نقاشی در اواخر دهه� ۱۹۶۰ به نظر میرسی� که بیماری رو به موت است و آخرین نفسهای� را میکش�. جنبشها� هنری دیگر مثل هنر مفهومی، پرفورمنس، هنر زمینی و ... نقاشی را از تخت شاهانها� به فرش کشید. عکاسی و ویدئو، نقاشی را از توان انداخت. ادعاهای گرینبرگ در مورد خلوص هنری و برتری انتزاع نقاشانه به باد رفت. در دهه� ۱۹۸۰ بازار هنر که جنبشها� هنری تندرو نفسش را گرفته بود و طعمه� سادها� مثل خرید و فروش تابلوهای نقاشی را از دست داده بود از گروهی از نقاشان که خود را نئو اکسپرسیونیسم می خواندند حمایت کرد. اما گروهی از منتقدان میگفتن� که تاریخ نقاشی صرفن مخزنی از سبکها� مختلف نیست که هنرمند امروزی به دلخواه و بیدردس� یکی از آنه� را برگزیند و استفاده کند و اکسپرسیونیسم پس از جدایی از بستر تاریخیا� اصالتی ندارند و فقط یک استناد و ارجاع است. اما بعضی هنرمندان و نظریه� پردازان این ادعا را روی سرش چرخاندند و گفتند در دورها� که کلان روایتها� تاریخی زیر سوال رفته و اصالت سوظن برم� انگیزد، نقاشی معاصر با پراکندهگویی� آگاهانه و از آن خودسازی سبکها� گذشته است که هنر زمانه� خود است. بعد از اینکه در دهه� ۱۹۹۰ بازار هنر که از نقاشیهای� از این دست حمایت میکر� از رونق افتاد، بعضی منتقدان فکر کردند که اصلن این همه هیاهو بر سر چه بوده. داگلاس کریمپ میگوید تنها راه مشروع پیش روی نقاشی برای اینکه بتواند به حیات خود به عنوان فعالیت هنری ادامه دهد این است که در گفتمان نقد نهادی که برانگیزنده� جنبشها� هنری تندرو دههها� پیشین بوده حضور یابد و آن گفتمان انتقادی را بسط و توسعه یابد. گرهارد ریشتر تلاش دارد در بر روی همین انتقادی باز کند. یک سری از کارهایش نقاشی از عکسها� آماتوری و مطبوعاتی است.نقاشی از روی عکس، او را از تجربه� شخصی خلاص کرده. دیگر به فکر موضوع و ترکیببند� نیست. بلکه دغدغها� مسائل نقاشانه است. ریشتر از دوشان تاثیر زیادی گرفته. عکس-نقاشیهای� را دنباله� حاضر آمادهها� دوشان دانستهان�. آنها با ایده� حاضرآماده درگیرند اما صرفن عکسها� یافته را به عنوان آثار هنری ارائه نمیدهن�. بلکه مفهوم حاضرآماده، شمایل نگاری عکاسی و فعالیت نقاشی را درون یک کلیت پیچیده گرد هم میآور�. ریشتر امیدوار است که بتواند با نقاشی آدمه� را تغییر دهد. که نقاشی همچنان بتواند کارکرد اجتماعی داشته باشد.