What do you think?
Rate this book
136 pages, Paperback
First published April 16, 2019
کیم بیونگ سو دارد اختیار ذهنش را پاک از دست میده�. حافظها� را، عقلش را. یادش نمیآی� سگی داشته یا نه، یادش نیست آخرین بار چه کسی را کشته.... یک زمانی کارکشتهتری� قاتل زنجیرها� دوروبرش بوده، عرق ریخته و در کار به استادی رسیده، محض زیبایی و لذت، آدم کشته و حالا سالهاس� دستش را به خون نیالوده... اما اگر جانی بیرحم� به قتل زنجیرها� دختران جوان شهر آمده باشد، اگر از قضا دردانهدختر� در کمین عشق قاتل افتاده باشد، آیا او به شکار آخر برخواهد خاست؟... و اگر کشتن از یادش رفته باشد چه؟
مدتی طولانی به کلاسها� شعر رفتم. تصمیم گرفته بودم اگر کلاس حوصلهسرب� شد، معلم را بکشم، ولی خداراشکر جالب از کار در آمد. معلم چندین و چندبار به خندها� انداخت، و حتی دوباری هم بابت شعرهایم تشویقم کرد. همین شد که گذاشتم زنده بماند. خودش احتمالاً هنوز که هنوز است خبر ندارد عمر دوبارها� گرفته. تازگیه� مجموعه شعر تازها� را خواندم که حالم را گرفت. یعنی باید همان موقعه� قبرش را میکندم� فکرش را بکنید با آن ذوق و قریحه� نیمبند� همینطو� برای خودش شعر میگوید� آن وقت آدمکش بااستعدادی مثل من قتل را بوسیده و گذاشته کنار. چه قدر این مرد رو دارد.
کلمهه� آهسته آهسته از یادم میرون�. سرم دارد شبیه خیار دریایی میشو�. حفرها� دارد دهان باز میکن�. لزج است و همه چیز تویش سر میخور�. صبحها� روزنامه را از اول تا آخر میخوان�. خواندنم که تمام میشود� حس میکن� بیشتر از آنکه به یاد سپرده باشم از یاد بردها�. با این حال، به خواندن ادامه میده�. هربار جملها� میخوانم� حس میکن� دارم به زور دستگاهی را سرهم میکن� که چندتایی از قطعات اصلیا� گم شده.