Ionesco, orta halli bir karı kocanın evinde geçen Amédée ya da Nasıl Başından Atarsın Onu adlı oyununu, içine cinli perili öğeler soktuğu gerçekçi bir oyun olarak tanımlıyor.
Eugène Ionesco, born Eugen Ionescu, was a Romanian playwright and dramatist; one of the foremost playwrights of the Theatre of the Absurd. Beyond ridiculing the most banal situations, Ionesco's plays depict in a tangible way the solitude and insignificance of human existence.
تا پرده� دوم خیلی جذاب بود به خصوص که تعلیق خوبی داشت و خواننده را در دیالوگها� رئال خودش که در عین زمینه� سورئال نمایشنام پیش میرف� گیج میکر�. اما پرده� سه از خط داستانی نمایشنام فاصله گرفت و در آخر پرده� ۳ و پرده� چهار ریتم نمایشنام تند شد و حادثه پشت حادثه. نمایش نامه رئالیسم جادویی خاصی داره که ناشی تاثیر تجربه� زیستی یونسکو از فضای جادویی کشورش، رومانی و فضای رئالیتکه� فرانسه و دغدغه های فکری و فلسفی چگونگی معنای زیستن انسان مدرن پس از جنگ در قرن ۲۰ هست. از معدود نمایش نامه های� نیز هست که دو پایان برای آن نوشته شده. که در واقع پایان دوم برای اجرا پیشنهاد شده. در ضمن ترجمه � خوبی هم داشت ؛)
به راحتی میتوا� مضامین همیشگی یونسکو را در این نمایش پیدا کرد؛ این بار حتی تکنیکها� صحنها� نیز مشابه نمایشها� دیگر یونسکو هستند. نمایشهای� که با مکالمه� نه چندان دوستانه� زن و مرد آغاز میشون� و بعد صحنه کمک� میپُک� (هذیان دو نفره: خود خانه طی جنگ نابود میشود� صندلیه�: صندلیه� صحنه را پر میکنن�). یونسکو تاکید میکن� که شلوغی صحنه نباید منظم شود، و آدمه� محصورِ وسایل صحنه یا جسدِ روبهرش� میشون� (در مستاجر جدید: وسایل خانه). ناگهان زنگ در به صدا در میآی� و دعوای زن و شوهر را متوقف میکند� پستچی وارد میشو� (در آوازخوان طاس: آتشنشان� در بداههگوی� آلما: منتقدان ادبی). یک چیز عجیب در صحنه پیدا میشو� و باقی نمایش حول آن میچرخ� (کرگدن).
نقطه� مشترک همه� نمایشها� یونسکو، آن چیزی که به کل این مضامین و تمهیدات صحنها� جنبها� ابسورد میدهد� شلختگی دیالوگها� بیمخاط� بودن جملات، پرتاب شدن کلمات در هوا، همزمان حرف زدنها� بدون هدف، و پوچی هر کنشی است که نویسنده ظاهرا برای دراماتیزه کردن قضیه در اثر قرار داده. مثلا در «قاتل بدون مواجب»، قتله� هیچ معنی خاصی ندارند، هیچ انگیزها� پشتشا� نیست. اینج� هم نویسنده� تئاتر ما (یعنی آمده)، نمایشی که در حال نوشتنش بود را تمام نمیکند� حتی در به-هوا-رفتنا� هم هدفی ندارد، برخلاف «پیاده در هوا» که مثلا یک جهانبین� به این عابرِ هوایی اضافه شده بود. این است جهانِ ابسوردِ یونسکو.
داستان این نمایشنام درباره� زن و شوهری است که در اتاق خواب خانه� خود جسدی را پیدا میکنن� که نمیدانن� این جسد از کجا به اتاق آنه� آمده و یا چه فردی آن را درون اتاق آنه� آورده است. جسد هر لحظه بزرگت� میشود� مثل بادبادکی که شخصی آن را باد میکن�. به گونها� که دست و پای جسد از پنجرهه� بیرون میزن�. آقای «آمده» و همسرش «مادلن» بر سر اینکه چه باید با آن کرد به بحث میپردازن�.
درواقع این جسد نمادِ مشکلاتیست که در زندگی� داریم اما آن ها را نادیده میگیریم و میگذرایم یک گوشه مثل یک جسد بزرگ بشوند و بوی گند بگیرند.
یکی از معنادارترین نمایشنامهای� بود که تاالان خوندم و از اونجایی که صوتی گوش دادمش هنوزم صدای شخصیته� تو گوشم مونده.بعضی جاها خیلی حوصلم سرمیرفت اما ارزش به یاد داشتن مضمونش رو داشت.
پیرنگ آمِده رو توی کتاب دیگه ای خونده بودم و دیوانه ش شده بودم: مرد و زنی محبوس در خانه شان، و مرده ای که از اتاق مجاور به درون فضای زندگی شان رشد میکن�. نوشته های یونسکو اغلب نمایشی تر از ادبیات صرف هستن. نمایشنام های یونسکو دراماتیزه شده، و آماده به اجراست. یونسکو نه قدرت و نه وسواس ادبی امثال بکت یا شکسپیر رو نداره، اما شاید این فرد از هر آدمیزاد دیگه ای، حتی از برشت، نمایش رو بهتر فهمیده و آثار بسیار پرجذبه ای پدید آورده.
مرتبه� دومی بود که این نمایشنام رو میخوند�. دو پرده� اولش سرشار از نبوغه و حیرتانگیز� ولی بعد از اون روایت به سمتی میر� که به چشم من ضرورت فرمی مشخصی نداره. ترجمه� پری صابری کیفیت خوبی داره.
The first absurd drama I have read. It drew my attention to a debate between Ionesco and Kenneth Tynan (a social realist critic of the era), about the role of artwork. While Tynan favors art to be a way of bettering reality by explaining and criticizing it, Ionesco is rather trying to radically change it by emphasizing and searching for other planes of realities. Tynan thinks that this intention leads to the creation of characters that are like isolated robots. Isolated in the sense that they are blind to the social reality they inhabit. And robots in the sense that they are dehumanized characters, lack the very humane feature of being "parasitic" of life. For him, art must be parasitic of life. It should be realistic while interpreting and criticizing life. Any attempts of hiding behind the "subjectivity" or "personal affective testimony" is an exemption of the self from any kind of value-judgment. We should all be in some sense critics. Being receptive to the social surrounding and truthfully criticizing it is a must. Otherwise, subjective getaways put the artist in danger of being locked in a "hall of mirrors" and lead to solipsism. Thus, art and ideology must interact with each other because they both spring from a common source, which is the human experience. This way, the play-writers can explain mankind to itself. Ionesco approaches more radically, demands an overall change, which is also understandable. Maybe it is a debate of evolution vs. revolution? If so, Kenneth has the right to critisize Ionesco about being blind to the reality, just as Ionesco has the right to suggest that the ones like Kenneth are so burdened with overestimated problems. Overestimated in regards to the role of art. Ionesco argues that art simply interprets realities and communicates perspectives. Doing so, presents alternatives to the realities, which is in itself full of ideas even if not ideological. Kenneth, on the other hand, sees art as a way of directly critisizing the social problems to awaken the audience. For me, I feel closer to Tynan especially in regards to approaching art as a way of interpreting and critisizing existence with an aim of bettering it. Ofc w/ the acknowledgment that every art has its own version of the good and its own ways of struggling for it.
نمایشنام ی عجیب و ترسناک یونسکو خواندنی ست دُرُست همانطور است که خودش به زندگی و ادبیات که زندگی اش است نگاه میکند ...
ادبیات زاییده ی اختلال سلسله ی اعصاب است ، زیرا سلامتی نه شاعرانه است و نه ادبی و در ضمن باعث هیچ پیشرفتی هم نمیشود 👌 !...پ.ن : از انتشارات فردا خوندم ، ترجمه ی خوبی نبود