این مجموعه، روایتی از زندگی زنان زندانی عادی و غیرسیاسی است که جز صفحه� حوادث روزنامهها� کمتر جایی ردی از آنها دیده میشو�. زندگی زنانی که وقتی برای ۴۵ روز در بند عمومی زندان اوین حبس بودم، کنارشان زندگی کردم، قصههایشا� را شنیدم و قول دادم که از زندگیشا� پشت دیوارهای بلند زندان و آنچه بیرون از زندان بر آنها گذشته، بنویسم. از آنهایی که به اتهام قتل دستگیر شده بودند و هرچهارشنبه، چوبه� دارشان را انتظار میکشیدن� تا آنهایی که به اتهام سرقت و کلاهبرداری و «فحشا» در زندان بودند و بیرون از زندان هیچک� منتظرشان نبود.
از همان اولین روزهای پس از آزادی، ماجرای زندگی هرکدامشا� را بارها و بارها نوشتم و خط زدم و دوباره از اول شروع کردم. هرچه مینوشتم� نمیتوانست� تمام آنچه را در زندان و زندگی با زندانیان زن تجربه کرده بودند، به تصویر بکشم، اما قول داده بودم. قول داده بودم و هربار که یکیشا� بالای چوبه� دار میرفت� خودکشی میکرد� یا از سرطانی که در زندان به جانش افتاده بود، میمُرد� قولم بیشتر از همیشه روی شانههای� سنگینی میکر�.
باید مینوشتمشا� و سرانجام وقتی دیدم که توان نوشتن گزارشی از «زندگی»شا� را بهعنوا� یک روزنامهنگا� ندارم، چشمهای� را بستم و فکر کردم همه زندگیهای� که این زنه� در دوسوی دیوارهای بلند زندان پشتسرگذاشتهاند� فقط یک قصه بوده و همان قصهه� را نوشتم.
کتاب رو یکنف� خوندم. نتونستم زمین بذارمش. کلا معتقدم امتیاز دادن به مجموعه� روایتها� مستند، در هر مدیومی که باشن خیلی کار سختیه؛ چون آدم چه حقی داره که به زندگی زیسته� یک نفر، ستاره و امتیاز و عدد بده؟ در این حالت امتیازی که داده میش� به «کیفیت» روایات نیست. به مجموعه� تصمیماتیه که گردآورنده در مورد ساختار و جزییات کتاب میگیر�. مثلا، حین خوندن این کتاب، در عین حال که میدونست� تمام وقایع، حتی ریزترینهاشو� به طریقی اتفاق افتادهن� توضیح اولیه� نویسنده� در مورد «به هم آمیختن خیال و واقعیت» در هشت روایت اول کتاب، ذهنم رو بدجوری به هم ریخت و بالطبع اون شش روایتی که نمیدونست� چقدر از خیال بهره گرفتهن� تاثیرگذاریشون رو از دست دادن و برام به سنگینی بقیه� روایته� نبودن. عنصر خیال، چیزی بود که با توجه به عنوان و تعاریفی که از کتاب شنیده بودم، هیچ انتظارش رو نداشتم.
ولی به هرحال، شدیدا پیشنهاد میکن� خوندنش رو. با این پیشآگاه� که خوندن کتاب بسیار دردناک و بسیار آزاردهندهس�. اگر سراغش میرید� با طاقتی طولانی برید و با این علم که درد بسیار در راه است.
پ.ن: حین خوندن کتاب نمیتونست� به این فکر نکنم که «آیا نیلوفر حامدی و الهه محمدی هم درحال انجام دادن کار مشابهی در زندان هستن؟» اگر باشند که چه شگفتانگی� و بیصبران� مشتاق خوندن گزارشهاشون�. به امید آزادی اونها و تمام زنان و مردانی که به ناحق و بر اثر ظلم سیستماتیک و غیر سیستماتیک در زندان و درحال مجازاتن.
زنان فراموش شده. کتابی مستند از روایتها� زنان زندانی. این کتاب کوتاه منو میخکوب کرد. یه نفس خوندم و باورش برام سخت بود. گرداب ناامیدی و استیصال زنهایی که هیچ روزنه امیدی نداشتن، آدم رو تو شرایط بدبینانه از زندگی ناامید میکنه و تو شرایط خوش بینانه به فکر وا میداره. این کتاب رو مریم حسین خواه تو چهل و پنج روزی که تو بند عمومی زنان زندان اوین بازداشت بوده نوشته. روایتهای� مستند و دردناک از زنانی که به معنای واقعی فراموش شدند. اگر به مستندنگاری و امور زنان علاقه مندید، این کتاب رو حتما بخونید. و اگر روحیه حساسی دارید با این پیش زمینه ذهنی برید سراغش که حالتون رو ممکنه بد کنه.