-names and its epic descriptions of Palestinian history ( although, paradoxically, it is not an epic in its conception, indeed a lot of major events are referred to without even being described). The structure of the novel is diffuse, there is a loose framework - the narrator, Dr Khaleel, addresses his stories and recollections to a man called Yunis, who is lying in a hospital, close to death - but there is no central narrative. Instead there are a whole series of stories (secular parables, you could say) which seem to occur to Khaleel in a stream-of-consciousness fashion as they move between eras and regions and characters, and between being brutal, beautiful and surprising. When the narrator says that "Yunis saw his life in scattered fragments", it seems a perfect description of the novels structure.
What Gate of The Sun is not, is a didactic, polemical account of the post-1948 history of the region. The book is unashamedly pro-Palestinian, but within that viewpoint it is filled with ambiguities. There is an Rashomon-like aspect to some of the stories, with multiple versions of what might have happened on a particular occasion. There is also a mythic quality to many of the stories (with a pinch of magic realism): The 7 Naheelehs; The Man Who Guarded The Lotus Tree; The Ice Worms etc.
Gate of The Sun is a book which will try some people's patience because of the many diversions and the sense of irresolution. Just as you are asked to bring some knowledge of the conflicts in that region to your reading of the book, you are asked to bring some of the cohesion too. It's not any easy book to read and, like Proust, it dictates its own sense of time. It can only be read slowly. But I would like to suggest that it is worth your time.
"I'm scared of history that has only one version. History has dozens of versions, and for it to ossify into one only leads to death"
On many occasions Gate of The Sun reminded me of a religious text (The Bible or Quran). It has the weight, rhythm and repetitions of a solemn text with its invoking of the antecedents; the litany of place-names and its epic descriptions of Palestinian history ( although, paradoxically, it is not an epic in its conception, indeed a lot of major events are referred to without even being described). The structure of the novel is diffuse, there is a loose framework - the narrator, Dr Khaleel, addresses his stories and recollections to a man called Yunis, who is lying in a hospital, close to death - but there is no central narrative. Instead there are a whole series of stories (secular parables, you could say) which seem to occur to Khaleel in a stream-of-consciousness fashion as they move between eras and regions and characters, and between being brutal, beautiful and surprising. When the narrator says that "Yunis saw his life in scattered fragments", it seems a perfect description of the novels structure.
What Gate of The Sun is not, is a didactic, polemical account of the post-1948 history of the region. The book is unashamedly pro-Palestinian, but within that viewpoint it is filled with ambiguities. There is an Rashomon-like aspect to some of the stories, with multiple versions of what might have happened on a particular occasion. There is also a mythic quality to many of the stories (with a pinch of magic realism): The 7 Naheelehs; The Man Who Guarded The Lotus Tree; The Ice Worms etc.
Gate of The Sun is a book which will try some people's patience because of the many diversions and the sense of irresolution. Just as you are asked to bring some knowledge of the conflicts in that region to your reading of the book, you are asked to bring some of the cohesion too. It's not any easy book to read and, like Proust, it dictates its own sense of time. It can only be read slowly. But I would like to suggest that it is worth your time.
February 28, 2011
انها رواية اشبه بالتراتيل على من هجر ومن استشهد من الفلسطنيين عبرات ودموع بلغة كاتبها رائعة تدخلك في عالم من الحزن لاملنا المفقود الضائع.حصل مترجم الرواية الى الانجليزية الى جائزة افضل رواية مترجمة في بريطانيا لهذا العام
May 2, 2015
هناك مرض أصاب الرواية العربية، والكتاب العرب وهو إستخدام الألفاظ الخارجة ووصف كل مشهد وصف دقيق ، سواء بحاجة لهذا أم لا.
السؤال هنا، رواية كهذه عن فلسطين واللاجئين، ما حاجتي لمعرفة تفاصيل علاقة البطل بشمس وما كانا يفعلانه!!
للأسف، مثل هذه المشاهد تفسد متعة الرواية، تجعلني أتردد ألف مرة قبل ترشيحها لشخص، سيقول لي البعض ان هذا الأمر طبيعي ولكنني لا أراه كذلك عندما تحشر التفاصيل هذه بحاجة وبدون.
بعيدًا عن هذا الموضوع، الرواية رائعة، السارد ومن خلال جلوسه بغرفة واحدة إستطاع إخبارنا ألف قصة من فلسطين، الكاتب كان هدفه الحديث عن أكبر عدد ممكن من القصص المختلفة والتي توثق النكبة.
والأمر الجديد هنا ، وخصوصًا في الرواية العربية، صورة اليهودي الضحية ( اللبناني الذي أجبر على الهجرة لفلسطين لانه يهودي)، وبنفس ذات الوقت تبنان بعض اليهود العرب على أنهم عنصريون جدًا.
بالنسبة لي، هذه أفضل رواية لكاتب غير فلسطيني عن فلسطين. الكاتب ، يجعلك تعيش النكبة كاملة، يجعلك تشعر بأغصان البرتقال التي جلبتها العجوز من فلسطين، والورود، يجعل تشعر انك مع الفدائيين تحت الرصاص.
السؤال هنا، رواية كهذه عن فلسطين واللاجئين، ما حاجتي لمعرفة تفاصيل علاقة البطل بشمس وما كانا يفعلانه!!
للأسف، مثل هذه المشاهد تفسد متعة الرواية، تجعلني أتردد ألف مرة قبل ترشيحها لشخص، سيقول لي البعض ان هذا الأمر طبيعي ولكنني لا أراه كذلك عندما تحشر التفاصيل هذه بحاجة وبدون.
بعيدًا عن هذا الموضوع، الرواية رائعة، السارد ومن خلال جلوسه بغرفة واحدة إستطاع إخبارنا ألف قصة من فلسطين، الكاتب كان هدفه الحديث عن أكبر عدد ممكن من القصص المختلفة والتي توثق النكبة.
والأمر الجديد هنا ، وخصوصًا في الرواية العربية، صورة اليهودي الضحية ( اللبناني الذي أجبر على الهجرة لفلسطين لانه يهودي)، وبنفس ذات الوقت تبنان بعض اليهود العرب على أنهم عنصريون جدًا.
بالنسبة لي، هذه أفضل رواية لكاتب غير فلسطيني عن فلسطين. الكاتب ، يجعلك تعيش النكبة كاملة، يجعلك تشعر بأغصان البرتقال التي جلبتها العجوز من فلسطين، والورود، يجعل تشعر انك مع الفدائيين تحت الرصاص.
October 18, 2014
There is a point where Elias Khoury speaks through his character Khalil about the difficulties of writing. Khalil says to the comatose Yunis that words “come apart� when you write them down, and revert to symbols, cold and lifeless. I encounter this all the time when I write, and more so recently it seems. Language is an imperfect form of communication, and at some level everything is symbolic, no matter how definitive or specific we attempt to make our speech. Receiving or interpreting symbols and language is a highly subjective process, and the best forms of communication are those that are perhaps not so specific - that leave some rounding of the edges: parables, myths, stories.
Yunis is a symbol as Khalil says to Dr. Amjad, a symbol for Palestine and a symbol for the dismantling of the hero myth. The interplay of these ideas in and around Khalil and the stories he tells becomes a commentary not only on the empirical reality of occupation in Palestine, but also on universal truths pertaining to life, identity and purpose. How do we define who we are in our deepest internal essence? What does it mean to have an identity? Khalil talks about “becoming a number� as the biggest fear, and further how the Palestinians are destined to be forgotten because there is always a bigger calamity to overshadow the previous tragedy. It’s stories that must keep identity alive so that justice has a chance to present itself. If there is no identity, no people and therefore no rights that have been wronged, how can justice ever prevail? This is very much true in many parts of the West where the Palestinian story � in any form � is simply not heard or not listened to, therefore ceasing to exist.
The attempt to delineate the truth from falsehood is a major theme here, and this becomes one of the deeper philosophical undercurrents to the novel. First, we must define what is true and what is false. Enter storytelling and the symbol of the hero. Stories give us power, the power to shape our identity and reality at many levels. Khalil constantly “starts from the beginning� in telling stories, with a drive to get closer and closer to his definition of reality � a sense that he wants to clear away myth and focus on the interactions between humans. Khoury’s writing expresses figuratively and literally at times that Palestine is people more than it is land. The Gate of the Sun is the escape from all the political posturing and corruption, the intellectual theorizing about peace, the ineffective international efforts towards reconciliation and solutions, to the deep connections between humans represented most by the love relationships of Khalil/Shams and Yunis/Nahilah.
Khoury wants the stories to be specifically human but universally mythical in the sense that the myth points to ultimate truth. The stories he tells here are those he’s actually heard from survivors in the refugee camps. The names are not as important as the identities they contain and the justice they demand. Khalil talks about how the names become confused in his mind, and these stories will give the impression of running together, with a sense of timelessness and elliptical narrative that is so peculiar to anything originating in Arabic. But what is most important here is that the stories are told, and continue to be told. The stories and the freedom to transmit them give life, give existence, provide identity and establishes the foundation necessary for justice.
Yunis is a symbol as Khalil says to Dr. Amjad, a symbol for Palestine and a symbol for the dismantling of the hero myth. The interplay of these ideas in and around Khalil and the stories he tells becomes a commentary not only on the empirical reality of occupation in Palestine, but also on universal truths pertaining to life, identity and purpose. How do we define who we are in our deepest internal essence? What does it mean to have an identity? Khalil talks about “becoming a number� as the biggest fear, and further how the Palestinians are destined to be forgotten because there is always a bigger calamity to overshadow the previous tragedy. It’s stories that must keep identity alive so that justice has a chance to present itself. If there is no identity, no people and therefore no rights that have been wronged, how can justice ever prevail? This is very much true in many parts of the West where the Palestinian story � in any form � is simply not heard or not listened to, therefore ceasing to exist.
The attempt to delineate the truth from falsehood is a major theme here, and this becomes one of the deeper philosophical undercurrents to the novel. First, we must define what is true and what is false. Enter storytelling and the symbol of the hero. Stories give us power, the power to shape our identity and reality at many levels. Khalil constantly “starts from the beginning� in telling stories, with a drive to get closer and closer to his definition of reality � a sense that he wants to clear away myth and focus on the interactions between humans. Khoury’s writing expresses figuratively and literally at times that Palestine is people more than it is land. The Gate of the Sun is the escape from all the political posturing and corruption, the intellectual theorizing about peace, the ineffective international efforts towards reconciliation and solutions, to the deep connections between humans represented most by the love relationships of Khalil/Shams and Yunis/Nahilah.
Khoury wants the stories to be specifically human but universally mythical in the sense that the myth points to ultimate truth. The stories he tells here are those he’s actually heard from survivors in the refugee camps. The names are not as important as the identities they contain and the justice they demand. Khalil talks about how the names become confused in his mind, and these stories will give the impression of running together, with a sense of timelessness and elliptical narrative that is so peculiar to anything originating in Arabic. But what is most important here is that the stories are told, and continue to be told. The stories and the freedom to transmit them give life, give existence, provide identity and establishes the foundation necessary for justice.
January 16, 2018
ما بين رجل شبه ميت و آخر شبه حي مونولوج طويل جدا عما كان و عما لم يكن في حياة طويلة من شتات ما بعد النكبة�
،تتعدد الحكايات و تتداخل في ما بينها، تنتهي واحدة لتبدأ أخرى يتوقف بعضها ثم يستأنف من جديد� شبكة معقدة من الحكايات، العلاقات و الشخصيات فيما تبقى الصلة المشتركة التهجير، المعاناة و حلم العودة.
فكرة الرواية فريدة من نوعها ككل و لكن السرد الروائي لم يخلو من بعض الهنات فعلى سبيل المثال حجم الرواية في حد ذاته : كان هناك الكثير من التكرار و الثرثرة التي لو تم تجنبها لما أثقل الكاتب على القارئ بهذا الشكل� أيضا كان من الصعوبة بما كان تتبع كل تلك الأسماء رغم أن بعضها كان هامشيا� نقطة أخرى أيضا ألا و هي وصف العلاقات الحميمية بالتفصيل� ماذا أضاف ذلك للرواية؟
� لا شيء البتة بل أراه استنقص من قيمة القضية التي تطرحها...
تمت
16/01/2018
September 7, 2012
تلكَ التفاصيلُ كلّها هيَ البلاد ..هو "طنجرة الكوسا " الموقَد تحتَها إلى الآن ..هوَ جرّةِ الفخّارِ في بيتِ أمّ حسَن , هوَ "الفوارة " والشّجرةُ التي تحرُسُ المكان .. هي هذهِ الجماداتُ حينَ انداحت فيها أرواحنا ,اللحظة الفارقةُ بينَ الحقيقةِ والوهم , الحقيقة التي كانت , والوهم الكائنُ والحاضرُ وربّما الذي سيكون .. هل أشعرُ أنّ الزّمنَ تجمَد ؟ أجل أشعرُ .. منذ طفولتي وأنا أحسّ في ذاكرتي الذهنيّة أن ثيابي علِقَت بخشبِ البابِ النافرِ , وانّني حبِسثُ هُناك ! وانّني أنتظر , انتظرُ حلُما على شكلِ حياة , من تلكَ البلاد \
ما تفعَلُه روايةٌ عن فلسطين , بهذا الزّخمِ الهائلِ من الذكريات بلاجئةٍ من الجيلِ الرّابع ؟ ستحسمُ الأمرَ فيما يتعلّقُ بالوطنِ الوهمِ المتخيّل \ ليسَ افتِعالا انتمائيَ , وحنيني الطّينيّ الذي يتلبّسني لتلكَ البلاد , التي لم تعلّمني أكثرَ من أنّ التاريخَ توقّفَ عن إنجابِ أناسٍ حقيقيّين , وأنّني حتّى اللحظةِ محضُ وَهم ! وأنّ الفكرةَ في قلبِ الشاعرِ هيَ الوَطن .. وأنّ الخيالَ الذي يستجلبُ رائحة يافا , هوَ ظلّ يافا \هوَ الحبيب الذي اشتهيتُ ان يرسلَهُ البحر بركاتٍ لأجلِ جدائلَ عفّنها الانتظارُ والقلق ..
فلسطينُ الحقيقة الوهم .. على الوطنِ أن يُتَنفّسَ ويؤكَلَ ويُشربَ ليصيرَ اللهاثُ خلفهُ مبرّرا وصادقًا ..
بابُ الشّمس .. رائعة , رائعة .. أكثر من رائعة
ما تفعَلُه روايةٌ عن فلسطين , بهذا الزّخمِ الهائلِ من الذكريات بلاجئةٍ من الجيلِ الرّابع ؟ ستحسمُ الأمرَ فيما يتعلّقُ بالوطنِ الوهمِ المتخيّل \ ليسَ افتِعالا انتمائيَ , وحنيني الطّينيّ الذي يتلبّسني لتلكَ البلاد , التي لم تعلّمني أكثرَ من أنّ التاريخَ توقّفَ عن إنجابِ أناسٍ حقيقيّين , وأنّني حتّى اللحظةِ محضُ وَهم ! وأنّ الفكرةَ في قلبِ الشاعرِ هيَ الوَطن .. وأنّ الخيالَ الذي يستجلبُ رائحة يافا , هوَ ظلّ يافا \هوَ الحبيب الذي اشتهيتُ ان يرسلَهُ البحر بركاتٍ لأجلِ جدائلَ عفّنها الانتظارُ والقلق ..
فلسطينُ الحقيقة الوهم .. على الوطنِ أن يُتَنفّسَ ويؤكَلَ ويُشربَ ليصيرَ اللهاثُ خلفهُ مبرّرا وصادقًا ..
بابُ الشّمس .. رائعة , رائعة .. أكثر من رائعة
January 9, 2019
The great Palestinian novel? From the Nakba to Oslo, an Odyssey with no homecoming.
January 27, 2016
لا أعرف ماذا يمكن أن نقول عن هكذا رواية..ربما هي أشبه ما تكون بالملحمة الفلسطينية أو أوديسا الفلسطينيين
لكن فيها شيء أكثر قدسيةً,قريب من الإنجيل ربما خاصة في القسم الأول من الكتاب..
كان هناك الكثير من الأفكار في رأسي أثناء القراءة,,اشعر بها تبخرت الآن ربما لأنها ليست مهمة
تعدد الهويات هذا هل هو نتيجة تداخل الناس والحكايا أم بسبب الضياع؟ ذكّرني كثيرًا بأنغيلوبولوس في يونس\أبو سالم\الذئب\إيليا الرومي
وفي شمس\شاهينة\نهيلة..
لكن فيها شيء أكثر قدسيةً,قريب من الإنجيل ربما خاصة في القسم الأول من الكتاب..
كان هناك الكثير من الأفكار في رأسي أثناء القراءة,,اشعر بها تبخرت الآن ربما لأنها ليست مهمة
تعدد الهويات هذا هل هو نتيجة تداخل الناس والحكايا أم بسبب الضياع؟ ذكّرني كثيرًا بأنغيلوبولوس في يونس\أبو سالم\الذئب\إيليا الرومي
وفي شمس\شاهينة\نهيلة..
August 9, 2014
لا أعرف أين الملاحم والبطولات والتعذيب
وكل ما قالوه عن الروايه
روايه مليئه بالثرثره الممله
ضخمها الأعلام وجعلها الروايه التي تتحدث عن
التاريخ والنضال الفلسطيني
مع كل إحترامي لكل الذين أعجبوا بالروايه
الروايه ممله
وبايخ
وكل ما قالوه عن الروايه
روايه مليئه بالثرثره الممله
ضخمها الأعلام وجعلها الروايه التي تتحدث عن
التاريخ والنضال الفلسطيني
مع كل إحترامي لكل الذين أعجبوا بالروايه
الروايه ممله
وبايخ
November 26, 2021
"You are surrounding the cities," she said, looking relieved, "as we did on the Long March."This is one of the few truly devastating works that I've read; if that weren't enough, it's also one of the few truly uplifting works that I've thus far encountered. It's a work that teaches you how to read it if you're willing to honestly engage with it, which means that, considering what the world has consisted of for the last century and a half, it isn't for everyone. Of course, anyone can try their hand at it, but if this is your first taste of the history of Palestine and its diaspora, if this is your first read that was originally composed in Arabic, if this is your first engagement with the kind of literature that attempts to convey the sum of the banal glory of human experience, it would take either a miracle or a great deal of self-deception for you to 'like' this in any way, shape, or form. Considering I got most of the first qualification from Tumblr posts and have only engaged with eleven Arabic works in the past decade, I'm hardly setting up some insurmountably 'woke' task list, or whatever severely cannibalized term is being thrown around these days by those who are uncomfortable when their favorite forms of legalized human sacrifice are taken down from their sanctimonious pedestals. I'm simply sick and tired of the term 'universal' being used as battering ram by the tediously Eurocentric reader, for whom this work is neither 'classic' nor 'indie' nor 'transgressive' nor 'experimental' to exempt it from the sort of whining criticism that those who read only what everyone else is reading, rather what they themselves know to be best suited to their tastes, inevitably give out. This is a work that took 400 of its 500+ pages to break me down and build me back up, and that's on you to decide whether that's good enough for you.
"No," I said. "We're surrounding the countryside because we're outside our country."
Numerous questions flittered across her face, but she didn't say anything more; she didn't understand how you could surround the countryside or how there could be no peasants.
You say, "Enough," and then blind history drags you by the hair back to war.
History [...] extracts from our inner selves people we don't know, people whose presence we don't dare acknowledge.To say this work is antithetical to US literary values is putting it lightly. It may have been published more than two decades ago, but if you asked the author what has significantly changed for Palestinians since then, he could give you some updated historical events and political mandates, but the main issues of Nakba, occupation, and apartheid have largely become more technologically complicated than humanely resolved. If there is a winner, it is not the reader. If there is success, it is not the reader's. If there is peace, and harmony, and joy, it isn't going to be blasted in your front window on your personal piece of the settler state and reassure you that, so long as you make the right financial decisions, you're assured a positive place in the afterlife. Ultimately, this is a text that asks you how a civilization survives after the burning of its trees and the frankensteining of its ecosystem, how a people survives after the border passes through them and leaves only their filleted corpses behind, how a history is carried forward when the mere acknowledgement of a fact or a figure is often met with the steamroller of another's pain, another's agony, another's experience under genocide that has room for neither recognition nor compassion. For a nation such as the USA that is continually forcing itself into a child's clothing in order to excuse its atrocities on the merit of holy war or another, such a text is anathema, for if it cannot identify with the narrator victim, the work itself must be a terrorist.
These questions are unimportant, Father, but our whole life is composed of unimportant questions that pile up on top of one another and stifle us.
"After we liberated al-Birwa, three United Nations officers arrived carrying white flags and asked to negotiate with our commanding officer.Reading this work is akin to one's very first attempts at planting a garden, before trial and error has berthed effective habit and all one can do is wait for the rain to come down when and where it may and hope some recognizable form disentombs itself from the ground. The main cast of characters is barely one or two handfuls, but the heritage passed down by ancestors and the countries bridged across by continually disinherited descendants balloons the names to tens, twenties, making questions of time and place fragmentary and nearly without point. If that weren't confusing enough, the matter constituting the 'true' tales of the main characters aren't 'really' revealed till the very end, and what comes before is hundreds of pages of one child's attempt to trace the meaning of a comatose parent during half a century of invasion, dispersion, and rebellion, give or take a few years. The meaning could be a matter of good versus evil, until you realize that some of the good is in the evil and vice versa, and what allows one force to bulldoze villages with impunity and another force to refrain from bombing a military encampment in retaliation for the the encampment's socioeconomic murder of their child isn't a tale that can be told without reference to the themes of the kind of money, politics, and greed that are in the full flush of health today. And as we all know, in this 'liberal' day and age, (certain kinds of inanimate) property is always worth more than (certain kinds of animate) human lives.
"'But we don't have a commanding officer,' said Salm As'ad.
"'We're just peasants,' said Nabil Hourani. 'We don't have a leader, we're just peasants who want to harvest our crop and go back to our houses. Would you rather we died of hunger?'
"'But you broke the truce,' said the Swedish officer.
"'What truce, Sir? We've got nothing to do with the war. We wanted to go back to our village, so we went.'
"They took Palestine? Let them have it. I just want to visit the grave to make sure I buried him correctly. I don't care about al-Kabri or anywhere else, they're all going to disappear. They took them? They can have them. But they should give us the grave at least."
Manliness, or what we call manliness, consists of flight, because inside all the bluster and bullying and big words, there's a refusal to face up to life.So. Your heroes are communist/atheist terrorists, your stories are one downfall of attrition after another, your futures are scattered in a maze of refugee quotas and university admissions scores, your past is the passing around of photos in ambulances and the watching of televisions in active war zones, and the gods of media consumption and public representation have come and been tricked into disseminating tales of religiously approved cannibalization and thereafter lifting a siege and gone, willing to make money off of literary triumphs and Hollywood blockbusters but not to look the lion in the mouth and ask why it is allowed to feed when so many others are systematically starved to death. It was fashionable once upon a time to bring the life of a Muslim Woman in Distress© to the big screen, but who's going to watch a woman successfully register her children in the face of Israeli oppression by claiming herself to be a sex worker, or another woman disregard the borders of occupational forces and find herself communing with the Jewish resident of her disinherited home who wants nothing more than to trade places and exchange Tel Aviv, Israel for Beirut, Lebanon, or yet another woman who was born in a German ghetto and, under much trial and tribulation, made a loving home in Gaza. You want to "save" these women, but beware the bottomless pit of everything's fair in love and war, where the right woman spits on your birthright and the wrong one understands on a scientific level why you will never turn her land into a bastion of Europe. Complicated, is it not? When you reach to cut off the cancer and find yourself gouging out your eye.
A man can become, in an instant, what he truly is and then forget.
[I]t was the tragedy of intellectuals and artists that they had to go and look and react, and then they'd forget.Some of you reading this may cry out, you promised uplift, did you not? Well, when you're communing with someone like me whose spent the last two decades negotiating with suicidal ideation, you're not going to get your suburban family home, or your imperial grand tour, or your multi billion dollar blood emerald fueled dynasty. Instead, you're going to get bloodletting introspection, dire self-reflexivity, a never ending questioning of the definitions of "winning" and "losing," "happiness" and "sadness," and a commitment to an acknowledgement of the realities that refuses to roll over and beg in the face of the exigencies of Omelas. If those and other terms such as BDS, PLO, and sovereignty bore you, set you off, or encourage you to roll your eyes, you're not going to get uplift, or even a reason to engage with a work that isn't going to put a bandage on your boo boo and tuck you in at night. This is history that, at the moment of the work's publication, had been lived unwillingly for the past fifty years, and twenty-three years after that, I really can't say whether the mounting international recognition of the State of Palestine really means anything tangible. So, if you prefer your history cut and dried, do what most readers on this site do, and cut yourself at WWII, when the good guys were grand and the bad guys were conniving and it was much easier to tell oneself that progress had something to do with humanity rather than everything to do with chance and convenience.
Is this what things have come to? They're afraid of the victim! Instead of treating the patient, they fear him, and when they see, they close their eyes. They read books and write them. it's the books that are the lies.
We'll assimilate with the Arabs, you can assimilate with the Europeans, this land will be deserted, and we can turn it into a resort for tourists and religious fanatics from every nation. What do you say?'There isn't much left of 2021, and I don't see myself reading anything that tops this during the remaining month or so. I talk sometimes about how I likely came to a work too late when I find myself amidst poor writing and juvenile concerns, but with this work, eight and a half years ended up being just the right amount of time for me to build up a sufficient bulwark of context and an effective amount of critical literacy. That's not something I can loan to any aspiring readers of this work, who, if they aren't already operating in Arabic, are going to have to find their own , their own , and go from there. Something that I didn't recognize under my own power while reading is that Elias Khoury inserts himself in at the very absolute tail end of this piece, and looking back, I found such a choice to be perfectly in tune with the monumentally ambitious, yet compassionately humble writing that came before it, where the author acknowledges himself to be little more than an observant outsider who wants, above all else, to truly connect. As he himself points out for hundreds and hundreds of pages, such an action is fundamentally flawed and highly prone to exploitation, and what "truth" comes out of it may as well have died during the massacres. But to try is what it takes to truly be human, no?
"'You understand nothing about Jewish history,' he said.
"'And do you understand anything about our history?'
Do you believe we can construct our country out of these ambiguous stories? And why do we have to construct it? People inherit their countries as they inherit their languages. Why do we, of all the peoples of the world, have to invent our country every day so everything isn't lost and we find we've fallen into eternal sleep?
Poetry, my song, is words we use to heal our shame, our sorrow, our longing. It's a cover. The poet wraps us up in words so our souls don't fall to pieces. Poetry is against death � it's both sickness and cure, the bare soul and its clothes. I'm cold now, so I take refuge in poetry, hiding my head in it and asking it to cover me.
April 2, 2023
تحوّلت رواية باب الشمس إلى حجر أساس في الأدب الفلسطينيّ وإلى إحدى كلاسيكيّات الرواية العربية. تداعٍ ثائر غامرٌ لذكرياتِ شعب كاملٍ في حوارِ طبيبٍ بمريضِه المُسجّى، أو حوار أب وابنه، أو حوار جيلِ النكبة وجيل النكسة في مخيّم ما بعد الحرب الأهلية. قد يعاب على باب الشمس غيابُ الرواية فيها، فنحن كما ذكرتُ أمام غمرٍ من الذكريات الجماعية، عشرات القصص المدهشة والمفزعة، ولسنا أمام بناء قصصيّ منتظم. على أنّ إلياس خوري حافظ على انسجام تلك القصص في تداخلها، وتجنب المتناقضات الكثيرة التي تشجّع على الوقوع فيها، مثلُ هذه البناءات المعقدة.
باب الشمس هي قصة فلسطين الحديثةِ المثيرة للإعجاب والألم في حين، حتّى يكاد المرءُ يعجز عن تحديد نهاية مذاقها في لسانِه: أكان مذاق التفاؤل أم التشاؤم.
باب الشمس هي قصة فلسطين الحديثةِ المثيرة للإعجاب والألم في حين، حتّى يكاد المرءُ يعجز عن تحديد نهاية مذاقها في لسانِه: أكان مذاق التفاؤل أم التشاؤم.
Shelved as 'did-not-finish'
September 16, 2020مشكلة الياس خوري بالنسبة لي أنه يكتب دائما متبعا نفس الأسلوب: تداعي الذكريات الحر / تيار الوعي، القصص الصغيرة المنفصلة التي تترابط مع بعضها وتشكل رواية. لقد كان مدهشا في المرات الأولى، ولكني وصلت إلى درجة التشبع.
أردت قراءة هذه الرواية فقط لعلاقتها بموضوع فلسطين، ولكن للأسف هذه البعثرة / التجميع لحكايا متفرقة ضمن قصة عامة لم يتمكن من جذبي كفاية للبقاء وتقليب الصفحات.
أردت قراءة هذه الرواية فقط لعلاقتها بموضوع فلسطين، ولكن للأسف هذه البعثرة / التجميع لحكايا متفرقة ضمن قصة عامة لم يتمكن من جذبي كفاية للبقاء وتقليب الصفحات.
October 16, 2022
"Umm Hassan is dead."
These are Dr. Khaleel Ayyoub's first words to his only patient, the legendary hero of a dozen failed wars for Palestinian liberation, in Galilee Hospital in Shatila. But this isn't a real hospital (scarcely any supplies or professional staff), Khaleel is not a real doctor (though he had some rudimentary medical training in China), and Yunis, or Abu Salim, is not a real hero (though famous as "lone wolf" fighter) � and is now probably brain dead. But Umm Hassan, "Mother of Hassan", the licensed midwife who "knew everything," had told Khaleel he had to talk to the unconscious hero to keep his spirit alive. So Khaleel � 40-ish, with no family and only tumultuous memories of his own � talks to his patient for seven months, inventing Yunis's responses and spinning a thousand and one stories of Yunis' and Palestine's history, from the 1936 Arab revolt on to nearly today. The real beginning was the 1948 war when villagers saw their villages erased and were thrown together as refugees and at least partly, tentatively, re-imagined themselves as "Palestinians," a new-found, widely embracing identity for people who didn't know one another nor even speak the same dialects. Everything since then has been confusion, shifting alliances, dreaming and longing for a past that cannot be recovered and probably never really existed as they remember it. And innumerable wars, against the Israelis, against other Arabs, and against other Palestinians. And alliances.
These tales � reworked as fiction by Khoury from his own experiences and his hundreds, or perhaps thousands, of interviews as a journalist in Lebanon —are sometimes stunningly sad, even when funny as the characters contradict one another or even themselves in their uncertain memories, vain boasts and magical thinking. One especially memorable tale recalled by Khaleel is Umm Hassan's very daring return, across Israeli shoot-to-kill defense lines, to what had been her village of El Kweikat, now mostly razed to create a modern Israeli settlement of brick houses. Her old house is one of the few remaining from the old days, and after long hesitation, she tentatively knocks on the door. The woman who opens is about Umm Hassan's age. She surprises Umm Hassan by answering her Hebrew greeting in Arabic with a Syrian accent. Ella Dweik, the current inhabitant, has guessed that this "is" (not "was) Umm Hassan's house, and tells her she had been expecting her, and invites her to sit and have some coffee. She is another victim of uprooting, a Lebanese Jewess who, when she learns that Umm Hassan has come from Beirut, almost screams with envy � she wants nothing more than to return to that city and abandon this desolate patch her husband (an Iraqi Jew) has brought her to in Israel, while Umm Hassan doesn't even know the Beirut that Ella longs for (because poverty and hostility have kept her in Shatila) and could hardly adjust to such a hectic, urban environment, but yearns for her beloved El Kweikat.
And many, many other stories, of women who have lost their children, young men who try to adapt as Arabs in Israel, betrayals and ingratitudes, and sometimes just the surprising courage of those who insist on living and protecting what they can of their families. In the end, after 7 months of Khaleel's one-sided conversations with the inert hero, he slips out of the "hospital" to fetch photographs from Yunis's apartment, thinking they may help restore him to consciousness � photos of Yunis's long-suffering wife Naheeleh, of his children and many grandchildren, half a dozen of them also named Yunis. He is stopped on a deserted street of Shatila by a woman in black with a black scarf, like the spirit woman who had so frightened Yunis on one of his earlier adventures; she asks him for the house of Elias El Roumi � but Khaleel tells her there is no Elias (a Christian name) in all of Muslim Shatila; she asks for a hotel to spend the night, but there is no hotel in Shatila, either, but she accepts his offer to spend the night in Khaleel's house � a magical encounter where he is fed and touched by the womanhood he has been longing for, but when he awakens in the morning, there is no trace of her. This is the last of the many tales, the character's visit by the unseen Elias El Roumi, Elias Khoury, the author who has from the beginning been hovering around these stories and is occasionally glimpsed, once as the old man El Khouri of the House of Ice, and in other guises. A delightful, marvelous, terribly sad invitation to reflect on and review this whole terrible saga of two peoples, Jews and Palestinians, each unwilling or unable to hear the other's story.
These are Dr. Khaleel Ayyoub's first words to his only patient, the legendary hero of a dozen failed wars for Palestinian liberation, in Galilee Hospital in Shatila. But this isn't a real hospital (scarcely any supplies or professional staff), Khaleel is not a real doctor (though he had some rudimentary medical training in China), and Yunis, or Abu Salim, is not a real hero (though famous as "lone wolf" fighter) � and is now probably brain dead. But Umm Hassan, "Mother of Hassan", the licensed midwife who "knew everything," had told Khaleel he had to talk to the unconscious hero to keep his spirit alive. So Khaleel � 40-ish, with no family and only tumultuous memories of his own � talks to his patient for seven months, inventing Yunis's responses and spinning a thousand and one stories of Yunis' and Palestine's history, from the 1936 Arab revolt on to nearly today. The real beginning was the 1948 war when villagers saw their villages erased and were thrown together as refugees and at least partly, tentatively, re-imagined themselves as "Palestinians," a new-found, widely embracing identity for people who didn't know one another nor even speak the same dialects. Everything since then has been confusion, shifting alliances, dreaming and longing for a past that cannot be recovered and probably never really existed as they remember it. And innumerable wars, against the Israelis, against other Arabs, and against other Palestinians. And alliances.
These tales � reworked as fiction by Khoury from his own experiences and his hundreds, or perhaps thousands, of interviews as a journalist in Lebanon —are sometimes stunningly sad, even when funny as the characters contradict one another or even themselves in their uncertain memories, vain boasts and magical thinking. One especially memorable tale recalled by Khaleel is Umm Hassan's very daring return, across Israeli shoot-to-kill defense lines, to what had been her village of El Kweikat, now mostly razed to create a modern Israeli settlement of brick houses. Her old house is one of the few remaining from the old days, and after long hesitation, she tentatively knocks on the door. The woman who opens is about Umm Hassan's age. She surprises Umm Hassan by answering her Hebrew greeting in Arabic with a Syrian accent. Ella Dweik, the current inhabitant, has guessed that this "is" (not "was) Umm Hassan's house, and tells her she had been expecting her, and invites her to sit and have some coffee. She is another victim of uprooting, a Lebanese Jewess who, when she learns that Umm Hassan has come from Beirut, almost screams with envy � she wants nothing more than to return to that city and abandon this desolate patch her husband (an Iraqi Jew) has brought her to in Israel, while Umm Hassan doesn't even know the Beirut that Ella longs for (because poverty and hostility have kept her in Shatila) and could hardly adjust to such a hectic, urban environment, but yearns for her beloved El Kweikat.
And many, many other stories, of women who have lost their children, young men who try to adapt as Arabs in Israel, betrayals and ingratitudes, and sometimes just the surprising courage of those who insist on living and protecting what they can of their families. In the end, after 7 months of Khaleel's one-sided conversations with the inert hero, he slips out of the "hospital" to fetch photographs from Yunis's apartment, thinking they may help restore him to consciousness � photos of Yunis's long-suffering wife Naheeleh, of his children and many grandchildren, half a dozen of them also named Yunis. He is stopped on a deserted street of Shatila by a woman in black with a black scarf, like the spirit woman who had so frightened Yunis on one of his earlier adventures; she asks him for the house of Elias El Roumi � but Khaleel tells her there is no Elias (a Christian name) in all of Muslim Shatila; she asks for a hotel to spend the night, but there is no hotel in Shatila, either, but she accepts his offer to spend the night in Khaleel's house � a magical encounter where he is fed and touched by the womanhood he has been longing for, but when he awakens in the morning, there is no trace of her. This is the last of the many tales, the character's visit by the unseen Elias El Roumi, Elias Khoury, the author who has from the beginning been hovering around these stories and is occasionally glimpsed, once as the old man El Khouri of the House of Ice, and in other guises. A delightful, marvelous, terribly sad invitation to reflect on and review this whole terrible saga of two peoples, Jews and Palestinians, each unwilling or unable to hear the other's story.
September 2, 2019
I understand why this book has been called the first Palestinian epic, and the enormous task which the author took upon himself.
It is full of stories and oral lore gathered from Palestinian refugee camps, and all of this is doubled by a conscious emphasis on storytelling as a means for survival. In this respect, of consciously owning it, Gate of the Sun is a postmodern epic of a people, but an epic nonetheless.
Towards the end, the narrator says that we have to tell stories in order to patch every hole in our Story with them, so we don't allow death to infiltrate it through the cracks. The stories themselves are heartwrenching and help bring the faces of Palestinian refugees and fighters into a greater sense of reality.
The book also addresses the famous 'danger of the single story', as formulated by Chimamanda Ngozi Adichie in her epic TEDTalk. The characters say that we should be careful not to become people of a single story, that we should keep telling stories of joy and happiness and family and domestic life so that the war and displacement narrative doesn't hijack our entire lives and identifies.
Like a good epic, the book is rather long and reads pretty slowly. For those impatient with descriptions and who want something to 'happen' faster in a story, perhaps this isn't a recommended read. I, for one, enjoyed it.
It is full of stories and oral lore gathered from Palestinian refugee camps, and all of this is doubled by a conscious emphasis on storytelling as a means for survival. In this respect, of consciously owning it, Gate of the Sun is a postmodern epic of a people, but an epic nonetheless.
Towards the end, the narrator says that we have to tell stories in order to patch every hole in our Story with them, so we don't allow death to infiltrate it through the cracks. The stories themselves are heartwrenching and help bring the faces of Palestinian refugees and fighters into a greater sense of reality.
The book also addresses the famous 'danger of the single story', as formulated by Chimamanda Ngozi Adichie in her epic TEDTalk. The characters say that we should be careful not to become people of a single story, that we should keep telling stories of joy and happiness and family and domestic life so that the war and displacement narrative doesn't hijack our entire lives and identifies.
Like a good epic, the book is rather long and reads pretty slowly. For those impatient with descriptions and who want something to 'happen' faster in a story, perhaps this isn't a recommended read. I, for one, enjoyed it.
Read
December 3, 2022Ένα μυθιστόρημα που μπλέκει μυριάδες ιστορίες για να δώσει ανάγλυφα τον πόνο και την απελπισία των Παλαιστινίων, χωρίς να γίνεται διδακτικό ή πολιτικό ή να κατηγορεί.
Περισσότερα στο .
Περισσότερα στο .
September 16, 2024
تتعدد الشخصيات وتتشابك الحيوات في هذه الرواية الرائعة ،التاريخ يكتبه أصحابه يخطونه بمداد دماءهم ودموعهم ، أمام هذا الكم الهائل من الشخصيات المتنوعة والمذهلة والمتفردة أنت في حاجة لاستحضار مخيلتك وصبرك وذهنك لتلم بكل شذرات الحكايات .
August 13, 2017
This is a fascinating piece of work, with more attention to the style and philosophy than to the substance or politics. While it was a pleasure to read in parts, it was a chore getting through some long rambling sections in between. It is a large book and if it were half its size, it could have been perfect. Overall, I could appreciate the unique way of storytelling but I can see why it would not suit everyone’s tastes.
Gate of the Sun is told from a first person perspective. Khalil is not a real doctor, but he comes to look after Yunes, a local hero, in makeshift hospital. Khalil calls him father, but we don’t really know what their true relationship is. In fact, this is what happens with several relationships in the novel in that we are never sure of their true nature. It is pretty confusing for the reader. To add to the confusion, certain characters are referred to not just by their different relationships, but by different names. Even the sequence of events is all mixed up. I think this is intentional by the author. It seems to convey that there is no one true perspective of people or events. History is in the eye of the beholder. If this is it, then it is pretty clever.
Once upon a time, a long time ago, there was � or there wasn’t a young man called Yunes.
No. I have to start from the place you don’t know, meaning from here, from the end, because the story can only start from its ending.
Yunes has various names: Asad, Lion. Asad al-Asadi, Lion of Lions. Yunes, Jonah. Izz al-Din. Abd al-Wahid. But the wise man pronounces All names are pseudonyms � the only true name is Adam.
But there is more to the confusion. While the writing suggests that nothing is what it seems, it might be a reflection of the devastation of Lebanon that was going through. How different Beirut must have looked in peace time and in war.
You think you’re in the hospital, but you’re mistaken. This isn’t a hospital, it just resembles a hospital. Everything here isn’t itself but a simulacrum of itself. We say house but we don’t live in houses, we live in places that resemble houses. We say Beirut but we aren’t really in Beirut, we’re in a semblance of Beirut. I say doctor but I’m not a doctor, I’m just pretending to be one. Even the camp itself � we say we’re in the Shatila camp, but after the War of the Camps and the destruction of eighty percent of Shatila’s houses, it’s no longer a camp, it’s just a semblance of a camp � you get the idea, the boring semblances go on and on.
There are many vignettes within the novel, based on many private interviews which the author conducted. The mini-stories convey a sense of loss, grief and terror. People had lost their homes, their loved ones and their way of life. It is not just the horror of war that is conveyed, but the violence that reigns in man’s heart.
The stories are told in a stream of consciousness style, with Khalil having his one sided monologue with the comatose Yunes. Devoid of a central storyline or plot progression, it was a bit of a struggle keeping up with it till the end.
Historical events like battles, conflicts, massacres, mistreatment and displacements were mentioned at various points. It was not chronological so as history, the impact was pretty much lost. I had been expecting some kind of a statement about Lebanon or championing the Palestinian cause, but there was none, or else I had missed it. While there is a sense of disenfranchisement of the people, there is very little on the Lebanese or Palestinians as a national or racial identity. In its place were some rather profound insights from Khoury.
“Palestine isn’t a cause. Well, all right, in some sense it is, but it isn’t really, because the land doesn’t move from its place. That land will remain and the question isn’t who will hold it, because it’s an illusion to think that land can be held. No one can hold land when he’s going to end up buried in it. It’s the land that holds men and pulls them back toward it. I didn’t fight, my dear friend, for the land or the history. I fought for the sake of a woman I loved.�
That’s the problem with the Lebanese war. It entered the world’s imagination pre-packaged as insanity. When we say that its insanity was normal, the same insanity as in any war, our listeners feel thwarted and think we’re lying. Even Boss Joseph’s story � I won’t say it didn’t happen, it probably did, and there may have been worse outrages. The issue isn’t what happened but how we report and remember it.
Do you believe we can construct our country out of these ambiguous stories? And why do we have to construct it? People inherit their countries as they inherit their languages. Why do we, of all the peoples of the world, have to invent our country every day so everything isn’t lost and we find we’ve fallen into eternal sleep?
Beyond the history, it is about the illusory nature of life. It is a theme which also appears in the works of Naguib Mahfouz. I wonder if it is common in Middle Eastern literature.
And finally, while we grapple with the alternative truths of our time,
In the beginning, they didn't say "Once upon a time," they said something else. In the beginning they said, "Once upon a time, there was � or there wasn't." Do you know why they said that? When I first read this expression in a book about ancient Arabic literature, it took me by surprise. Because, in the beginning, they didn't lie. They didn't know anything, but they didn't lie. They left things vague, preferring to use that or which makes things that were as though they weren't, and things that weren't as though they were. That way the story is put on the same footing as life, because a story is a life that didn't happen, and a life is a story that didn't get told.
Gate of the Sun is told from a first person perspective. Khalil is not a real doctor, but he comes to look after Yunes, a local hero, in makeshift hospital. Khalil calls him father, but we don’t really know what their true relationship is. In fact, this is what happens with several relationships in the novel in that we are never sure of their true nature. It is pretty confusing for the reader. To add to the confusion, certain characters are referred to not just by their different relationships, but by different names. Even the sequence of events is all mixed up. I think this is intentional by the author. It seems to convey that there is no one true perspective of people or events. History is in the eye of the beholder. If this is it, then it is pretty clever.
Once upon a time, a long time ago, there was � or there wasn’t a young man called Yunes.
No. I have to start from the place you don’t know, meaning from here, from the end, because the story can only start from its ending.
Yunes has various names: Asad, Lion. Asad al-Asadi, Lion of Lions. Yunes, Jonah. Izz al-Din. Abd al-Wahid. But the wise man pronounces All names are pseudonyms � the only true name is Adam.
But there is more to the confusion. While the writing suggests that nothing is what it seems, it might be a reflection of the devastation of Lebanon that was going through. How different Beirut must have looked in peace time and in war.
You think you’re in the hospital, but you’re mistaken. This isn’t a hospital, it just resembles a hospital. Everything here isn’t itself but a simulacrum of itself. We say house but we don’t live in houses, we live in places that resemble houses. We say Beirut but we aren’t really in Beirut, we’re in a semblance of Beirut. I say doctor but I’m not a doctor, I’m just pretending to be one. Even the camp itself � we say we’re in the Shatila camp, but after the War of the Camps and the destruction of eighty percent of Shatila’s houses, it’s no longer a camp, it’s just a semblance of a camp � you get the idea, the boring semblances go on and on.
There are many vignettes within the novel, based on many private interviews which the author conducted. The mini-stories convey a sense of loss, grief and terror. People had lost their homes, their loved ones and their way of life. It is not just the horror of war that is conveyed, but the violence that reigns in man’s heart.
The stories are told in a stream of consciousness style, with Khalil having his one sided monologue with the comatose Yunes. Devoid of a central storyline or plot progression, it was a bit of a struggle keeping up with it till the end.
Historical events like battles, conflicts, massacres, mistreatment and displacements were mentioned at various points. It was not chronological so as history, the impact was pretty much lost. I had been expecting some kind of a statement about Lebanon or championing the Palestinian cause, but there was none, or else I had missed it. While there is a sense of disenfranchisement of the people, there is very little on the Lebanese or Palestinians as a national or racial identity. In its place were some rather profound insights from Khoury.
“Palestine isn’t a cause. Well, all right, in some sense it is, but it isn’t really, because the land doesn’t move from its place. That land will remain and the question isn’t who will hold it, because it’s an illusion to think that land can be held. No one can hold land when he’s going to end up buried in it. It’s the land that holds men and pulls them back toward it. I didn’t fight, my dear friend, for the land or the history. I fought for the sake of a woman I loved.�
That’s the problem with the Lebanese war. It entered the world’s imagination pre-packaged as insanity. When we say that its insanity was normal, the same insanity as in any war, our listeners feel thwarted and think we’re lying. Even Boss Joseph’s story � I won’t say it didn’t happen, it probably did, and there may have been worse outrages. The issue isn’t what happened but how we report and remember it.
Do you believe we can construct our country out of these ambiguous stories? And why do we have to construct it? People inherit their countries as they inherit their languages. Why do we, of all the peoples of the world, have to invent our country every day so everything isn’t lost and we find we’ve fallen into eternal sleep?
Beyond the history, it is about the illusory nature of life. It is a theme which also appears in the works of Naguib Mahfouz. I wonder if it is common in Middle Eastern literature.
And finally, while we grapple with the alternative truths of our time,
In the beginning, they didn't say "Once upon a time," they said something else. In the beginning they said, "Once upon a time, there was � or there wasn't." Do you know why they said that? When I first read this expression in a book about ancient Arabic literature, it took me by surprise. Because, in the beginning, they didn't lie. They didn't know anything, but they didn't lie. They left things vague, preferring to use that or which makes things that were as though they weren't, and things that weren't as though they were. That way the story is put on the same footing as life, because a story is a life that didn't happen, and a life is a story that didn't get told.
Read
June 30, 2016صدرت رواية <باب الشمس> المصنّفة ضمن ٲفضلِ مئة روايةٍ عربيةٍ عام 1998، ليتناول من خلالها الكاتب اللبناني ٳلياس خوري قضايا تتعلقُ بمعاناة اللاجئِ الفلسطيني استنادًا إلى روايات وأحداثٍ جمَعها من اللاجئين الفلسطينيين في مخيمات لبنان إضافةً إلى مراجعَ تاريخيةٍ مثل نصوصٍ لـ<ٲنيس الصايغ> و <صلاح دباغ>، و العديدِ من الدراسات المنشورة من قبل مؤسسةِ الدراسات الفلسطينية في بيروت.
"- ماتت ٲم حسن"
أولُ خبرٍ تتلقاه من الراوي خليل مبتدئاً حكاياته التي سمعَها في المخيم، حيث يتبنى المرءُ ذاكرة الجميع، وهو طبيبٌ بلا ٲبوين، ٲخذته القابلةُ ٲمُّ حسن ووضعته بين يديّ <يونس الٲسدي> فشبَّ على قصصِه التي تنبثقُ منها ٲعمالُ الثوار و المتسللين عبر الحدود. ٳلا ٲن يونس ينامُ الآن في غيبوبته مسجّىً على ظلٍّ يتآكلُ كل يوم ليختفي، في مستشفى كئيب يدخله الموتى ٲكثر من الٲحياء. فيصرُّ خليل على سردِ حياة يونس بكل تفاصيلها مؤمناً ٲنه سيستيقظ.. ستحفّزُه حكايا النضال لينتفضَ واقفاً من جديد. متناولاً <نهيلة>؛ تلك الطفلةُ التي ٲُرغِم يونس على الزواج منها و لم يحببها، ٲلا ٲنها ٲصبحت امرٲةً ينكسرُ ٲمامَها فتجبُرُه. وبينما كان المتسللون يقطعون الحدود لفلسطين كان يونس يتسلّلُ إلى فلسطين خاصةٍ به.
ليأتي دورُ المغارة في جبال الجليل حيث تنسدلُ الشمس على ثغرِها جاعلةً منها ٲثراً لفلسطين الحبِّ و الجمال. من تلك المغارة بدأ 7 ٲبناء، و من تلك المغارة ٲُولِعَت شعلةُ الحياةُ متساويةً مع نيران الحب. و كٲن الحب لا يتّقدُ ٳلا عندما يصبحُ ممنوعاً؛ فقصص الحب بٲكثرها هي قصصُ استحالةِ الحب!
تدور أحداث هذه الرواية في وقت أتقن الكثيرون فيه تمثيلَ ٲدوارِهم حتى نسَوا ٲنفسَهم و صدقوا أدوارَهم الكاذبة، في الوقت الذي أصبح فيه مدلول الحب هو التضحية، ليتمنى الجميع رؤية صورهم شهداءَ معلقةً على حائطِ المخيم، و لكن كيف؟! كيف يمكن ٲن يروا صورَهم هكذا؟ ربما أرادوا ٲن يستشهدوا دون موت!
في رحلتك مع هذه الصفحات ستُسٲل كثيراً عن الوطن و معناه فيك. ستُسٲلُ عن تاريخٍ تختلفُ فيه الروايات و مفادُه واحد. قد يقولون لك ٲن الوطنَ هو غصنُ البرتقال الذي اقتطفته عجوزٌ في الـ48 وهي تُطرَدُ من ٲرضِها، والتي وبختك لٲنك حاولتَ ٲن تٲكلَ برتقالةً من الغصن؛ فهذا الغصنُ هو فلسطينُ بالنسبة لها.
ليٲتي آخر حانقاً! قائلاً ٲنه يجبُ علينا ٲكلُ البرتقال، علينا قضمُ هذا الوطن، لٲنه ليس تراباً و غصون، بل نحن.
ويبقى السؤالُ الذي يتردّدُ منذ عشرات السنوات: هل سنعيشُ على الذاكرة؟
لن تجد جواباً حقيقياً، وبعد الـ48 و الـ67وحرب لبنان الٲهلية سيعلمُ الجميعُ، وسيجيءُ وقت المعرفة. لكن، هل سينطقون؟
في لحظاتِ الوحدة و الانكسار ستخورُ قوانا لنتقاذفُ التهمَ ونبرّئَ ٲنفسنا. ٳلا ٲن التوقف لبرهةٍ سيشرحُ الكثير: هل انهزمنا حقاً؟
"ٳننا لم نقاتل."
اقرأ المقال كاملاً من خلال الرابط التالي:
"- ماتت ٲم حسن"
أولُ خبرٍ تتلقاه من الراوي خليل مبتدئاً حكاياته التي سمعَها في المخيم، حيث يتبنى المرءُ ذاكرة الجميع، وهو طبيبٌ بلا ٲبوين، ٲخذته القابلةُ ٲمُّ حسن ووضعته بين يديّ <يونس الٲسدي> فشبَّ على قصصِه التي تنبثقُ منها ٲعمالُ الثوار و المتسللين عبر الحدود. ٳلا ٲن يونس ينامُ الآن في غيبوبته مسجّىً على ظلٍّ يتآكلُ كل يوم ليختفي، في مستشفى كئيب يدخله الموتى ٲكثر من الٲحياء. فيصرُّ خليل على سردِ حياة يونس بكل تفاصيلها مؤمناً ٲنه سيستيقظ.. ستحفّزُه حكايا النضال لينتفضَ واقفاً من جديد. متناولاً <نهيلة>؛ تلك الطفلةُ التي ٲُرغِم يونس على الزواج منها و لم يحببها، ٲلا ٲنها ٲصبحت امرٲةً ينكسرُ ٲمامَها فتجبُرُه. وبينما كان المتسللون يقطعون الحدود لفلسطين كان يونس يتسلّلُ إلى فلسطين خاصةٍ به.
ليأتي دورُ المغارة في جبال الجليل حيث تنسدلُ الشمس على ثغرِها جاعلةً منها ٲثراً لفلسطين الحبِّ و الجمال. من تلك المغارة بدأ 7 ٲبناء، و من تلك المغارة ٲُولِعَت شعلةُ الحياةُ متساويةً مع نيران الحب. و كٲن الحب لا يتّقدُ ٳلا عندما يصبحُ ممنوعاً؛ فقصص الحب بٲكثرها هي قصصُ استحالةِ الحب!
تدور أحداث هذه الرواية في وقت أتقن الكثيرون فيه تمثيلَ ٲدوارِهم حتى نسَوا ٲنفسَهم و صدقوا أدوارَهم الكاذبة، في الوقت الذي أصبح فيه مدلول الحب هو التضحية، ليتمنى الجميع رؤية صورهم شهداءَ معلقةً على حائطِ المخيم، و لكن كيف؟! كيف يمكن ٲن يروا صورَهم هكذا؟ ربما أرادوا ٲن يستشهدوا دون موت!
في رحلتك مع هذه الصفحات ستُسٲل كثيراً عن الوطن و معناه فيك. ستُسٲلُ عن تاريخٍ تختلفُ فيه الروايات و مفادُه واحد. قد يقولون لك ٲن الوطنَ هو غصنُ البرتقال الذي اقتطفته عجوزٌ في الـ48 وهي تُطرَدُ من ٲرضِها، والتي وبختك لٲنك حاولتَ ٲن تٲكلَ برتقالةً من الغصن؛ فهذا الغصنُ هو فلسطينُ بالنسبة لها.
ليٲتي آخر حانقاً! قائلاً ٲنه يجبُ علينا ٲكلُ البرتقال، علينا قضمُ هذا الوطن، لٲنه ليس تراباً و غصون، بل نحن.
ويبقى السؤالُ الذي يتردّدُ منذ عشرات السنوات: هل سنعيشُ على الذاكرة؟
لن تجد جواباً حقيقياً، وبعد الـ48 و الـ67وحرب لبنان الٲهلية سيعلمُ الجميعُ، وسيجيءُ وقت المعرفة. لكن، هل سينطقون؟
في لحظاتِ الوحدة و الانكسار ستخورُ قوانا لنتقاذفُ التهمَ ونبرّئَ ٲنفسنا. ٳلا ٲن التوقف لبرهةٍ سيشرحُ الكثير: هل انهزمنا حقاً؟
"ٳننا لم نقاتل."
اقرأ المقال كاملاً من خلال الرابط التالي:
April 1, 2018
لنفترض اننا استعرنا جلود شهدائنا وأحضرناها بتقرحاتها وجروحها، وعقدنا مع الموت هدنة نروي فيها ما قد جرى بلا زيادة اونقصان ،وتحدثنا كثيرا إلى أن تنتهي الحروف والكلمات،هل بوسع ذلك أن ينقل مشاعر لحظة واحدة قبل بدء مجزرة ما-ولن أقول خلالها أو بعدها-أو أن يصف ألم أجير فلسطيني عند اسرائيلي مستحدث النعمة وهجينها؟ أو ألم خبا بين العيون عندما أزمن الزمن ولم يدر سوى علينا، أو عند لحظة يقين نرى فيها أننا رغم كل الحقائق لا شيء، نحيا ونحلم ونحاول لنموت ونصبح رقم ضمن حصيلة اليوم!
.اللحظات كثيرة والالم لا ينضب او يقل، فكل الكلام صغير مع ما جرى
ولكن بما أنه لابد مما ليس منه بد وبما أن الضحية لا تلام عند الشكوى والبكاء،فلنبك
"ففي تلك الأيام، يا ابني،تركنا كل شيء، تركنا الموتى في العراء وانهزمنا"
.اللحظات كثيرة والالم لا ينضب او يقل، فكل الكلام صغير مع ما جرى
ولكن بما أنه لابد مما ليس منه بد وبما أن الضحية لا تلام عند الشكوى والبكاء،فلنبك
"ففي تلك الأيام، يا ابني،تركنا كل شيء، تركنا الموتى في العراء وانهزمنا"
September 23, 2024
Really wanted to like this—and I did, in fragments. There are stories in this multi-character epic that are quite striking (I especially enjoyed the women characters' backstories), as Khoury has a keen ability to draw out the emotional knots of each character's arch.
But fragments they remained: the whole book clearly needed a tighter editorial hand. The fragments followed one another without sufficient build-up, cohesion, or direction. The story within a story within a story thing feels like an unnecessary plot device, used without intention. Too often, reading this was a slog.
But fragments they remained: the whole book clearly needed a tighter editorial hand. The fragments followed one another without sufficient build-up, cohesion, or direction. The story within a story within a story thing feels like an unnecessary plot device, used without intention. Too often, reading this was a slog.
September 1, 2012
محتاجة وقت عشان اكتب ريفيو بحجم الكتاب, حاليا انا عاجزة عن التعبير, ملحمة فلسطينية عصيّة على الوصف و التحليل, يمكن بعدين اقدر اقيّم, بس اللى اقدر اقوله دلوقتى هو ان نظرتى لحاجات كتير اتغيرت بعد ما قريت الملحمة, بشوف حياة اكبر من حياتنا و نظرتنا الضيقة للاشياء...
يبقى السؤال, ازاى الفلسطينيين قادرين على الاستمرار رغم كل ده؟ جرح فلسطينى بحجم الارض المحتلة واكبر, ازاى الناس تعيش بالجرح ده؟ :(
يبقى السؤال, ازاى الفلسطينيين قادرين على الاستمرار رغم كل ده؟ جرح فلسطينى بحجم الارض المحتلة واكبر, ازاى الناس تعيش بالجرح ده؟ :(
Displaying 1 - 30 of 394 reviews
Can't find what you're looking for?
Get help and learn more about the design.