ناهید طباطبایی (۱۳۳۷ تهران - ) نویسنده ایرانی است.
طباطبایی کودکی و نوجوانی خود را در جنوب ایران گذرانید و دانشآموخت� رشته ادبیات دراماتیک و نمایشنامه نویسی است. او اغلب با نگاهی طنزگونه به زندگی دنیای زنان را بیان میکن�
بعد پایان این کتاب واقعا این سوال برام پیش اومد که نویسنده چی میخواست بگه؟ واقعا هدفش از نوشتن این کتاب، چی بود ؟ آیا هر کسی باید به خودش اجازه بده که بنویسه ؟
داستان کتاب ضعیفه. حتی توی همین داستان ضعیف هم باز ضعف هایی دیده میشه. مثلا ما با یک ماجرا عشق قدیمی بین هرمز و آلاله رو به رو هستیم اما هیچ وقت وارد جزئیات � وحتی کلیات! - این عشق نمیشیم. آیا واقعا این یک عشق دو طرفه بوده؟ آیا هرمز هم توجهی به آلاله نشون میداده؟ یا همونطور که آلاله میگه دور هرمز همیشه پر از دوست دختر هاش بوده؟ البته به نظر میرسه که واقعا این یک عشق نبوده. آلاله میگه هیج وقت نشده رک و راست با هرمز حرف بزنه. آیا دو نفر که عاشق هم هستن در این سطح با هم حرف میزنن؟ یعنی وضعیتشون جوریه نمیتونن رک و راست در مورد عشقشون با هم حرف بزنن؟ به نظر میاد بیشتر از اینکه یک عشق دو طرفه باشه با یک عشق یک طرفه و توهمی در ذهن آلاله طرف هستیم. و اگر اینجور باشه کل بنیاد داستان زیر سوال میره. برای بازگشت یک عشق یک طرفه چرا باید انقدر ذوق زده شد؟ چرا نویسنده انقدر واژه عشق رو هرز کرده ؟
شخصیت پردازی های داستان به هیچ وجه خوب نیست. آلاله یک زن چهل ساله است اما وقتی دخترش میبرش آرایشگاه جوری واکنش نشون میده که انگار دفعه اولشه رفته آرایشگاه! توی این چهل سال تا حالا آرایشگاه نرفته بوده؟ موهاش رو رنگ نکرده بوده؟
مسئله سن آلاله و تناقض هایی که در مورد رابطه با هرمز و فرهاد داره و یه جوری به نظر میرسه که در یک زمان با هردوتاشون بوده هم به کنار.
از شخصیت پردازی آلاله که بگذریم میرسیم به جایی که نویسنده به نظر من فاجعه آفریده. فرهاد. احتمالا نویسنده در نظر داشته که از فرهاد یک شخصیت روشن فکر و خوب بسازه. تا جایی هم موفق بوده اما فرهاد در مواجهه با مسئله هرمز بسیار منفعل عمل میکنه . فرهاد به دخترش میگه ما باید کمک کنیم مادرت از این مرحله راحت بگذره. یا اینکه نباید به این موضوع پر و بال داد. اما دقیقا جوری عمل میکنه که تمام فکر و ذکر آلاله میشه هرمز. چه معنی داره که بیاد به زنش پیشنهاد بده مثلا برای دیدن عشق سابقت ( البته همونطور که قبلا گفتم اگر به معنی واقعی کلمه عشقی بوده باشه) موهات رو فلان رنگ کن یا ناخن هات رو مانیکور کن یا ... . آیا این کار پر و بال ندادنه؟ این دیگه از اون ور بوم روشن فکری افتاده . اگر بخوام از یه زاویه دیگه نگاه کنم باید بگم این کتاب برای جامعه ایران نوشته نشده. یعنی ویژگی هاش به ویژگی های فرهنگ فعلی ایرانی و شخصیت فعلی مرد ایرانی نمیخوره. نویسنده اگر مثلا داستان رو در مورد یک زوج فرانسوی می نوشت شاید این ایراد بهش وارد نبود. اما واقعا در آنصورت کسی سراغش میرفت ؟ این جاست که قشنگ معلوم میشه کتاب هیچ حرفی برای گفتن نداشت و چاپ کردن این کتاب روی کاغذ به نظرم ظلم به اون درخت هایی هست که بابت کاغذ های کتاب جونشون رو از دست دادند.
این کتاب فقط به درد این میخوره که جلوت بازش کنی و بدون توجه به داستان فقط کلمه ها رو از جلوی چشمت بگذرونی و به مسائل روزمره ات فکر کنی بدون اینکه نگران باشی چیزی از داستان کتاب رو از دست داده باشی.
ای کاش زمانی برسه که هر کس احساس کرد دوست داره بنویسه بدون اینکه اولش به خط سیر داستانش فکر کنه، بدون اینکه واقعا حرفی برای گفتن داشته باشه دست به قلم نبره. این داستان ها چیزی به گنجینه ادبیات بشریت اضافه نمیکنه. فقط لکه ننگی بر پیشونی اونه.
اگر بخوام واقعا نمره بدم به کتاب بهش 0.5 میدم اما متاسفانه نه میشه این نمره رو داد و نه میشه به پایین گردش کرد. بالاجبار بهش 1 میدم.
چهل سالگی داستان زنی است در آستانه چهل سالگی. داستان افکار، باورها، و دلمشغولیات کسی که در گذشته آرزوهایی داشته و حالا به هر نحوی و به دلایل مختلف از آروزهایش دور مانده و جدا شده است.
تم کلی داستان میتوان� آفریننده� یک شاهکار باشد، که البته این کتاب بسیار معروف هم هست، اما ضعف ساختار و محتوای قلم نویسنده آنقد� عمیق است که نه تنها در طول داستان، حتی در پایان آن شما را با سوال «خب که چی؟» تنها میگذار�!
به نظر میرس� کل شخصیتها� داستان در اختیار آلالهان� و به نحوی مواظبش هستند نکند آب توی دلش تکان بخورد. تصویری که کتاب از آلاله میده� یک دختر نوزده ساله هست که دختر بیست سالها� گاه در نقش مادرش ظاهر میشود� نه زنی در آستانه چهل سالگی و پختگی. نویسنده از پس یکی کردن آلاله ظاهرا چهل سال و باطنا نوزده ساله به خوبی برنیامده است.
شخصیت فرهاد به عنوان مردی با درک و شعور بالا ارائه میشو� که بعد از آمدن هرمز این درک به بیشدرک� مبتلا میشو�! اگر روشنفکری فرستادن همسر جهت رنگ کردن موها و به جای عینک لنز زدن و نونوار شدن جهت ملاقات با عشق (بخوانید دوست پسر) سابق است، باید گفت مرزهای روشنفکری جابجا شده است. اوج تلاش نویسنده برای نشان دادن فرهنگ امروزی در این خلاصه شده است که شقایق پدر و مادرش را به اسم صدا بزند اما در عین حال آلاله نمیتوان� همکار-دوست صمیمیا� را به اسم خطاب کند و او را خانم شیرازی خطاب میکن�.
مورد بعدی شخصیت هرمز است. این شخصیت و آن رابطه به قدری مبهم است که هیچ حس همذاتپنداریا� را در شما برنمیانگیز�. چگونه این رابطه شروع شد؟ چه شد که تمام شد؟ به چه علت هنوز در ذهن آلاله زنده است؟ و هزاران سوال بیجوا� دیگر که هیچ پاسخی برای آنه� ارائه نشده است.
و در آخر شخصیت شقایق در چهل سالگی که برای من کاملا یادآور شخصیت آیه در عادت میکنی� ِ زویا پیرزاد است. اما به واقع این کجا و آن کجا!
به طور کلی فضاپردازی رمان کاملا سطحی و شخصیتپردازیه� ضعیف و فاقد هویت منسجمی هستند.
بعد از همه� این ضعفها� اصلی، داستان نقاط قوتی هم داشت. به عنوان مثال میتوا� به ارائه الگویی از شخصیت مردی که نمیکوش� همسرش را در قفس پنهان کند اشاره کرد؛ مردی که حامی و باشعور است و سعی دارد شرایط همسرش را درک کند و در کنار او باشد (هرچند از پس شخصیت پردازی عمیقت� به خوبی برنیامده بود و همانگونه که اشاره شد پس از ورود هرمز به ایران الگوی داستان ما ویران شد)، نقطه قوت دیگر، اشاره به حجم انرژیا� است که یک رابطه ناتمام از انسان میبلع�. رابطهها� بسیاری که در ظاهر تمام شدهان� اما درگیری ذهنی طولانی مدتی را ایجاد میکن� چرا که در ذهن فرد آن رابطه تمام نشده است. این اشاره خوب بود و شاید برای خیلیه� حکم تلنگری را داشته باشد. و آخرین نکته مثبت یک سری جملات به یاد ماندنی (در کنار عبارتها� نچسبی مثل غش غش خندیدن! ) و مفهومپردازیهای� است که در ذهن من خواهد ماند.
--------------------- جملات ماندگار کتاب: آدم باید به تعداد کسانی که میشناسد� ماسک داشته باشد. ... عشق با هیجان، بیفکر� و غم همراه است، اما دوست داشتن آرام، منطقی و استوار است. ... فهمید به زودی یکی از آن گپها� دو ساعته را پیش رو خواهند داشت. گپهای� که با چند سوال شروع میش� و بعد میرف� و میرف� تا بالاخره سر از یک جایی درآورد و این بستگی به خانم شیرازی داشت که چطور صحبت را ادامه دهد. آلاله در این زمینه هیچ استعدادی نداشت و در واقع ترجیح میدا� شنونده باشد. ... آلاله فکر کرد همیشه از من شروع میکن� تا به خودش برسد. ... آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری نگاه میکن�. فکر میکن� پیری یک حالت عجیب غریب است. اما وقتی به آن میرسد� میبین� هنوز همان دخترک پانزدهسال� است که موهایش سفید شده است، دور چشمهای� چین افتاده است، پاهایش ضعف میرو� و دیگر نمیتوان� پلهه� را سه تا یکی کند و از همه بدتر بار خاطره هاست که روی دوش آدمی سنگینی میکن�. ... یک جایی از دنیا یک کسی هست که وقتی به تو فکر میکن� قلبش گرم میشو�. ... بینظم� حاکی از نبودن افراد خانه، آرامش و نظمی را در روح او به وجود میآور�.
طرح ساده یک زاویه دید دانای کل ساده و یک نثر و روایت زنانه ی خیلی ساده با گذرهای زمانی کوتاه و بسیار جنس دغدغه مندی ای که زن ها بیشتر از این که در پی دوست داشته شدن باشن در پی هدفی ان که عشق بهش بسپرن رو نه تنها می پسندم بلکه باور دارم اما خب می شه این رو خیلی قوی تر هم نشون داد که نشون هم دادن.
پ.ن: ارزش یک بار خوندن رو برای شناخت نثر نویسندگان زن دهه های اخیر ایرانی داره.
کتاب رو چند سال پیش خوندم,بعد از دیدن فیلمش وقتی که فهمیدم کتابی هم هست که بر اساس اون ساخته شده و چه خوب که ساخته شده چون بسیار از کتاب جلوتر و بهتره در روایت و شخصیت پردازی معدود پیش میاد که فیلم از کتاب بهتر یا حتی برابر باشه و این فیلم قطعا جزوشونه من شخصیت های داخل کتاب رو خیلی دوست نداشتم و برام ملموس نبودن به خصوص رفتار دختر خانواده یعنی شقایق که هی خودش رو قاطی همه چیز میکرد و به خصوص برخوردش با این مساله و رفتارش با مادرش طوری که انگار اون مادر آلاله است خود آلاله هم بیشتر احساس دختر نوجوون بهم میداد و نه حتی زن جوان چه برسه یه خانوم میان سال که نسبتا جا افتاده تره در کل برای یک بار خوندن خوب بود
"چهل سالگی" رمانی است نه چندان بلند، از خانم ناهید طباطبایی. چهل سالگی روایتی است از احوال شخصی و درونیات یک زن. زنی که عشق را تجربه کرده است اما به معشوق نرسیده است. اما با این حال گریزی از دغدغه دوران عاشقی خود ندارد. برای من خوانش کتاب چهل سالگی جذاب بود. کتاب های اندکی به سویه های درونی ذهنیت و روان یک زن امروزی نزدیک شده اند. کتاب چهل سالگی از این منظر، کتاب متوسط اما جالبی است. زبان رسمی و معیار شخصیت های داستان، از روانی و صم��میت فضاها کاسته است. نویسنده در کاربرد برخی واژگان و ترکیب ها، تحت تاثیر گفتمان رادیو و تلویزیون و روزنامه هاست. گویا داستان چهل سالگی، از رمان "عادت می کنیم" زویا پیرزاد و فیلم " میم مثل مادر" زنده ��اد ملاقلی پور تاثیر گرفته است. با این احوال رمان چهل سالگی خالی از جذابیت داستاتی و شناختی و روانشناسی نیست.
در اواخر بیست و چهار سالگی، چهل سالگی را خواندم...تا چهل سالگی چقدر راه مانده است؟ نه خیلی دور به نظر نمی رسد! آیا وقتی چهل ساله شویم از شغل و زندگی و انسانی که هستیم راضی ایم؟ چه آدمهای� توی زندگی ما ستاره می شوند و چه ادمی همراه ما خواهد بود؟ نکند سر برگردانیم و حسرت بخوریم برای کارهایی که میشد انجام بدیم اما کوتاهی کردیم.... ؟ دوستی میگفت در زندگی همیشه تا اخرین توانت تلاش کن، چون یک روز به سنی خواهی رسید که اگر هم بخواهی نمی توانی تمام آن چیزی را که یکبار نادیده گرفته ای جبران کنی. و اما چهل سالگی....! آلاله زن� که همسری عاشق و مهربان داشت خانواده ای کوچک و زیبا و زندگی رضایت بخش از نظر دیگران، اما خودش حسرت کارهای نکرده ی زندگیش را میخورد، زنی که بخاطر چشم پوشی از چیزهایی که دوست داشت شوق زندگی را از دست داده بود....کتاب ساده ای بود.. ضعف های زیادی داشت، از نظر شخصیت پردازی. همین طور مجهول بودن خیلی چیزا...می تونست خیلی بهتر از این نوشته بشه..�.فقط چیزی ک دلم میخاست و توی این کتاب نبود نشون دادن رفتار فرهاد به شکل ب مرد ایرانی و در عین حال با دیدی باز بود که ناامیدم کرد اصلا!
من معمولا از هر کتابی که میخونم لذت میبر�. تا به امروز تنها کتابی که هیچ نکته مثبتی درش پیدا نکردم و بنظرم ارزش حتی یک بار خواندن رو هم نداشت همین کتابه.
داستانِ بلندِ خانم طباطبايي راست و ساده حرفش را مي زند. پيچ و تاب بيهوده ندارد. خودش را به در و ديوار نمي كوبد تا احساسات خواننده را بكشد ميانه ي ميدان و بياوردش ميان معركه اي كه مي توانست ساختگي و بدل باشد. احساسات رقيق شده و رمانتيسم درونش نيست و اين دلچسب ترش مي كند. خواننده را مواجه مي كند با موقعيتي حقيقي و البته روشن. آدمهاي داستان او آدمهاي عجيبي نيستند و خيلي به جا و درست سرجايشان قرار گرفته اند. حكايت حكايتي خواندني مي شود هنگامي كه خودت را در آن موقعيت بسنجي و درون داستان حضور داشته باشي حتا. داستان؛ داستانِ ملال هم هست و واقعيتي كه هميشه همراه دوست داشتن مي آيد:تكرا� و عادت. اما گاهي اين ملال هم دوست داشتني ترين دارايي آدمي ست وقتي تلنگري به خاطره ها مي خورد و مي داند كجاي داستان ايستاده است ... تجريش، ناتمـــــــام
کتاب به شدت به دلم نشست. با این که حجمی نداشت یه شبه تمومش کردم. برای اولین بار ریویی که دارم مینویسم میدونم بی طرفانه نیست پس اگه دوست ندارید نخونید. منم کسی توی گذشتم هست که بخاطر سیل زندگی و به امید پیشرفت خیلی وقته ارتباطی با هم نذاشتم اونم سال هاست خارج از ایرانه..... یه جاهایی از کتاب نفس حبس کرده بودم بعضی جاهاش پاهامو توی دلم جمع کرده بودم یه جاهاییشم چشمام اب زیادی اورده بود. شخصیت اصلی کتاب (آلاله) سال ها بعد به خاطر مساعل کاری با عشق دوران جوونیش دیدار میکنه. بعد از سال ها هر دو ازدواج کرده, موفق و متعلق به دو دنیای متفاوتن! اما خب ادمایی که میان توی زندگی ما یا تکه ای از ما میشن یا تکه ای از ما را میبرن ... بعد از نوشتن این رویو نوشته های بقیه ی دوستان هم خوندم جالبه تنها مردی هستم که روی این کتاب چیزی نوشته.
حال و هوای یک زن چهل ساله رو خیلی خوب توصیف می کنه و فضاسازی ها و ریزه کاری ها عالی و ملموس هستن. اشک مادر چهل ساله ام رو در آورد، فکر می کنم همین کافی باشه هر چند که کمی هم حالت ادبیات پاورقی رو داشت اما روی لب مرز حرکت کرد و کاملا به اون وادی سقوط نکرد. ای کاش من هم عاشق چیزی بودم، عاشق چیزی که فقط و فقط مال خودم باشد، عاشق یک کار، مثل هرمز، یک عشق مطمئن، عشق به چیزی که به عواطف جواب بدهد، نگران نباشی که پست بزند، یا کمتر دوستت داشته باشد، یا ته بکشد.
عشق های دوران جوانی همین ستاره ها هستند و تو هر وقت به ستاره ها نگاه کنی، می فهمی که یک جایی ، یک جایی از دنیا یک کسی هست که وقتی به تو فکر می کند ته قلبش گرم می شود .
داستان بلند (چهال سالگی) را بهترین اثر (ناهید طباطبایی) میدانن�. شاید اینگون� باشد. کارهای بعدی این نویسنده را نخواندها�. اما در این داستان خوش نوشته. نه اینک� منتظر باشید با شخصیتهای� مواجه شوید که با من و شما فرق میکنن� و جور دیگری زندگی میکنن� و اتفاقات دیگری در زندگیشا� به وجود میآی� که من و شما از این دست اتفاقات نداشتهایم� نه بالعکس. دقیقاً کاراکترهای داستانش را از بین من و شما انتخاب کرده است و در این داستان همه چیز عادی است و کمی گوه. هیچ اتفاق خاصی قرار نیست به وقوع بپیوندد و روز مرگی است و مانند زندگی ما یک اتفاق این روز مرگی را چند روزی عوض میکن� و باز همه چیز تبدیل میشو� به آنچ� که بود نمیدان� نسخها� سینمایی این اثر چگونه شد؟ اما برای تبدیل شدن به یک فیلم بسیار بسیار باید کاراکترها� داستان تغییر چهره دهند و وقایع نیز همینطو� و به اصطلاح سینمایی شود. اما (چهل سالگی) در کل ارزش یک بار خواندن را دارد
┶┶┶┶୨ৎ┶┶┶┶ اصلا دوست نداشتم . نتونستم باهاش ارتباط بگیرم . واقعا یعنی چی ! یه موضوع خنده دار نشدنی . مخصوصا صوتیش که هدا زین العابدین روایت کرده ، تاثیر بدتری داشت . خوانش خیلی بد بود . ┶┶┶┶୨ৎ┶┶┶┶
شاید یه رمان سطحیه که زنی در آستانه چهل سالگی با عشق دوران19سالگیش روبه رو میشه و حال و هوای اون دوران برای این زن دوباره یادآور میشه.ولی من اصلا حین خوندن این رمان به متن توجهی نداشتم و همش فکرم درگیر بود وقتی19ساله دیگه من 40ساله میشم دقیقاً چه نوع فردی شدم؟ همین که این رمان من رو به کلی خیالبافی و در نقطه مقابل کلی واقع بین بودن پیش برد، من رو راضی میکنه.شاید وقتی 40ساله شدم فردی میشم با انبوهی از آرزوهای به بادرفته، احساسات سرکوب شده و لحظات از دست رفته.
به هرحال وقتی هی پا به سن بذاریم به جای اندیشیدن و فکر کردن، به تکه هایی از تصاویری از گذشته نه چندان دورمون، توجه خواهیم کرد و ساعته� در تلاش خواهیم بود این خاطرات رو ورق بزنیم، خاطراتی گاهاً تلخ و گاهاً شیرین.
شاید بیشتر از پنج سال از وقتی فیلمشو دیدم گذشته .معمولا بین فیلم و کتاب کتابو ترجیح میدم ولی واقعاتواین مورد نویسنده فیلم بی نهایت بهتر عمل کرده بود و فیلمش خیلی خیلی از کتابش بهتر بود. شخصیت پردازی ضعیف و داستان شتابزده. اونقدر شتابزده که حتی میتونم بگم برخلاف موارد دیگه جزئیات فیلم بسیار از کتاب بیشتر بود.ضمن اینکه بازی فروتن و حاتمی واقعا فیلمو عمیق و دوست داشتنی کرده بود و کتاب اصلا توجهمو جلب نکرد. برای خسته کردن چشم قبل از خواب خوب بود از ناهید طباطبایی؟نه مطمئنم که دیگه چیزی ازش نمیخونم مگر همینقدر اتفاقی و قبل از خواب ...
كتاب شايد شخصيت پردازي قوي نداشته باشه اما مي تونم به خاطر احساس هاي زنانه كه در طول داستان موج ميزنه،خوندنش رو حداقل به خانم ها پيشنهاد كنم.بعد اين كتاب خيلي خيلي به چهل سالگيم فكر مي كنم.كه شايد تو اون سن از نظر ديگران خوشبخت به نظر برسم اما آيا واقعا اين باعث ميشه كه حس رضايت واقعي هم داشته باشم؟
همه جوان ها بلاخره یک روز عاشق می شوند ولی همه زندگی به همان عشق اول ختم نمی شود.معمولا آدم با عشق اولش ازدواج نمی کند،حتی گاهی با او حرف هم نمی زند،اما احساس قشنگی است که همیشه خاطرات آدم را شیرین می کند.
باعث شد همش چهل سالگی خودم رو تصور کنم که من چه جوری میشم ؟مثه آلاله باز سردرگمم؟ خیلی رفتم تو حال هوای اون سن و خودم جای آلاله میذاشتم .مخصوصا اون درگیری هایی که با ساز و موسیقی داشت در کل خیلی خوب بود .
دغدغه هاى يك زن،مادر،همسر چهل ساله كه پس از بيست سال بناست معشوق جوانيش رو ببينه و با دلهره از اينكه همسر و دختر و معشوقش به اين ديدار دوباره چگونه واكنش خواهند داد،در كشمكشه. داستان ساده و خطى بود و براى سرگرمى بدك نبود.همين:)
من توی ذهنم يه سری کتاب دارم تو ليست کتابایی که وقتی حوصله هیچ چیزی رو ندارم حالمو خوب میکنن. تقریبا هم همشون يه فضا رو دارن. يه داستان سر راست بدون ماجرا های اضافه که از زبون يه راوی توی يه خط صاف پيش ميره. امشب که حالم خوب نبود اومدم اين کتاب و که يه زمانی دوستم بهم قرض داده بود و من چون خیلی دوسش داشتم رفتم یکی واسه خودم خریدم و، خوندم و الان حالم خیلی بهتره. اولین خاطره من از این داستان بر میگرده به هفت سال پیش که با بابام سانس ديروقت این فیلم رو تو یکی از سینما های محدوده فلسطین تا انقلاب دیدیم. خیلی دوسش داشتم با اینکه تقریبا هیچ چیزی ازش نفهميدم. بابام بهم گفت بزرگ که شدی میفهمی و من منتظر اون روزی بودم که دلیل علاقم به این داستان و درک کنم. هرچند که فیلم با کتاب خیلی فرق ميکنه و هرچند که کتاب رو بیشتر دوس دارم ولی الان ميتونم دلیل علاقمو بگم. من چهار تا ترس بزرگ تو زندگیم دارم و پیر شدن یکی از اوناست. وقتی این کتاب و خوندم حس کردم یا من يه زن چهل سالم که بعضی روزا انقد شبیه آلاله میشم و تک تک کاراشو درک میکنم یا ناهید طباطبایی خیلی ماهره تو رسوندن کلماتش! هدفی که کتاب برای من داره منتقل کردن حس خوبيه که توی جمله هاش جا گرفته و بیرون کردن تا حدودی از این حس ترس مسخره از درون من. اینم یکی ديگه از اون کتابا بود که برخلاف اکثر ديگه آدما خیلی دوسشون دارم و چقدر الان خوشحالم که برای بار دوم خوندمش و این بار براش يه ریویو نوشتم!=)
این کتاب جز کتابهای� بود که در کتابخونه ما وجود داشت و منم خواستم یه کتاب کوتاه رو برای سرگرمی بخونم. عنوان کتاب نوید یه داستان خوب رو میداد� چیزی که شاید همیشه بهش فکر میکنی�. در چهل سالگی چی میشیم� نگران گذشتهه� یا آینده نیستیم؟ احساس پیری میکنی� یا نه؟ و... اما خبری از این ماجراها نبود. چهل سالگی بیشتر شبیه کتابها� عشقی جذاب در دوره نوجوونیه که مطمئن هستم نوجوونه� رو هم جذب نمیکن� چون اونا هم ترجیح میدن ماجرای عشقی مجردها رو بخونن نه عشق قدیمی متاهله� که هیچ اطلاعاتی ازش داده نمیشه. قطعا هدفی که نویسنده از نوشتن این کتاب داشته چیز دیگها� بوده که حتی نتونسته نیم قدمی به سمتش برداره. تنها نقطه قوت چهل سالگی همین بود که کمی به آینده نه چندان دورم فکر کنم اونم نه به واسطه متن کتاب که فقط به واسطه عنوانش.
یک داستان کوتاه برای یک روز عصر کتاب حس و حال یک زن در استانه چهل سالگی است و اینکه در طول همین قصه کوتاه با خودش و شرایطش اشتی میکنه و تصمیم میگیره بره دنبال چیزی که سال های جوانی دنبالش بوده و به دلایل مختلف از خیرش گذشته داستان با اینکه خیلی قوی نبود اما یک نکته مهم برای من داشت زنان به خصوص زنان سرزمین من خیلی راحت از خواسته های دلشون با توجه به شرایط میگذرند و بعدها این حسرت بزرگ در دلشون هست و خیلی وقتها خانواده و همراهان خوبی مثل آلاله داستان کنارشون نیست که بتونند مجددا برن سراغش. میشد احساسات این زن خیلی عمیق تر و خیلی دقیق تر واکاوی بشه و حس و حالش به من خواننده منتقل بشه
آلاله تا چند ماه دیگر پا به چهل سالگی می گذارد و اکنون در کنار همسر بسیار منطقی و مهربانش فرهاد و دختر شاد و سرحالش شقایق زندگی می کند . او مسئول برنامه ریزی کنسرت رهبر ارکستری است که قرار است از اروپا به ایران بیاید ولی این فرد کسی نیست به جز عشق دوران جوانی آلاله . آمدن عشق دوران جوانی به همراه دلهره ها و ترس و نزدیک شدن دوران پیری آلاله را گیج کرده و فرهاد و شقایق به او کمک می کنند .از روی اینکتاب فیلمی هم با بازی لیلا حاتمی واقای فروتن ساخته شده که اصلا خوب از اب درنیامده ..چهل سالگی شاید روایت خیلی از ما ادمهای میانسال باشد ..نگاه به پشت سر وتامل درباره انتخاب هامان وشاید کمی بازی روزگار واینکه دلمان بخواهد بدانیم ادمهای جوانیمان الان کجا ودر چه حالیند واگر الان ما با انها بودیم چگونه بودیم ..شخیت شوهر الاله در این کتاب بسیار منطقی مهربان وازاد اندیش است ..او شباهتی به مردهای حسود وسخت گیر ندارد اما دلتنگی وخستگی الاله خستگی شاید خیلی از زنهای ایرانی باشد وتوجه به اینکه گذشته ها گذشته وباید قدر انچه امروز به دست اورده ایم را بدانیم وبا نگاه به جلو پیش بروریم .مطمینا ان کسی که امروز در کنارش هستیم وزندگی را با همه سختی ومشکلات به پیش میبرد بهترین همدم در حال ما خواهد بود .
كتاب درباره زنى ست در آستانه چهل سالگى كه با خبر ورود عشق قديمى ش دچار بحران ميشود،اگرچه به نظر ميرسد ورود هرمز روال ارامش الاله رو بهم زده اما در واقع اين زن از مدتها قبل به خاطر كنار گذاشتن علايقش در دوران بعد از انقلاب و جنگ و ازدواج و مادر شدن كه چندبار بهش اشاره ميشه دچار سرخوردگى و از خودجداافتادگى و حتى شايد افسردگيه. به عمق و جزييات عشق الاله و هرمز پرداخته نميشه كه خب باز ميشه باهاش كنار اومد،اما شخصيت فرهاد به عنوان مرد ايرانى و انفعالش به شدت ازار دهنده ست.
اول فیلم شو دیدم بعد کتاب رو خوندم. خط به خطش چهره ی لیلا حاتمی زنده میشد جلوی روم و نمیذاشت تمرکز داشته باشم. از معدود کتاباییه که وقتی فیلم شدن فیلمشون بهتر از کار دراومده. ولی سبک نوشتن ناهید طباطبایی رو میپسندم.
تعريف كتابُ شنيده بودم و تو بازه زماني نيم ساعت از لحظه اي كه خريدمش خوندمش، كتاب جذابي بود كه نويسنده انگيزه خوندن ايجاد كردنُ خوب پياده كرده بود. حجم كم كتاب هم باعث تسريع خوندنش ميشد.