Simin Dāneshvar � was an Iranian academic, novelist, fiction writer and translator, largely regarded as the first major Iranian woman novelist. Daneshvar had a number of firsts to her credit.
سیمین دانشور نویسنده و مترجم ایرانی است. وی نخستین زن ایرانی است که به صورتی حرفها� در زبان فارسی داستانو رمان نوشت. مهمتری� اثر او رمان سووشون است که نثری ساده دارد و به ۱۷ زبان ترجمه شده است و از جمله پرفروشتری� آثار ادبیات داستانی در ایران محسوب میشود�.� سیمین دانشور در هشتم ارديبهشت ماه سال ۱۳۰۰ در شیراز به دنیا آمد.� تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در مدرسه� انگلیسی «مهر آیین» به پایان برد. دانشور سپس برای تحصیل در رشته� زبان و ادبیات فارسی وارد دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۲۹ با دفاع از رساله خود در مورد زیباییشناس� موفق به كسب درجه دكترا از این دانشگاه شد.� وی در سال ۱۳۲۹ با جلال آلاحم� نويسنده� نامی ازدواج کرد.� سیمین دانشور دو سال بعد برای تحصیل در رشته زیباییشناس� به دانشگاه استنفورد رفت و در بازگشت در هنرستان هنرهای زیبا و دانشگاه تهران به تدریس مشغول شد. وی در سال ۱۳۵۸ از دانشگاه تهران بازنشسته شد. او مهم ترین نویسنده زن و از برترین چهره های ادبیات معاصر ایران است
آثار برجسته� سیمین دانشور:� ـ آتش خاموش ـ شهری چون بهشت ـ سوشوون ـ چهل طوطی (با جلال آلاحم�)� ـ به کی سلام کنم؟ ـ غروب جلال ـ جزیره سرگردانی ـ ساربان سرگردان ـ غروب جلال
این کتاب جلد دوم و ادامه� کتاب جزیره� سرگردانی س�. نمیتونم بگم ضعیفت� یا قویت� از کتاب قبلی بود به نظرم کمی متفاوت بود. همچنان شعار خیلی پررنگ بود و شخصیته� به دل نمینشستن�. با این حال من این رو از جزیره� سرگردانی بیشتر دوست داشتم چون کمی ریتم تندتر� داشت اما همچنان با بسیاری از حرفه� و شعارهای این کتاب هم مثل کتاب قبل مخالفم. اما داستان کتاب در ادامه� کتاب قبل به زندگی هستی و مراد و سلیم پرداخته. پس از ماجراهای جلد قبلی در اتفاقی هستی دستگیر شده و حالا زندگی همه دستخوش تغییراتی میشه. جریان کتاب تا اتفاقات سال ۵۷ و جنگ ایران و عراق ادامه پیدا میکن�.ه
سه گانه سرگردانی که دو کتابش چاپ شد و کتاب سوم مثل عنوانش دچار سرگردانی شد و ده ساله که هیچ خبری ازش در دست نیست. قبلا توی ریویویی که برای سووشون نوشتم گفتم به سیمین دانشور تعصب دارم و با تعصب امتیاز مید� و به این کتاب هم با تعصب نمره� سه رو دادم. شاید باورنکردنی باشه که نویسنده� سووشون این کتاب رو نوشته. به نظر من هر داستانی با هر لایهه� و سطوح زیرینی که داره باید در سطح اول چیزی برای گفتن داشته باشه اما توی داستان ساربان سرگردان خیلی جاها سطح اول داستان فدای سطوح زیرین میش�. مثلاً فرار فرخنده از زندان و رها شدن مراد و هستی تو جزیره سرگردانی و ایضاً فرار اونها خیلی تصادفی رخ مید� و دنیا دست به دست هم مید� تا نقشهها� ضعیف و حماسی احمد گنجور به ثمر بشینه. نکته دیگها� توجه من رو جلب کرد فضای داستان بود. داستان با روایت سلیم شروع میش� به هستی میرس� و در این بین یک فصل هم به شخصیت مرکزی مراد میرس� (هر چند راوی سوم شخص میمون�)... اولین انتظاری که از یک کتاب دنبالهدا� میش� داشت اینه که فضا و زبان کتاب قبلی رو دنبال کنه اما ساربان سرگردانی نمیتون� دنبالهرو� جزیره سرگردانی باشه. شخصیتپردازیه� هر چقدر که تو کتاب جزیره سرگردانی شده باقی میمون� و تو این کتاب کمتر سراغ این مبحث میر�. خیلی از تیکه کلامه� بین تمام شخصیتها� رمان یکسانه... مثلاً از زبان مراد و سیمین و... توی تعاریفشون از دیدههاشو� لفظ «بشنو از...» خوانده میش�. دیالوگه� خیلی شعاری و ایدئولوژیک میش�. بعضی صحنهه� به شدت باورنکردنی و حماسی میش� (مثل صحنه دستگیری هستی). هر چند نواقص رمان هر چقدر که به فصلها� پایانی نزدیک میش� بیشتر برطرف میش� اما این رمان نتونست حتی مثل جزیره سرگردانی من رو ارضا کنه چه برسه به سووشون.
اگر "" را خوانده اید با شروع شدن این رمان جا میخورید چون همان ابتدا یک چرخش اساسی در ماجرا ایجاد شده و میبینیم نویسنده تصمیم گرفته از "هستی نوریان" یک شخصیت قهرمان انقلابی بسازد که در نوع خودش هم خیلی جالب درآمده. رمان این طوری آغاز میشود:
سلیم فرخی گیج شد. هر قدمی که برای یافتن هستی، برای نجاتش، برای پیدا کردن سرنخی در جست و جوی شخصیت او برمیداشت گیجترش میکرد. جغرافیای ذهنش جهت یابیش را چنان گم کرد که عاقبت به حس لامسه بسنده کرد و به ازدواج با نیکو تن داد. صدای خواهرش، گفت و گو از مراد، قربان صدقه های مادرش، حرف و سخن بیژن، صحرای دلش را خارستان کرد و خارها تیز بود و به قلبش فرو می رفت و آن به آن نیش خارها گزنده تر می شد. خواهرش قدسی هر روز یا هر شب از اصفهان تلفن میکرد و در ذهنش درای یک حیرانی تازه، یک سلسله پرسشهای بی انتها را فرومیکوفت. پرسشهایی که جوابی برایشان نداشت و به پرسشی از خودش منتهی می شد که آیا زندگی یک سلسله «چراهایی» نیست که جوابشان «هم چرا» است یا پاسخهای کوتاه دارد که گاه آن پاسخها هم اشتباهی بیش نیست. چشمهایش را می بست و گوشی تلفن را از گوشش دور می گرفت و صدای خواهر بلندتر که: صدایم را میشنوی؟ این دختره به درد تو نمی خورد... دختری که به زندان بیفتد تکلیفش معلوم است. از کجا میدانی که سرش به آخورهای دیگر بند نبوده؟
و از فرازهای مهم رمان وقتی است که هستی و مراد را با هلیکوپتر به جزیره سرگردانی در دریاچه نمک قم میبرند تا ازشان زهرچشم بگیرند:
چشمهای هستی و مراد را گشودند. دو تا مرد دیگر هم بودند. اینک نور عظیم، سکوت و برهوت. انگار آسمان سرتاسر خورشید بود - جزیره سرگردانی همان طور که کراسلی وصفش را کرده بود و صدای مرد اول که در آن برهوت هوهو کرد و علمی با بیرق سپید به دست مراد داد. - اگر تصمیم گرفتید با ساواک بدون قید و شرط همکاری کنید، فردا که به سراغتان می آییم، این بیرق را به علامت تسلیم در هوا تکان تکان بدهید. وگرنه همین جا می مانید تا جمجمه هایتان مثل جمجمه هایی که روی دریاچه نمک ... شیر فهم شد.
البته من یک موقعی گفتم که این فراز خیلی مهم را نویسنده نتوانسته چندان خواندنی از آب دربیاورد. به خاطر نگاه زنانه یا حتی پیرزنانه. آن هم یک خانم بازنشست شده از دانشگاه که هول است یک عالمه برداشت فلسفی و عرفانی و آیینی از هرکنش داستانی خودش بدهد. به همین خاطر یک عنصر اساسی که "" را تبدیل به شاهکار کرده از دست میرود: کانونی شدگی اینجا دوربین نویسنده روی هیچ موضوع دقیقی کانونی (فوکوس) نشده و به خاطر همین جذابیت اثر به مراتب از سووشون کمتر است. با همه اینها به نظرم رمانی مهم و قابل توجه است روحش شاد
نمی دانم چه اصراری است که با نگاهی آلوده به عینک بدبینی به این کتاب نگاه شود ، اینکه دانشور از سر اجبار و ...نوشته است و گویی کتابی سفارشی است ، آنچه که من در این اثر دیدم تجربه ای است که با گذر زمان و افزایش سن و تغییر نگرش به زندگی هر انسان آگاهی را دچار خود میکند ، به هر ترتیب این کتاب فارغ از تمام سیاه نمایی هایی که خاص ادبیات داستانی ایرانی است ، کورسوهای امیدی در حد خورشید داشت
سرگردانی سیمین و شخصیت های داستان بیشتر شده،خبری از ارامش و یقین نیست. در جزیره سرگردانی گاهی ارامش عمیق و امید بلند هستی(سیمین) را در نگاه سلیم می یافتیم. اما انگار که بحرانهای حادث (فوت مادر سلیم، به زندان افتادن هستی) و گذر زمان ثابت کرد که برای رستگاری جامعه ایرانی به مهدویت انقلابی هم امیدی نیست. مراد هم اعتقاد و ایمانش به فعالیت های سیاسی را از دست داده و مشغول کار و مهندسی ساختمان برای امرار معاش شده. ارمان گرایی مراد و اون شخصیت قاطع جلد اول که بی تفاوتی سیاسی رو محکوم و منفور میدونست به کل تغییر کرده. اتفاقی که شاید برای خیلی از ما هم در همین روزگار معاصر افتاد. دانشجویان ارمانگرای 76،حق طلبان 88 و... که گذر زمان همه ارمانها و ارزوهایشان را تبدیل به تلنباری از حسرت کرد و به سمت حجره های بازار و کارگری و کارفرمایی روانشون کرد. نکته اشکار نا امیدی سیمین از مذهبی ها و به قول خودش مهدویت انقلابیست! اصلا در جلد اول هم این همه امید و شوق و نمایشش در عشق به سلیم با چشمانی رویایی، بسیار برای من عجیب و غریب بود. و البته از همین عنوان'مهدویت انقلابی' و تعریفهای بعدی به وضوح میتوان فهمید که هیچ درک درست و جامعی از حکومت دینی نداشته. اساسا سیمین در جزیره سرگردانی هم از دور و با فاصله زیاد از درک اندیشه های حکومت دینی، مشتاقانه به استقبال مهدویت انقلابی می دود. بدون فهم دقیق و عمیق و بینش سیاسی مستدل. از تعاریف سیمین میشود به خوبی درک کرد که در زندگی واقعی، خودش و جلال هم همیشه از دور و با فاصله نسبت به مذهبی ها قرار داشتند. نکات قابل توجه کتاب ابراز نظر منفی درباره غرب زدگی جلال، از قول جلال، در کتاب بود. سرگردانی جلال هم به واسطه همین اظهار نظر اشکار است. سرگردانی که بی تاثیر بر سیمین نبوده. انگار که همان فهم عمیق و دقیق در مورد غرب زدگی هم وجود نداشته. همچنان که در مورد مهدویت انقلابی.. همچنان که در مورد توده ای ها و سوسیالیست و خلیل ملکی و...
سيمين دانشور در اواخر عمر خود مشغول نوشتن يك سه گانه شد به اين ترتيب جزيره� سرگرداني ساربان سرگردان كوه سرگردان آخرينش را در خاطرم نيست كه هنوز چاپ شده يانه؟ اما دو ديگر اين سه گانه از استقبال كتابخوانان برخوردار نش. وقتي يك نويسنده كتاب همچون " سووشون" را در كارنامه� خود دارد، متأسفانه اين كت��به� حكم شوخي را پيدا ميكنن�
اما طوطک کشتار همگانی و این همه جنگ افزارهای نو ظهور بشریت را نابود می کند_
برادری و برابری و ازادی انسانها در پناه پدری خدا یگانه تنها راه نجات از آتش جهانسوز این همه جنگ افزار است،به شرطی که انسانها بیاموزند.وآن را_ نوعی کارت دعوت الهی بینگارند
صحبت کردن و قضاوت کردن راجع به کتابی که ادامه کتاب دیگری است همیشه سخت است... چرا که مخاطب انتظار دارد سطح داستان، اگرنه بالاتر از جلد(های) قبلی، لااقل در همان سطح باشد... با این دید، که قضاوت کردن سخت است، باید بگویم ساربان سرگردان از "جزیره سرگردانی" پرداخت ضعیف تری دارد، هرچند در نهایت کتاب خوبیست.
اما نکته ای مهم تر از این که این، دنباله ای برآن است وجود دارد: سبک کتاب. به نظر کسی که جزیره سرگردانی را دوست داشته، از این کتاب هم نسبتا راضی خواهد بود، اما جزیره سرگردانی، به خاطر مواردی که خودتان هنگام خواندنش خواهید فهمید، از آن کتاب هایی می شود که اکثرا یا کاملا بدشان می آید یا کاملا دوستش دارند... (هرچند من در اکثر کتاب ها این نظر صددرصدی رو قبول ندارم.) پرگویی های راوی، اشارات زیاد کتاب به شخصیت های سیاسی، اشارات زیاد به عبارات و اصطلاحاتی که در زمان روایت داستان باب بوده اند، و چند مورد دیگر، شاید حوصله عده ای را سر ببرد، ولی مطمئنا عده ای هم داستان را ممکن است تنها به خاطر همین موارد (سوای داستان) دوست داشته باشند.
اما اگر بخواهم یک مقایسه انجام بدهم بین این کتاب و جزیره سرگردانی، می شود گفت که این کتاب، به نسبت درونی تر است و تمرکزش خیلی بیشتر بر شخصیت کلیدی هرفصل است... به نسبت جزیره سرگردانی که همه شخصیت ها را تا حدود زیادی عمق کاوی کرده بود.
وقتی این کتاب را از قفسه برداشتم، عجله داشتم. داشتم شهر را ترک می گفتم و تا مدتها کتاب در دسترسم نبود. چیزی از ان نمی دانستم بجز اینکه نویسنده ی سووشون ان را نوشته بود. سووشون برای من اوج رمان بود. تبلور فرهنگ ایرانی با کلمه های فارسی و داستان استخوان دار. جایی ته دلم می خواست این کتاب چیزی شبیه سووشون باشد. ذهن و روان من را از ان خود کند. جوری داستان بگوید که صحنه ی عقد خانه ی حاکم انقدر زنده و پویا پیش چشم هایم بیاید و مرگ یوسف کابوسم شود. اما نگفت. این کتاب روحی نداشت. داستان شکل نگرفته بود و نویسنده در شعارهایش سرگردان بود. یک عالمه ایده و عقیده و عبارت داشت که به من منتقل کند. می خواست در رسای عشق و ازادی و میهن قلم بزند، اما در نهایت همان شد که نباید می شد. یک داستان خوب، چیزها را نمی گفت، نشان می داد. دانشور اما گل درشت و نچسب، چیزهایی را لای دیالوگها ریخته بود. خط داستان سرایی واقعی نبود و حوادث خیلی تصنعی کنار هم قرار می گرفت. ادمها هر کدام کتاب از پیش نوشته ای بودند و در دنیای کلیشه ها زندگی می کردند. تحربه ی خوبی برای من نبود. سیمین دانشور که هنوز نفهمیدم چرا خودت را توی این کتاب اورده بودی، روحت شاد.
اگه دو جلدش رو باهم حساب کنیم میشه یه کتاب تقریبا هفتصد صفحه ای که تا هفتاد صفحه آخرش حول یهک یا چند محور خاص می چرخه اما هفتاد صفحه آخر کلا خیلی تغییر کرد مسیر و تم داستان به نظرم :/ غم داشت ...جلد اول شادتر بود ، تکلیف آدما معلوم تر بود زندگی کلا بهتر بود ولی این یه طورایی ناامیدی خالص بود... +چقدرم فمنيستی بود ! ینی یه زن پیدا نمیشد که از شوهرش نناله و از هووهایی که سرش آورده به جز مادر هستی ( جلد اول البته)که اونم به ده صفحه نکشبد توبه کرد و عقوبتم شد ! این ریویو نیس در واقع ..حرف های زیاد و مهمی میشه درباره ش زد ولی من الان حوصله ندارم :-" نمیاد هیچی تو ذهنم کلا...
زندگی عشقاست� از آن کام بجوی. زندگی نبرد است ،درگیرش شو. از واقعیت فراتر رو و حقیقت یابی کن. شب،طلوع سحر را تجلیل میکند و به همانگون� مرگ،جاودانگی را. جهل،خرد را و فلاکت ،بهجت را. راه رستگاری بشریت بر پا داشتن امپراتوری جهانی عشق است، عاری از موانع دینی و طبقاتی و فرقهای� و هرگونه ستمی. ص۲۵۱
این رمان خواندنی ادامه ی قصه ی هستی، سلیم و مراده. فکر نمی کنم هیچکسی مثل سیمین دانشور بتونه از یه قصه ی عاشقانه و مثلث عشقی چنین شاهکاری خلق کنه. وقت خوندن کتاب باید یادمون باشه که این کتاب رو دانشور تو چه شدایطی نوشته و طبق اون به گفته های کتاب نگاه کنیم نه طبق اونچه که امروز می دونیم. من جزیره ی سرگردانی رو بیشتر از این دوس داشتم البته.
آنگا� که خداوند به شیطان، ملکِ مقربش، فرمان داد که آدم را سجده کند، شیطان نافرمانی کرد و گفت: جز تو کسی را سجده نخواهم کرد، و خداوند شیطان را از بارگاهش راند. شیطان گفت: وقتی مرا میران� یا آزار میدهی� آیا به من نگاه خواهی کرد؟ و خداوند گفت: آری. سلیم شیطان را از بارگاهش رانده بود اما میدانس� و خوب هم میدانس� که بارها و بارها به او نگاه خواهد کرد. —ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ� این خاک چه مردمی را پرورده بود؟ این مردم شرف داشتند. مهر میورزیدن�. شهامت داشتند. بیشبا� بودند اما بره نبودند ... —ĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔĔ� علمِ با اخلاق سرگردانی نمیآور�. اما هنر ... باید گناه کنی تا بتوانی گناه را نشان بدهی.
این مرگ چیست که حضورش آدم را به مرور زندگیش وا می دارد ؟ انگار زندگی در پیش چشمهایش رژه می رود و آدم از خودش می پرسد : من در این زندگی چه کرده ام ؟ نمی پرسد چه خواهم کرد ؟ چرا که نمی داند کی نوبت او می رسد ؟
جزیره سرگردانی رو که خوندم خیلی دوست داشتم ادامه ش یعنی همین ساربان سرگردان و جلد سوم یعنی کوه سرگردان رو بخونم. ساربان سرگردان رو که خوندم دیگه ذوقی برای ادامه دادن نداشتم
این مرگ چیست که حضورش آدم را به مرور زندگیش وامیدارد� انگار زندگی در پیش چشمهایش رژه میرو� و آدم از خودش میپرس�: من در این زندگی چه کردهام� نمیپرس� چه خواهم کرد؟ چرا که نمیدان� کی نوبت او میرسد�... ➖➖➖➖�
کویر مثل زن است و آدم را عاشق خودش میکند همین است که هر ان آرزو میکند به کویر برگردد...
➖➖➖➖�
سومین جلد رو بدم� نمیومد بخونم. شاید روزی چاپ شد و شد که خوانده شود...
ادامه داستان جزیره سرگردانی با گیرایی و جذابیت بیشتر سیمین دانشور در کتاب بخوبی به بلبشو انقلاب و خسارات و تباهی جنگ اشاره کرده در کتاب از شخصیت هایی مانند دکتر صدیقی، مهدی بازرگان، عبدالکریم سروش، فردید و ...استفاده و به بیان دیدگاه ایشان پرداخته ضمنا در چند جای کتاب توصیفاتی که دانشور از آل احمد میکنه بیشتر جنبه منفی داره (مانند خیانت آل احمد در اروپا و رابطه با زن هلندی در ص 220، قدرت خواه و خودپسندی آل احمد در ص 250 و ... که با روایت جمهوری اسلامی از جلال آل احمد مغایرت دارد منظور نویسنده از "اسوه هر نابکار" در ص 293 کیست؟
این جلد هم مثل جزیره سرگردانی خیلی خوب نوشته شده بود.پر از حادثه بود و تقریبا ریتم تند تری داشت. سالهای قبل انقلاب رو به انقلاب و جنگ پیوند زد. خیلی از آدم ها و افکارشون رو تغییر داد. بازم بنظرم با وجود اتفاقات انقلابی و جنگ تم اجتماعی از سیاسی پررنگ تر بود. تنها نقدم به این دو جلد این بود که شخصیتای سیاسی مثل مراد، سلیم و ... شخصیت های انقلابی کار نشده بودند.طوطی افکار هستی هم سورئال قشنگی به داستان داد.
This entire review has been hidden because of spoilers.
بین نویسنده های ایرانی سیمین رو دوست دارم، از سووشون که لذت بردم این کتاب رو خریدم.. به نظرم با وجود اینکه موضوع خاصی نداشت، قشنگ بود و روان( البته باید بگم که نمیدونستم این کتاب سه جلدی ست) .
داستان از دید سه شخصیت دنبال می شود .سلیم ،هستی و مراد . در این داستان ، علاوه بر اتفاقاتی که هر شخصیت به تنهایی با آنها رو برو می شود ،شاهد جریاناتی هستیم که مشترکا بین انها روی می دهد و خواننده،هر بار بخشی از حوادث را از دید یکی از این سه نفر می بینید. محوری ترین شخصیت داستان هستی است . بسیاری از اتفاقات و برخوردهای روی داده میان شخصیت ها،چه مستقیم و چه غیر مستقیم ،به هستی می رسند . و ما شاهد سرگردانی (هستی) چه در دنیای حقیقت و چه در دنیای مجازیم. سرگردانی که البته فقط او را شامل نمی شود، و تمام شخصیت ها و شاید بهتر است بگویم تمام جامعه درگیر آنند. آشفتگی و سرگردانی و هذیان ها و چراهای هستی قابل درک و ملموس اند .چرا که چه بخواهیم و چه نخواهیم ،همه ما به نوعی سرگردانیم.و چه قلمی گیراتر از قلم خانم دانشور برای به تصویر کشیدن این سرگردانی ها .