؛«ترومن کاپوتی برای ادبیات امریکا بیشتر از یک نویسنده� معمولی کار کرد. "تابوتها� دستسا�" یکی از مشهورترین آثاری است که نشان میده� برای او نوشتن تنها به خیالپرداز� پشت میز کارش ختم نمیش�. او برای نوشتن "تابوتها� دستسا�" هم درست مثل "در کمال خونسردی" خطر کرده است. کاپوتی فرصتطلبان� در غیرانسانیتری� ماجراهایی که رخ میدا� حاضر میش� و با استفاده از هوش سرشارش هر آنچ� را که میدی� با حافظه� خارقالعادها� ثبت میکر�. او خیلی زو� ذهن قاتل، رئیس پلیس و هر آنک� را که میخواس� در داستانش به تصوی� بکشد، میخوان� و بعد با اضافه کرد� همه� آن خردهریزه� و عواطف و هر آنچ� برای خواندنی شدن یک اثر لازم بود، شاهکارش را خلق میکر�. او دوست قاتلان امریکایی بود، دوستی که شاید گاهی وقته� غیرانسانی هم بود، چون او فقط میخواس� ذهن قاتل را بخواند، نه برا� کمک به رئیس پلیس که برای خلق یک رمان تکاندهند�.»؛ او در «تابوتها� دستساز� از مارس ۱۹۷۵ ما را همراه خودش میکند� از جایی که برای سر درآوردن از یک پرونده� قتل زنجیرها� سر از شهری کوچک در یکی از ایالتها� کوچک غربی امریکا درمیآور�. به دیدن جیک پپر میرو�. «ت. ک.» در داستان خود نویسنده است، او میخواه� بفهمد راز این سلسلهقتلهای� که تنها نشانشا� تابوتها� دستسا� کوچکی هستند که کمی پیش از مرگ به دست مقتول میرسند� چیست. مرگه� پیدرپ� ادامه دارند، اما این تابوته� کجا ساخته میشوند� راز این قتله� که از مرگ یک وکیل آغاز میشون� و بعد گریبان زنی زیبارو را میگیرن� و همینجو� در شهر ادامه پیدا میکند� کجاست؟ اما نه «ت. ک.» و نه جیک پپر راه� به جایی نمیبرن� و نه قاتل از نفس میافت�. اما مرگ ادی زن چهل� و چهارساله� زیبارو دیگر ماجرا را برای «ت. ک.» به سمتوسوی� دیگر میبرد� او باید راز این قتل را کشف کند؛
Librarian Note: There is more than one author by this name in the ŷ database.
Truman Capote was an American writer whose non-fiction, stories, novels and plays are recognised literary classics, including the novella Breakfast at Tiffany's (1958) and In Cold Blood (1965), which he labeled a "non-fiction novel." At least 20 films and TV dramas have been produced from Capote novels, stories and screenplays.
He was born as Truman Streckfus Persons to a salesman Archulus Persons and young Lillie Mae. His parents divorced when he was four and he went to live with his mother's relatives in Monroeville, Alabama. He was a lonely child who learned to read and write by himself before entering school. In 1933, he moved to New York City to live with his mother and her new husband, Joseph Capote, a Cuban-born businessman. Mr. Capote adopted Truman, legally changing his last name to Capote and enrolling him in private school. After graduating from high school in 1942, Truman Capote began his regular job as a copy boy at The New Yorker. During this time, he also began his career as a writer, publishing many short stories which introduced him into a circle of literary critics. His first novel, Other Voices, Other Rooms, published in 1948, stayed on The New York Times bestseller list for nine weeks and became controversial because of the photograph of Capote used to promote the novel, posing seductively and gazing into the camera.
In the 1950s and 1960s, Capote remained prolific producing both fiction and non-fiction. His masterpiece, In Cold Blood, a story about the murder of the Clutter family in Holcomb, Kansas, was published in 1966 in book form by Random House, became a worldwide success and brought Capote much praise from the literary community. After this success he published rarely and suffered from alcohol addiction. He died in 1984 at age 59.
Handcarved Coffins: A Nonfiction Account of an American Crime , Truman Capote
The book is about a series of unusual murders in “a town in a small Western state�, the name of which is never revealed.
Some people receive a package per mail, containing a small, hand-carved coffin with a photo of them inside, taken candidly.
Days or weeks after receiving the package, people become victims: a couple is bitten by ferocious rattle snakes; a man is decapitated by a wire strung athwart a road�
The state bureau sends Detective Jake Pepper to investigate the case. Through a mutual friend, the situation comes to the attention of another man: Truman Capote himself, who is one of the main characters in the book, and whose curiosity drives him to visit Jake Pepper and learn more about the coffin murders.
They suspect that there a connection between the victims, a motive to dispose of them. Soon Capote learns that Pepper had a suspect for a long while, although he is unable to pin him down unless he can find a proof.
The story remains with Capote and Pepper until the final confrontation, which at the same time forms the open end of the book, an end apt for discussion. ...
تاریخ نخستین خوانش: روز دوازدهم ماه جولای سال2012میلادی
عنوان: تابوت های دست ساز - گزارشی واقعی از یک جنایت؛ نوشته: ترومن کاپوتی؛ مترجم: بهرنگ رجبی؛ مشخصات نشر تهران، چشمه، سال1389، در100 ص، شابک9789643629304؛ موضوع داستانهای نویسندگان ایالات متحده آمریکا - سده20م
در «تابوتهای دست ساز»، ظاهرا خوانشگر با داستانی پلیسی همسو هست، و داستان با روایتی گزارشی، از یک ماجرای جنایی، و چگونگی ارتباط «کاپوتی» با آن آغاز میشود؛ اما در ادامه، بر خلاف قاعده ی آثار پلیسی، نویسنده در صفحات نخستین کتاب، قاتل را به خوانشگر معرفی میکند، و مهمترین برگ برنده ی هر نویسنده ای را، برای همراه کردن خوانشگرش، آگاهانه از دست وامینهد؛ روایت و افشای اطلاعات به طور عمده از راه پرسش و پاسخ «ترومن کاپوتی» با «جک پپر»، در گفتگوهای بدون تصنع دونفره، و یا چند نفره که همیشه خود «کاپوتی» یک طرف آن است، شکل میگیرد؛ غیر از آن خود «کاپوتی» است که داستان را روایت میکند، و گاهی با وقفه هایی در سیر کلی داستان ـ همچون مسافرت رفتن «کاپوتی» و یا قهر کردنش با کارآگاه ـ خوانشگر کاملا از پیگیری روند موضوع قتلها باز میماند، و برای همین دور افتادن از قضایای اصلی دچار کنجکاوی شده و این خود تکنیکی روایی، برای ایجاد تعلیق میگردد
تاریخ بهنگام رسانی 01/11/1399هجری خورشیدی؛ 25/09/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
تاحالا با کتابی که شیوه روایت� گزارش-داستان باشه روبرو نشده بودم. قبل از شروع مطالعه، نگاهی به توضیحات دوستان انداختم و فهمیدم باید رابطها� معکوس بین سطح توقع و صبرم برقرار کنم و خوندن کتاب رو با حوصله پیش ببرم تا به شیوه روایتش عادت کنم، اما اصلا نیازی به این کار نبود: شیوه روایت اصلا به چشمم جدید و غیرعادی نیومد، شاید تر و� تمیز بودن شیوه� قتله� آنقدر حواسم رو به خودش مشغول کرد که از بقیه جوانب داستان غافل شدم. من از میان داستانها� جنایی اون هایی رو که به سنتشکن� و خرق عادت - نه در سیر داستان بلکه نسبت به توقع خواننده - دست میزنند� خیلی دوست دارم و تابوتها� دستسا� چنین کتابی بود. سراسر کتاب انتظار برای اتفاقات خاصی بود که در نهایت هم براورده نشد و همین نقطه قوتی برای داستان - از حیث قابلیت پیشبین� و لوث شدن - محسوب میش� معمولا اولین کتابی که از هر نویسنده میخون� سنگ محکی میش� برای تصمیمگیر� در مورد خوندن یا نخوندن بقیه آثارش. با این اوصاف آیا به سراغ کارهای بعدی نویسنده هم میرم� قطعا همینطوره. فکر می کنم خوندن کتاب به خونسردی همراه با دیدن فیلم کاپوتی (محصول سال 2005 به کارگردانی بنت میلر) گزینه� خوب و جذابی برای این کار باشه
آنچه کتاب تابوت های دست ساز گزارش واقعی از یک جنایت آمریکایی نوشته ترومن کاپوتی را با داستان های پلیسی � جنایی دیگر متفاوت کرده می توان در سبک متفاوت آن ، مخلوطی ازداستان و مستند ، حضور نویسنده به عنوان راوی و تلاش او برای یافتن قاتل و آشکار بودن هویت قاتل برای خواننده ، راوی و پلیس دانست . کاپوتی ، خواننده را در بلاتکلیفی و تعلیق نگه می دارد ، انگیزه قاتل از ارتکاب این جنایت ها چیست ؟ قربانی ها را چگونه انتخاب می کند ؟ ارتباط قاتل با کشیش غسل دهنده چیست ؟ نویسنده به بهانه مشخص بودن قاتل هیچ گونه پاسخی به این سوال ها نداده است . در پایان خواننده ممکن است احساس کند که کتاب تمام نشده و داستان ادامه دارد ، حس ناخوشایندی که با بهانه متفاوت بودن سبک نویسنده ، هم از بین نمی رود .
داستان کتاب از این قراره که یه سری قتل زنجیرها� اتفاق افتاده/میافت� که قبلش یک تابوت کوچک دست ساز به مقتول میرسه که عکسی از مقتول داخل تابوت هست و این عکس رو مقتول هیچوقت ندیده�. شیوه� روایت که هم داستانگون� و هم مستند هست جالبه اما اینکه پایان ماجرا بیش از اندازه بازه یکم اذیت میکنه. کتاب رو خوندم میخواستم ۳ ستاره بدم اما بعد یه نمایش رادیویی صوتی ازش گوش دادم از اونم خوشم اومد یه ستاره یه خاطر نمایش میدم مجموعا ۴، خیرش رو ببینید.ه
یک آخر هفته که دستتا� به هیچج� بند نیست، لاجرم باید کتابی پیدا بشود که نه سختخوا� باشد و نه آنقد� سبک که درگیرش نشوید. نمیدان� این توصیف برای تابوتها� دستسا� ترومن کاپوتی توهینآمی� است یا معقول؟ به هر تربیت کتاب در زمان مناسبی به سراغم آمد. روایت کشش فوقالعادها� داشت -دست کم تا قبل از سی صفحه� انتهایی- و توصیفه� هم با اینک� قرار بود شکل گزارشیا� داشته باشند کاملاً داستانی بودند و تصویرها شاید در مقایسه با چند تا رمانی که همزما� توی ذهنم با این کتاب مقایسه میکردم� زندهت� بودند. و داشتم فکر میکرد� تفاوت شخصیتی نویسندهه� باعث میشو� یکیشا� مثل ترومن کاپوتی سرش توی پروندهها� جنایی باشد و داستانهای� براساس واقعیت خشن بنویسد و یکی دیگر را ببرد در نهایت انزوا و داستان دیگری بنویسد به همین اندازه خوب و راضیکنند� اما تماماً موهوم
سبک گزارش-داستان خیلی توی ایران نوشته نشده یا شاید بهتره بگم جانیفتاده اما کاپوتی این شیوه رو برای کارهای خودش به کار می گیره و خیلی هم خوب از پسش براومده. این اولین کاری بود که ازش می خوندم . به احتمال اوایل کمی اذیت بشین اما به مرور که به سبک گزارش-داستان عادت کنین به راحتی با فضای کار ارتباط برقرار می کنین. برای من که این شیوه مثل دیدن یه فیلم سینمایی بود چون هم جزئیات لازم و تصویری رو بهم می داد هم حس وتفکر اول شخص ماجرا رو. این رو باید اضافه کنم که دقت کنین شما با یه رمان جنایی یا کارآگاهی آن چنانی طرف نیستین. شاید موضوع محوری این چنین باشه اما به دلیل مستند بودن ماجراست که نویسنده این سبک رو انتخاب کرده که هم به واقعیت وفادار باشه هم پرداخت جذابی برای مخاطب داشته باشه. پس این یه مرزه بین واقعیت و رگه های داستانی. بنابراین نباید توقع داشت که هیجان انگیزی یا جذابیت فوق العاده ی کارهای جنایی یا کارآگاهی رو داشته باشه چون توی اونا نویسنده مجازه هر چقدر که لازم می دونه به کارش شگفتی ببخشه و از تمام عناصر داستان بهره بگیره تا اثرگذارتر باشه اما ترومن کاپوتی تنها توصیف می کنه و کمی هم حس و حال خودِ اول شخصش رو در اون لحظات به کار اضافه می کنه. پس اونطوری با کارهای جنایی مقایسه اش نکنین که به نتیجه برسین ضعیفه یا بده. توی سبک خودش بسنجینش.
فارغ از اینا باید بگم ایده ی کلی جنایت هم به شدت جذابه؛ این که قاتل برای کسایی که می خواد بکشه یه تابوت دست ساز به همراه عکسی از خود اون فرد درش، رو براشون می فرسته و ترس رو می اندازه به جونشون تا موقع مرگشون بشه. قاتلی که تا انتهای داستان هم هویتش معلوم نمی شه اما براساس تمام حدس و گمان ها و اون پایان بندی تقریبا باز و تقریبا هم بسته-معلوم نامعلوم- می شه حدس زد کار کی بوده اما یه جورایی انگار اطمینانی وجود نداره. هیچ چیزی قابل اثبات و یقین نیست. شکی که در سرتاسر داستان همراه کارآگاهاست تا آخر پیش میاد و حتی بعد از تموم شدن کتاب نیز ذهن مخاطب رو درگیر خودش کرده و ادامه پیدا می کنه؛ تردیدی همیشگی.
داستان کتاب تابوتها� دستسا� برگرفته از یک جنایت واقعی در امریکاست که در سال ۱۹۷۵ اتفاق افتاده است.
معرفی از کتابخوان: «تابوتها� دستساز،� با نام فرعی «گزارش واقعی از یک جنایت امریکایی» اثری ست در ژانری خاص و کم شباهت به آثار مالوف، چه از نظر فرم روایی و چه از نظر محتوا؛ داستان، به معنای متعارفاش� نیست، گزارش هم نیست، ظاهری شبیه به آثار پلیسی دارد، اما رمان پلیسی، به شکل کلاسیک آن، هم نیست.
ماجرا در یک دهکده کوچک در غرب امریکا اتفاق میافتد� در سالها� دهه هفتاد میلادی. یک وکیل و همسرش به قتل میرسند� با ۹ مار زهرآگین که در ماشین آنها رها شده� است. این آغاز یک سلسله قتل مرموز و پیچیده است. قربانیه� در ظاهر با هم ارتباطی ندارند و تنها چیزی که بین آنها مشترک است هدیها� است که اندکی پیش از مرگ دریافت کردهان�: «یک تابوت دستسا� با عکسی از خودشان در داخل آن!». � برشی از متن کتاب: در میان تمام موجودات آفریده، انسان نفرت انگیزترین است. در میان تمام ابنای وجود، تنها و یگانه موجودی است که بدخواهی دارد، که پستترین� تمام غرایز و امیال و رذایل است � نفرتآورترینشا�. تنها موجودی است که برای تفریح، عذاب میدهد� با اینکه میدان� عذاب است. همچنان که در سیاهه� تمام جانداران، تنها موجودی است که ذهنی کثیف و خطرناک دارد. � مادربزرگم میسن هیچوق� کلمه� «مرگ» به زبونش نمیاوم�. وقتی کسی میمرد� بهخصو� کسی که براش مهم بود، همیشه میگف� «دوباره صدا شده.» منظورش این بود که نرفته زیر خاک، برا همیشه گموگو� نشده؛ بلکه برعکس، آدمه «دوباره صدا شده» که برگرده به سرزمینِ کودکی خوش و خوشحالش، به دنیایی که توش همهچ� زنده�
اضطراب همچنان که هر روانپزش� گرانقیمت� بهتا� خواهد گفت، حاصل افسردگی است؛ اما افسردگی، همچنان که همان روان پزشک در جلسه� دوم و بعد دریافت حق ویزیت بعدی آگاهتا� خواهد کرد، حاصل اضطراب است. تمام بعدازظهر را در این چرخه� پرملال دور زدم. دم غروب دیگر دو خوره با هم همراه شده بودند؛ اضطراب که با افسردگی آمیخت، نشستم و زل زدم به اختراع آقای بل، ترسان از لحظها� که بالاخره باید شماره� مثل پریری را میگرفت�.
اولین کتاب که از کاپوتی خوندم، مجموعه داستان موسیقی برای آفتابپرسته� بود. این رمان کوتاه، ماجرای ترومن کاپوتی و دوست کاراگاهش در مواجهه با یک سری قتل مرموز هست. چیزی که این کتاب رو از باقی داستانها� جنایی متفاوت میکنه� نحوه داستانپرداز� هست که همونطور که روی جلد هم نوشته، به صورت گزارش ا هست. ینی هم توش فکته� و توصیفها� دقیق میتونی� پیدا کنیم، هم قسمتها� داستانی و ادبی. و به نظرم این دوتا فاکتور، به تعادل خوبی توی کتاب رسیدن طوری که خسته� نکنن. ماجرا کشش زیادی داره ولی تفاوت زیادی توی پایانبند� با داستانها� جنایی و معمایی داره که دیگه اینجا حرفی ازش نمیزن� که آخر ماجرا لو نره. اما باید بدونیم که مثل کتابها� جنایی دیگه قرار نیست تموم بشه! خوندنش با توجه به حجم کمی که داره جذاب و ارزشمند میتون� باشه برای کسی که به اینطو� داستانه� جنایی علاقه نداشته باشه.
نکتها� که جلب توجه میکنه� سبک زندگی خود ترومن کاپوتی توی این داستان هست! اینکه چقدر سفر میکن� و چه زندگی جالب و پرماجرایی داشته! در نهایت، این داستان از روی ماجرای واقعی نوشته شده. البته اگه نوشته� روی جلد دروغ نباشه :))
این رو هم اضافه کنم که من مجموعه داستانها� کوتاه� رو بیشتر دوست داشتم و به نظرم جذابت� بود، چون با دنیا های بیشتری توش آشنا میش� و ماجراهای بیشتری توش روایت میش�!
شاید حس بهتری داشتم اگر پایان داستان اندکی مشخصت� بود و قاتل از اول نمیشناختی�. هر چند شاید از روی عادت به کتابها� جنایی که قاتل در نهایت مشخص میش� علاقهمن� ترم. از گزارشها� روزانه� خوشم اومد و شیوه قتله� هم نسبتا قابل تقدیر بود. پایان: ۲۸ اسفندماه سال ۱۴۰۱
پ.ن: به نظرم دیگه ایشون آخرین کتاب سال ۱۴۰۱ بود. پس پیشاپیش سال نو مبارک :)
شیوه جدیدی از نگارش داستان های جنایی در ایران این چندمین اثر از ترومن که میخونم و هر سری هم لذت میبرم باید با حوصله خوند این کتابرو تا قشنگ حسش کنید و در اخر حین خوندن اثر منتظر یه اتفاق هستی که رخ......
تابوتها� دستسا�: گزارش واقعی از یک جنایت آمریکایی اثر ترومن کاپوتی ترجمه بهرنگ رجبی ترومن کاپوتی که یک جنائی نویس متفاوت است و به این تفاوت میبالد در این کتاب هم به یک ماجرای جنائی واقعی میپردازد و تفاوت این داستان با سایر جنائی با سایر آثار مشابه بجز واقعی بودنش این است که از ابتدا قاتل مشخص است.موضوع عالی و کشش فوق العاده است.
تابوتها� دستسا� هیجان و واکاویِ داستانها� جناییِ معمول رو نداره. اونم بهخاط� نوع سبک نوشتنش که عیب هم نیست، امتیازشه. چون من شخصاً توی این سبک کاری نخونده بودم. قبلاً هم موسیقی برای آفتابپرستها� کاپوتی رو خونده بودم و غیر اون با این سبک آشنایی چندانی ندارم. بنابراین اینکه بتونی توی این قالب داستان جنایی بنویسی، هم شجاعت میخوا� هم یه آزادگی و اعتمادبهنف� قوی. خود ایده هم خیلی جذابه. قاتلی که برای مقتولینش تابوت میساز� و بهشون میفهمون� قراره بمیرن. پایانبند� هم پایانبند� داستانها� جنایی نیست. شوکهمو� میکنه� اما *اسپویلر!* انتظار اعتراف قاتلو نداریم! اونم اونق� عادی عادی! قسمت جذاب قضیه هم اینه که داستان واقعیه! برا همین موقعیت یه مقدار کمدی بهنظ� میآ�. :دی
خیلی لذت نبردم، بهخاط� سبک نوشتارش. اما نگاه جالبی داشت و این شجاعتش رو دوست داشتم. خیلی بین سه و چار موندم. سلیقه� سه ـه ولی عقلم میگ� چار. من اینو یه بار دیگه هم میخونمش� قطرش هم کمه. فعلاً سه باشه براش.
مادربزرگم هیچوق� کلمه� (مرگ) به زبونش نمیاوم�. وقتی کسی میمرد� به خصوص کسی که براش مهم بود، همیشه می گفت( دوباره صدا شده.) منظورش این بود که نرفته زیر خاک، برا همیشه گم و گور نشده؛ بلکه بر عکس، آدمه (دوباره صدا شده) که برگرده به سرزمین کودکی خوش و خوشحالش، به دنیایی که توش همه چی زنده�
یک روایت واقعی از وقوع قتل های زنجیره ای، اما شما با یک رمان جنایی شخصیت پردازی شده مواجه نیستید، شیوه روایت ماجرا مانند یک گزارش است که از جذابیت کتاب خیلی کم کرده.در آخر هم داستان بین زمین و آسمان رها می شه بدون این که مدارکی برای پیدا کردن قاتل پیدا بشه.
تابوت هاي دست ساز ماجراي قتل هاي زنجيره اي تو يه شهر دورافتاده ي امريكاي دهه هفتاده. تعدادي آدم (كه ابتدا پليس موفق به پيدا كردن هيچ ربطي بينشون نميشه و با پيش روي داستان اين لينك بين قربانيان كشف ميشه ) به نوبت يك تابوت چوبي دست ساز كوچولو كه حامل عكسي از اونها در موقعيتيه كه نااگاهانه سوژه عكاس شدند رو از طريق پست دريافت مي كنند و مدتي بعد، به طرق متنوع و دردناكي به قتل مي رسند. درماندگي پليس اينجاست كه باوجود اطلاع از هدف بعدي قاتل ( كه تابوت براش فرستاده شده) باز هم موفق به جلوگيري از وقوع حادثه نميشه و علي رغم وجود دلايل و توجيهات قوي براي قاتل بودن "كوئين" ، طي ساليان دراز هيچ سند و مدرك معتبري براي دستگيريش به دست نمياره
ترومن كاپوتي يا كاراكتر"ت . ك" نويسنده ي كتابه كه درواقع همون زمان به محل حادثه رفته و صحبت ها و مشاهداتش رو از رييس پليس، قربانيان و فرد مظنون به قتل با جزييات ريز گزارش ميكنه. با وجودي كه روال داستان با آثار ��عمايي جنايي مغمول كمي متفاوت بود اما از همون صفحه سوم - چهارم منو به شدت كنجكاو وعلاقمند به ادامه كرد. تلاش كاپوتي براي ريزبيني، دقت، خطر كردن و تا اين حد درگيز شدن در پرونده اي تا اين اندازه پيچيده و حطرناك و در نهايت خلق همچين گزارشي از يك جنايت واقعي درحور ستايشه و بي شك شما رو براي دنبال كردن باقي آثارش تشويق مي كنه.
كتاب يك نفس خونده ميشه و به خواننده اجازه ي تنفس و توقف ماجرا رو نميده، براي من كه مدت ها بود دستم به هيچ كتابي نمي رفت ثمربخش و آشتي دهنده بود
تا اون قسمتی که به گزارش روزانه نرسیده بود داستان ترسناک بود جوری که یادم میاد آخرین باری که این حس خف و داشتم سر کتاب قبرستان حیوانات خانگی استیفن کینگ بود. همون سرما و ترس آشنایی که از ندونم هایی میاد که از داستان نمیدونی!!! ولی آخرش خیلی کوتاه و یهویی تموم شد. نمیخوام بگم بی سر و ته ولی میشد قشنگ تر جمعش کرد. _______________________________ نمیدونم چرا همیشه کتابی که پتانسیل ادامه دار شدن داره تو صد صفحه تموم میشه ولی بعضی کتاب هایی که میشه توی صد صفحه جمعش کرد نویسنده تبدیلش میکنه به چهارصد صفحه. _______________________ احتمالا میتونم الان برم در کمال خونسردی رو بخونم و اطمینان داشته باشم که حس خفناکی بهم دست میده و اونقدری که باید هم حجم داره :دی.
در میان تمام موجودات آفریده انسان نفرت انگیزترین است در میان تمام ابنای وجود تنها و یگانه موجودی است که بدخواهی دارد که پست ترین تمام غرایض و امیال و رذایل است نفرت آورترینشان. تنها موجودی است که برای تفریح عذاب می دهد با اینکه می داند عذاب است همچنان که در سیاهه تمام جاندران تنها موجودی است که ذهنی کثیف و خطرناک دارد
سبک نوشتار نویسنده به گونه ی گزارش بود؛ به عنوان تجربه ای در زمینه ی رمان های جنایی و معماگونه جالب بود. به نظرم نقطه ی تعلیق، هیجان و اضطراب نداشت. روایت داستان کاملا خطی بود و خواننده بر طبق گفته های نویسنده باید حدس می زد که چه کسی قاتل است؛ اما نقطه ی جذاب داستان آن قسمتی بود که قاتل پیش از کشتن افراد برایشان تابوت و عکسی که خود مقتول هرگز آن را ندیده بود می فرستاد.
این دومین کتابی بود که از کاپوتی می خوندم و اصلا شبیه صبحانه در تیفانی که قبلاً ازش خونده بودم نبود. به ویژه آخرش و بر خلاف انتظار بودنش کاملاً راضی کننده بود.
بعد از مدته� یک کتاب رو یک نفس خوندم و لذت بردم. کتاب باخوندنش تمام نمیشه� تمام توصیفها� ترسناک و با جزئیات کاپوتی با خواننده تا مدته� میمون�. به خودم اومدم دیدم واشنگتن پست رو باز کردم درباره جنایتی که کاپوتی ازش گزارش تهیه کرده بخونم. کاپوتی همینه: ول نکنتری�. عمرش قد میدا� بیشتر هم مینوش�.