قاسم هاشمینژا� (متولد ۱۳۱۹) نویسنده، مصحح و مترجم ایرانی است. مشهورتری� اثر وی فیل در تاریکی از مهمتری� آثار در ژانر پلیسی ایرانی محسوب میشو�.
آثار
داستانی
فیل در تاریکی، کتاب زمان، ۱۳۵۸ تکچهر� در دو قاب، ، ۱۳۵۹ راه و بیرا�: فیلمنامه� (کارگردان: سیامک شایقی)، ۱۳۷۱ خیرالنساء (۱۲۷۰-۱۳۶۷): یک سرگذشت، کتاب ایران، ۱۳۷۲ عشقنامۀ ملیک مطران: یک فیلمنامه� مرکز، ۱۳۷۷
کودکان
توی زیبایی راه میرو�: ۲۶ شعر از بر و بچهها� چی مایو، مرکز (کتاب مریم)، ۱۳۷۰ قصهٔ اسد و جمعه، مرکز (کتاب مریم)، ۱۳۷۰
شعر
گواهی عاشقی اگر بپذیرند، کتاب ایران، ۱۳۷۳ پری خوانی ، ۱۳۵۸
تصحیح و نقد
سفرنامه� ناصرخسرو قبادیانی مروزی، ناصرخسرو قبادیانی، زوار، ۱۳۶۹ در ورق صوفیان: سه مقاله در حوزهٔ عرفان، ساحت، ۱۳۸۴ قصهها� عرفانی: تعریف، تبیین، طبقهبندی� پژوهشگاه فرهنگ هنر و ارتباطات، ۱۳۸۸ حکایتها� عرفانی: ۲۰۱ گزیدۀ روایی از دفتر معرفتپیشگان� حقیقت، ۱۳۸۹
ترجم
کارنامۀ اردشیر بابکان: از متن پهلوی، -، مرکز، ۱۳۶۹ مولودی: نمایش منظوم، تی. اس. الیوت، مرکز، ۱۳۷۷ بشنو، آدمک، ویلهلم رایش، کتاب ایران، ۱۳۸۰ خواب گران، ریموند چندلر، کتاب ایران، ۱۳۸۱ من منم: کتابی دربارۀ خودکاوی، راتان لعل، ، ۱۳۸۲ آوادوگیتا: سرود رستگاری: کهنتری� متن وحدت وجود، داتاتریا، ثالث، ۱۳۸۳ کتاب ایوب: منظومۀ آلام ایوب و محنتها� او در عهد عتیق و مقایسۀ تطبیقی با پنج متن کهن فارسی، هرمس، 1386
دزدان موفق می شوند کاروان را تقریبا بدون هیچ مقاومتی در اختیار بگیرند. آنگاه شروع می کنند به غارت. حتی از لباسهای بدرد بخور مسافرها هم نمی گذرند. اما ملیک سنگتراش استثناست، چون لباسهای ژنده ی او به کار دزدها نمی آید. ملیک سنگتراش می رود گوشه ئی می نشیند. رئیس دزدها با سر تازیانه اشاره به کجاوه ها می کند. ناگهان صدای فریاد و گریه ی زنها و بچه ها بلند می شود. در یکی از کجاوه ها دختری (سِدا) نشسته � سربلند و مغرور و مطمئن، گرچه کمی وحشتزده. نیش دزدها به دیدن زنها باز می شود. ملیک سنگتراش : { مهار اسب رئیس دزدها را می گیرد} هر آنچه رسم جوانمردی بود بجا آوردی. دست مریزاد!
رئیس دزدها : چه میخواهی، جوان؟ ملیک سنگتراش : که جوانمردی را تمام کنی. رئیس دزدها : {بنیشخند} دلت بندِ کجاوه ست، ها؟ ملیک سنگتراش : تیغی میخواهم. رئیس دزدها : تا چه کنی؟ ملیک سنگتراش : صحراصحرا هنوز راه پیشِ رو داریم. پر از جانور وحشی. گرگ و شیر و پلنگ. که زن و بچه ها را مواظبت کنم. یک دزد مسن : به قانون ما نیست سلاح دست مسافر بدیم. {رو به رئیس} بوسه لب مار میزنی. یک دزد جوان : این مارمولک، حریف اینهمه عیار؟ {با دست به کثرت نفرات دزدان اشاره می کند. تیغش را از غلاف بیرون می کشد} رئیس دزدها با تازیانه به دزد جوان اشاره می کند.دزد جوان تیغ را به زمین، پیش پای ملیک می اندازد. ملیک سنگتراش : {تیغی را که دزد جوان انداخته بر می دارد} عمرت دراز، جوانمرد. نیکوئی کردی. منهم عوضش شما را به جان امان دادم. غنائم اما بی کم و کاست به کاروان برمیگردد. دزد جوان : {متعجب} چه گفتی؟ رئیس دزدها : {ریشخندآمیز} شاه اندازی میکنی، پسر انگشتت را نبری! ملیک سنگتراش : {غضبناک و جدی} همانکه گفتم. {تیغ را با هر دو دست بلند می کند و مراقب می ایستد} رئیس دزدها : {خشمگین به دزد جوان} تبرش را تو دسته شدی، چاره ش با خود تست.
داستان حیف و میل شده. پردازش ماجرا ضعیفه، کلام و فضا همخوانی ندارن. فیلمنامه «سبک»ه. کاملا مشخصه کار، کار فیلمنامهنوی� نیست. تمام مدت که میخوندم به این فکر میکردم که «کاش اینو بیضایی نوشته بود». محتوا در فرم جا نگرفته بود. داستان با فضای داستان غریبگی میکرد. در کل از هاشمینژا� توقع کار ضعیف نداشتم؛ اما این فیلمنامه، تا حدی ضعیف بود.
در مازندران و طبق سنت کهن روایت، هر سال پس از کشت بار گردو کشاورزان و مردم بومی طی مراسمی یک شبانه روز را به مغز کردن محصول سالانه� خود میپردازن� و پیرمردی از اهالی به نام پیر ترخان، برای آنه� تار مینواز� و حکایتهای� کهن را روایت میکن�.
نقلِ پیر ترخان، حکایت جوانی است به نام ملیک سنگترا� که طی سلسله اتفاقاتی، کاروانی را از چنگال دزدها میرهان� و با دختری از اهالی کاروان به نام سدا ازدواج میکن�. بر اساس هوش و درایت ملیک، پادشاه او را به مقام معماریِ دربار بر میگزین� و به او وظیفه� ساخت قصری را برای شاهدت در این هنگام، بین شاهدخت جوان و ملیک عشقی پدید میآی�. پس از کشمکشها� ملیک سنگتراش با خود و همسرش که از شرایط کنونی ناراضی است، او بر اثر تصادف وارد صومعها� میشو� و پس از نجات یافتن توسط اهل صومه، ساله� در آن به عبادت و انزوا میپرداز� تا به مقام مطرانی میرس�. دورِ زمان، ملیک مطران و شاهدخت را باز با هم روبرو میکن�.