طلابازی، نقطه عطف های خوبی را انتخاب کرده بود اما به دلیل پرداخت عجولانه و عوض شدن شخصیت به یکباره ی تورج در پایان داستان و ژرق نشدن در شخصیت ها و نبودن عنصر کشمکش درونی و بیرونی، کتاب با کشش همراه نبود. شخصیت اشکان که اورده می شود و تا حدی هم پرداخت می شود و در انتهای داستان رها می شود- گی بود؟ اینو می خواست؟- . شخصیت تورج و تغییری که در انتهای داستان می کند و پدر و پسر در صلح با هم بازی می کنند واقعا ناگهانی بود. . مادر و سواسی بودنش و پناه بردنش به برادرش اصلان در داستان و گره افکنی و گره گشایی و.. تاثیری نداشت. . زهرا دختر پولدار و کولی که راوی داستان عاشقش می شود و او را جا به جا به یاد زیبا خاله اش می اندازد که در جنگ بوده. چرا؟ خوب چی میشه؟ بعدش ؟ .
روايت تلاش جووناي نسل ما که تلاش ميکنن زندگي موفق گذشتگانشون رو زنده کنن. روايت به سيم آخر زدن نسل قبل ما و تخريب همه ي چيزهاي خوبي که وجود داشته، طوري که حتي به نسل ما هم فشار ميارن که راه اشتباه همونا رو در پيش بگيريم. روايت دل بستگي هاي بي حاصل به آدمها و اتفاقات دور و بر.
يه جاهايي از داستان حس ميکردم کتاب داره به سمت زرد شدن پيش ميره، اما دوباره سريع از اون حالت درميومد.
اين کتاب رو دوست داشتم. در واقع فکر ميکنم براي شروع خوب بود. حداقل خيلي خيلي بهتر از کتابهاي ديگه اي بود که نشر چشمه از نويسندگان جديد چاپ ميکنه. سابقه ي دوستي ام با اميرحسين شربياني هم تاثيري توي امتياز دادن و نظرم در مورد اين کتاب نداشت واقعا.
طلا بازی نوشته امیرحسین شربیانی داستان جوانی است که در گیر و دار دعواهای بی پایان پدر و مادر به دام افتاده است. پدری که از گذشته های دور خانواده، ثروت و اعتبارش را در روی میز بازی گذاشته و هر بار بازنده تر از قبل از پای میز برخاسته است. مادری که جز شستن و رفتن و پختن، نالیدن و ماندن و دم بر نیاوردن کار دیگری نیاموخته و پسری که در این میان دستی بر شاخ درخت آرزوهای ناممکن و پایی در تالاب سقوط دارد. داستان جذابیت و کشش خود را در اکثر صفحات حفظ میکند و به بیان تضادهای نسل جوانی می پردازد که سعادت را در نام و رنگ ماشین، سلامتی را در عضله های برآمده و آرامش را در خانه هایی دور از خانه پدری جستجو میکند. دخترانی که تن شان را به امید ثروتمند شدن اجاره می دهند و پسرانی که به تن هایی می آویزند که دلی در گروی عشقشان ندارند. شخصیت های کتاب طیفی از رنگ سیاه و سفید ندارند یا حداقل اینکه بسیار به یک سمت این طیف نزدیکند. تورج سیاه است، حاجی سیاه است، بابا جیلی سفید است و مامان بی رنگ، نه سیاه و نه سفید، بی رنگ است، خاکستری نیست. من شخصا آدمهای خاکستری را دوست دارم و معتقدم یک نویسنده زمانی می تواند نام شخصیتهای کتابش را جاودانه در ذهن خواننده حک کند که آنها را خاکستری رنگ آمیزی کند، خاکستری یعنی واقعی، واقعی یعنی شبیه به ما و ما آدمهای شبیه به خودمان را خوب درک میکنیم و دوست داریم و در حافظه مان نگاه میداریم. داستان توسط اول شخص روایت می شود و به مرور وقایعی که در همان زمان رخ میدهد می پردازد، همزمان فلاش بک هایی به گذشته دور و حضور پر رنگ بابا جیلی دارد. بازگشت به گذشته تکنیک جذابی است برای ترکیب حال و گذشته که در طلابازی بسیار از آن استفاده شده است. داستان پر است از شخصیت هایی که از همان اواسط کتاب می فهمی پایان شان را نخواهی فهمید. نه اینکه پایان باز داشته باشند، پایان رها شده دارند و در این میان پدری که پس از یک شب استراحت آن چنان تغییر میکند و آنچنان به قدرت تجزیه و تحلیل می رسد که میتواند علل نهفته در اعماق ناخودآگاهش را در سالهای دور کشف کند! توانمندی که برای افراد آگاه به خود هم به سادگی رخ نمی دهد چه برسد به یک معتاد به کوکائین. عنوان کتاب طلابازی است و طلا در شکل گیری داستان کتاب هم نقش کلیدی دارد. در جای جای داستان نویسنده ارتباطاتی بین طلا و زندگی یافته است که برای خواننده ای که همیشه به طلا صرفا به عنوان ابزار زینت بخش نگریسته جذاب خواهد بود. کتاب را که میخوانی احساس میکنی که نویسنده جوانی آنرا نوشته است و وقتی به یاد می آوری که امیر حسین شربیانی هنرمندی جوان است این امید در دلت جوانه میزند که گذشت ایام و کسب تجربه زندگی از این جوان، نویسنده ای با آثار ماندگار بسازد.
تا صفحه ۵۰ به امید بهتر شدن خواندم فاجعه به معنای واقعی کلمه ، چرت و پرت وپلا از همه چی بدتر زاویه دید نگارنده متن هست ، خرده بورژوا ی که به کمک نشر چشمه لقب نویسنده هم پیدا کرده
بیشترین کلمه تکرار شده در این متن اصالت و اصیل بودن هست که خلاصه شده به مدل ماشین و ثروت و...
باید برای ناشر تاسف خورد برای چاپ همچین کاری ، و نا امیدی که از داستان فارسی برای خواننده ایجاد می کنه