El hombre que lo tenía todo todo todo, Miguel Ángel Asturias عنوان: مردی که همه چیز، همه چیز، همه چیز داشت؛ نویسنده: میگل آن آستوریاس؛ مترجم: لیلی گلستان؛ مشخصات نشر: تهران، دماوند، 1362، در 99 ص؛ موضوع: داستانهای نویسندگان اسپانیایی قرن 20 م
Guatemalan poet, novelist, diplomat, and winner of the Nobel Prize for literature in 1967. Asturias's writings combine the mysticism of the Maya with epic impulse toward social protest. His most famous novel is EL SEÑOR PRESIDENTE (1946), about life under the rule of a ruthless dictator. Asturias spent much of his life in exile because of his public opposition to dictatorial rule.
El hombre que lo tenía todo todo todo� (1973)= The Man that Had it All, All, All, Miguel Ángel Asturias Miguel Ángel Asturias Rosales (October 19, 1899 � June 9, 1974) was a Nobel Prize-winning Guatemalan poet-diplomat, novelist, playwright and journalist. Asturias helped establish Latin American literature's contribution to mainstream Western culture, and at the same time drew attention to the importance of indigenous cultures, especially those of his native Guatemala. Surrealism has contributed greatly to the works of Asturias. In an interview with his friend and biographer Günter W. Lorenz, Asturias discusses how these stories fit his view of magical realism and relate to surrealism, saying, "Between the "real" and the "magic" there is a third sort of reality. It is a melting of the visible and the tangible, the hallucination and the dream. تاریخ نخستین خوانش: روز بیست و نهم ماه اکتبر سال 1985 میلادی عنوان: مردی که همه چیز، همه چیز، همه چیز داشت؛ نویسنده: میگل آن آستوریاس؛ مترجم: لیلی گلستان؛ مشخصات نشر: تهران، دماوند، 1362، در 99 ص؛ موضوع: داستانهای نویسندگان اسپانیایی - سده 20 م پر از خیال است و در سبک رئالیسم جادویی، که یکی از شاخهها� واقعگرای� (رئالیسم)، در مکاتب ادبی ست، که در آن، ساختارهای واقعیت، دگرگون میشوند� و دنیایی واقعی، اما با روابط علت و معلولی ویژه ی خویش، آفریده میشو�. در داستانهای� که به سبک واقعگرای� جادویی نوشته شده� اند، همه چیز عادی است، اما یک عنصر جادویی، و غیرطبیعی، در آنه� وجود دارد. در داستان این کتاب: مردی جوان، دارایی نیرویی عجیب و خیره کننده است، او هنگام خواب، انواع فلزات (از خرده های آهن، تا اسباب نقره ای، و طلایی) را، به خود جذب میکند، و برای آنکه، از خطرات مدفون شدن، در زیر خرواری از لوازم فلزی، در امان باشد، ناچار است، که بر بستری از نمک سفید، بخوابد (و این خود حقیقتی عبرت آموز است، که انسانهای ویژه، بیش از توده ی یک شکل عامه ی مردمان، در رنج و عذاب هستند!). به مرور زمان، همین توانایی منحصر به فرد، سبب میشود، که او را از شهر «رم» برانند. کافر، و ملحد، و خدمتگزار شیطان، بنامندش و طردش کنند، همانند بسیاری از بزرگان فلاسفه، و دانشمندانیکه، نیروی برتر فکری، و روحیات قوی و بیمانندشان، سبب طرد و حذف شدنشان را، فراهم ساخت، و بر رنج و دردیکه، بواسطه ی روح حساس، و دید مکاشفه آور خود، تحمل میکردند، افزود. بزرگانی همچون: عین القضات همدانی؛ ملاصدرا؛ گالیله؛ جوردانو برونو و...؛ که به همین جرم، شمع آجین و یا سوزانده شدند، جرمی به نام متفاوتتر از مردمان خود بودن، گناهی به نام: جلوتر از زمان خود زیستن، و بر اسرار طبیعت، و ناخودآگاه جمعی، چنگ انداختن. «مردی که همه چیز همه چیز همه چیز داشت» نیز، از این قاعده مستثنا نیست، او نیز، همانند دیگر هم خرجیهایش، از شهر خود رانده میشود، توسط کلیسا و پاپ اعظم، ملحد نامیده میشود (چرا که در لحظه ی خواب، بشقابهای مقدس کلیسا را، به خود جذب کرده بود!) و در نهایت توسط یک صاحب طماع سیرکی بزرگ، به بردگی گرفته میشود، تا: طلا، و جواهرات بینندگان برنامه های سیرک را، با نیروی نفس خویش برباید. ا. شربیانی
داستانی سورئالیستی. من از سورئال بودن و فانتزی بودن بدم نمیاد و اتفاقن نوع تعدیل شده شو خیلی دوست دارم (مثلن براتیگان، وودی الن و الخ) اما خوندن یک رمان که تمامن سورئالیستی باشه و خط داستانی خیلی کمرنگی داشته باشه زیاد مورد علاقه� نیست. ترجیح مید� فضای غیرواقعی در کنار روایت وجود داشته باشه و نوشته، به سورئالیسم محض نزدیک نشه. اما خوندنش برای آشنایی و لمس کردن دنیای اون طوری تجربه خوبیه(با توجه به اینکه کلن ۹۰ صفحه�)
مدتی پیش با دیدن مخزن بزرگ کتابخانه مرکزی دانشگاه آرزو کردم که برای زمانی بی نهایت بتوانم توی ردیف ها و قفسه ها بچرخم، عنوان های مختلف را ببینم، کتاب های برگ کاهی و صحافی شده ی قدیمی را در دست بگیرم، ورق بزنم و در نهایت کتاب هایی را که بیشتر از همه دلتنگ بودند، بخوانم... امروز فرصت دست داد. ۴ کتاب خاک خورده انتخاب کردم (البته با وجود پیج کتاب در گودریدز، شاید چندان هم خاک خورده نباشد) نتیج: نه چندان خوشایند :))
"مردی که همه چیز همه چیز همه چیز داشت" داستانی ست سورئال که خط داستانی مشخصی ندارد. برای پروراندن تخیل شاید مفید باشد اما این که در انتها چیزی دستتان را بگیرد، نه.
آب از آب بودن خسته شد، زمین از زمین بودن، مرد از مرد بودن، در روزی که مه همه چیز را در نوعی تصویر کابوس وار می پیچید. از متن کتاب. پ.ن: عالی بود. و حتی عالی کم است.
کتاب، داستانی است در مورد «مردی که همه چیز، همه چیز، همه چیز داشت». آن طور که گفته اند، این داستان در سبک «سوررئالیسم» نوشته شده است. توی کتابخانه داشتم دنبال کتاب دیگری می گشتم (تمام چیزهایی که جایشان خالی است- پتر اشتام) که پیدا نشد اما این یکی پیدا شد و عنوانش برایم جذاب بود و کم حجم بود و گرفتمش.
سوررئالیسم چیست؟ این را هنوز نفهمیده ام. اما آن چه از سبک این کتاب فهمیدم، نوعی به هم زدن مرز خیال و واقعیت و نوعی داستان گویی رویاگونه است. انگار کسی خواب خودش را -همان طور که دیده و با همان منطق- برای ما تعریف کند. نه! تعریف نکند. نشان مان بدهد. تجربه کرده ام که در خواب، منطق دنیای واقعی، حاکم نیست. منطق متفاوتی دارد که معلوم نیست دقیقن چه می توان نامیدش. گاهی شخصیتی را در همان لحظه ای که می بینیم، می شناسیم بی آن که هرگز قبلش دیده باشیمش. گاهی حرفی می زنیم و طرف مقابل جوابی می دهد که طبق منطق دنیای واقع، جواب بی ربطی است اما در خواب بسیار هم با ربط است! و دیگر جان دار شدن اشیا بی جان و سخن گفتن حیوان ها و گیاهان و... را کنار بگذارم. با این وصف، شاید سوررئالیسم، همین باشد (به ویژه وقتی می بینم که نویسنده ی کتاب «میگل آنخل آستوریاس» این کتاب را یک سال پیش از مرگش نوشته است. یعنی این کتابی است که می توان گفت نویسنده اش، بهترین پیاده سازی سبک مورد نظر خود را در آن انجام داده است). در این صورت آیا می توانم سوررئالیسم را دوست بدارم؟ شک دارم! چون اولن این گونه نوشتن، قدرت «تحلیل» و «قضاوت» انسان را پایین می آورد. من چگونه می توانم بین اثر خوب سوررئالیستی و اثر بد سوررئالیستی (یا اثری که سعی می کند ادای سوررئالیسم را در بیاورد) تفکیک کنم؟ مبنای قضاوت من چه می تواند باشد؟ دوم این که ما هر چه باشد، در عالم بیداری، این سبک رویاگونه را می خوانیم و با منطق عالم بیداری می خوانیم و می اندیشیم. چگونه می توان این دو را بر هم منطبق کرد؟ آیا کسی که از چنین کتابی خوشش می آید از کلیت کتاب خوشش آمده یا از «برخی جزئیات معنادار» آن؟ مثلن ماجرای «آیینه کوچولوی چشم دار» (صص 70 تا 73) اصلن برای من قابل درک نبود که چیست. دیالوگ های سخت فهم و بی معنا. آیا این که در نهایت تصویری کلی از کتاب در ذهنم نقش بست، به خاطر برخی جزئیات معنادار کتاب بود یا کلیت کتاب؟ فکر می کنم برخی جزئیات! یعنی من چون چیزهای معناداری در کتاب یافتم و خواندم، به همین علت ناخودآگاه بی معناها را حذف کردم و معنادارها را به کلیت کتاب تعمیم دادم. اتفاقی که برای یادآوری خواب هایمان در بیداری هم انجام می دهیم.
به جز این از ایده ی کتاب خوشم آمد. جایی که توضیح می دهد چرا این مرد، همه چیز همه چیز همه چیز داشت. (و توضیح مترجم در ابتدای کتاب که در برخی زبان های سرخپوستی، تکرار برای ساخت صفت برترین به کار می رود. مثلن به جای «سفیدترین» می گویند: «سفید سفید سفید») گرچه این ایده هم در میان رویاها و خیال ها مدفون شد!
داستان خوشخوانیه. ترجمه چون از زبان اصلی نیست یه کم نارساست. زبان شخصی نویسنده مشخصه که وجود داره، اما قابل دسترسی نیست. باهاش عجین نمیش�. سورئالیسم وجه غالب این اثر هست، اما نه اوج و نه فرود داستان رو به دوش نمیکش�. به طوری که توی ذهن مخاطب بیشتر به شکل رئالیسم جادویی شکل میبند�. غیر از این، تکهها� زیادی اژ کتاب سورئال نیست، باروکه. پرش تصویر و پرش موضوع داره بیشتر، تا غریب بودنشون. غیرمتصل بودن واریاسیونها� متن آدم رو شدیدا مجاب میکن� این اثر رو یه کار غیرسورئالیشتی قلمداد کنه. به هر شکل، خوندن و نخوندنش فرق داره، قیمتی هم نداره، بخونیدش.
یه جور رویای عجیب. رویایی که درکا� نمیکنی� اما احساس خیلی خوبی داری از اینکه چنین رویایی دیدی. نمیتون� کتاب رو توصیف کنم. فقط میتون� بگم یکی از بهترین کتابهاییه که تو تمام زندگیا� خوندم.
Ay, escribir esta reseña me duele. Y es que la narración de Asturias es magistral. Y sobre todo, su lenguaje, su uso de las palabras tan rítmico y musical. Una imaginación puesta enteramente al servicio de la lengua. Y por eso es doblemente desafortunado que use esa habilidad para, en uno de los primeros capítulos, hacer alarde de un machismo bien gratuito que me dejó un muy mal sabor de boca. Ni modo, a veces los libros son así, como minas anti-personales bajo campos de flores.
La edición con la que me he leído el relato es de la desaparecida colección Todolibro de la editorial Bruguera, que contenía ilustraciones de Jacqueline Duhême. Incluye tres cuentos muy bien escritos.
Me ha gustado mucho El hombre que lo tenía todo todo todo. Evoca filosofía y tiempo de ڲԳٲí poética. Es cierto que el final me ha sabido amargo porque ha sido precipitado y por cómo ha terminado. ¿En serio? Tanta magia para luego mentirme y recibir un tortazo en toda la cara, ay, ay, ay. Eso sí, la evolución del protagonista es acertada. La prosa de Miguel Ángel Asturias es preciosa. Tiende a la prosa poética así que la hace más especial. Este estilo estropea un poco en La leyenda del tesoro del lugar florido, que en unos párrafos se me hicieron un poco pesados, pero la historia sigue siendo igual de buena; aunque hubo un momento en el que perdí el hilo. Es recomendable leer este relato con paciencia y seguido, es decir, que no dejes la lectura a medias para continuarla al día siguiente. Sobre el otro relato, La leyenda del Sombrerón, a pesar de su corta extensión, es muy divertido. El final resulta inesperado e inquietante gracias a que el ritmo es trepidante. Me ha gustado, me ha gustado. Sin embargo, he de decir que no me han calado como me esperaba. No han sido historias que resulten difíciles de sacar de la cabeza, que quieras recordarlas rápidamente. El motivo de porqué ha sido afortunado el libro de no recibir tres estrellas sino más es por el mensaje que pretende transmitir el autor de dichas obras y su manera de redactarlas. Veo tan necesario el mensaje que incluso a día de hoy se debería aplicar en la mayoría de los países que este planeta tiene actualmente, añadiendo el mío. Sin duda, lo voy a releer todas las veces que haga falta, porque me da la sensación que cada relectura será diferente a la anterior. Sí, el libro es digno de ser analizado gustosamente.
Atención, las páginas no se acaban todavía porque existen dos apéndices: Detalles de su vida y Opiniones, todas ellas a cargo Lolo Rico Oliver, quien se dedicó a añadir información necesaria de Miguel Ángel Asturias. No me reprimo, es lo que más me ha encantado de este libro. Gracias a estos apéndices, he descubierto dos cosas: la personalidad, los pensamientos y la historia biográfica del escritor y la historia de Guatemala. Ambas admirables, ambas aterradoras. Miguel Ángel Asturias fue una persona luchadora que defendió sus orígenes y a su pueblo y eso me hace querer replantearme qué estoy haciendo con mi vida acomodada. Sobre Guatemala, me emociona conocer la historia del país después de la independencia de España, porque hasta ahí es donde aprendemos, desde los asombrosos imperios americanos hasta la independencia del antiguo imperialismo español. No sabía lo que tuvieron que pasar los ciudadanos para conseguir sus derechos humanos básicos en no solo una dictadura, sino en dos. Desde aquí mis ánimos para que continúen con la mejora de este precioso lugar. En resumen, os lo recomiendo con firmeza y, a ser posible, con esta edición.
No me gustó. No lo disfruté nada, nada, nada. Quizás lo único que valoré fue saber que todo ese surrealismo presente en estas páginas fue un aporte a lo que sería el futuro realismo mágico latinoamericano. Pero no creo tampoco que este libro, o quizás el autor, hayan sido la mayor influencia para este estilo. Para mi esta historia es un conjunto de sinsentidos, alegorías y situaciones inconexas. Un personaje sin significado, una historia sin emoción. Busca jugar con el lenguaje y las palabras, pero el juego no es divertido. El lector no es parte de ese juego.
ترجمه لیلی گلستان فاجعه است. قطعاً استفاده آستوریاس از کلمه های همنشین تو زبان اسپانیایی باعث شکل گرفتن یک منظومه کامل می شده، که یک بار توی ترجمه فرانسه از بین رفته و یه بار هم از فرانسه به فارسی به قلم گلستان به خاک و خون کشیده شدن.
Este pequeño cuento es una ڲԳٲí repleta de mundos imaginarios y seres imposibles. Miguel Ángel Asturias, Premio Nobel de Literatura, nos sumerge en una fábula que nos enseña, que tenerlo todo todo todo, no garantiza la felicidad. Todo lo contrario, ocasiona un sinnúmero de sobresaltos, ocasionados por la avaricia, la ambición y el orgullo de la especie humana. El escritor guatemalteco utiliza un estilo surrealista, para contarnos la historia de un hombre que en lugar de pulmones tiene imanes. Con estos imanes atrae todo tipo de metal cuando duerme. Por esto descansa sobre una gruesa capa de sal, único remedio conocido para mermar la potencia magnética de sus órganos.
Preso de la desidia, el protagonista decide pasar sus horas en la sala de caleidoscopios. ““Espejos, centellas, ángulos, contrángulos, túnel caleidoscópico o antecámara de socavón, bajo peñas, donde ardían, en mesas bajas de ladrillos, las llamitas de caldos misteriosos, retortas, aceites y azules fuegos volátiles de las vasijas de fermentos alcohólicos�. Oníricos, líricos y elocuentes son los textos de Asturias, es una prosa para leer en voz alta.
Las peripecias del protagonista lo conducirán desde Roma, ciudad peligrosa por tener tantos tesoros religiosos metálicos, al circo de Babilonia, a Egipto, al País de los Tres Instantes y a la Torre de los Metales del Olvido. Se ve perseguido por los truhanes que quieren sus habilidades secretas para aumentar su riqueza y su poder. Exiliado, solo, escondido, el gran Sapo Chilabaco y su mujer Caramantorela son los únicos que le abren su corazón, antes de una tragedia.
Viviendo al margen de la sociedad encuentra una parea y forma un hogar. La Torre de los Metales del Olvido, tan frágil y gigantesca, que un estornudo la hará caer. Su pequeño hijo quiere hacerse unos anteojos de semilla de aguacate. El árbol de aguacate lo niega, lo que resulta una afrenta para el hombre que lo tenía todo todo todo, porque nada podía negársele. La confrontación nos llevará a un fatal destino ¿o no?
Este pequeño libro tiene además dos pequeñas leyendas, un resumen biográfico del autor y una entrevista de Asturias, en donde dedica interesantes párrafos a la obra y pensamiento de Borges y García Márquez, pesos pesados de las letras de Latinoamérica. Esta fábula es un texto cercano a un viaje de ácido, los animales y plantas hablan; el pasado, el futuro y el presente se difuminan, los objetos aparecen enigmáticos, los seres son estrafalarios y todo se desarrolla en un ambiente sonoro y surrealista bien logrado.
Es impresionante la manera que tiene Miguel Ángel Asturias a la hora de escribir. Las lecciones que da este libro son esenciales para la vida. Soy fan de la forma de escribir de este señor, espero poder leer mas sobre el. Estoy fascinada
This is a treat. It was the first book I stumbled on (on free will) as a kid and remained ingrained in my head, back then I was confused because I did not understand it as a whole, but it was the richest imagery I ever saw at the time: surreal and dreamlike, a beauty. I will never forget that the protagonist jumps around in the morning in a pair of slippers with a ton of fleas underneath.
no me gustó, no le entendí, puajjjjj que el hombre es ganador del premio Nobel de literatura, pues felicidades! pero a mi eso que escribió n omás no! Que si era un cuento surrealista, bueno pues no es lo mío.
Lo que no entendí es porqué estaba en la sección infantil de la biblioteca, bueno se lo darí a aleer a mi hijo para castigarlo.
فضای بسیار عجیبی داشت... نرم و در عین حال تعجب بر انگیز... ��رزش خوندن داشت. غلاقه مند شدم کتابای دیگه ش رو هم بخونم. ولی به طور کلی بعیده کسانی که با فضاهای سور رئال ارتباط برقرار نمی کنن، از این کار چندان لذت ببرن
Me sentí cómo cuando despiertas de un sueño sintiéndote rara y agradecida de tener una vida real. Aparte de eso, me gustó cómo retrata al ser humano con sus emociones e impulsos negativos cómo la codicia, la venganza y el capricho, cómo también las positivas...