از متن کتاب: بچهها� سلام! من عروسک سخنگوی اولدوزخانوم هستم. بچههای� که کتاب الدوز و کلاغها را خواندهان� من و اولدوز را خوب میشناسن�. قصه� من و اولدوز پیش از قضیه کلاغها روی داده، آنوقتها که زن بابا� اولدوز یکی دو سال بیشتر نبود که به خانه آمده بود و اولدوز چهار پنج سال بیشتر نداشت. آنوقتها من سخن گفتن بلد نبودم. ننه� اولدوز مرا از چارقد و چادر کهنها� درست کرده بود و از موهای سرش توی سینه و شکم و دستها و پاهام تپانده بود. یک شب اولدوز مرا جلوش گذاشت و هی برایم حرف زد و حرف زد و درددل کرد. حرفهایش اینقدر در من اثر کرد که من به حرف آمدم و با او حرف زدم و هنوز هم حرف زدن یادم نرفته.
Samad Behrangi was an Iranian teacher, social activist and critic, folklorist, translator, and short story writer of Azerbaijani descent. He is famous for his children's books, particularly The Little Black Fish.
اولدوز و عروسک سخنگو = Ulduz And The Talking Doll, Samad Behrangi
Samad Behrangi (June 24, 1939 - August 31, 1967) was an Iranian teacher, social critic, folklorist, translator, and short story writer.
He is famous for his children's books, particularly "The Little Black Fish".
His books typically portrayed the lives of the children of the urban poor and encouraged the individual to change his/her circumstances by her own initiatives.
Samad Behrangi wrote two stories about a girl named Ulduz: "Ulduz And The Talking Doll" and "Ulduz And The Crows". Ulduz is a girl name. It's actually a Turkish name, in Persian it would be Setareh (star).
تاریخ نخستین خوانش: سال 1969میلادی
عنوان: اولدوز و عروسک سخنگو؛ اثر: صمد بهرنگی؛ انتشاراتی شمس، پاییز 1346، در 55ص موضوع داستانهای کوتاه از نویسندگان ایران - سده 20م
روانشاد «صمد بهرنگی» این داستان را، به بچه های قالیباف دنیا، هدیه کرده اند؛ «اولدوز» نامی دخترانه در «آذربایجان» است، که برابر فارسی آن «ستاره» میشود؛ آن روزها در سال 1348خورشیدی، که در تهران دانشجو و آموزگار کلاس ششم دبستان خیابانی بودم، این کتابها را، به دانش آموزانی که سه نمره ی بیست پی در پی میگرفتند، جایزه میدادم، بیشتر حقوق ماهانه ام صرف خرید همین کتابهای شش و هفت ریالی میشد؛ این روزها هر آنگاه که چینش واژه های روانشاد «بهرنگی» را دوباره مینگرم و میخوانم هماره اشکم سرازیر میشود
نقل از آغازین متن کتاب: (بچه ها، سلام! من عروسک سخنگوی «اولدوز» خانم هستم؛ بچه هایی که کتاب «اولدوز و کلاغها» را خوانده اند، من و «اولدوز» را خوب میشناسند؛ قصه ی من و «اولدوز» پیش از قضیه ی کلاغها روی داده، آنوقتها که زن بابای «اولدوز»، یکی دو سال بیشتر نبود که به خانه آنها آمده بود، و «اولدوز» چهار پنج سال بیشتر نداشت؛ آنوقتها من سخن گفتن بلد نبودم؛ ننه ی «اولدوز»، مرا از چارقد، و چادر کهنه اش درست کرده بود، و از موهای سرش توی سینه و شکم و دستها و پاهام تپانده بود)؛ پایان نقل
ادامه داستان را در نشانی زیر بخوانید
تاریخ بهنگام رسانی 24/03/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
به نظر من داستان این کتاب تا حد زیادی منسوخه و بعید میدون� برای بچهها� نسل امروز جذابیتی داشته باشه. در عین حال بهرنگی به حدی با کلیشهه� داستان ساخته (زن بابای بدجنس و مستخدم مهربون) که حتی وقتی با کودک درونم این کتاب رو میخوندم� بیشتر حوصله� سر میرف� و حتی یه جاهایی مثلا وقتی زن بابا اولدوز رو شکنجه میکر� تا واقعیتو بگه، بیشتر اذیت میشد� تا اینکه لذت ببرم. تخیل بهرنگی تو این داستان از دید من جنبه� خلاقیت پیدا نمیکر� و این داستان تقریبا برام هیچی نداشت... ---------- یادگاری از کتاب: هر نوری هر چهقد� هم ناچیز باشد، بالاخره روشنایی ست.
یه بار داشتیم با بابا انباری رو میگشتی� که توی کارتون یکی از کتابها� یه کتاب گنده و خیلی قدیمی با ورقای زرد پیدا کردیم به اسم «قصهها� صمد بهرنگی». آوردیم� بالا و انقدر مامان و به خصوص بابا از فضایلش گفتند که از همون شب شروع کردم به خوندن�. این کتاب نه تنها -برای من- مقدّس ئه، بلکه دردناک هم هست. به شدّت دردناک. و من -اون موقع کلاس دوّم بودم- انقدر، انقدر و انقدر باهاش گریه کردم که تا الان برای هیچ کتاب یا فیلم دیگها� نکردم. و دل� میخوا� یهبا� دیگه، یه جمعهشب� دیگه، تو یه اتاقِ شلوغپلو� و پر از کارتنها� کتاب، دوباره اینُ برای اوّلین بار بخونم. هیچچی� نمیتوان� مرا آنقدر� که این کتاب با بویِ ورقها� کهنه و نمدار� در یک جمعهشب� دوّم دبستان تکان داد، تکان بدهد. مطلقاً هیچچی�.
نسخه� صوتی «اولدوز و عروسک سخنگو» را با ستایش، خواهر هشت سالهام� گوش کردیم. دلم میخواس� همانقد� که دردها و رنجها� مردم را میشنود� به دنیای خیال و رؤیا هم ایمان بیاورد. همان دنیایی که اولدوز و یاشار را از تلخی زندگی دنیاییشا� نجات میدا�... آن شب جانوران جنگل هم نخوابیده بودند. دورادور، پای درختها� جا خوش کرده بودند و عروسکه� را تماشا می کردند. یاشار و اولدوز از دیدن این همه عروسک و پرنده و جانور ذوق میکردن�. هیچ بچها� حتی در خواب هم چنین چیزی ندیده است. ماه در آب برکه دیده میش�. درخته� و پرندهه� و شعلهها� آتش هم دیده میش�. همه چیز زیبا بود. همه چیز مهربان بود. خوب بود. دوستداشتن� بود. همه چیز. همه چیز. همه.
نوشته های صمد بهرنگی را بسیار دوست دارم به دو دلیل: اول این که همراه کودکیم بود و دوم این که همراه بزرگسالیم هم شد. در اکثر نوشته هایی که از صمد بهرنگی خواندم یک روح غم انگیز ناشی از دور بودن تجلی تمایلات سیاسی اش که فقر را ناشی از آن می پنداشت با دستمایه فولکلوریک به چشم می خورد اما این نوشته حاوی روحی لطیف و کودکانه است. الدوز (به معنای ستاره) دختری که از ظلم نامادری و بی توجهی پدر رنج می برد به زشت ترین پرنده دنیا پناه می برد و می بیند که آن موجودی که آدم ها آنقدر از آن بدشان می آید چقدر مهربان تر از همان آدم هاست این درونمایه اصلی که بر اساس یک تضاد از باور عامه و حقیقتی بنادین بنا شده است، دستمایه بهرنگی در خلق این داستان است که با پایانی غم انگیز (مرگ ننه کلاغه و بچه کلاغه) و فراری افسانه ای و غرورآفرین (الدوز و یاشار) خواننده اش را به اعماق خیال در یک تضاد اندوه و امیدواری رها می کند. شخصیت سازی انسان گونه از کلاغ ها این امکان را برای بهرنگی پدید می آورد که نکته های اجتماعی پند گونه اش را در قالبی کودکانه عنوان کند
خواندن قصه های اولدوز در نوجوانی بسیار شیرین و دلنشین بود کتابهای کوچک و بیجلد و کهنه ای بودند که تاریکترین اتاقهای منزل عمویم را روشن میکردند کتابهای زیادی آنجا پیدا نمیشد و حالا فکر میکنم که چقدر عجیب بوده پیدا کردن قصه� های صمد در جایی که کتاب ارزشی نداشت
شاید در دوره� خودش کتاب متوسطی (متوسط در حد ادبیات فارسی) به حساب میومده. ولی در حال حاضر به هیچ وجه ارزش خوندن نداره. و از رویکرد امروزی به ادبیات کودک قرنه� فاصله داره. داستانه� رو مقایسه کنید با خیلی آثار کلاسیک ادبیات کودک تا بفهمید چقدر از دنیا عقبیم.
بهرام:پس چرا مردم بهش می گویند راه مکه؟ یاشار :معلوم است دیگر آدم های قدیمی(بیسواد)که از علم خبری نداشتند،برای هر چه که خودشان بلد نبودند افسانه درست می کردند،این هم یکی از آن افسانه هاست.
کرم شبتاب گفت: رفیق خرگوش، من همیشه میکوش� مجلس تاریک دیگران را روشن کنم، جنگل را روشن کنم، اگرچه بعضی از جانوران مسخرها� میکنن� و میگوین� "با یک گل بهار نمیشود� تو بیهوده میکوش� با نور ناچیزت جنگل تاریک را روشن کنی." خرگوش گفت: این حرف مال قدیمیهاس�. ما هم میگویی� "هر نوری هر چقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنایی است." صفحه 37
صمد بهرنگی رو به لطف کتاب های صوتی رایگان فیدیبو دارم کشف میکنم و صد حیف که تو دوره کودکی و نوجوانی نتونستم باهاش آشنا بشم. با این وجود حس میکنم هنوز این ماهی که از آب گرفتم تازه ست.
Azeri kökenli İranlı yazar ve öğretmen Samad Behrangi, öğretmenlik yaptığı bir vilayette, komşusunun kızı Yıldız'ın (Ulduz) anlattıklarından etkilenerek yazmış bu öyküsünü. Küçük Ulduz'un sevgisi ile konuşmaya başlayan bez bebeğinin hikayesi, dünyanın halı dokuyan bütün çocuklarına adanmış. İyi okumalar...
"Bir ışık ne kadar küçük olsa da yine de aydınlıktır." Öyle çok okudum ki çocukken bu kitabı, masalı. Sayfaları parçalandı, kayboldu. Ben yine de okumaya devam ettim. Hala da durur o kitap kitaplığımda. Çocuklara ışık ne kadar küçük olsa da karanlığı aydınlatacağını öğütleyen sıcacık öykü.
این یکی رو نشندیده بودن یه جاهاییش شبیه قصه ای بود که عمه ام تعریف میکرد ولی اون با سنگ صبور حرف میزد . داستان عمم یادم نیست . ولی به جاش یاد این افتادم که قدیمها چقدر قصه مقدس بود یادمه هر مامان بابایی چنتایی قصه بلد بودن ،تو خانواده ما لا اقل اینجوری بود بابام یه داستان عمم یکی مامانم چنتا بابابزرگم یکی مامان بزرگم چنتا ... و هر وقت میدیدمشون منتظر میشدیم تا شب شه و رختخواب هارو بندازیم و زیر خنکی رختخوابا قصه� هاشونو با التماس ما تعریف کنن . یادمه من قصههای عمم و اقا جونم و خیلی دوسداشتم ماه پیشونی سنگ صبور و ملک جمشید . مامانم هم یه کتاب داشت که از توش میخوند . قصه های های مامانم هانسل و گرتل شاهزاده و قورباغه و توپ طلا و ... اینها بود جالبه اون کتابی که مامانم میخوند و جلد آبی داشت وقتی من سواد یاد گرفته بودم گم شد وهیچوقت ندیدمش
قصه الدوز قصه همه دختركان مظلوم ومعصوم سرزمين من است ..قصه الدوز روياي شيرين و بينهايت دور بچه هايي است كه از همه نعمتهاي كودكي محروم شده اند ..شايد اين روزها دختركان وطن من وضعي بهتر واسوده تر از زندگي الدوز دارند وانشالله داشته باشند اما زماني كه صمد قصه الدوز را نوشت بيشتر دختران در اين سرزمين سر نوشتي به مانند الدوز داشته اند ومحروميت از تحصيل//كار سخت //.نامهرباني وتحقير به خاطر دختر بودنشان ودختربه دنيا امدنشان همه انها را به نوعي افسرده ومحروم كرده بود ..صمد در اين كتاب به زيبايي توانسته روياهاي كودكان معصوم ومظلوم سرزمينش را حكايت كند ودرد ورنج وارزوهاي برباد رفته انها را فرياد كند ..قصه الدوز داستان بي نهايت تاثر برانگيزي است وخواننده را به شدت باخود همراه ميكند ................
I remember reading this story when I was a kid, and at that time, I did feel sympathy for Ulduz. Now that I have finished the book, I can't help but think Samad Behrangi's stories are warm, yet real, tempting to take one to a world of fairy and at the same time showing them the genuine strings of life, connecting the fantasy to non-fiction, he makes cute oeuvres!
این جزو اولین کتاب هایی بود که خوندم البته نمی شد گفت خوندم صوتیش رو گوش دادم با خواهرم. اون موقع خیلی خوشحال شدم عاشق هر نوع داستانی بودم واقعا فرقی نمی کرد چی باشه کافی بود بهم بدن تا بخونمش و این هم که خیالی بود و من هم عاشق چیزهای خیالی خیلی ازش خوشم اومد. فکر کنم اگر الان هم یه بار دیگه بخونمش حتی بیشتر هم خوشم بیاد.
ادبیات کودکان در فرهنگ ما، مترادف بوده است با پند و اندرز. نویسندگان ادبیات کودکان، اغلب بزرگسالانی بوده اند که قصدشان راهنمایی کودک، به ویژه در "اطاعت" و "سر بزیری" و "مراعات" و از این قبیل سفارشات "پیرانه سر" بوده. این گونه تفکر، ناشی از کوتاهی در برآورد درک کودکان و نوجوانان، و ناپخته انگاری و "کم پنداری" اذهان جستجوگر آنان است. در مورد آثار صمد بهرنگی، نقص بزرگ دیگری هم به چشم می خورد، و آن جدا انگاری کودکان آذری از دیگر کودکان ایرانی ست. این یک واقعیت است که روش آموزش و پرورش ما که هرگز جالب نبوده، در مورد کودکانی که با زبانی غیر از فارسی چشم به جهان باز می کنند، دچار نقص و تبعیض، و روشی تحمیلی ست. اما این نقص بزرگ آموزشی را نباید به قصه های کودکان و نوجوانان کشانید و اذهان بی غل و غش آنان را به خصومت ها و موضع گیری های "قدرت" نزد بزرگ ترها، آلوده کرد. شایسته نیست در قصه های کودکان و نوجوانان، این "تفاوت"ها را بزرگ نمایی کرد و آنها را به "نبرد" و "مبارزه" و چه و چه تشویق و ترغیب کرد، و پاکیزگی ذهن روشن آنان را به "غرض"ها و "خصومت"های بزرگسالان آلود. هر انسان طی یک رشد طبیعی، به حقوق خود آگاه می شود و روش مبارزه برای احقاق حقوق پایمال شده اش را، به زعم خود می یابد. روش های هرکس، لزومن بهترین و کاراترین روش ها نیستند تا خود را محق بدانیم تا همان را به کودکان و نوجوانان "درس" بدهیم. این خود نوعی "تحمیل" است. به گمان من، اغلب آثار صمد بهرنگی، یا دست کم آنها که من خوانده ام و به یاد دارم، از این پند و اندرزهای مبارزه جویانه، و ترغیب و تشویق به حفظ تفاوت و غیره... خالی نیستند.
کتابهائ صمد بهرنگی همیشه به نحوئ مرا به یاد مادرم میاندازد و در عین حال به گریه ام میاندازد....چه قلم توانایی داشت این مرد بزرگ که دریغا که فراموش شود و باید به نسل آینده او را شناساند.
بچه ها، سلام! من عروسک سخنگوی اولدوز خانم هستم. بچه هایی که کتاب « اولدوز و کلاغها» را خوانده اند من و اولدوز را خوب می شناسند. قصه ی من و اولدوز پیش از قضیه ی کلاغها روی داده، آنوقتها که زن بابای اولدوز یکی دو سال بیشتر نبود که به خانه آمده بود و اولدوز چهار پنج سال بیشتر نداشت. آنوقتها من سخن گفتن بلد نبودم. ننه ی اولدوز مرا از چارقد و چادر کهنه اش درست کرده بود و از موهای سرش توی سینه و شکم و دستها و پاهام تپانده بود. یک شب اولدوز مرا جلوش گذاشت و هی برایم حرف زد و حرف زد و درد دل کرد. حرفهایش اینقدر در من اثر کرد که من به حرف آمدم و با او حرف زدم و هنوز هم حرف زدن یادم نرفته. سرگذشت من و اولدوز خیلی طولانی است. آقای « بهرنگ» آن را از زبان اولدوز شنیده بود و قصه کرده بود. چند روز پیش نوشته اش را آورد پیش من و گفت: « عروسک سخنگو، من سرگذشت تو و اولدوز را قصه کرده ام و می خواهم چاپ کنم. بهتر است تو هم مقدمه ای برایش بنویسی.» من نوشته ی آقای « بهرنگ» را از اول تا آخر خواندم و دیدم راستی راستی قصه ی خوبی درست کرده اما بعضی از جمله هاش با دستور زبان فارسی جور در نمی آید. پس خودم مداد به دستم گرفتم و جمله های او را اصلاح کردم. حالا اگر باز غلطی چیزی در جمله بندیها و ترکیب کلمه ها و استعمال حرف اضافه ها دیده شود، گناه من است، آن بیچاره را دیگر سرزنش نکنید که چرا فارسی بلد نیست. شاید خود او هم خوش ندارد به زبانی قصه بنویسد که بلدش نیست. اما چاره اش چیست؟ هان؟ حرف آخرم این که هیچ بچه ی عزیز دردانه و خودپسندی حق ندارد قصه ی من و اولدوز را بخواند. بخصوص بچه های ثروتمندی که وقتی توی ماشین سواریشان می نشینند، پز می دهند و خودشان را یک سر و گردن از بچه های ولگرد و فقیر کنار خیابانها بالاتر می بینند و به بچه های کارگر هم محل نمی گذارند. آقای « بهرنگ» خودش گفته که قصه هاش را بیشتر برای همان بچه های ولگرد و فقیر و کارگر می نویسد. البته بچه های بد و خودپسند هم می توانند پس از درست کردن فکر و رفتارشان قصه های آقای « بهرنگ» را بخوانند. بم قول داده. دوست همه ی بچه های فهمیده: عروسک سخنگو
در ابتدای کتاب در حال خواندن کتابی از یک نویسنده کودکان به خشم میآی�. چون: «این آقای نویسنده میخواه� به بچههائ� که کتاب او را میخوانند� بقبولاند که آنها همیشه سرحال و خوشحال هستند... این آقای حقهبا� خیال میکن� بچهه� از خمیر خوشمزه شیرینی درست شدهان�.» صمد بهرنگی درست برخلاف آقای حقهبا� است. او که در روستاهای اطراف تبریز معلم دبستان بود، خمیره بچهه� را شناخته بود. من اولدوز و عروسک سخنگو را زمانی که دبستانی بودم خواندم و یادم میآی� از خواندنش خیلی لذت بردم (راستش بیشتر از ). این کتاب هیچ وقت کهنه نمیشود� بچهها� ما باید این فرصت را هم داشته باشند که بین این همه محصول فرهنگی ژاپنی و امریکایی، کمی هم از آدمهای دور و بر خودشان، از گذشته و حال خودشان، چیزی بشنوند. پیشنهاد: اگر کودک نیستید، برای خواندن کتابهای معروف کودکان وقت نگذارید، وقت این کارهایتان گذشته و لذتی نخواهید برد.
هر نوری هر چهقد� هم ناچیز باشد، بالاخره روشنایی ست ... الدوز در زبان ترکی به معنی ستاره است... قصه روایتگر داستان دختری به همین نام است که با پدر و نامادری اش زندگی می کند که به سوگ از دست دادن گاوش و در تنهایی با عروسکش که به سخن آمده است صحبت می کند... داستان به لحاظ تخیل های کودکانه زیباست ولی من با چند موردش از جمله تصویر سازی بدی که از نامادری ممکن است برای یک کودک ایجاد کند موافق نبودم با توجه به اینکه قصه، قصه ای کودکانه است...