ŷ

Jump to ratings and reviews
Rate this book

زال و رودابه

Rate this book

First published January 1, 1975

8 people want to read

About the author

English: M. Azad
محمود مشرف آزاد تهرانی معروف به «م. آزاد» در سال ۱۳۱۲ در تهران به دنیا آمد. در سال ۱۳۳۶ از دانشکده ادبیات و زبان فارسی دانشگاه تهران لیسانس گرفت و دوره دانش‌سرا� عالی تهران را نیز گذراند. سپس ۱۰ سال به آموزگاری ادبیات فارسی پرداخت و در سال ۱۳۴۶ به استخدام کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان درآمد. او علاوه بر ترجمه اشعار شاعران سرزمین‌ها� دیگر، در زمینه زندگی نامه، نقد ادبی و ادبیات، و قصه به شعر و نثر برای کودکان کتاب چاپ کرده است. او در تاریخ ۲۹ دی ماه ۱۳۸۴ در هفتاد و دو سالگی درگذشت.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
4 (28%)
4 stars
4 (28%)
3 stars
4 (28%)
2 stars
2 (14%)
1 star
0 (0%)
Displaying 1 - 2 of 2 reviews
5 reviews3 followers
July 29, 2017
ای داستان را نه فقط خواند و شنیدن که باید زیست!
در این داستان به وضوح می توان تاثیر ذرات خالص را برای تطهیر و جاری شدن نور دنبال کرد
Profile Image for Bahman Bahman.
Author3 books237 followers
December 18, 2018
یکی پادشه بود مهراب نام
زبردست و با گنج و گسترده کام

به بالا به کردار آزاده سرو
به رخ چون بهار و به رفتن تذرو

چو آگه شد از کار دستان سام
ز کابل بیامد به هنگام بام

یکی نامدار از میان مهان
چنین گفت با پهلوان جهان

پس پرده او یکی دختر است
که رویش ز خورشید نیکوتر است

ز سر تا به پایش به کردار عاج
به رخ چون بهشت و به بالای ساج

دو چشمش به سان دو نرگس به باغ
مژه تیرگی برده از پر زاغ

بهشتیست سرتاسر آراسته
پر آرایش و رامش و خواسته

برآورد مر زال را دل به جوش
چنان شد کزاو رفت آرام و هوش

دل زال یک‌بار� دیوانه گشت
خرد دور شد عشق فرزانه گشت

*

بپرسید سیندخت مهراب را
ز خوشاب بگشاد عناب را

چه مردیست آن پیرسر پور سام؟
همی تخت یاد آیدش یا کنام؟

چنین داد مهراب پاسخ بدوی
که ای سرو سیمین‌ب� ماه‌رو�

دل شیر نر دارد و زور پیل
دو دستش به کردار دریای نیل

چو برگاه باشد زرافشان بود
چو در جنگ باشد سرافشان بود

سپیدی مویش بزیبد همی
تو گوئی که دل‌ه� فریبد همی

*

چو بشنید رودابه این گفت و گوی
برافروخت، گلنارگون گشت روی

دلش گشت پر آتش از مهر زال
از او دور شد خورد و آرام و هال

که من عاشقی‌ا� چو بحر دمان
از او بر شده موج بر آسمان

پر از مهر زال است روشن دلم
بخواب اندر اندیشه زو نگسلم

دل و جان و هوشم پر از مهر اوست
شب و روزم اندیشه چهر اوست

نه قیصر بخواهم نه خاقان چین
نه از تاجداران ایران زمین

چو خورشید تابنده شود ناپدید
در حجره بستند و گم شد کلید

*

برآمد سیه چشم گلرخ به بام
چو سرو سهی بر سرش ماه تام

چو از دور دستان سام سوار
پدید آمد این دختر نامدار

دو بیجاده بگشاد و آواز داد
که شاد آمدی ای جوانمرد راد

کمندی گشاد او ز گیسو بلند
که از مشک از آنسان نپیچی کمند

کمند از رهی بستد و داد خم
بیفکند بالا نزد هیچ دم

ز دیدنش رودابه می نارمید
به دو دیده در وی همی بنگرید

فروغ رخش را که جان بر فروخت
در او بیش دید و دلش بیش سوخت

چنین تا سپیده برآمد زجای
تبیره برآمد ز پرده سرای
Displaying 1 - 2 of 2 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.