داستانی که بقول نویسنده بخشی واقعی وبخشی تخیّلی است . داستان درخیاو یا مشکین شهر می گذرد.پسری که پس ازعمل جراحی درمنزل بستری است ومراقبت می شود . ازگذشته و حال میگوید. همه وقایع و همه افکارش را روایت میکند .لحظه به لحظه ، با جزئیات .پرش فکر ازاین واقعه به آن یکی و ازاین حرف به آن حرف . پی درپی و گاه بدون توقف . هرچه داستان پیش می رود کمی بیشتر گره گشایی می شود . شش فصل دارد . خوش خوان است . دراینترنت منتشر شده وقطعا" بدلیل روایتهای شوخی و جدی جنسی که قسمت قابل توجهی از کتاب رابه خوداختصاص داده ، اجازه چاپ نمی یافت . دوبارتوقفی کوتاه مدت دراین شهرداشته ام . مردمش را خوب و نسبت به کوچکی شهر ، بافرهنگ دیدم .اهل موسیقی و نواختن ساز.اما آن چه این رمان به من نشان داد ، شهری که مثل همه شهرهای کوچک ، مردم از همه چیززندگی یکدیگرخبردارند . گویی همه یک تن واحدند منتشرشده در خانه های مختلف . زندگی خصوصی و..مفهومی ندارد. همیشه باهم ملاقات میکنند واطلاعات یکدیگر را روی دایره می ریزند پس : "همه خیاو می داند ". داستان چهره مردانه دارد و پراست از عبارات و کنایه های جنسی . زنها یا مادرند یا سوژه جنسی . اگرحجم مکالمات وشوخیهای جنسی مردان در همه جای ایران به اندازه ترسیم شده دراین کتاب باشد برای من نکته ای خواهد بود که اولین بار به آن برخوردکرده ام . نویسنده خوداهل خیاو است ، پس من قضاوت دقیقی ازفضای داستان نمی توانم داشته باشم وترجیح میدهم تصورکنم که اغراق آمیزاست . ساعدی هم کتابی درباره خیاو دارد که سالها پیش خوانده ام وچیز زیادی ازآن به خاطرم نیست . کتاب در گودریدز نبود و آن راایجادکردم . دو کتاب قبلی نویسنده هم فضای خاصی داشت . خواندنش بدنیست و تجربه جدیدی بود .بعضی اشکالات کوچک هم که احتمالا دردوبله ذهنی ترکی به فارسی رخ داده وجوددارد.