اونیل با گوریل پشمالو، آنا کریستی، و نخستین آدم یک «سهتایی� (trilogy) به سبک و سیاق تراژدیها� یونان باستان میساز� تا بگوید در قرن بیست (دهۀ بیست) تراژدی با شکل و درونمایهها� رایج در تراژدیها� یونان همچنان شدنی است. از این حیث، میتوا� او را، همانند استادش، ایبسن، سرگرم تجربیات نوین در ادبیات نمایشی و تئاتر دانست.
American playwright Eugene Gladstone O'Neill authored Mourning Becomes Electra in 1931 among his works; he won the Nobel Prize of 1936 for literature, and people awarded him his fourth Pulitzer Prize for Long Day's Journey into Night, produced in 1956.
He won his Nobel Prize "for the power, honesty and deep-felt emotions of his dramatic works, which embody an original concept of tragedy." More than any other dramatist, O'Neill introduced the dramatic realism that Russian playwright Anton Chekhov, Norwegian playwright Henrik Ibsen, and Swedish playwright August Strindberg pioneered to Americans and first used true American vernacular in his speeches.
His plays involve characters, who, engaging in depraved behavior, inhabit the fringes of society, where they struggle to maintain their hopes and aspirations but ultimately slide into disillusionment and despair. O'Neill wrote Ah, Wilderness!, his only comedy: all his other plays involve some degree of tragedy and personal pessimism.
باعث افتخارمه که اعلام کنم خرید این کتاب از شهر کتاب بوستان به مبلغ ۱۵ هزارتومن، و ۱۰ هزارتومن ارزونتر از قیمت روز بازار، اولین دستاورد مالی من در سال ۱۴۰۰ است. این رو به فال نیک گرفته و از خوشحالی، همونجا خودمو به یک بستنی قیفی سنتی_انبه مهمون کردم و ۱۰ تومن رو خوردم. ................ وقتی داشتم این نمایشنام رو میخوندم� به این فکر کردم که آدما، توی هر موقعیت و شکلی که باشن، دلشون میخواد خاص، منحصر بفرد و موثر باشن. دلشون میخواد حداقل گاهی وقتا، مرکز ثقل جهان باشن . چرخ دنیا بدون اونها نچرخه ، کشتی زندگی بدون اونها حرکت نکنه . برای همینم میان برای خودشون هویت تعریف میکنن. بعضیا هویت خودشون رو به کاری که میکنن گره میزنن وبعضیا هویتشون وابسته به گروهها و جوامعیه که عضوش� . ولی چی میشه اگه یکی دچار بحران هویت بشه؟ جایگاهی که اینقدر بهش اتکا کرده بود فرو بریزه و احساس کنه هیچی نیست؟ احتمالا اون موقع دچار خشم میشه . خشم خیلی زیاد نسبت به کسی یا چیزی که اونو دچار بحران کرده. حالا اگه اون آدم که دچار بحران شده ، دست به شورش بزنه ، ولی یه شورش اشتباهی، اونوقت چه اتفاقاتی میوفته؟ ..... اولش فکر میکردم این کتاب ضد کاپیتالیسم عه، ولی رفته رفته فهمیدم این یه داستان درباره خشمه. درباره آدمی که تنهایی دست به شورش میزنه. چیزی که توی این نمایشنام برام جذابه این بود که شخصیت اصلی تا وقتی بک شخصیت تک بعدی بود، یعنی دنیا رو فقط از چشم خودش میدید، حتی جایگاه خودش از دید دیگران رو هم از زاویه دید خودش تفسیر میکرد، آدم خوشحال و راضیی بود . ولی به محض اینکه متوجه شد از دید مردم دیگه، چیز دیگری عه، و شناختش دو بعدی شد، زندگیش تغییر کرد و دیگه خوشحال که نبود هیچ، تبدیل به خشم و انفجار شد.
پیشتر� نوشته بودم چقدر مفصل درباره گوریل پشمالو و حواشیا�. البته موقع زدن دکمه� ارسال اینترنت گوشیا� که در خانه� قدیمی درست� و حسابی آنتن نمیدا� قطع شد و نوشتها� پاک. انقدر بیحوصل� شدم که پنجره را بستم و دیگر چیزی ننوشتم. اما حالا خودم را مجبور کردها� تا بیایم و کمی دیگر دربارها� بنویسم تا رسمِ ریویونویسیا� خراب نشود.
نمایشنام که شروع میشد� حس میکرد� قراره درباره تضادها� طبقاتی بشنوی، درباره انسانی که تغییر شکل داده به یک میمون و کار میکن� و کار. اما هرچی جلو میرف� میدید� که همچین دغدغهای� نمیتون� تنها چیزی باشه که نمایش داره ازش حرف میزن�. اولا خیلی مارکسیستی به نظر میومد ولی وقتی جلو میرفت� مي دیدی بیشتر ازینکه بخواد درباره مارکسیسم و جنبشها� کارگری باشه، درباره انسانه. انسانی که انقدر دور و پرت افتاده که حتا وارد سازوکارهای سوسیالیستی هم نمیتون� بشه. مشکلش چیز دیگهای�. چیزی خیلی بزرگت�. انقدر از همه چیز دور شده که تبدیل شده به خشمی خالص. خشمی که هیچ راهی برای فروکش کردنش وجود نداره جز قربانی شدن. جز از بین رفتن. کی بود که میگف� که جواب بعضی از سوالات مرگه؟ هیچی مث مرگ صورت سوال رو پاک نمیکن�. آدمِ این نمایش همون گوریلی شده بود که از خشم هیچی رو نمیدی�. نه مبارزه نه آینده نه این که چی میخوا�. فکر میکر� میتون� با قدرت بالاخره برسه به جایی که باید، ولی حتا قدرت هم جواب اون نبود. اون دیگه چیزی نبود جز خشم. خشمی که با له شدنش سرانجام گرفت و وقتی له شد دیگه چیزی ازش باقی نمونده بود.
این دومین نمایشناما� بود که از اونیل میخوند� و متأسفانه به دلم ننشست. میدون� اونیل نمایشنامنوی� قهاریه و زبردسته و غیره اما من نه امپراتور جونز رو دوست داشتم نه این نمایشنام رو. البته بیشترش برمیگرد� به سلایق من. مثلاً من دوست دارم نمایشنام صحنهها� محدود و مکانها� کمتعداد� داشته باشه... در واقع به نظرم چیزی که نمایشنام و فیلمنامه رو از رمان و سریال جدا میکن� موجز بودنش در تمام سطوحه و تا جایی که تو این دوتا دیدم اونیل هر صحنها� تو یه مکان جدید اتفاق میافت�. چیز دیگها� که به سلیقه� من خوش نمیاد اینه که اثر حرفش رو اقلاً در یکی از سطوح فریاد بزنه مخصوصاً در بحثها� سیاسی و فلسفی. مطمئناً لایهها� زیرین دیگها� از لحاظ جامعهشناس� داره اما من از رک بودن اثر خوشم نمیاد. شاید از اونیل باز هم چیزی بخونم و شاید زمان دیگها� از اونیل خوشم بیاد.
داستان گوریل پشمالو در مورد فردی به نام« ینک » هست که در آتشکده یک کشتی کار میکنه و تحت تاثیر این شغل سخت دچار توهمات عجیبی هست که خودش رو همه کاره و پایه و اساس کشتی می بینه و به عبارتی با وجود سختی های فراوونی که حین کار میکشه ولی امپراطوری بزرگی از خودش تو وهم و خیال و فکرش ساخته تا اینکه روزی دختری مرفه اونو گوریل پشمالو خطاب میکنه و ساختار فکری « ینک » رو به هم می ریزه ...... نمایشنام تأمل برانگیز و زیبایی بود که صوتیش و با صدای « کامیار محبی » گوش دادم که صدای آقای محبی انصافا خیلی به شخصیت گوریل پشمالو میاد و پیشنهاد میکنم حتما گوش بدید .
▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀�.
در قسمتی از نمایشنام « ینک » به گوریلی در باغ وحش میگه : آره آره منم همین حال بهم دس میدهد ولی تو خوش اقبال تری حالیته؟ تو اینو میدونی که از قماش اونا نیسی. اما من نه من از قماش اونام و میون اونام ولی دلم تنهاس . حالیته؟ اونا از من نیسن مسئله اینه میفهمی که؟ فرک کردن ( فکر کردن ) خیلی سخته... دستی به پیشانی اش میکشد و چهره اش از درد منقبض میشود گوریل با بی صبری خرناس میکشد. ( ینک )اندیشمندانه ادامه میدهد چیزی که میخوام بگم اینه شماها میتونین اینجا بشینین و تو عالم خودتون با یاد جنگلای سبز و دارو درختاش خوش باشین این جوری تو عالم خودتون سیروسیاحت میکنین اون وخ میتونین به ریش بقیه بخندین شما تو دنیای خودتونین و بقیه رو نمیبینین ولی من چی؟ نه گذشته ای و نه آینده ای فقط باید به دم راضی باشم اینم که ازم فرار میکنه آره تو وضعت از من خیلی بهتره نه میتونی فرک ( فکر ) کنی نهم میتونی حرف بزنی مگه نه؟ ولی من میتونم قمپز در آرم که هم حرف میزنم و هم فرک ( فکر ) میکنم ،این تو ذاتمه و مشکل کارم از اینجا شروع میشه. میدونی چیه؟ افتادم میون زمین و آسمون و هی جون میکنم بلکه یه جوری از زندگی سر در بیارم ولی شدم عین چوب دوسرخلا. از زمین و آسمون میزنن تو سرم شاید جهنم یعنی این نه؟ ولی تو همه کاره ای تو وضعت میزونه . آره ، تو تنها کسی هسی که مال این دنیایی گردن کلفت خوش اقبال .می دونی به خاطر همینم هس که گذاشتنت تو این قفس. آره حرف دلمو خوب میفهمی. اگه آدم بخواد حرفشو بزنه یا بهش فرک ( فکر ) کنه از چنگ آدم در میره یه چیزی هس که ناپیداس ، اون ته ته ها پشت سر آدم... من و تو اینو خوب میدونیم آره آخه مگه هر دومون از یه قماش نیسیم؟
نمیدونم مشکل از منه یا چی، ولی من خیلی از متنهار� نه تنها با عقل و منطق، بلکه با حس و احساس و شهودم قصاوت میکنم. چونکه گوریل پشمالو از خیلی جنبهها� چیز خاصی برای ارائه نداشت؛ از فرم گرفته تا ایده و پرداخت، همگی نسبتا معمولی و تا حدودی تکراری بود. اما چه چیز گوریل پشمالو برام خاص بود و موجب تحریک احساساتم شد؟
گوریل پشمالو از اون نمایشنامهای� بود که به معنای واقعی کلمه درد داشت. درد این نمایشنام تا استخوان مخاطبش رو میسوزونه (البته مخاطبی که واقعا چنین دردایی رو تجربه کرده باشه). چه دردهایی؟ فقر، جبر، اختلاف کهکشانیِ طبقاتی و در نهایت، شکستِ طغیانِ انسان آگاهی یافته نسبت به این نظام بیرح�. شکستی که مضحکه اما بینهای� تأثربرانگیز.
As an Indian, I grew up with a spiritual theatre tradition which was non-realistic and stylised, played on a bare arena stage (, , are some examples of our traditional stage) and at the same time, a secular theatre which was very realistic and played on a proscenium stage: so I never linked the two together as different species of the same animal. It was only when avant- garde and expressionistic theatre developed popularity in the early eighties that I realised drama could be much much more than the "social-interest" plays I had seen till then.
Ever since I read , I have been entranced by O'Neill's grip of the medium - how he could take the play beyond the narrow confines of the traditional stage. He does this by stressing the non-realism of the medium. The limitations of the traditional stage thus becomes its strengths. This play is no different.
The thread of the narrative is very thin. Yank, a moronic and ape-like seaman who is a chieftain of sorts below deck among his fellow wage-slaves, has a moment of truth when the philanthropist daughter of the steel magnate who owns the ship he works in, calls him a "Hairy Ape". This is not done in insult, however - the girl, a shallow socialite, is just overwhelmed by the hell-like atmosphere in the engine room where the men are stoking coal: and Yank's huge voice, foul language and aggressive behaviour doesn't help. However, it makes him fixated on the girl in a love-hate relationship and he proceeds on a mission to destroy her world. What follows is a descent into bestiality in the depths of the soul - thought not in the way one imagines it would be.
The play, done in relatively short scenes, shifts in time and space drastically. At all times, the playwright makes it clear that the settings should not be realistic. The play alternates between dark and light, above and below, inside and outside: showing Yank's struggled to grow from the "Ape" he is afraid that he may be (he sits like Rodin's thinker at each milestone of his degradation). The hell-like atmosphere of the ship bowels and the jail is so well-etched that I could actually build the scene in my mind. The chorus of the background players is masterfully planned - first the shouts of the sailors, then the curses of the jailbirds and finally, the chattering of the monkeys. And the end is typical O'Neill, where all pretense to reality is abandoned and we may be pardoned for imagining a fantasy conclusion.
Though not as impressive as , this play is nevertheless very powerful and would have a huge impact on the audience if properly staged.
هویت گمشده انسان پس از دوران کاپیتالست مورد بحث کتاب هست. انسانی که احساس تعلقی در کلیسا نمی یابد، جنبش های مدرن سیاسی مثل سوسیالیست هم چاره ساز نیست. روابط متقابل انسانی درستی هم نمی تواند برقرار کند.. و سرگشتگی و بی هویتیش جز با مرگ آرام نمیگیر�. هر چند که مفاهیم خوبی رو بیان کرده بود، منتها صراحت نویسنده رو نپسندیدم. انگار که محتوا به فرم چیره بود. و این تو ذوق من زد. در نهایت قابل توجه و خوب بود.
American Drama দেখে ভেবেছিলা� অল্প সময়ের ভেতর শে� কর� ফেলব� যেহেতু American ইংরেজি� সাথে পরিচয় মোটামুটি ভালো� কিন্তু Western জাতীয় কথ� বার্তা (বিশে� কর� Peaky Blinders এর Arthur Shelby টাইপ আরকি) আর শব্দের ভেতর অক্ষরে� Elision এর জন্য মোটামুটি ধরণে� সময় লেগে গেলো� যদিও নাটকটা উপভো� করার মতো।
নাটক� লেখক Eugene O'Neill খু� সুন্দরভাবে এস� বিষয়ক� একসাথে মিশ্রণের মাধ্যম� তুলে ধরেছেন� তিনি দেখিয়েছেন কিভাবে Industrialisation মানুষক� যন্ত্রতে রূপান্তর করেছিলো। কিভাবে আজকে� যন্ত্রের দ্বারা কর� কা� গুলো মানুষক� দিয়� করান� হতো। কিভাবে সে-সময় Class প্রথ� চালু হয়েছিলো� আর ক্লা� প্রথার কারণ� কীভাবে সবাই সব রক� সুবিধা ভো� করতে পারতোনা। আর সবচেয়� আকর্ষনীয় বিষয� হচ্ছ� Belong করা। কে কোথায় belong কর�? যে শ্রেনী বিন্যা� চালু হয়েছিলো সেটাতে কো� জায়গায় কা� অবস্থা�! কে-� বা নির্ধারণ করবে সেটা? কোনটাই বা গ্রহনযোগ্য হব�?
একটা পরিপূর্ণ জিবনের প্যাকে� মাত্� কয়েকমাসের ঘটনা বর্ণনা� দ্বারা কত সুন্দর কর� এক� দিয়েছেন �'নি� সাহেব। পড়া� সময় The Godfather ট্রিলোজি� কথ� মন� হচ্ছিলো। কত সুন্দর, কত নির্মল, কত ক্ষমতাশালী থেকে আস্ত� আস্ত� কীভাবে হাহাকারে� দিকে চল� গেলো গল্প, জীবন।�
এরকম গল্প পড়ল� বা� বা� মন� হয� কে� আম� মানুষে� কথ� শুনব? কে� অন্য কারো� আইডিওলজি� উপ� নির্ভর কর� আমার জীবন চালাতে হব�? যদ� Yank, Mildred এর কথ� না শুনত�, যদ� সেটাকে গুরুত্� না দিতো তাহল� হয়ত� এরকম পরিণতি হতোনা। হয়তো।
একটা দে� সবদি� থেকে বা সবাইকে একসাথে নিয়� কখোনোই এগোত� পারেনা বা এগোই না� তেমন� একটা শ্রেনীবিন্যাসে� গল্প� ভালো লেগেছে ডায়লগ গুলো আর Yank এর রুঢ়তা এব� ছো� সমাজের বা working লেভেলে� মানু� হবার পর� তা� যে জায়গাটা বেশি Aristocrat সমাজ গঠনে� ক্ষেত্রে সেটা বুঝাতে চাওয়া� আকাঙ্ক্ষ�-কে।আবারও বলবো নাটকটা উপভো� করার মতো। গল্প� নিমজ্জিত হবার মত� একটা নাটক� Eugene O'Neill এর স্পেশালিটি� এখানে।
یوجین اونیل یکی از نویسندههای� که سعادت داشتم باهاش آشنا بشم امسال. کتاب گوریل پشمالو رو فکر کنم حدود دو ماه پیش از یه دوستی که باریستا کافه بود قرض گرفتم البته خودش پیشنهاد داد و بعد از عید یادم انداخت که همچین کتابی رو در انتظار خوندن دارم :دی البته اسم یوجین اونیل رو توی نوشتهها� وودی آلن دیده بودم چون بهش اشاره کرده بود بخاطر همین ترغیب شدم که بلخره شروعش کنم. اوایل کتاب یه مقدمها� از مترجم داره (نسخها� که دست من هست خیلی قدیمیه, مال سال ۱۳۷۰) نویسنده اشاره کرده که مخاطبی که نمایشنام رو میخونه نمیخواد قبول کنه که ینک خود اونه. اینو خوندم احتمال دادم شاید شخصیت ینک جوری باشه که بتونم خودمو توش ببینم و تصمیم گرفتم که باخودم روراست باشم، ولی حقیقتا نه. ینک یه شخصیت ساده و زرد داره. به احتمال زیاد کسی که آگاهی بالایی داشته باشه الان توی جامعه میدونه که فرق طبقاتی بیداد میکنه و واقعا هیچ خوشبختی و من میتونم و ما میتونیمی برای طبقه� فقیر جامعه وجود نداره (تو کشور ما حداقل). نمایشنام دارک بود واقعا، اون دوست باریستا بهم پیشنهاد داد که نمایشش هم از یوتیوب ببینم و خودمم هم موقع خوندن دوست داشتم بعدش حتما یه تصویر ازش داشته باشم. خوندن نمایشنام تجربه� خوبی بود. احتمالا نمایشنام� دیگا� که دارم ازش رو هم یه زودی بخونم تا قلمش کاملا دستم بیاد. ۱۴۰۴.۱.۲۶ ۲.۲۲
یادمه چند ماه پیش استاد طراحی صحنهمو� گفت از اونیل بخونید خیلی خوب جزئیات توصیف میکنه و کمکتون میکنه با همین هدف رفتم سراغش و گوریل پشمالو اولین نمایشنام ای که از اونیل خوندم و عجب نمایشنام جذابی بود
موضوع نمایشنام در مورد ینک کارگری که درموتورخانه کشتی کار میکنه و در ابتدای نمایشنام ما میبینی� که ینک خودش رو متعلق به کشتی میدونه و فکر میکنه همه کاره کشتی و از جنس فولاده وقتی که با میلدرد که از طبقه بالای اجتماع هست روبرو میشه و میلدرد به اون میگه گوریل پشمالو شرایط تغییر میکنه و...
نمایشنام نقدی به فاصله طبقاتی داره و این بیشتر از همه تو صحنه پنجم دیده میشه که طبقه ثروتمند چقدر راحت از کنار ینک رد میشن و به اون بی توجهی میکنن در کل همه اتفاقات نمایشنام به جا و درسته به خصوص اون مونولوگ و جمله پایانی ینک که باعث شد بعد از مدت ها با تموم شدن ی کتاب زل بزنم به دیوار و فکر کنم،ممکنه انقدر که من دوسش داشتم براتون جذاب نباشه اما قول میدم ازش بدتون هم نمیاد!
اونیل از اون دسته نمایشنام نویس هاییه که توی دستور صحنه اش از توصیف های داستانی استفاده می کنه و حتی جزئی تری ن چیزها رو هم بیان می کنه. چیزی که توی این کار دوست داشتم جدای از بحث نقد جامعه شناختی اش پرداخت شخصیت از طریق حدیث نفس های فراوانش بود. به خصوص جاهایی که مردد می شد توی تصمیم گیری و اونجا بود که درونیاتش و نوع تفکرش رو بروز می داد و البته این دورافتادگی از اجتماع و این حجم از تحقیر بود که باعث شده بود ینک به این میزان انزوا برسه. به خصوص پایان بندی کاملا تراژیکش و اون استهاله و گونه ای از مسخ که در انتها توی این شخصیت اتفاق افتاده بود طوری که دیگه چیزی که بود رو به فراموشی سپرده و چیزی که ازش می خواستن-چه هم قطارها،چه مردم، چه جامعه ی طبقاتی- رو پذیرفته بود.
خوندن این نقد رو به ویژه بخشی که در مورد لایه ی پنهان اسطوره ای صحبت شده، پیشنهاد می کنم:
Eugene O'Neill's The Hairy Ape works on multiple levels, making strong statements on class welfare and warfare, wanton commercialism, and man's basic need to simply belong. There's plenty of food for thought; symbolism abounds, and O'Neill's modernistic stage directions add an extra dimension of subversive weirdness to the goings-on. But (and I do feel quite odd criticizing a freaking Nobel Prize-winner) I feel this play loses its value as dramatic entertainment amidst its messages and depth. The subject matter great to think about, yet the actual story of the play seems, well, kinda silly.
O'Neill achieves quite a feat in turning the loud and bellicose Yank into a sympathetic figure. The guy's a jerk, and makes no excuses about being a jerk-- a majority of his lines come across as a series of vituperative threats towards the world at large-- yet he endears himself to the audience as he struggles to make sense of his diminutive life in the face of his growing perception of the world that surrounds him. Poor Yank wants to belong, but is continuously struck down by the societal forces that O'Neill presents as harsh and dehumanizing. I'm still on the fence about his death-- good symbolism, curious presentation, a simian deus ex machina?-- but Yank's character arc serves as a fascinating look at a somewhat solipsistic laborer being confronted with his own meaninglessness.
The dialog between Mildred Douglas and her Aunt is great; these two awful people are absolutely awful to each other, and their bitching and sniping plays well for a modern generation raised amongst the comedic miscreants of Seinfeld and It's Always Sunny In Philadelphia. Her character's abrupt exit from the story leaves me wanting, though. Don't get me wrong-- I'm glad the play doesn't fall into the trite melodrama the ratbastard movie version presents-- but after the strong impression she makes in her one full scene, her presence becomes a notable absence as we're introduced to the dull, static characters of the later acts.
These later characters are what give me the most trouble with the play. O'Neill departs from developing traits and personalities for those onstage, rather using them as simple tools to help present his point. The prisoners, the IWW members-- none are given any individuality or personality beyond that needed to move Yank along to his next disappointment. O'Neill gets too caught up in message, and the drama suffers for it, becoming dull and preachy in the final scenes before reaching its odd, ironic conclusion.
Finding a performance of The Hairy Ape to watch is a bit of a difficulty-- most of what is available online seems to be amateur JuCo productions more concerned with their own presentation than showing O'Neill's true intentions. And that movie-- good god, it sucks, and shits all over the message O'Neill's work conveys. So I can't find a way to watch a stage production of The Hairy Ape, which means I'm left with only a half-perspective on what O'Neill intends. I'm willing to believe that the play gains a good bit from being watched and not read, and hopefully I'll be able to bump up the rating after a good viewing.
این اولین نمایشنام از یوجین اونیل است که میخوانم. نظرات مثبت زیادی درباره ی این نویسنده ی امریکایی شنیده بودم ولی هنوز فرصت نشده بود هیچ کدام از آثار او را بخوانم تا اینکه گوریل پشمالو رو خواندم و باعث شد حتما سراغ بقیه کارهای این نویسنده هم بروم. نمایشنام گوریل پشمالو به گفته ی خود اونیل در سبک اکسپرسیونیسم نوشته شده و صحنه و اشخاص نمایش در واقع بیان و توصیف چیز دیگری هستند. ینک یا همان گوریل پشمالو میتواند من، شما، یا هر کس دیگری باشد که در دست به تلاش برای شناختن خود دارد و خود را متعلق به جایی یا کاری ببیند.. کارگرهای کشتی نمایانگر آدم های برده و اسیر ماشین شده هستند و شکاف طبقاتی به خوبی در این نمایشنام دیده میشود.
در قسمتی از مقدمه که مصاحبه ی ماری ب. مالت با اونیل است میخوانیم: اونیل به من گفت: جمعیت در تئاتر می نشست و ه حرف های کاملا مغایر با افکار و عادات زندگی روزمره اش گوش میداد؛ با این حال، آنچه را میدید و میشنید می ستود. پرسیدم چرا؟ او در پاسخ گفت: چون این نمایشنام ها احساس و عاطفه ی تماشاگر را برمی انگیزند، و احساس بیشتر از اندیشه رهبر و راهگشای ماست. احساسات و عواطف انسان غریزی اند. عواطف، معلول تجارب فردی نیستند، بلکه از تجارب کل بشر سیراب میشوند؛ تجاربی که از دیرباز با آدمی بوده اند. عواطف همانند جویبارهایی اند که در اعماق حرکت میکنند، در صورتی که اندیشه ی ما واکنش های سطحی و پیش پا افتاده ی فردی اند. معمولا حقیقت در اعماق جریان دارد؛ پس، از راه برانگیختن عواطف بهتر میتوان حقیقت را به تماشاگر انتقال داد.
راست اش این اولین نمایشنام ای بود که از جناب اونیل خوندم و واقعا یکی از سوالات ذهنم این بوده که چرا تا به حال با او آشنا نشدم. این نمایشنام در مورد یک تون تابان(سوخت رسان کشتی)به نام ینک هست؛ او تا وقتی در همون زیر زمین و کنار کوره کشتی زندگی میکنه(در غار خودش بسر میبره)هیچ مشکلی با هویت اش نداره. خودش رو خوب میشناسه، تعریف اش از همه چیز حول فهم و درک خودش از هویت اش هست. و وقتی بر اثر حادثه ای از اون زیر زمین میاد بیرون تمام هویت و باور ها و خلاصه درک اش رو از دست میده (تضاد دنیای بیرون و او)و حالا دیگه هیچی نیست... مساله گم گشتی انسان معاصر، و جامعه ای که چنین فرد رنج دیده ای رو طرد میکنه،اونچه که تو این کتاب برام خیلی جذاب بود پایان بندی بینظیر اونیل بود؛(البته خودمم هم پایان دیگه ای براش متصور نبودم).دور و برم پر از ینک هایی که مجازی و واقعی اشون رو میبینیم اونهایی که هیچ چیزی جز زمان حال براشون نمونده،نه آینده ای ،نه امیدی و نه حتی گذشته ای!هیچ چیز جز همین دم که ان هم با خون و عرق اغشته شده،راه نجات ینک ها چیه؟بنظرم شفقت،مهر و توجهی که جامعه باید به این ارواح زخم خورده داشته باشه... مشتاق شدم از اونیل بیشتر بخونم و.....
ینک: ...همون حرفای قدیمی. همه� حرف و سخنرانی، اینام جیگرشو ندارن! همه� میخوا� یه ساعت از کار روزانه کم کنن تا قند تو دلمو� آب شه. میخوا� صنار به حقوقمو� اضافه بشه تا دلمو� خوش باشه! روزی سه وعده غذا، با گلکار� جلوی حیاط، حقوق برابر، زن و چندتا بچه، حق رأی، اونو� یه راس بفرسنمون بهشت، ها؟اَه، مردهشو�! فایدۀ اینا چیه؟ اون درد اصلی یه چیز دیگه�. این دیگه اصلاً به شیکم ربطی نداره. یه روز باورم شده بود که فولادم و دنیا تو چنگمه. حالا دیگه فولاد نیستم و تو چنگ دنیام. همهج� تیره و تاره. غلط اندر غلط.
I know, I know, another play for my Representative Plays class, and not your typical O'Neill, but, gosh darn it! It's good. Especially for prisoners. They really empathized with the lead character and had images and understandings of him that I would never have come up with in my own female/on-the-outside perspective. A great example of expressionism and O'Neill's unique way of interspersing techniques and theater forms that is truly pluralistic and thus American.
دوهفتهس� نصف بیشتر زنگ دینی رو میری� توی حیاط. بچهها� نقاشی هم بوماشونو میذار� و گله� و آلاچیق رو نقاشی میکن�. ما از این حرف میزنی� که کارگروهی مورچهه� چه خوبه. و روزهای آخر یازدهم رو میگذرونی�. + _میمون مودار؟ آدم احساس میکن� باید شیوش کنه. اینم دیالوگ جاموندها� از دوشنبه� یکی مونده به آخر.
عجیب بود برام. و اما وقتی فکر میکن� چقدر جالب و ملموسه. کارکتر اصلی اولش خیلی اعتماد به نفس داشت، خودشو متعلق به کشتی میدونس� و میگفت من فولادم... که این میشه دیدگاهی که خودش از خودش داشت. اما بعد که توسط دیگران تعریف شد و روش اسم گذاشتن، خودشو باخت. سراسر خشم و انتقام شد. به حدی که اسم خودشو فراموش کرده بود و فقط همون اسمی که روش گذاشته بودن و اینکه از دیدگاه بقیه چه کسی و چطوری بود رو بهخاط� داشت.
|تکه کتاب|
از سر تفاخر لباس پوشیده، انگار نگران است چهرها� بهتنهای� گویای زندگی مرفه او نباشد.
آدمی هنگامی که چیزی دستنیافتن� را آرزو میکند� پیشاپیش شکست را انتخاب میکن�. اما تلاش او در این راهْ پیروزیِ اوست!
Hairy-Ape is a terrific drama narrating a story of a defiant Yank whose hubris and bellicose attitude constitute a thin end of the wedge and consequent demise. The story is simultaneously historic and universal since the protagonist stands in my opinion for every-man with one's existential dilemmas and foibles. The tragedy of a soul that struggles to be self-reliant and defiant to one and all and who cannot deal with life's surprises because of terrible misapprehensions speaks to me in many ways than one. The ending is terrific and indelible. The play is a classic as far as I'm concerned.
اولين نمايشنامها� که از اونیل خواندم. توضیح کامل صحنهه� و منظور از جنبشه� را طوری بیان کرده که به درک بهتر نمایش کمک میکن�. محتوای متن اکسپرسیونیسم است و اونیل از عواطف و احساسات (غالبا خشم) استفاده کرده چون معتقد است بیشتر از اندیشه، مخاطب را درگیر میکن�. با همین روند در پرده آخر، تراژدی اوج میگیر� و تا مدتی مخاطب را درگیر سرنوشت نقش اول نمایش میکن�.
أنتقلت الحرب من بين الإنسان والآلهة إلى الحرب بين الإنسان ونفسه، ونشبت الصراعات بين كيف يرى كل شخص نفسه، وكيف يراه ويصنفه المجتمع، فيضل بين الصورتين! ولا يعرف من هو؟
یک نمونه ی کامل و خوب از نمایشنام در سبک مدرنیسم. کشش فوق العاده ی نمایش و نمادین بودن عناصر که اصلا تو ذوق نمی زدو همزاد پنداری مایی که اسیر قفس این دنیاییم با شخصیت ینک. خیلی خوبه کلا :)
ولی تو خوش اقبالتری� حالیته؟ تو اینو میدون� که از قماش اونا نیسی. اما من نه، من از قماش اونام و میون اونام ..ولی دلم تنهاس.حالیته؟اونا از من نیسن، مسئله اینه. میفهم� که؟ فکر کردن خیلی سخته..