(Shams Langeroody) محمد شمس لنگرودی (زاده ۲۶ آبان ۱۳۲۹) شاعر معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران است. او فرزند آیت الله جعفر شمس لنگرودی است که مدت ۲۵ سال امامت جمعه لنگرود را بر عهده داشت. وی استاد دانشگاه بوده و تاریخ هنر درس میده�.
انسان چه زود پیر میشو� صدایش به سپیدی میگرای� ستارگان دهانش فرومیریز� و چیزی از کف دریا و بادهای خزانی در چشمش موج میزن� و روح بیآنک� از پله سالیان بالا رود ناگا به آن کبوترخانه تاریک میرس�
تو ديگر نيستي . انار شكسته يي كه خاطره هاي خونين اش تنها ، بر دست و دهان مي ماند . تو ديگر نيستي ، مگر به صورت شعري در دهان و لمس سرانگشت هاي تمام شده ات در دست هاي مان شگفت ، لعلگونه ، درخشان ، پرداخت شده ، آبگون ، � انار دهان گشوده از اين بيش نمي ماند بردرخت .
اين كتاب شعر را استادم حافظ موسوي به من داد تا بخوانم . اولين بخش اين كتاب قصيده لبخند چاك چاك، شعري نسبتن طولاني است در فضايي كه در شعر فارسي تا به حال تجربه نكرده بودم لاي كتاب دست نوشته اي به قلم خود شمس لنگرودي يافتم كه شرحي است بر اين شعر بلند كه خيلي كمكم كرد تا شعر را بهتر درك كنم. نوشته فوق چنين آغاز مي شود
قصيده لبخند چاك چاك كتابي مشتمل بر سه مجموعه مستقل است كه نام كتاب ، نام اولين مجموعه است. شعر قصيده لبخند چاك چاك متشكل از 577 سطر است كه 14 سطر ا.ل - صفحات 11 و 122 - كلياتي است راجه به فلسفه حيلت ، و اينكه راه برونشدي از زندان حيات - يا هر زنداني- نيست. از سطر 15 و بويژه 19 ... براي آشنايي دوستان بخش كوچكي از شعر را در عرضه مي دارم
انسان چه زود پیر میشو� صدایش به سپیدی میگرای� ستارگان دهانش فرومیریز� و چیزی از کف دریا و بادهای خزانی در چشمش موج میزن� و روح بیآنک� از پله سالیان بالا رود ناگا به آن کبوترخانه تاریک میرس�
این شعر که اول بار سال 1369 چاپ شده است، از آن دسته شعرهای شاعرش نیست که عطرِ نمِ عاشقی را از آن استشمام کنید و از حل معماهای کلامیِ آن شوق و عشق در شما بجوشد. اینجا: بر دیوار زمان روزنی نیست و تنها رویا از حصار می¬گذرد. در فضای این شعر آنقدر خفگی هست که اگر پیش آمده بود، خنده¬ی مردم چون زخمی گشاده در نُکِ چاقویی آسمان¬ها را ترکانده بود. اینجا شاعر می¬زاید و می¬میرد و شعرش چون فریاد دختری می¬پیچد که می¬گویند از مادری مُرده تولد یافته است. راوی خسته از خانه هایی که به زندان¬ها پشت کرده-اند می¬خواهد که همچون پرنده گمگشته¬ای، به ناگهان در پرواز، بال-هایش را جمع کند. اما دل نگرانی¬ها نمی¬گذارند. دلش شور می¬زند، دلشوره¬ی کلیدی در خانه که زیر کلاهش جا مانده است او را همچنان نگه می¬دارد. شاعر می¬داند که روزگار سوسن و گُل در کفِ باد است، پس امید دارد که این باد از بالِ مهربانِ فرشته¬ای باشد، اما آن باد زبانِ جادوی عفریتی است. شاعر با رازی که در بر دارد از دخترانِ بهارآگین و پسران جوان و زنِ خسته¬اش پنهان می¬شود و سپیده دمان با دو چینِ نو دَمیده به پیشانی از تاریکی قدم بیرون می¬گذارد. صدایی او را ندا می¬دهد که تو باید بنویسی: زیباست زندگی و از ماست هر بدی. شاعر می¬داند تنها مُردگانند که خطایی نمی¬کنند. پس در می¬ماند، قلم برمی¬گیرد و می¬نویسد قصیده لبخند چاک چاک را. *اکثر عبارات و تعابیر از متن شعر وام گرفته شده اند.