معمولا کاشوبه� همراه دهه� اول محرم� هستند و خواندنشا� طول میکشد� اما کار مهمی دارم که باید در اسرع وقت انجام شود و اهمالکا� درونم میدان� بهترین بهانه برای انجام ندادن کارهای مهم، بیوقف� خواندن است. به همین دلیل دیشب به دستم رسید و امروز تمام شد. اکثر روایته� خوب و خواندنیان�. به نظرم پنج روایت درخشان داشت: زبانبسته� دایره� امکان، روادید، آرایشات حرام و نشانها� آفتابی برای سرزمینها� ابری؛ چهار روایت خیلی خوب: نعلیک، قدری شبیه وطن، الف محذوفه و کانیمانگا� و یک روایت بد: به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید. بقیه معمولی بودند. برای این روزها و شبه� توصیه میشو�.
جلد چهارم از مجموعه کآشوب و اینبار با هجده روایت از روضههای� که زندگی میکنی� همراه میشوی�. روایتهای� که بسیار از دل برآمده و لاجرم دلنشین هستند. رهیده به جرات از رستخیر و زآن تشنگان قوی تر از آب درآمده و باید به نشر محترم اطراف بابت انتخاب افراد و روایت هایشان تبریک گفت. با رهیده میتوا� مدته� همذات پنداری کرد و روضه خواند. بشخصه بیشتر با روایتها� زبان بسته، یا من اضحک و ابکی، قدری شبیه وطن، آرایشات حرام، سلام بر دورافتادگان و یک خانه برای چند نفر جا دارد ارتباط گرفتم.
خیلی تکراری است که در معرفی مجموعه رهیده بگویم چهارمین کتاب از کاشوب، از روایتهای� از محرم، اشک بر حسین شعور حسینی و حرفهای� از این دست که برای هیئتروه� حرفهایی خیلی عادی است و برای آنها که از دور نگاه میکنن� کمی ناشناخته و شاید شعاری.
رهیده را قبل از انتشار پیشخری� کردم و دقیقا مصادف با محرم 1443 یعنی وسط تابستان 1400 به دستم رسید. با یک زمینه ذهنی نه چندان مثبت و گاردی کمی بسته در مقایسه با مجموعه کاشوب و رستخیز؛ زان تشنگان را هم که نخواندم.
من که کمترین بندگان خدا هستم در قضاوت سختگیر� اما همواره تلاشم این بوده که بر سبیل انصاف حرکت کنم بر اساس همان تلاش است که باید با صراحت اعلام کنم مجموعه رهیده از دو مجموعه اولی که مطالعه کردها� جلوتر است. در مقدمه این اثر میخوانیم� «رهیده» روایت جستوجوگرا� سرگردان و لرزان است. دورترهایی که میخواهن� جلوتر بیایند، دستشا� برسد به یک مفهوم، و مضمونی را زیارت کنند. روایت روحها� ناآرامی که تکرار و عادت اقناعشان نمیکن�... در کتاب امسال هجده نفر از تجربههای� نوشتهان� که در دل سنت عزا و در همین کوچهه� و تکیهه� شکل گرفتهان� و دریافت و برداشتنی تازه با خود آوردهان�.» این جملات کانونیتری� نقطه در کتاب هستند. جملاتی که مدام یادآوری میکنن� هجده نفر برای چه از محرم و امامحسی�(ع) گفتهاند� از این رو این یادداشت متکفل بررسی این امر است. از این هجده یادداشت و تجربه کدامشا� و چقدر توانستهان� روایتگ� این نقطه کانونی باشند.
زبان بسته نوشته طاهره ابوفاضلی
شروع خوبی دارد و نویسنده تعلیق را با کاربلدی در متن گنجانده است. نثر این روایت جاندا� است و مضمون روایت تکاندهند�. از آنهایی که جان میدهن� برای نوشتن یک فیلمنام� استخواندا�. این روایت خوب شروع میشو� و خوب هم ادامه پیدا میکن�...اما پایان باز دارد. من نمیدان� پایانها� باز با جان هر کدام از شما چه میکند� اما راجع به خودم باید بگویم پایان باز این روایت همراه با محتوای آن باعث شد که حالاحالاها بخشی از ذهنم را اشغال کند و یک وقتهای� که منتظرش نیستم خودش را بیندازد وسط فکرها و مشغلههای�. روایتی خوب با نثری خوب حکایت پسری که بعد از یک شوک ساکت میشو� و مادری که نذر برای زبان باز کردن فرزند کرده است.
یا من اضحک و ابکی نوشته معصومه توکلی
زمان زیادی نبرد برای اینکه بفهمم معصومه توکلی دختر دکتر احمدتوکلی سیاستمدا� معروف و مشهور است. همان احمد توکلی که وقتی کاندید ریاست جمهوری شده بود یکسَر� هم به دانشگاه اصفهان آمده بود و با حرفهای ضدسرمایهدار� و اشرافیا� کلی برایش دست و سوت زده بودند. در همان مجلس من هم از یک فاصله خیلی دور، روی سکوهای سیمانی ورزشگاه نیلفروشزاد� دیده بودمش. سالها گذشت و او پسری را از دست داد که محمد نام داشت و گرافیست خوبی هم بود. مرگ محمد زیر سایه سیاستمدار� پدر نرفت. هر چند در مراسم تشییعا� تقریبا از همه طیفها� سیاسی آدم آمده بود اما خود فرزند آنقد� محبوب بوده که زیر سایه پدر قرار نگیرد. عکسی که از محمد توکلی در تشییعا� قاب گرفته شده بود و همه اطلاعیهها� ترحیمش هم با همان عکس منتشر شده بود، عکسی از خنده او بود. خندها� که معصومه توکلی در دومین روایت رهیده پرده از غمها� پشت آن برمیدار�. غمهای� که محمد آنها را با واقعه کربلا و مصیبتها� رفته بر آلالل� پیوند زده بود. توکلی در این روایت در واقع محور را عشق برادر مرحومش به هر چه که مرتبط با امام حسین(ع) بود، قرار داده است. توکلی توانسته است با نثری گرم و منسجم روایت قابل قبولی را بنویسد. او روایتگ� تغییر خودش نبود بلکه بیآنک� که گرفتار خاطرهباز� بشود، روایتگ� دیدههای� از نسبت برادر با کربلا بود. روایتی که خاطر نشان میکن� اگر جانت با خانواده پیامبر گره بخورد حتی بعد از مرگ هم در حال خدمت در مراسم عزای آنها دیده میشو�. همانطور که همراهان معصومه توکلی در پیادهرو� اربعین بارهاوبارها به او گفتند محمدشان را کجاها در حال خدمت دیدند. محمدی که جسمش در این دنیا نیست اما جان پیوند خوردها� با حسین حتی بعد از مرگ هم ....
نعلیک نوشته هادی مقدمدوس�
نسبت خیلی مستقیمی با آنچه در مقدمه کتاب آمده است ندارد. یک خاطره شخصی صرف از حضور در مراسم حج با دمپاییهای� که سوغات کربلا هستند. همین! بیهی� نکته، نقطه یا حتی آنی که خواننده را بگیرد. شبیه سریال سرباز که نویسنده کارگردانی کرد. خیلی تخت و بیفرا� و نشیب.
دایره� امکان نوشته سمیرا هاشمی
نویسنده به نسبت پدرش با سوگواری حسین پرداخته است. و از این مسیری نقب مفصلی زده است به خاطرات پدرش از سالها� اسارت در زندانها� عراق. پدری که رزمنده بوده و حالا با دیدن شرایط جامعه و نسبت ضعیف رفتار با آنچه هدف از قیام حسین(ع) است ترجیح میده� در خانه بنشیند و به هیچ هیئتی نرود. هاشمی تلاش کرده تا خودش را در این میان بیابد. روایتی که میتوان� برای شما جذاب باشد و برای شخصی دیگر خیر! من دایره� امکان را یک روایت معمولی دیدم. روایت دختر از پدری که پر است از خاطرات معجزهوا� از حسین در عراق.
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید نوشته وحید بازارگان
یک روایت کوتاه از عزاداری و یا تلاش نویسنده برای برقراری نسبت میان خودش و آن واقعه عظیم در خارج از مرزهای ایران. روایتی با یک خط مستقیم و یکنواخت.
قدری شبیه وطن نوشته عاطفه اسلامزاد�
سیر خاطرات بانویی است از شکلگیر� روندی برای علاقهمن� و درگیر کردن فرزندان در مراسم� محرم است. البته اشتراک و بیان این خاطرات و تجربیات برای اهلش میتوان� حاوی مطالب مفیدی باشد. اما کماکان نقطه کانونی در این روایت باید تجربه جدید، تازه و زندگیسا� برای راوی باشد. آنچه در پایان این یادداشت به چشم میخور� این بود که نویسنده مسیری را طی کرده بود تا به نقطها� برسد که هیئت وطنش باشد. مثل تعلقخاط� برخی مذهبیه� نسبت به برخی مکانه� و مراسمه� که برای غیرمذهبیه� عجیب مینمای�. متاسفانه نویسنده پس از بازگویی خاطراتش موفق به شرح و یا اقناع مخاطب در زمینه تحول و صیرورت خودش نشده است.
آخرین تباکی نوشته آسیه اتفاق
یکی از بهترین روایتها� این مجموعه. روایت باید قلابش خواننده را بگیرد و بکشد دنبال خودش. آخرین تباکی یک قلاب ندارد. آسیه اتفاق چند نوبه در این روایت قلابش میگیر�. او در تباکی بیرودربایست� با خواننده از اتفاقات خانوادگی میگوی� که در بزنگاهها� زندگی او را متصل به دستگاه حسین کرده است. روایتی که میتوانس� به راحتی تبدیل به خاطره پر از آب چشم خانوادگی بشود و از دست برود اما خوشبختانه روایت خوبی از آب درآمده است و نویسنده از نوشتن هندیوا� گریخته است. نقطه عطف این روایت گریهها� آسیه هنگام جستجوی ماشین برای برگشت به مرز ایران بعد از پیادهرو� اربعین نیست. نقطه عطف دقیقا لحظها� است که او با گریه کف اتفاق را از استفراغ برادرش تمیز میکن�. لحظها� که او شدن را با شنیدن صدای روضه و اندوه متارکه پدر و استیصال توامان تجربه میکن�. واقعه آنجا اتفاق میافت�.
روادید نوشته علیرضا محبی
روایتی بسیار غریب و جذاب از خاله� مادر نویسنده. خالها� که انگار نسبتی جدی اما مرموز با غیب دارد. حرفهایش رد نخور ندارد و اگر بگوید برو کربلا حتما رفتنی هستی. انگار در ناصیه نویسنده چنبره سرطان را میبین� که زودتر از اطلاع او نبات� میده� هر وقت مریض شدی از اینها بخور. خاله این ارتباط مرموز با غیب را از روضه و ارادتی به حسین دارد که باقی اهالی محل و روستا ندارند. او از ممدلی میخواه� روضه بخواند. ممدلیا� که باقی روستائیه� مسخرها� میکردن�. علیرضا محبی خوششان� است که در خاطرها� طعم کوکو سیبزمینیها� خاله با توصیههای� که محقق میشون� و تکه نباتهای� برای شفا دارد. و شاید از خوششانس� ماست که فرصت خواندن روایت روادید را داریم.
چهارگاه نوشته جواد رسولی
خداوند مهدی شادمانی را غرق رحمت واسعه خودش کند. از ارادتمندان آستان حسین بود و هیچوق� هم گرفتار اداهای روشنفکری در نفی مذهب و متافیزیک و امرقدسی نشد. بنا به وصیت خودش هنگام تشییعا� ای اهل حرم میروعلمدار نیامد را برایش خوانند و حالا جواد رسولی سردبیر پیشین همشهری جوان که ساکن خارج از ایران است و سالها همکار شادمانی بود در ابتدای این روایت به خاطرها� قدیمی و تکراری از سالها� بچگیا� میپرداز� که یک شب قبل از انفجار عاشورای حرم حضرت رضا علیهالسلا� رخ داده و مردی که نوای امشب شهادتنام� عشاق امضا میشو� را رها نمیکر�. آنقدر که شهادت خودش در حرم امضا شد و فردا که عاشورا بود بدنش در حرم تکهتک� شد. حالا رسولی در پاره دوم یادداشت سعی کرده به ماجرای شادمانی و نسبتش با عزای سیدالشهدا بپردازد. تلاشی که در نهایت به زحمت یک روایت متوسط را رقم زده است. متن او آنقد� جدی است که نشود آن را روایتی جذاب بدانیم. متنی که به رابطه آواز دشتی در نوحهها� محرم و ما میپرداز� و سویهها� عاطفی روایت را تحت تاثیر خودش قرار میده�.
آرایشات حرام نوشته محبوبه کلایی
در آرایشات حرام نویسنده نقاش و جوان روایت از تجربه عجیبش در سفر به نجف و کربلا گفته است. از تقاضای ماندن در نجف از حضرت امیرالمومنین(علیهالسلا�) و پیشنهاد ازدواج عجیب بگیرید تا تلاش راوی برای یافتن خودش در میان همه طرحه� و نقطه و خطه�. باید بگویم که حضور جدی طراحی و اتود زدن طرح در این روایت آنقد� تکرار شده و حضور معنادار دارد که ممکن است موجب ملال خواننده شود. اما به هر حال من این نکته را ضعف کار نمیبین�. این حق راویس� که خودش را از پس پرده همه علاقهمندیه� و دغدغههای� معرفی کند. تخته شاسی، ماژیک، مداد رنگیه� و طرح زدن بخشی از هویت نویسنده است. او همه اینها را مسیری کرده برای روایت از حسین و خانوادها�.
الف محذوفه نوشته سید روحالل� حسینی
نویسنده از محله و نامش شروع میکن� و میرس� به مسجد زورآباد و هیئت آن. روحالل� حسینی به واسطه روحیاتش گریزپاتر از اینحرفهاس� که مناسبات آنجا را تاب بیاورد و میرو� سمت هیئتی دیگر و در نهایت در یکسو� پایانی روایت، ناگهان گره از ابتدای روایت گشوده میشو�. زورآباد در واقع زائرآباد بوده است و نویسنده مبهوت و کمی با حال مایوس و متضرر از بازگشایی راز احساس تاسف میکن� که اگر فلسفه نام و مسجد و محله را میدانس� شاید ماجرای جور دیگری رقم میخور�. حسینی بیان گرم و شیوایی دارد و نثر روایتش پاکیزه و بیحاشی� است. آن تلنگر آخر روایت هم به جا بود و از اینر� روایت او نمره خوبی میگیر�.
در وطن خویش توریست نوشته امیرعلی صبور
پرسه در هیئتها� مختلف. بیهی� نقطه و نکته و لحظها� درخشان و یا خاص.
کانیمانگ� نوشته قاسم فتحی
تنها روایتی که نویسنده در واقع ماجرای کسی دیگر را روایت کرده است. قاسم فتحی نشان داده روایتنوی� آیندهدا� و خوشقلم� است. تسلط خوبی روی کلمه و استخدام آن، نثر و تعلیق دارد. کانیمانگ� روایت سفر به کربلا بعد از سقوط صدام است. آن موقعی که هنوز سفارتخان� و روادید و گذشتن از مرز به شکل قانونی خواب و خیال بود. عراق ناامن و راهه� ناامنت� بوده است. محمدصادقی مداح که قاسم فتحی روایتگ� ماجرای سفر اوست با خانواده و برخی از دوستانش کاملا بیتجرب� و بیبرنام� راهی مرز میشو�. فتحی هزینهها� پیشبین� نشده، قاچاقچیها� بیرح� انسان، همراهی زن و فرزند با این گروه و خیلی وقایع دیگر را بی حاشیهرو� و در عینحا� جذاب بازگو میکن�. اما آن لحظه درخشان و خاص روایت وقتی است که حضرت امیرالمومنین(ع) زائرش را غافلگیر میکن�. در همان لحظه ناامیدی و بیچارگ� و بیپول� در سرزمینی غریب زندگی چهره جدیدش را نشان میده�. ما حق داریم با این رخنمای� برای خودمان یا دیگران به نسبتی که با حضرات آلالل� داریم جدی فکر کنیم. شاید آن و لحظه برای ما در همان نقطه طلایی در زمان رخ بدهد. از اینر� روایت قاسم فتحی را یکی از بهترین روایته� این مجموعه میدان�.
وقت خون در مسجد ملک نوشته محمدصادق رمضانیزاد�
رمضانیزاد� در این روایت درجستجوی همان آنی است که در شماره بالا توضیح دادها�. پدر راوی از این لحظه خاص با عنوان وقت خون یاد کرده است. او در پی راز کشف امتداد حزنِ حسین در طول تاریخ است و به نسبت زمان با ما و واقعه عاشورا فکر میکن�. آنقدری این موضوع برایش مهم است که بلند شود و تا روستای ایرا در آمل برود برای دیدار با آیتالل� حسنزادهآمل�. دیداری که با وساطت و دوستی نوه آیتالل� برای راوی رقم خورده است. برای او عاشورا واقعه رخداد� در بستر زمان نیست بلکه عاشورا هویتبخ� زمان است. اینکه او چقدر در روایت این کشف موفق بوده را شما باید قضاوت کنید. بعد از خواندن روایت.
تکلیف امشبتا� تعزیه است نوشته جواد ماهر
چند پاره خاطره شخصی است که بنا بود نخ تسبیح همه آنها محرم و مراسم مرتبط با آن باشد. خاطرات در عین دارا بودن این نخ تسبیح از هم گسسته هستند. و همین موجب شده با روایتی یکدس� روبرو نباشیم. فقدان انسجام در این روایت به آن لطمه زده است اما به هر حال خواندنش خالی از لطف نیست. خاصه اینکه راوی معلم است و در روستاهای مختلف معلمی کرده است.
سلام بر دور افتادگان نوشته فاطمه باقری
در این روایت نویسنده در دو بخش مجزا و در عینحا� مرتبط با یکدیگر به موضوع عزاداریها� شیعیان پاکستانی مقیم در حاشیه تهران میپرداز�. این روایت حول همان نقطه کانونی که در مقدمه اشاره کردم شکل گرفته است. پردهبردار� از ارادت شیعیان پاکستانی به عبدالعظیم حسنی، فقر و در عینحا� مهماننواز� و صفای باطن آنها توسط نویسنده از نقاط قوت این روایت است. در پاره اول او از ماجرای پرپیچوخ� حضور خودش در هیئتها� تهران میگوی� و معذوریتهای� که داشت و بعد در پاره دوم ما را به حاشیه تهران میبر� و مهمان شیعیان پاکستانی میکن�. فرصتی که بعید است در عالم واقع برای ما رخ بدهد و برای همین هم روایت باقری روایت فرصتسا� است. تاکید او بر جزئیات مکان و چهره آدمها به همراه جزئیات مراسم از نقاط قوت روایت اوست.
یک خانه برای چند نفر جا دارد نوشته ماجده محمدی
چند خاطره از روضه خانگی و تذکر مدام نویسنده به خودش و ما صاحب این روضهه� کس دیگری است و خودشان همه کموکاسته� را جبران میکنن�. ما باید اعتماد کنیم. همین!
نشانها� آفتابی برای برای سرزمینها� ابری نوشته عباس طهرانی
و باز یکی از بهترین� روایتها� این مجموعه. سوژه در این روایت نه محرم است و نه امامحسی�(ع). بلکه برایان کانادایی در این روایت سوژه است. دانشجوی علومسیاس� دانشگاه معروف مکگی� کانادا در پیادهرو� اربعین موجب تجربه جدیدی برای دانشجویان ایرانی میشو�. او خودش را به فرودگاه بغداد میرسان� و بعد در یک همراهی پیوسته فیزیکی و روانی با زائرین امامحسی� و خود ماجرای کربلا در یک جستوجو� مدام به سر میبر�.
اما چرا برایان سوژه این روایت است؟ دلیلش در کل روایت مشهود است. برایان به معنای واقعی کلمه در پی رسیدن به یک مفهوم است. او در پی کشف جریانی حقیقی در تاریخ است. آنچه حیرتانگی� است آغوش باز او برای دریافت نشانههاس�. بخشی از این پذیرش محصول نظام آموزشی است که در رشتهها� علومانسان� آن سوی آبه� جریان دارد. هنگام بحث روی نکات اختلافبرانگی� تاکید چندباره برایان بر اینکه آنچه میگوی� دریافت من است و ممکن است خطا باشد از آموزهها� جدی دانشگاه در رشتهها� علومانسان� در کاناداست. استاد و دانشجو در یک همافزای� پیوسته قرار دارند و از اینر� فرصت برای هر دو مهیاست تا دریافتها� جدید داشته باشند. برایان حتی مفقود شدن گوشی همراهش را هم نشانه� دید و بعد هم از خدا خواست تا به او آرامش بدهد برای پذیرش این موضوع. نثر نویسنده روان و در عینحا� دارای طنز ظریفی است که حلاوت این روایت را دو چندان میکن�.
به نظر من هر مجموعه ای اگر سه تا چهار بخش خوب داشته باشد کافی است رهیده با چند بخش مثل الف محذوفه و بخش آخر که نامش به خاطرم نیست می تواند جز مجموعه های قابل اعتنا باشد
روایتها� خواندنی از تجربهها� شخصی آدمه� و نسبتشان با عاشورا... روایتها� دلنشینی که هر کدام، شده حتی در یک جمله، دست میگذار� روی یک بخش از روح و قلقلکت میده� تا اشکه� جاری شود... جذاب و دوستداشتن� بود، مثل سه کتاب قبلی کاشوب.
رهیده روایت جستوجوگرا� سرگردان و لرزان است. دورترهایی که میخواهن� جلوتر بیایند، دستشا� برسد به یک مفهوم، و مضمونی را زیارت کنند. روایت روحها� ناآرامی که تکرار و عادت اقناعشا� نمیکن� و میخواهن� خودشان آن آزادگی را لمس کنند. رهیده روایت آنه� است که از مسیر گزارش صادقانهٔ احوالشا� میخواهن� به رهایی لایزال حضرتش نزدیکت� شوند.
رهیده کتاب چهارم از مجموعهٔ کاشوب است. مجموعها� که بنا دارد اگر خدا بخواهد هر سال از منظری نو و زاویهٔ دید آدمهای� دیگر به حالوهوا� امروز ما و روضههایما� نگاه کند. در کتاب رهیده، هجده نفر از تجربههای� نوشتهان� که در دل سنت عزا و در همین کوچهه� و تکیهه� شکل گرفتهان� و دریافت و برداشتی تازه با خود آوردهان�. گردآورند امیدوار است این روایته� هم در کنار شعرها و نوحهه� در درگاه این واقعهٔ بزرگ عاشورا پذیرفته شود.
لطفِ روایت این نویسندگان به شرحِ دقیقِ مسیر جستجو است. آنه� با این محبت درونی راهی طی کردهاند� با این ارادت، اتفاقی برایشان افتاده و با این دلبستگی از پسِ تلاطمی برآمدهان�.
۱۸ روایت شیرین از روضه هایی که زندگی میکنیم. واقعا هر چه درباره روضه و عزاداری بنویسند باز هم انچه در هزاران هزار قلب انسان های مختلف پدید می اید را نمیتوان توصیف کرد. تجربه ادم های مختلف از روصه را در کتاب رهیده بخوانید. . «رهیده» را از طاقچ دریافت کنید
کاشوب ۴، مثل ۳ کاشوب قبل نبود. ولی با این حال، همان حال خوب کاشوب را تزریق میکرد. به جز ۳ یا ۴ روایت بقیه را دوست نداشتم. شاید سلیقه ای هستش. ولی در هرحال مقدمه ی جالب و زیبایی داشت کتاب.
رهیده کتاب چهارم از مجموعه� کآشوب است مجموعه ای از ۱۸ روایت از هجده نفر از گروهها� مختلف اجتماعی با گرایشها� فکری متفاوت که درباره� رابطه� خودشان و محرم نوشتهان�