موقع خوندنش یه حسی داشتم که انگار در آغوش کتابم؛ واژه های پرویز دوائی آروم آروم به جونم نشست و توی وجودم تبدیل به انرژی مثبت و حال خوب شد. و چقدر نیاز داشتم به این حال توی این روزای عجیب و تلخ و باورنکردنی...🍃 سوخته تمام روزایی که از این نویسنده غافل بودم، بدجوری هم سوخته! اما به زودی کتاب های بیشتر از دوائی میخونم؛ قلمش بابِ میلمه و روی هرکتابی که اسمش رو ببینم، رو هوا میزنم😍
این فیلم را قدیمها� شاید حدود پنجاهوهفتهش� سال قبل، در شهری به اسم تهران، در خیابانی از این� شهر به اسم «لالهزار� و در سینمای درجه اول «ایران»� دیدیم (همه این اسمه� الآن البته بهکل� معنی و رنگ و ریخت دیگری دارند!). فیلم را در اوج لطافت روح، دوران باور و اشتیاق در سینمای ایران روی پرده عریض دیدیم که جانمان از دریچه چشمانمان سوی پرده و به داخل فضاهای اشرافی فیلم که همهچیز� در نهایت سلیقه آراسته شده بود کشانید و عطر و رنگ و زیبایی آن و فضاها و آدمه� و رابطهه� و آن قصه دلپذیر را در مبادلها� جادویی به سوی چشم و بعد به داخل قلب ما هدایت کرد و افسونشد� این اثر باقی ماندیم و ماندهای� تا امروز... به لحاظ «فیلمی» اثر درستی هم هست که در تمامی اجزایش سلیقه و فهم و ظرافت اعمال شده. پشت سرش قدرت و امکانات یک استودیوی بزرگ قرار داشته، با بهترین طراحها� لباس و دکور،� بهترین فیلمبردار� آهنگساز مناسب، سناریست باسواد و سابقه، مناسبتری� بازیگرها و کارگردانی برخاسته از زمینه خاص این قصه که اروپای مرکزی (مجارستان) باشد و آشناییا� با فرهنگ و هنر و فضایی که در رش روییده بود، آثار ادبی و نقاشیه� و موسیقی و تئاتر و اُپرا،� او را شایستهتری� فرد برای گرداندن این اثر میساخ� که بسیار بسیار روح اروپایی، آن هم مربوط به «عصر زیبا» را در خود دارد... همه اینه� را خود تو بهتر از بنده میدان�. برای ما یعنی امثال من که روی معجزها� (!) به این سن و سال رسیدهایم� فیلم غیر از خوراک روحی و سرگرمی، خیلی چیزهای مهمت� و والاتری بود، به ماها سلیقه و آگاهی میداد� دریچها� بود به روی دنیای بسیار غنی و وسیع و پر از اعجابی که در زندگی ما وجود نداشت، ضمن آنک� لطافت این فیلمه� و جنبهها� رویایی و غیررئالیستیشان� در زندگیها� اغلب بیرن� و لذت ماها، نوعی دوا و درمان، تسلی و وسیله فرار یا نجات بود؛ دوا و درمانی که آدم را معتاد میکرد� جوری که تا آخر عمر، تا همین سن و سال پیری، از جادوی تاثیر آن خلاص نشود و یکعم� خوابگرد و مالیخولیایی بماند.
این کتاب دومین کتابی بود که از مجموعه نامهها� پراگ مطالعه کردم واقعا درخشان آست شاید به اندازه ملکه آلبا نه اما حرف مهم این کتاب در همان داستان اول است در هر شرایط محبت کردن � 🌺🍒