What do you think?
Rate this book
312 pages, Paperback
First published June 1, 1996
اگر کسی بخواهد به آینده فکر کند، باید در همین حالتِ معمولِ بودنش فکرش را بکند، آیندها� که تنها با جنگیدنِ روبه جلو بدست میآی�. فقط جلو رفتن، بدون آنکه آدم لحظها� بایستد تا بخواهد توی تاریکخانها� انگشت کند یا یک دفعه ویرش بگیرد در ماهیت خود زندگی تغیری بدهد. زندگی یک جاده است و اگر ازش پرت افتادی یا خواستی میانب� بزنی، خداحافظ؛ جاده گم شد، تمام شد! و جاده� بلندتر یعنی زندگی طولانیت� اصل ادامه� سفر است، نه رسیدن به مقصد. گذشته از تمام اینها� مقصد که همیشه یکی است: مرگ
آسانتری� کار این است انسان که انتخاب هرروزها� را انجام دهد و بی هیچ چون و چرایی قبول کند که محال است تغییری در زندگیا� بدهد. قبول کند که قاطری است که دهنه و افسارش محکم بسته شده و تنها بردن یا نبردن بار، همان بودن و نبودن مسئلها� است
یک جای این زندگی میلنگ� یا شاید اصلا خود زندگی عوض شده و فقط در ظاهر ساده و قابل فهم بود. درون انگار مکانیزمش به کل از کار افتاده بود و دیگر معلوم نبود زیر پوسته� چیزهای معمولی چه چیزی پنهان شده است. زیر هر سطحی، درون هر درختی، داخل هر آدمی چیزی بیگانه و نامرئی کمین کرده بود. واقعیت ظاهری هر چیز فقط بازمانده� معصومیت دوران کودکی بود
نینا میخواس� یادآوری وانمود کند که آنه� یک خانودهاند� احتمالا مثل خودش که میخواس� به این توهم پر و بال دهد که آنه� موجودیتی واحد را میسازن�. اما سونیا با بیقید� هرروزها� سراب آنه� را بر باد میداد� چون یا اصلا بابا و مامان برایش معنایی نداشت یا اینکه دلیلی نمیدی� وارد این بازی شود. سونیا واقعیت را بهتر میشناخ�. بچهت� از آن بود که برای خودش دنیای عجیب و غریب و پیچیدها� بسازد