این روح خسته هر شب جان کندنش غریزیست لعنت به این خود آزار سیگار پشت سیگار
به خاطر علاقه ای که من به رضا یزدانی دارم، کم و بیش با اشعار اندیشه فولادوند آشنا بودم ولی این اولین تجربه جدی بود که داشتم به نظرم استعدادش رو داره و میتونه شعرای پست مدرن بگه در کل به نظرم بهترین اشعارش همونایین که رضا یزدانی برای خوندن انتخاب کرده به خصوص همین شعر سیگار پشت سیگار که به نظرم شاهکاره هم خود شعر هم لحن خواننده و هم موسیقی متن که همه با هم ترکیب شدن تا یک اثر کامل بیرون بیاد
کاملا برای مخاطب خاص نوشته کاملا از شعرا و واژه هایی که به کار برده شده کاملا معلومه که خانم فولادوند کاملا پتانسیل و سطح ادبی اینو دارن که شعرای واقعا تاثیر گزار موندگار و "خاصی" بنویسن)که نوشتن هم!( ولی بیشتر شعرای این کتاب ، حداقل برای من قابل درک نبود (چه بسا که برای برخی بسیار هم پر معنا باشه)و همچنین تمی که تو بیشتر شعرا موج میزد زیاد باب میلم نیست خودکشی و سیگار و خون و سقط جنین و قتل وغیره به نظرم چیزای زیاد مناسبی نیستن برای انقدر تکرار شدن(و باز هم شاید چون من معنیشو نفهمیدم اینجوریه برام)در هر صورت زیاد در حد انتظارم نبود شعرای اخری به مراتب بهتر بودن با کتاب خوبی شعر رو شروع نکردن:/
وجه اشتراک تمام اشعار نوعی از هم گسستگی و عدم انسجام است که هم در صورت(با منقطع بودن مصراع ها، تعدد ویرگول و خط تیره) و هم در محتوا ملموس بود. بعضی از اشعار از حیث تصویر سازی، قوی تر از سایرین بودند : ساعت؟ ندیدمش تا منفجر شدم یک لحظه بود، "بام" از باش تا عدم
اونطور که از تاریخ پای شعرها برمیاد، اکثر اشعار این مجموعه در فاصله� بین ۱۸ تا ۲۲، ۲۳ سالگی اندیشه فولادوند سروده شدها� و فکر میکن� اولین مجموعه� شعر منتشرشدها� هم هست.
از ابتدا تا انتهای مجموعه، یک سری از لغات مدام تکرار میشد� و گاهی حس میکرد� «عه! این شعرو که همین چند دقیقه پیش خوندم!»؛ در صورتیک� یه شعر جدید بود! خامیِ زبان و همچنین یکدستنبودن� در خیلی از اشعار به چشم میومد و توی ذوق میزد� انگار شاعر، چندان تلاشی نکرده تا اونچه رو در ذهن داشته به شکل هنرمندانهتر� بیان کنه: «اینک� شعور عشق در همترازی است حرف مزخرف و صدتا یه غازی است»
«خودکار من قدیمیست� گاهی نمینویس� یک مارک بیخریدار� سیگار پشت سیگار»
«دم هورت چای، هوسی غلیظ مزها� بد است، نکشیده دم»
«هر تکها� یهوَر� بیحج� و عرض و طول» و و و�
کلمات قافیه هم بعضی جاها استحکام چندانی نداشتن و تابلو بود که شاعر فقط اوردتشون تا قافیه� بیتش رو جمعوجو� کنه! در خیییییلی از این موارد، ارتباط مصراع اول و دوم به طور کلی قطع میش� و متوجه نمیشد� که حالا این دو مصراع چه ربطی به هم دارن!: «تهدید چرخگوش� بر تکهها� مغز من برخلاف حکم، بیقص� حرف نغز»
«شبح ذهن من را پاتوق کرده بود به مرگ تو اصلاً توهم نبود»
«سند قافیها� را که به نامش کردم عشق نه، عادت خونین به مرامش کردم»
«یک بمب ساعتی در دست من گذاشت باد یخ کولر رویم اثر نداشت» و بسیار نمونه از این دست.
چندجایی هم اشکال وزنی به چشمم خورد، از جمله: «تمام زمین وقف یک تکهنا� به لغات فاسد به حدّ ظروف» که برای اینکه وزن مصراع دوم درست از آب دربیاد، باید واژه� «لغات� رو با تشدید خوند: «لغّات»! و چند مورد دیگه؛ که البته تعدادشون زیاد نبود.
در کل به نظرم مجموعه� بسیار ضعیفی بود و اونجاهایی هم که داشت کمی به تصویرسازی خوب نزدیک میشد� اونقدر گنگ و سطحی بهش پرداخته بود که نتونسته بود تصویر ذهنیا� رو به خوبی دربیاره و لذت ادبی چندانی ایجاد کنه.
قبلاً پراکنده از اندیشه فولادوند شعرهایی خوانده بودم و به نظرم لحظهها� عاطفی و تعابیر شاعرانها� داشت و به عنوان یه خواننده که شعر رو به صورت فنی بلد نیست از خوندنش لذت بردم؛ طبعاً گمان کردم استثناست. ولی این کتاب در مجموع کتاب خواندنی بود و با شعرهایی که به ابعاد وجودی انسان و تجربیاتش میپرداز�. حال و هوای شعرها و تعابیرش رو دوست داشتم.
اصلا انتظارش را نداشتم که از خانم فولادوند اشعار خوبی ببینم؛ اما چنین بود. گرچه که اشراف ایشان بهشعر� مقدمِ یک مجموعه� خوب نبود. شعرهاشان مضامین تکراری زیادی را در برمیگرف� که آفت شاعر است. اوزانشا� نیز گاهاً آزاردهنده و نامطلوب بود. اما باز هم یکیدوت� شعر خوب بینا� پیدا میشو�.