محمدرضا بایرامی متولد ۱۳۴۴ است. تا به حال سیزده کتاب داستان، که دو خاطره از دفاع مقدس در میان آنها دیده میشو� به چاپ رسانده است. تعدادی از این آثار مربوط به نوجوانان و برخی از این آثار مربوط به بزرگسالان است. عمدۀ آثار بایرامی یا از روستا است یا از دفاع مقدس. علت این امر هم آن است که بایرامی از روستاست و در روستا بوده. در اواخر دورۀ دبستان خانوادها� روستا را ترک میکنن� و به تهران میآین�. هنوز خاطرات کودکی در ذهنش وجود دارد و موجدِ آثار ارزشمندی از او شده است. آثار بایرامی تا به حال از ده مرجع، موفق به دریافت جایزه شده است. یک جایزه بینالملل� هم در کارنامۀ خود دارد. جایزۀ کبرای آبی از سوئیس برای کتاب «کوه مرا صدازد».
«کوه مرا صدا زد» داستانی از محمدرضا بایرامی است. بایرامی� را با موضوعاتی مانند «جنگ» و «روستا» میشناسن�. از آثار شاخص وی میتوا� «هفت روز آخر» و «پل معلّق» را نام برد. «جلال» قهرمان داستان است؛ نوجوانی سختکو� و کاری. پدر جلال نفسها� آخرش را میکش� و جلال باید به روستای مجاور بشتابد تا پزشکی خبر کند. برف و باد امان نمیده� و گرگها� گرسنه در کمینان� امّا نجات جان پدر، از همهچی� مهمت� است. جلال پسری نترس و مغرور است که بیش از سن و سالش میفهم� و مسؤولیتها� سنگینی به دوش میکش�. او میخواه� به دیگران ثابت کند که بزرگ شده و از دوره نوجوانی گذر کرده است؛ امّا دیگران هنوز او را کودک میشمارند� و حاضر نیستند سرپرستی خانواده را به او بسپارند. «کوه مرا صدا زد» برای نوجوانهاس� و نثری دلنشین دارد. تشبیهات و آرایهها� ادبی آن ساده� و کودکانه� است؛ مانند آنجا که راوی میگوی�: «آسمان گرفته و اخموست و مِهی که دور قلّه حلقه زده، کمکم� دارد پایین میآی� و همهچی� را میبلع�.» توصیفها� داستان کافی و بهانداز� است و گفتوگوه� به خوانش آن سرعت بخشیده� است. همچنین، ماجراهای ریزودرشتی که در داستان رخ میدهد� بر گیرایی و جذّابیت آن افزوده� است. این کتاب، داستان نبرد با زندگیس�. در این سو جلال ایستاده است، پسری از دیار رنج و در آن سو، سرنوشت. پیرنگ داستان همینقدر ساده است و دیو سپید و اژدهای هفتس� هم ندارد. «کوه مرا صدا زد» به زبانها� خارجی ترجمه شده و جایزه� «مار عینکی آبی» را هم گرفته است. در یکی از ترجمهه� نامش را گذاشتهان�: «جلال برای زندگی میتاز�.»