خاطره بازي هاي دوايي از دوره ي نوجواني و پيوندهايش با زندگي كهن سالي. براي هر خواننده اي شايد گيرا نباشد چرا كه سبك و سياق نوشتن دوايي به تامل و تاخير هم نياز دارد در خواندن. تصاوير ذهني كه مي آيند و چه ها كه نمي كنند
گاهی اوقات دلم میخواد بجای نسل سوم بودن از نسل شورشی پدرم و همسالانش بودم ( مثل دوایی )و دنیای اونها رو تجربه میکردم ، با اینکه خیلی برای قدیمها ارزش قایل هستن و همیشه ورد زبونشون اینه که : دیگه هیچی مثل قدیمها نیست ، حتی مزه نوشابه !!!!
كتاب (امشب در سينما ستاره) تا اين لحظه كه دارم اين متن را مينويس�(چهاردهم دي ماه هشتاد و هفت) آخرين مجموعه داستان از آقاي (پرويز دوايي) است كه چند روزي بيشتر نيست كه روانه� كتابفروشيه� شده است در بين كتابخوانا� نام (پرويز دوايي) نه به خاطر داستانه� و ترجمههاييس� كه انجام داده است مطرح است؛ بلكه بيشت� و بيشت� به خاطر نقدهاي سينمايي كه در زمان پيش از انقلاب مينوشت� محبوب است و اكنون نام پرويز دوايي تداعي كننده� آن فضا و نوستالژي آن فضا و نوشتههاس�
این دومین کتابی بود که از پرویز دوایی خوندم و مثل کتاب اول، «ایستگاه آبشار»، لحن روایت داستان هاش رو خیلی دوست داشتم. پرویز دوایی برای هواخوری و قدم زدن میره به دور و اطراف محل سکونتش و با توجه به حال و هوای اون لحظه هاش، شروع میکنه از خاطرات شیرین گذشته اش تعریف کردن.
بعد از خوندن آخرین جمله ی داستان «پیله ی برفی تنهایی»، ناخودآگاه بلند گفتم: «ای جان!» بس که لذت برده بودم از داستان و از مدل قصه گویی نویسنده