در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه ،سپید است با قطور بودنش و بعضی اوقات حوصله سر بر بودنش ارزش داشت به اتمامش برسانم . شعر هایش که حال و احوال لیلی و مجنون را توصیف می کرد همچون قند در دهانم آب می شد و به قلم نظامی گنجوی روی آوردم . تا باشد از این حکایات .
سه تا سوال ۱ چرا مجنون انقدر لخته تو داستان؟ سمبل چیزیه؟ مثلا عدم وابستگی به چی؟! ۲ آدمی که شب تا صبحش رو (کاملا) لخت میچرخه، چرا وقتی به معشوقش میرسه مبادی آداب میشه؟! ۳ معلم دبیرستان ما میگفت لیلی در واقعیت زشت بوده،خب چرا نظامی به جای واقعیت نگری از لیلی یه حوری ساخته؟ به نظر من اگر میگفت لیلی واقعا زشت بوده و قیس خوش قیافه،من داستان برام خیلی معنوی تر و قشنگتر میشد.