دو داستان " بازی اتو استاپ" و"ادوارد و خدا" واقعا عالی و از بهترین داستان کوتاه هایی بودن که خوندم، هرچند داستان های دیگر رو هم نمیشه گفت بد بودن. داستان "بگذارید مرده های پیر جا را برای مرده های جوان باز کنند" هم داستانی نبود که بتونم ازش اسم نبرم، شاید حتی از جهت اینکه دغدغه ی شخصیت های داستان ( میان سالی و سالخوردگی و عشق و شهوت! ) برای نسل جوان هنوز موضوعیت نداره اما حین خوندنش نمیتونی انکار کنی که چقدر جدیه و چطور ناگزیر باهاش برخورد خواهی کرد متفاوت تر از بقیه ست.
داستان "بازی اتو استاپ" رو چندین بار خوندم، داستان دختر و پسریه که برای بنزین زدن پیاده میشن و دختره وقتی میخواد سوار ماشین شه علامت هیچهایک رو نشون میده و پسره وایمیسه و وارد نقش هایی میشن که هی ادامه میدنش، هی ادامه میدنش و چه داستانی اسماعیل، چه داستانی خلق میکنه کوندرا...
داستان "ادوارد و خدا" داستان جوانیه که اگر تو دنیای دیوانه ها، تو دنیای سیاست، ادیان و عشاق بخواد صادق و جدی باشه، خودش دیوانه تلقی میشه و باید دروغ بگه که بتونه ادامه بده. داستان مردیه که نمیتونه هیچ کس یا هیچ چیز رو جدی بگیره و زندگی غم انگیزی داره.
کتاب سانسور داره، و با علامت [...] مشخص شده اون بخش ها و اغلب مربوط به صحنه ی معاشقه ی شخصیت هاست.
کوندرا خوب مینویسه و خوب اطلاعات داره و کمک میکنه بتونی داستان رو از دید اون بفهمی نه به این معنا که یک برداشت واحد بشه به این معنا که هر جا حس کردی فهم کمی داری من هستم دست بذار رو شونه من و بلند شو/ فروید رو خوب خونده و خوب داستان کرده نظرهای فروید رو / بطرز شگفت آوری فروید رو در جابجای داستانش میشه دید. از متن کتاب : انسانی که نمیتواند هیچ چیز یا هسچ کس را جدی بگسرد زندگی غم انگیزی دارد.
.. میدونم که آدم رکی هستی و به این خاطر به خودت افتخار میکنی . ولی از خودت میپرسم که چرا یه ادم باید حقیقتو بگه؟چی ما رو وادار به این کار میکنه؟و چرا راست گویی رو یه فضیلت میدونیم؟فرض کن یه آدم دیوونه رو میبینی که میگه ماهیه و همه ما ماهی هستیم . تو باهاش بحث میکنی؟تو جلوش لخت میشی تا بهش نشون بدی که پولک نداری؟آیا فکرایی که توی سرت هست رو تو روش بهش میگی؟خوب بگو ببینم
هربار که کتابی از میلان کوندرا میخونم دوباره به این نتیجه میرسم که رمان نویسنده مورد علاقمه. این کتاب چند داستان کوتاهه که صرفا موضوعشون به هم مرتبطشون میکن�: عشق و سکس.
"دون ژوان" عنوان سه داستان از مجموعه� هفت داستانی از کتاب "عشقها� خندهدا�" است، نویسنده از دریچها� تازه به معمای بیجوا� عشق مینگر�. قهرمان داستانها� این کتاب دون ژوانهای� هستند که در ظاهر میتوانن� قهرمان اسطورها� و فانتزی مردان باشد ولی، در باطن چیزی جز چاه ویل نیست. نگاه بیپروا� کتاب به میلِ واضحِ هوس، ستودنی است. مضمون داستان پرداخت به غریزها� ازلی و ابدی در انسان است که به کارگیریا� در انسانه� همواره نتیجها� جز تناقضِ عشق و هوس نبوده. اگرچه جزو اولین کتابها� میلان کوندرا محسوب میشو� ولی به غایت، همچون آخرین اثر نویسندها� حرفهای� کامل است. زاویه دید راوی، لحن و سبک روایت در نوع خودش بدیع است. این نوگرایی تا جایی به جان کار نشسته که با وجود ترجمهها� (تقریبا) بد و شخم خورده توسط سانسور، باز هم عطر و بویش را حفظ کرده.