آنتون پاولویچ چخوف پزشک و داستانسر� و نویسنده و نمایشنامهنوی� پرآوازۀ روسی در ۱۷ ژانویۀ ۱۸۶۰ در تاگانروگ بهدنی� آمد. در سال ۱۸۷۹ وارد دانشکدۀ پزشکی دانشگاه مسکو شد. از نخستینسا� تحصیل در دانشگاه، به نویسندگی در مطبوعات پرداخت بهطوریک� همزما� با پایان تحصیلات به نویسندها� حرفها� مبدل شده بود. چخوف در سال ۱۸۸۰ به دریافت جایزۀ ادبی پوشکین نائل شد. چخوف را میتوا� بهحق� یکیا� پرکارترین نویسندگان عصر خودش شمرد. او گذشتهازآنک� از حرفۀ اصلی خود –طبابت� غافل نمیمان� و غالباً بهیار� دردمندان میشتافت� درطول عمر نسبتاً کوتاهش دهه� نمایشنامۀ کوتاه و بلند، نزدیک به ۶۰۰ داستان کوتاه و بلند، صدها مقاله و یادداشت و هزاران نامه بهرشتۀ تحریر درآورد.
Dramas, such as The Seagull (1896, revised 1898), and including "A Dreary Story" (1889) of Russian writer Anton Pavlovich Chekhov, also Chekov, concern the inability of humans to communicate.
Born (Антон Павлович Чехов) in the small southern seaport of Taganrog, the son of a grocer. His grandfather, a serf, bought his own freedom and that of his three sons in 1841. He also taught to read. A cloth merchant fathered Yevgenia Morozova, his mother.
"When I think back on my childhood," Chekhov recalled, "it all seems quite gloomy to me." Tyranny of his father, religious fanaticism, and long nights in the store, open from five in the morning till midnight, shadowed his early years. He attended a school for Greek boys in Taganrog from 1867 to 1868 and then Taganrog grammar school. Bankruptcy of his father compelled the family to move to Moscow. At the age of 16 years in 1876, independent Chekhov for some time alone in his native town supported through private tutoring.
In 1879, Chekhov left grammar school and entered the university medical school at Moscow. In the school, he began to publish hundreds of short comics to support his mother, sisters and brothers. Nicholas Leikin published him at this period and owned Oskolki (splinters), the journal of Saint Petersburg. His subjected silly social situations, marital problems, and farcical encounters among husbands, wives, mistresses, and lust; even after his marriage, Chekhov, the shy author, knew not much of whims of young women.
Nenunzhaya pobeda, first novel of Chekhov, set in 1882 in Hungary, parodied the novels of the popular Mór Jókai. People also mocked ideological optimism of Jókai as a politician.
Chekhov graduated in 1884 and practiced medicine. He worked from 1885 in Peterburskaia gazeta.
In 1886, Chekhov met H.S. Suvorin, who invited him, a regular contributor, to work for Novoe vremya, the daily paper of Saint Petersburg. He gained a wide fame before 1886. He authored The Shooting Party, his second full-length novel, later translated into English. Agatha Christie used its characters and atmosphere in later her mystery novel The Murder of Roger Ackroyd. First book of Chekhov in 1886 succeeded, and he gradually committed full time. The refusal of the author to join the ranks of social critics arose the wrath of liberal and radical intelligentsia, who criticized him for dealing with serious social and moral questions but avoiding giving answers. Such leaders as Leo Tolstoy and Nikolai Leskov, however, defended him. "I'm not a liberal, or a conservative, or a gradualist, or a monk, or an indifferentist. I should like to be a free artist and that's all..." Chekhov said in 1888.
The failure of The Wood Demon, play in 1889, and problems with novel made Chekhov to withdraw from literature for a period. In 1890, he traveled across Siberia to Sakhalin, remote prison island. He conducted a detailed census of ten thousand convicts and settlers, condemned to live on that harsh island. Chekhov expected to use the results of his research for his doctoral dissertation. Hard conditions on the island probably also weakened his own physical condition. From this journey came his famous travel book.
Chekhov practiced medicine until 1892. During these years, Chechov developed his concept of the dispassionate, non-judgmental author. He outlined his program in a letter to his brother Aleksandr: "1. Absence of lengthy verbiage of political-social-economic nature; 2. total objectivity; 3. truthful descriptions of persons and objects; 4. extreme brevity; 5. audacity and originality; flee the stereotype; 6. compassion." Because he objected that the paper conducted against Alfred Dreyfus, his friendship with Suvorin ended
The Collected Works of Anton Chekhov: Short Stories Vol 2, Anton Chekhov
A Russian author, playwright, and physician, Anton Chekhov is widely considered one of the best short-story writers of all time. Having influenced such writers as Ernest Hemingway, Raymond Carver, and James Joyce, Chekhov's stories are often noted for their stream-of-consciousness style and their vast number.
Raymond Carver once said, "It is not only the immense number of stories he wrote--for few, if any, writers have ever done more--it is the awesome frequency with which he produced masterpieces, stories that shrive us as well as delight and move us, that lay bare our emotions in ways only true art can accomplish."
In The Complete Stories of Anton Chekhov, Volume 2: 1886, Blackstone has compiled fifty-five of Chekhov's short stories.
تاریخ نخستین خوانش: روز هشتم ماه ژانویه سال2003میلادی
عنوان: مجموع� آثار چخوف، جلد دوم: داستانها� کوتاه 2؛ نویسنده: آنتون چخوف؛ مترجم: سروژ استپانیان؛ تهران، انتشارت توس، سال1381، در584ص، شابک9643155455؛ موضوع داستانهای کوتاه از نویسندگان روسیه - سده19م
داستانهای کوتاه چخوف در این مجموعه ده جلدی، چهار جلد، از جلد یک مجموعه، تا جلد چهارم است؛
فرست داستانهای کوتاه جلد نخست: مغروق، یک صحنه ی کوچک - تهیه کننده در زیر کاناپه، داستانی از پشت صحنه - بچه ی تُخص - در پستخانه - انتقام زن - خوشحالی - در اتاقهای یک هتل - از خاطرات یک ایده آلیست - نزد سلمانی - بی عرضه - سپاسگزار - به اقتضای زمان - نقل از دفتر خاطرات یک دوشیزه - سکوت یا پُر حرفی؟ - گناه کار شهر تولدو - صدف - ناکامی - بوقلمون صفت - زندگی زیباست برای آنهایی که قصد انتحار دارند - در بهار - آمریکایی وار - شوخی کوچولو - خوش اقبال - اندوه؛
داستانهای کوتاه جلد دوم: جلد دوم شامل چهل و هشت داستان است که به تفکیک سالها� نگارش است، و نسبت به جلد نخست، طنزی تلخ و گزنده تر دارند؛ به ویژه داستانهای سال 1886؛ فرست؛ سال 1884میلادی بقیه؛ فاجعه ای در شکار ص 9, سال 1885میلادی؛ تاریخ زنده، ص 237؛ هر دو بهترند، ص 241؛ در اتاقهای یک هتل ص 248؛ زندگی زیباست ص 252؛ چکمه ها ص 254؛ روشنفکر کند ذهن ص 260؛ از خاطرات یک ایده آلیست، ص 267؛ شکارچی ص 273؛ داماد و پدرجان، ص 280؛ مهمان، ص 287، مغروق ص 293؛ سرکار استوار پریشی به یف، ص ص 298؛ دیوار ص 304؛ نینوچکا، ص 308؛ بیکار ص 315؛ تهیه کننده در زیر کاناپه، ص 321؛ مفسده جو ص 326؛ در غربت ص 333؛ دو روزنامه چی ص 339؛ کدخدا ص 344؛ییلاقیها ص 351؛ سگ گرانقیمت، صص 354؛ سال 1886میلادی؛ ناکامی ص 361؛ جهت اطلاع شوهرها، ص 365؛ بزرگترین شهر روسیه، ص 371؛ دلتنگی ص 373؛ ولوله ص 381؛ فرانسوی کودن ص 391؛ شوخی کوچولو ص 396؛ اگافیا ص 402؛ عشق ص 416؛ مرد آشنا ص 424؛ خوش اقبال ص 429؛ مدیر کل ص 436؛ در مدرسه شبانه روزی، ص 459؛ در ییلاق ص 464؛ خواننده ی کر، ص471؛ بدبختی ص 479؛ جوراب صورتی ص 496؛ مسافر واگن درجه یک ص 502؛ نانخورها ص 512؛ وای دندانم ص 521؛ مرد غیرعادی ص 525؛لجن ص 531؛ رویاها ص 556؛ واقعه ص 568؛ سخنران ص 576؛ تصاویر ص 581؛
تاریخ بهنگام رسانی 09/10/1399هجری خورشیدی؛ 27/09/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
از متن کتاب: ساعت شش صبح بعد در حالی که شادمانه سوت میزد� و گلها� وحشی سر راه را به ضرب عصایم پرپر میکردم� به دعوت دوستم پاول ایوانیچِ «تنگ چشم» جهت شرکت در جشنِ عرش کلیسا، پای پیاده راهی تنوو شدم. صبح فوقالعاد� خوبی بود. انگار خودِ نیکبختی بر فراز زمین خیمه زده بود و با بازتابش در قطرهها� الماسگون شبنم، روح رهگذران را به خود جلب میکر�... جنگلِ غرق در نور بامدادی، طوری آرام و بیحرک� بود که انگار به صدای قدمها� من و جیکجیک� دسته جمعی پرندگانی که با ابراز عدم اعتماد و وحشت از من استقبال میکردند� گوش فرا میدا�... تبخیرهای سبزه� بهاری هوا را اشباع کرده بود و با لطافت خود، ریهها� سالمم را نوازش میکر�. هوا را حریصانه میبلعیدم� مناظر پیرامونم را با چشمها� آکنده از وجد تماشا میکردم� بهار و جوانی را احساس میکرد� و چنین میانگاشت� که توسها� جوان و علفها� حاشیه� جاده و حشرات پرهیاهوی بهاری، در این احساس با من شریک بودند. با خود فکر میکرد�: «با وجود این همه فضا برای زیستن و اندیشیدن، سبب چیست که بشر در آلونکها� تنگ و در آرمانها� تنگ و باریک خود، تنگ هم وول میخورد� چرا نمیآی� اینجا زندگی کند؟» و تخیل در آن لحظه� شاعرانها� مایل نبود به زمستان و به نان � به دو اندیشه� اندوهباری که شاعران را به پترزبورگ سرد و عاری از لطافت شاعرانه، و به مسکوِ ناتمیزی که به شاعران حقالتالی� میپرداز� اما الهام نمیبخشد� میران� � بیندیشد و با چنین افکاری مزاحم خود شود. . چخوف را فقط و فقط با ترجمه� سروژ استپانیان بخوانید.
اگر بخوام روی جلد اول و دوم یک مقایسه کوچک انجام بدم. در جلد اول به سبک زندگی اشرافی بیشتر تر پرداخته بود و یک جاهایی که راوی دختران رو امل و ترشیده و ضعیف خطاب می کرد من رو یاد افکار ایرانیزه انداخت. شاید بگیم اقتضا اون زمان بوده که چخوف خواسته افکار سنتی رو به تصویر بکشه اما من نظرم این هست چخوف می تونست نثر رو جور دیگری بنویسه که جنس اناث رو امل ندونه و یه الگویی باشه. در جلد دوم یه انقلاب ذهنی کوچک شکل گرفته. در بعضی داستان ها زن ها برای دفاع از حقوقشون از بطن جامعه برخاسته اند/از زندگی اشرافی فاصله گرفته عفونت ها و فلاکت های قشر پرولتر که برخاسته از جامعه دیکتاتور اشرافیست رو در یک داستان طولانی خیلی خوب از زبان شخصیت ها روایت می کنه. همچنین به فلسفه و شورش ذهن هایی می پردازد که جهان را از نگاهی دیگر می نگرد و در رنج اگاهی روشنفکری خود بیمار است مثل داستان اتاق شماره شش. درست انجا که می گوید" نباید مخل دیوانه شدن آدم ها شد. در جلد دوم شاهد داستان های بلند هستیم.
جلد دوم شامل چهل و هشت داستان به تفکیک سالها� مختلف است که داستان ها بیشتر دارای موضوعات انسانی و شخصیتی بوده و نسبت به جلد اول، طنز تلخ و گزنده تری دارند؛ به خصوص داستان های سال 1886
تابستان ۱۴۰۰ در مورد چخوف حرفای زیادی گفته شده و به نظرم واقعا مهم ترین داستان کوتاه نویس تاریخ ادبیاته. جلد دوم داستان های کوتاه چخوف برام از اولی جذاب تر بود که شاید به دلیل این بود که کم کم با روش خاص قصه گویی چخوف بیشتر اخت شدم. قصه های این جلد هم مثل قبلی سرشار از عشق، توصیفات شاعرانه و زیبایی بود و البته طنز خاص چخوف که هر چیز نفرت انگیز و اندوهناکی رو هم میتونه زیبا کنه. یکی از بلندترین داستانهای چخوف هم در این جلد اومده: فاجعه ای در شکارگاه که به نظرم اوج قدت قصه گویی چخوفه. اینقدر در این رمان کوتاه چخوف با جزییات شخصیت ها رو توصیف کرده که کاملا برای ما آشنا و قابل فهم میشن. خود قصه هم خیلی جذابه و واقعا نمیشه کتاب رو زمین گذاشت. یکی از مهم ترین داستاهای این جلد برای من قصه ی دلتنگی بود. این قصه ی غمناک داستان یه سورچیه که پسرش رو تازه از دست داده و دنبال یه گوش شنوا می گرده تا از رنجهاش حرف بزنه و سرانجام به اسبش متوسل میشه. این بخش قصه واقعا تنهایی سورچی رو جوری توصیف کرده که اشک ادم درمیاد: اندوهی که ناپدید شده بود دوباره پدیدار می شود و بیش از پیش بر قلبش سنگینی می کند. نگاه نگران و پردردش روی انبوه جمعیتی که در پیاده روها رفت و آمد می کنند می لغزد. از میان هزاران نفری که در خیابان های شهر در رفت و امدند آیا یک نفر هم پیدا نمی شود که به درد دل او گوش دهد؟ اما آدمها به شتاب می گذرند بی آنکه به او و اندوهش اعتنا کنند ... اندوهی است گران، اندوهی است که به بی نهایت می ماند... اگر سینه اش را بشکافند و اندوهش راه خروج بیابد ای بسا سراسر دنیا را در بر بگیرد- با وجود این اندوهی است ناپیدا؛ اندوهی است که در پوسته ای کوچک چنان نهان شده است حتی در روز روشن هم با چراغ نمی شود رویتش کرد... ص ۳۷۸ یعنی حتی اون نقطه ها و گسستگی متن هم نشوندهنده ی هنر چخوف در توصیف احساسات عمیق انسانیه.
و یه موضوع جالب دیگه هم تو قصه ی مسافر واگن درجه ی یک برای من پیش بینی حیرت انگیز چخوف از معروف شدن ادمهای بیهوده است. البته پیش بینی که نه از همون موقع هم ادمهای بیهوده گویا رو بورس بودن و الان که دیگه به اوج خودش رسیده.
این جمله رو هم خیلی دوس داشتم: شناخت روح انسان سخت است اما شناخت روح خویش، سخت تر. ص ۱۲۷
چخوف چیست؟ پاسخ: فرم،فرم،فرم چخوف لَنگ محتوا نمی ماند،شاید واسه همینه که بیش از ششصد داستان کوتاه در عمر کوتاهش نگاشته! چخوف در چهار پنج صفحه داستانش را می گوید،شخصیت هایش را می پردازد،گره می افکند و نقطه عطف غیرمنتظره طراحی می کند. طعم نوشته هایش طعم آبنبات چوبی است، البته نقش سروژ استپانیان غیرقابل کتمان است.ترجمه سروژ برای من شیواتر از تمام ترجمه های روسی هست که تا حالا خوندم.
� #معرفی_کتاب #مجموعآثارچخوف #جلددوم اثر #آنتون_پاولویچ_چخوف ترجمه #سروژ_استپانیان کتاب به ترتیب سال نگارش از داستانها� کوتاه جناب چخوف میباش� که هر کدام از داستانها در قالب طنز و فکاهی دارای نکته های آموزنده میباش�. تصمیم گرفتم پس از مطالعه هر جلد یک داستان کوتاه را انتخاب و ارائه کنم.
زندگی زیباست
زندگی، چیزی است تلخ و نامطبوع اما زیباسازی آن کاری است نه چندان دشوار. برای ایجاد این دگرگونی کافی نیست که مثلا دویست هزار روبل در لاثار ببری یا به اخذ نشان «عقاب سفید» نایل آبی یا با زیبارویی دلفریب ازدواج کنی یا به عنوان انسانی خـوش قلب شهره دهـر شـوی ـ نعمتهایی را که برشمردم، فناپذیرند، به عادت روزانه مبدل می شوند. برای آنکه مدام ـ حتی به گاه ماتم و اندوه ـ احساس خوشبختی کنی باید: اولا از آنچه که داری راضی و خشنود باشی، ثانیاً از این اندیشه که «ممکن بود بدتر از ایـن شـود، احساس خرسندی کنی و این کار دشواری نیست:
وقتی قوطی کبریت در جیبت آتش می گیرد از اینکه جیب تو انبار باروت نبود خوش باش، رو خدا را شکر کن.
وقتی عده ای از اقوام فقیر بیچارهات سرزده به ویلای ییلاقیات می آیند. رنگ رخسارت را نباز، بلکه شادمانی کن و بانگ برآر که: «جای شکرش باقی است که اقوامم آمده اند، نه پلیس!»
اگر خاری در انگشت خلید، برو شکر کن که: «چه خوب شد که در چشمم نخلید!»
اگر زن با خواهرزنت به جای ترانهای دلنشین گام می نوازد، از کوره در نرو بلکه تا می توانی شادمانی کن که موسیقی گوش می کنی، نه زوزه شغال یا زنجموره گربه.
رو خدا را شکر کی که نه اسب بارکش هستی، نه میکرب، نه کرم تريشين، نه خوک، نه الاغ، نه ساس، نه خرس کولیها� دوره گرد. پایکوبی کن که نه شل هستی، نه کور، نه کر، نه لال و نه مبتلا به وبا... هلهله کن که در این لحظه روی نیمکت متهمان ننشسته ای، رویاروی طلبکار نایستاده ای و برای دریافت حق التألیفت در حال چانه زدن با ناشرت نیستی.
اگر در محلی نه چندان پرت و دور افتاده سکونت داری از این اندیشه که ممکن بود محل سکونت پرت تر و دور افتاده تر از این باشد شادمانی کن.
اگر فقط یک دندانت درد میکند، دل به این خوش دار که تمام دندانهایت درد نمی کنند.
اگر این امکان را داری که مجله «شهروند» را نخوانی با روی بشکه مخصوص حمل فاضلاب ننشسته و یا در آن واحـد سـه تا زن نگرفته باشی، شادی و پایکوبی کن.
وقتی به کلانتری جلبت میکنند از اینکه مقصد تو کلانتری است، نه جهنم سوزان، خوشحال باش و جست و خیز کن.
اگر با ترکه� توس به جانت افتاده اند هلهله کن که: «خوشا به حالم که با گزنه به جانم نیفتاده اند!» وقس عليهذا... ای آدم، پند و اندرزهایم را به کار گیر تا زندگی ات سراسر هلهله و شادمانی شود.
۱۴۰۰/۰۸/۲۱ ۱۲:۰۵🏠 امتیاز من: ۵ از ۵ 🥇🏅�
فرست
۱۸۸۴ بقیه ۱.فاجعه ای در شکار ۱۸۸۵
۲.تاریخ زنده ۳.هر دو بهترند ۴.در اتاقهای یک هتل ۵.زندگی زیباست ۶.چکمه ها ۷.روشنفکر کندذهن ۸.از خاطرات یک ایده الیست ۹.شکارچی ۱۰.داماد و پدرجان ۱۱.ممان ۱۲.مغروق ۱۳.سرکار استوار پریشی به یف ۱۴.دیوار ۱۵.نینوچکا ۱۶. بیکار ۱۷.تهیه کننده در زیر کاناپه ۱۸.مفسدہ جو ۱۹.در غربت ۲۰.دو روزنامه چی ۲۱.کدخدا ۲۲.ییلاقی ها ۲۳.سگ گران قیمت
۱۸۸۶
۲۴.ناکامی ۲۵.جهت اطلاع شوهرها ۲۶.بزرگ ترین شهر روسیه ۲۷.دلتنگی ۲۸.ولول ۲۹.فرانسوی کودن ۳۰.شوخی کوچولو ۳۱.آگافیا ۳۲.عشق ۳۳.مرد آشنا ۳۴.خوش اقبال ۳۵.مدیرکل ۳۶.در مدرسه شبانه روزی ۳۷.در ییلاق ۳۸.خواننده کر ۳۹.بدبختی ۴۰جوراب صورتی ۴۱.مسافر واگن درجه یک ۴۲.نانخورا ۴۳.وای دندانم ۴۴.مرد غیرعادی ۴۵.لجن ۴۶.رؤیاا ۴۷.واقع ۴۸.سخنران
و چه میتوان گفت... ستاره پنجم رو ندادم چون همچنان احساس میکن� ممکنه جلد های بعدی مرا بیشتر شگفت زده کنند. این جلد با داستان بلندی آغاز شد که بسیار حال و هوای خاص خودش را داشت و واقعا میش� از فضاسازی ها لذت برد. در ادامه داستان های کوتاه با چاشنی طنز همچنان در بین نثر ها گنجانده شده بودند و حاصل معرکه بود.