ŷ

Jump to ratings and reviews
Rate this book

ماهی و جفتش

Rate this book

1 pages, Audiobook

57 people want to read

About the author

ابراهیم گلستان

29books234followers
Ebrahim Golestan (also spelt Ibrahim Golestan, Persian: ابراهیم گلستان , born 1922 in Shiraz, Iran) is an Iranian filmmaker and literary figure with a career spanning half a century. He has been living in Sussex, United Kingdom, since 1975.

He is the father of Iranian photojournalist Kaveh Golestan, and Lili Golestan owner and artistic director of the Golestan Gallery in Tehran, Iran. His grandson, Mani Haghighi, is also a film director.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
21 (10%)
4 stars
51 (24%)
3 stars
82 (39%)
2 stars
40 (19%)
1 star
13 (6%)
Displaying 1 - 30 of 38 reviews
Profile Image for Fatima.
186 reviews382 followers
June 15, 2019
داستان کوتاهش منو یاد مرغ عشق تنهامون انداخت که با سایه ی خودش که رو دیوار افتاده بود بازی میکرد و براش آواز میخوند و بوسش میکرد ، آخر سر از دیدن تنهاییش و قلب سوخته اش براش یه جفت گرفتیم و دیگه تنهایی سایه بازی نمیکنه، باهم بازی میکنن 😊�
Profile Image for Shima Mahmoudi.
105 reviews72 followers
June 25, 2017
خیلی کوتاه و عزیز بود
واقعا نویسنده خیلی خوب نشون داده که آدم چقدر راحت میتونه غرق یک خیال بشه و اونو باور کنه.
Profile Image for Robert Khorsand.
356 reviews328 followers
February 8, 2021
من نمی‌دون� اسم این رو باید چی گذاشت٬ راستش نه میشه بهش گفت کتاب نه میشه گفت داستانِ کوتاه٬ به نظرم حکایت٬ نه نه بهتره بگم حکایتِ کوتاهِ ماهی و جفتش از مردی نقل میکنه که در تنهایی به اندازه‌ا� در افکارش غرق شده که وقتی به اون ماهی نگاه میکنه در خیالش اون رو جفت می‌بین� برای همین هم بعد اینکه پسربچه بهش گفت که اون ماهی یه دونه هست و جفت نیست رفت به سراغ یک آکواریومِ دیگه چون اون صرفا در اون لحظه به فکر تنها یا جفت بودن ماهی نبود و فقط و فقط اون اکواریوم‌‌ه� و ماهی‌ها� درونشون٬ نزدیک‌تری� چیز به او بودند و او به دنبالِ این بود که طعمِ شیرینِ باهم بودن و رهایی از تنهایی رو در افکارش حس کنه
Profile Image for Shiva.
78 reviews10 followers
July 31, 2019
اینکه یک آدم بزرگ نسبت به یک بچه خیالپردازتر باشه برای� من القاگر حس خوشایندی نبود
Profile Image for Atefeh.
79 reviews14 followers
February 8, 2021
من اسمش را کتاب یا حتی داستان نمی‌گذار�!
شاید چون بیش از حد کوتاه بود.
حس می‌کن� مرد دوست داشت ماهی را جفت ببیند، فکر وذهنش درگیر تنهایی خودش بود و آدم هر چیزی را همانطور می‌بین� که خودش می‌خواه�.
Profile Image for Fatemeh Bahrami.
143 reviews87 followers
January 19, 2022
هرموجودی در جهان تنهاست، پس انسان نیز تنهاست.
Profile Image for Yasna.
100 reviews
July 31, 2021
«دو ماهی شاید از بس با هم بودند، همسان بودند؛ یا شاید چون همسان بودند، همدم بودند. گردش هماهنگ از همدمی بود، یا همدمی از گردش هماهنگ زاده بود؟»


کوتاه بود ولی غم‌انگی� :")
و چه نثر دل‌نشین� دارن آقای گلستان.
Profile Image for Amene.
749 reviews82 followers
June 17, 2023
فضای روایی متفاوتی داشت،به نظرم غافلگیرکننده بود در عین سادگی!
Profile Image for متی.
7 reviews1 follower
April 15, 2020
مرد هرچه از ماهی ها میدید از حس درونی و ذهنیت خود بود...و البته شاید طرحواره ی ذهنی خودش نسبت به زوج مورد نظرش... حرف ها و عشق و احساس ها بود پشت چیزهایی که میدید...و اما کودک، همان ماهی را "تک" دید. شاید چون هنوز عشق و احساس را تجربه نکرده بود و رویا پردازی ایی درباره ی عشق نداشت...
10 reviews
June 10, 2018
:خیلی ها این داستان رو خیلی گنگ می بینن ولی من برای خودم اینطور تفسیر میکنم
.چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
Profile Image for Ali  Mousavi.
129 reviews27 followers
May 11, 2022
شیوه روایت داستان و ضربه نهاییش بسیار جالب بود.
Profile Image for Duty.
103 reviews8 followers
April 3, 2019
واقعا اگر با نوشتن ب همین حد ‌میش� نویسنده شد چرا ما نمینویسیم؟!
Profile Image for Willows in the Wind.
174 reviews
July 7, 2020
داستان کوتاهی که از نظر توصیف و وصف، از جملات و کلمات قشنگی استفاه کرده که در پایین، سه نمونه اش قرار داده شده است. به نظر من داستان نمایانگر این هست که هماهنگی در حد یکی بودن و یکی شدن، در عالم واقعیت و عاشقانه اتفاق نمیفته و این ها جنبه ی رمانتیک گرایانه دارد. همون طور که آلن دو باتن (Alain de Botton)
ِدر کتاب های خودش پیوسته اشاره میکند. ابراهیم گلستان این موضوع رو در آخر داستان به این صورت نشان می دهد که یکی از آن دو ماهی
هماهنگ، در واقع واقعی نبوده و تنها تصویری از ماهی اصلی درشیشه ی رو به رویی بوده است. توصیف قشنگی است
:)


ماهی ها پشت شیشه آرام و آویزان بودند. انگار پرنده بودند. بی پر زدن، انگار در هوا بودند. اگر گاهی حبابی بالا نمی رفت، آب بودن فضایشان حس نمی شد. حباب، و هم چنین حرکت کم و کند پره هایشان. مردد، در ته دور رو به رو، دو ماهی را دید که با هم بودند

~~

در کوچه، ماهی و مرغ و آدم را دیده بود و در آسمان ستاره ها را دیده بود که می گشتند، می رفتند اما هرگز نه این همه هماهنگ. در پاییز، برگ ها با هم نمی ریزند و سبزه های نوروزی روی کوزه ها با هم نرستند و چشمک ستاره ها این همه با هم نبودند. اما باران. شاید باران. شاید رشته های ریزان با هم باریدند و شاید بخار از روی دریا به یک نفس برخاست؛ اما او ندیده بود. هرگز ندیده بود

~~

نور نرم انتهای آبگیر، مثل خواب صبح های زود بود. هر دو تخته سنگ را مثل یک حباب می نمود، پاک و صاف و راحت و سبک
*-*
Profile Image for Nahid Anvari.
98 reviews1 follower
February 10, 2021
در داستان سه بار کلمه‌� حباب آورده می‌شو�.«هر دو تخته‌سن� را مثل یک حباب می‌نمو�.» بعد از بلند کردن کودک می‌بین� که «روی شیشه کسی با سوزن یا میخ یادگاری نوشته بود.» حباب می‌ترک�. در دورانی که مرد در توهم هماهنگی بی‌نظی� دو ماهی است، انگار نور آبگیر که در ابتدا نیمه‌تاری� بود، بیش‌ت� و «مثل خواب صبح‌ها� زود می‌شو�.» دو ماهی زندگی در آبگیر را با رقص موزونی مزین کرده بودند. کاملأ مشخص است که حتی خیال واهی همدلی دو ماهی تا چه اندازه مرد را به وجد آورده و زندگی‌ا� را روشن کرده است. این داستان را بسیار دوست می‌دار� و به نظر من شاهکار است.
Profile Image for NoOneTheBookWorm (Narjess Chinichian).
130 reviews9 followers
May 3, 2018
ایده ی داستان رو دوست نداشتم. برای اینکه بشه داستانهای خیلی کوتاه قشنگ نوشت لازمه یه ایده ی خیلی قوی وجود داشته باشه، در مورد این داستان به نظرم وجود نداشت!
Profile Image for Zeinab.
120 reviews7 followers
January 27, 2020
تقابل خیال و واقعیت. جالب بود.
Profile Image for Bahman Bahman.
Author3 books237 followers
June 9, 2020
مرد به ماهي‌ه� نگاه مي‌كر�. ماهي‌ه� پشت شيشه آرام و آويزان بودند. پشت شيشه برايشان از تخته سنگ‌ه� آبگيري ساخته بودند كه بزرگ بود و ديواره‌ا� دور مي‌ش� و دوريش درنيمه تاريكي مي‌رف�. ديواره‌� روبروي مرد از شيشه بود. در نيم تاريكي راهرو غار مانند در هر دوسو از اين ديواره‌ه� بود كه هر كدام آبگيري بودند نمايشگاه ماهي‌ها� جور به‌جو� و رنگارنگ. هر آبگير را نوري از بالا روشن مي‌كر�. نور ديده نمي‌شد� امااثرش روشنايي آبگير بود. و مرد اكنون نشسته بود و به ماهي‌ه� در روشنايي سرد و تاريك نگاه مي‌كر�. ماهي‌ه� پشت شيشه آرام و آويزان بودند. انگار پرنده بودند، بي‌پ� زدن، انگار در هوا بودند. اگر گاهي حبابي بالا نمي‌رفت� آب بودن فضايشان حس نمي‌ش�. حباب، و هم چنين حركت كم و كند پره‌هايشا�. مرد درته دور روبرو، ‌دوماه� را ديد كه با هم بودند.

دو ماهي بزرگ نبودند، با هم بودند. اكنون سرهايشان كنار هم بود و دم‌هايشا� از هم جدا. دور بودند، ناگهان جنبيدند و رو به بالا رفتند و ميان راه چرخيدند و دوباره سرازير شدند و باز كنار هم ماندند. انگار مي‌خواستن� يكديگر را ببوسند، اما باز با هم از هم جدا شدند و لوليدند و رفتند و آمدند.

مرد نشست. انديشيد هرگز اين همه يكدمي نديده بوده است. هر ماهي براي خويش شنا مي‌كن� و گشت وگذار ساده خود را دارد. در آبگيرهاي ديگر، و بيرون از آبگيرها در دنيا، در بيشه، در كوچه� ماهي و مرغ و آدم را ديده بود و در آسمان ستاره‌ه� را ديده بود كه مي‌گشتند� مي‌رفتن� اما هرگز نه اين همه هماهنگ. در پاييز برگها با هم نمي‌ريزن� و سبزه‌ها� نوروزي روي كوزه‌ه� با هم نرستند و چشمك ستاره‌ه� اين همه با هم نبود. اما باران. شايد باران. شايد رشته‌ها� ريزان با هم باريدند و شايد بخار از روي دريا به يك نفس برخاست؛ اما او نديده بود. هرگز نديده بود.

دو ماهي شايد از بس با هم بودند، همسان بودند؛ يا شايد چون همسان بودند، همدم بودند. گردش هماهنگ از همدمي بود، يا همدمي از گردش هماهنگ زاده بود؟ يا شايد همزاد بودند. آيا ماهي همزادي دارد؟

مرد آهنگي نمي‌شنيد� اما پسنديد بيانديشد كه ماهي نوايي دارد، يا گوش شنوايي، كه آهنگ يگانگي مي‌پذير�. اما چرا نه ماهيان ديگر؟

دو ماهي آشنا بودند. دو ماهي زندگي در آبگير تنگ را با رقص موزوني مزين كرده بودند. اما چگونه همچنان خواهند رقصيد؟ از اينجا تا كجا خواهند رقصيد؟

يك پيرزن كه دست كودكي را گرفته بود،‌آم� و پيش آبگير بهتماشا ايستاد و پيش ديد مرد را گرفت.

زن با انگشت ماهي‌ه� را به كودك نشان مي‌دا�. مرد برخاست و سوي آبگير رفت، ماهي‌ه� زيبا بودند و رفتارشان آزاد و نرم بود و آبگير خوش روشنايي بود و همه چيز سكون سبكي داشت. زن با انگشت ماهي‌ه� را به كودك نشان مي‌داد� بعد خواست كودك را بلند كند، تا او بهتر ببيند. زورش نرسيد. مرد زير بغل كودك را گرفت و او را بلند كرد. پيرزن گفت: «ممنون. آقا.»

اندكي كه گذشت، مرد به كودك گفت: «ببين اون دو تا چه قشنگ با همن.»

دو ماهي اكنون سينه به سينه‌� هم داشتند و پرك‌هايشا� نرم و مواج و با هم مي‌جنبي�. نور نرم انتهاي آبگير، مثل خواب صبح‌ها� زود بود. هر دو تخته سنگ را مثل يك حباب مي‌نمود،پا� و صاف و راحت و سبك.

دو ماهي اكنون با هم از هم دور شدند، تا با هم، به هم نزديك شوند و كنار هم سر بخورند. مرد به كودك گفت: «ببين اون دو تا چه قشنگ با همن.»

كودك اندكي بعد پرسيد:«كدوم دو تا؟»

مرد گفت: «اون دو تا. اون دو تا را مي‌گ�. اون دو تا را ببين.» و با انگشت به ديواره‌� شيشه‌ا� آبگير زد. روي شيشه كسي با سوزن يا ميخ يادگاري نوشته بود. كودك اندكي بعد گفت: «دوتانيستن.»

مرد گفت: «اون، آآ، اون، اون دو تا.»

كودك گفت: «همونا. دو تا نيستن. يكيش عكسه كه توي شيشه اونوري افتاده.»

مرد اندكي بعد كودك را به زمين گذاشت؛ آنگاه رفت به تماشاي آبگيرهاي ديگر
Profile Image for Wakeful Number 97.
28 reviews
October 2, 2024
من خیلی سر این نوشته فکر کردم. برداشت من کمی با نظرها و نقدهایی که خوندم متفاوت بود. بیشتر از اینکه مرد متوجه تصویر ماهی نشده و فکر کرده دوتا ماهی ان تعجب کردم چون انعکاس ماهی روی شیشه قطعا همراه با انعکاس محیط بوده و از نظر دیداری ببینده راحت متوجهش میشه برای همین فکر کردم شاید مرد کمی دچار مشکل روان پریشی هست که نمیتونه واقعیت و خیال رو از هم جدا کنه، مخصوصا بهعد از اینکه به حرف بچه بی اعتنایی کرد و رفت دنبال ابگیر دیگه ای که شاید به ادامه خیالات و تفکراتی که بیشتر با ساختار مغز و دیدش به زندگی نقش داره برسه. نوشته برای من کمی گنگ بود و وقتی نظرات رو خوندم متوجه بعدهای دیگه ای مثل تنهایی و یا عدم پذیرش حقیقت و فرار از تلخی اون شدم.
برای جمع بندی هم میتونم بگم هنوز داستان برای من ملموس و منطقی بنظر نمیرسه و تفکر و پیام پشتش رو خیلی خوب و واضح درک نکردم برای همین همچنان حتی درحال نوشتن این نظر هم دارم فکر میکنم تا شاید به جمع بندی ای برسم که بشه قاطع تر بیانش کرد.
هرچی بیشتر نظرات رو خوندم، دیدگاه اولیه ام دورتر بنظر میرسید ولی باز همچنان فکرمیکنم شخصیت مرد اختلالی داشت که اینطور بود. البته کمی در جست و جوی جفت بودن باعث شد فکر کنم تمایل درونی مرد و همسان بودن باهاش به خود نویسنده شباهت نزدیکی داشت.
Profile Image for Paℓe mooŋ.
280 reviews7 followers
March 28, 2023
چه قشنگ بود. هم کوتاه، هم معنی‌دا�. ماجرای مردی که انگار می‌خواس� چیزی رو که توی زندگی خودش وجود نداره، توی ماهی‌ه� پیدا کنه. و البته در آخر هم مشخص شد که همه‌چی� وهم و خیالِ خودش بوده.

71 reviews
March 31, 2023
خیلی خوب و بامزه بود. اولش اصلاً خوشم نیومده بود و داشت وسط داستان خوابم می‌گرف� اینقدر که شبیه دل‌نوشت� و حرف‌ها� بی سر و ته شده بود، اما آخرش خوب بود.

ماهی و جفتش رو از طاقچه بخونید:
Profile Image for الناز ی.
156 reviews61 followers
August 6, 2018
دو ماهی شاید از بس باهم بودند، همسان بودند، یا شاید چون همسان بودند، همدم بودند.
Profile Image for Pooria.
28 reviews7 followers
October 3, 2019
اراجیف سانتیمانتال
Profile Image for Mahsa.
313 reviews384 followers
December 30, 2021
بعد از خوندنش به طعم تلخ و شیرینی لابلای ذهنم حس کردم.
منم مثل پیرمرد مجذوب ماهی و جفتش شدم. منم مثل پیرمرد حرکات هماهنگشون مجذوبم کرد. و آخرش منم مثل پیرمرد ...

به وقت دی هزار و چهارصد
Displaying 1 - 30 of 38 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.