پارها� فکرها جامعه و جهان را تغییر میدهن� و برخی تغییرها در جامعه و جهان سبب میشون� که فکر فرد دگرگون شود.
اما فکر همه� افراد همزمان تغییر نمیکن� و تحول در فکر فرد لزوماً به این معنی نیست که او ناگهان از فکر پیشین دست شسته و به عقیدها� یکسر جدید گرویده باشد. فرهنگ جامعه برآیندی است از عقاید ناهمخوانِ مربوط به دورهها� مختلف و آمیزها� است از فکرهای نامتناجس در ذهن بسیاری افراد. چه بسیار آدمه� که همچنان با یک نوع فکر میاندیشن� و با نوع دیگری از فکر عمل میکنن�.
تغییر فکر فرد نیز همواره داوطلبانه و همراه با رضایت نیست. آیا انسان ابتدا میاندیشد� سپس تصمیم میگیر� و دست به عمل میزند� یا در شرایطی ناخواسته قرار میگیر� و ناچار از رفتارهایی میشود� و سپس برای خلاص شدن از ناسازگاریِ ذهن و واقعیت، و رهایی از تضاد دردناک عقیده و احساس و عمل، فکر خویش را به گونها� تنظیم میکن� که با شرایط بیرونی تطابق یابد؟
این کتاب مشاهداتی است در تضاد میان پارها� احساسها� گفتارها و رفتارها که ریشه در فکرهای ناهمگن دارند: از جمله، در نگاه به گذشته و دریغ خوردن بر روزگار از دسترفته� در ارزشگذار� بر آثار هنری بر پایۀ معیارهای ذاتاً متفاوت با یکدیگر؛ در توجه به مسائل زنده� اجتماعی از نظرگاهی اساساً نامربوط به شرایط موجود؛ در تشویق ارتقای طبقاتی در عین بیاعتماد� به کسانی که توانستهان� از نردبان ترقی بالا بروند؛ و در ستایش پر شورِ درگذشتگانی که کمتر کسی اطمینان دارد جایشان در صدر بهشت باشد.
دوستان گرانقدر، کتابِ کسل کننده ای بود و با پراکندگی بسیار، مدام از موضوعی به موضوعِ دیگه میپرید و همین بینظمی در نوشته آزار دهنده بود و بدتر از همه در کتاب بارها از اخبار و رویدادهایی سخن به میان آمده که بدونِ ذکرِ منبع هستش ... رویدادی بدونِ اثبات از پیش درست فرض شده و اون رو ملاک قرار داده و همینجوری نوشته و رفته... در کل کتابِ خوبی نبود
نویسنده در بخشِ «« به مردگان نمرۀ انظباط بدهید و ...»» اینگونه مینویسه که: در دهۀ 30 و 40 ( در ایران) روزگارِ ویولن نوازِ حرفه ای به مشتریانِ « کاباره» حواله داده میشد... یکی نیست بگه نویسندۀ باهوش، پس اون نوازنده کجا و برایِ چه کسانی باید ویولن میزده؟؟! مهمترینِ کارِ مطرب خوشنود ساختن و راضی نمودنِ مردم هستش، دیگه تفاوتی نداره مکانش کجا باشه
نویسنده چندین بار به انسانی بزرگ و فیلسوفی گرانقدر « برتراند راسل» اشاره کرده، و تاکید میکنه که راسل مسیحیت رو جدی نگرفت و براش ارزش قائل نبود... آقای به اصطلاح نویسنده، راسل برای هیچ دین و مذهبی ارزش قائل نبود همانطور که هر انسانِ خردمندی واسه دین ارزش قائل نیست، راسل با خرافات مخالف بود، به نظرت با اسلام و اعرابِ بیخرد و کثیف موافق بود؟؟ فکر میکنم شما باید کتابِ « نبردِ دین با علم» از این فیلسوفِ اندیشمند رو مطالعه کنید در بخشِ « آیا شهرت ویتامینِ روح است؟» نویسنده مثال بی ربطی برایِ « شهرت» میزنه و مینویسه: « میگساران معمولاً به تجربه یاد میگیرند که، بر خلافِ نظرِ شاعرانِ ایرانی، مستی را نهایتی است و تلاش برایِ فراتر رفتن از آن حد یعنی حالِ خراب و بیماری...... شهرت حدّی دارد که فراتر رفتن از آن مقدور نیست»» ... آخه آقای به اصطلاح نویسنده، این چه مثالی بود آوردی!! شاعران ایرانی کی و کجا گفتن انقدر بنوشید و مست کنید تا سینه خیز شوید و تگری بزنید؟؟! اگر حافظ و خیام و غیره از مستی سخن گفتن، مستیِ شراب بود که براش حد و مرزِ زمانی و مکانی تعیین نشده، یعنی همیشه ولی به اندازه... ضمناً چطور به این نتیجه رسیدید که شهرت حدّ و اندازه داره؟! معیارِ شما برایِ اندازه گیری چی بوده؟ یعنی بر اساسِ گفتۀ شما میشه نمودار رسم کرد و تعیین کنیم که انشتین تا چه حدی به شهرت رسید یا هیتلر تا چه حد و زکریایِ رازی تا چه حد یا آل پاچینو و رابرت دنیرو تا چه حد به شهرت رسیدن؟!!! آقایِ به اصطلاح نویسنده، قبل از نوشتن بهش فکر کن، داری کتاب مینویسی مثلاً... فکر کن. آفرین
در بخشِ « در فضیلتِ نامها» از یک داستانِ بی پایه و اساس و دروغین یاد میشه... آقایِ به اصطلاح نویسنده میگه: شخصی اسمش محمودِ پهلوی بوده و رضاخان دستور داده که فامیلیِ دیگری انتخاب کنه و اون شخص اسمش رو گذاشته محمود محمود... آخه اندیشیدن هم خوب چیزیه. نه؟! نویسندۀ عزیز رضاخانِ بزرگ و پدرِ دلسوزِ ایران زمین، اولین شخصی بود که به ما فرزندانِ ایران زمین، هویت و شخصیت داد، اون بزرگوار برایِ اولین بار دستور به داشتنِ نام خانوادگی یا فامیلی رو داد و سه جلد یا شناسنامه برایِ ایرانی معنی و مفهوم پیدا کرد... این پدرِ مهربان نام خانوادگی « پهلوی» را برایِ خودش و خانوادش انتخاب کرد... پس قبل از این رویداد، هیچ شخصی نام فامیلی و نام خانوادگی نداشته، و این آقایِ محمودِ بدبخت که دست نشاندۀ انگلیس بود، چنانچه برایِ ثبتِ فامیلی اقدام میکرده، نمیتونسته پهلوی رو انتخاب کنه، چون رضاخان این پسوند رو انتخاب کرد و دستور رو صادر کرد که کسی بعد از ایشون انتخاب نکنه، امیدوارم بفهمی... خیلی ساده، رضاخان اولین ایرانی بود که صاحبِ شناسنامه شد با فامیلیِ پهلوی
نوشته ها به نظرم یه سر و گردن از ژورنالیسم بالاتر ولی یه سر و گردن از نوشته ی جدی و قابل اتکا پایین تره. به نظرم اومد کتاب از مقال ی "دگردیسی یک آرمان" به بعد معقول تر بود - یعنی از صفحه ی 137. نویسنده رو اگه یه کلمه ای بخوام وصف کنم می گم یه انگلیسیه - با همون تجربه گرایی و تحصل گرایی، اجتناب از کتاب های مطول و علاقه مند به مقال نویسی، احتراز کننده از آشوب و بلوا و انقلاب، بی علاقه به فوران احساسات و متعهد به وقار عقلانی. حتی موضوعاتش هم بعضا مال ما نیست - مثلا "اسنوبیسم" و "نوستالژی" که بعدا هم بهش اشاره می کنم. مدرنیته و مفاهیم محوریش هم چنان درش راسخه که منظرهای دیگه رو هم لاجرم از همین چارچوب قضاوت می کنه. جالب بودن خیلی از مقالاتش به ارجاعات تاریخی و ادبیشه نه تحلیل ها و تفسیرهاش. گسسته بودن سیر مطالبش هم بر دیگر خوانندگان هم پوشیده نمونده
به طور خاص فکر می کنم مقال ی "مفهوم آینده در تفکر اجتماعی معاصر و در ادبیات قدیم" - که حمله ای است به عرفان و رجوع به ادبیات قدیم - رسما گمراه کننده است و نخوندش بهتر از خوندنشه ( برای مثال اینکه با اتکا به تاریخ محوری و ایده ی پیشرفت به عرفان حمله کنیم مصادره به مطلوبه؛ چون عرفان اتفاقا اصل ادعاش عدم تاریخیت انسان و عدم پیشرفت حقیقت انسانیه ) - البته خود نویسنده در آغاز گفته منظورش رد دوگانگی افرادیه که هم به مدرنیته معتقدن هم به عرفان اما این رو در این مقال ی مفصل فقط در چند جمله گفته. مقال های "اسنوبیسم چیست" و "درباره ی نوستالژی" سوای اینکه ذاتا مشکل دارن - اولی انقد معنای اسنوب رو کش داده که دیگه شده جامع تمام رذائل و دومی ناروان و از حیث منطقی گسسته است - اصل طرحشون هم جای پرسش داره: ما ایرانی ها اصولا "اسنوب" و "نوستالژی" در زبانمان داریم یا اینها الفاظی هستند با دلالات اونور آبی که برای خود همون ها مسئله است؟ مقال ای هم که در مورد شاملو نوشته به دلیل نداشتن حرف های آبکی و اسطوره ای و ... خواندنیه اما به دلیل اون عقل باوری ضدرمانتیکش عملا در توصیفاتش از شاعر شیری رو می خواد بی یال و دم و ... - در آخرش هم تذکر می ده که شعر همچون امری فراعقلی مرده و دیگه صرفا در عرصه ی احساسات معنی داره؛ انگار نمی دونه دیگه اون عقلانیت سابق هم مرده و دیگه پیوندش با حقیقت محل تردیده
این آقای ریش پتویی قلمش یک چیز دیگه�. توی روزگاری که با چند تا کلیک میتون� تو ویکیپدی� کلی مطلب راجعب� چیزی که میخوا� پیدا کنی، دیگه دایرهالمعار� ناطق بودن ارزش گذشته رو نداره، مگه اینک� بدونی از این حجم عظیم اطلاعاتت کی و کجا استفاده کنی؛ کاری که محمد قائد خوب بلده. هرچند که مقالاتش ریخت و شکل منظم نداره و انگار یکی داره همینجو� از هر دری برات حرف میزن� تا اون ایده� اصلی� رو حالیت کنه. اکثر مقالات این کتاب به قول خود ریش پتویی عرفانستی� و اسطورهستی� هست. معمولا عادتم نیست که کتابی توصیه کنم. اما این کتاب کتابیه که واقعا باید همهمو� خونده باشیم .
شامل ۱۴ مقال از محمد قائد است که به چهار بخش کلی تقسیم شده. یک: تامل در چند مفهوم و تعریف. دو: چشماندازها� اجتماعی. سه: نگاه به گفتار و نوشتار و رفتار. چهار: آن سوی آستانه (در مورد احمد شاملو) کتاب خیلی خوبی بود و حس خواندنش شبیه خواندنِ «روح پراگ» بود. نویسنده و روزنامهنگار� که از نگاه خودش وقایع و اتفاقها� سیاسی و اجتماعی اطرافش را نقد و تحلیل میکن�. شاید آدمها� دیگری هم این کار را کرده باشند اما چیزی که در مقالها� قائد جذاب بود، انتخاب و پیدا کردن موضوعات چالش برانگی� و همچنین اطلاعات خوبی که در مورد این موضوعات داشت. تسلطش بر زبان فارسی هم باعث میش� مقالهای� روان و خوشخوا� باشند. با اینکه کتاب را از کتابخانه امانت گرفته بودم و لینک مقالهای� هم در اینترنت وجود دارد تصمیم گرفتم یک جلد از کتابش بخرم و برای خودم داشته باشم تا به آدمه� امانت بدهم. اوصیکم به خواندنش.
من نخستین کسی بودم که بو کشید و بوی دروغ را حس کرد، نبوغ من در بینی من است. نیچه آنک انسان محمد قائد 1329 - نوشته، مقال های این کتاب مشاهداتی اند در پاره ای تلقی ها، رفتارها، و موضوعات در جامعه و جهان ما. برای معرفی کتاب کافی به نظر میرسد. ا. شربیانی
معمولاً توقع داریم که اهل کتاب اهل تفکر، تحقیق و نظر هم باشند، توقع داریم که یک سری پیشفر� را بدون واکاوی و بررسی نپذیرند، اهل شک کردن در گزارهها� پذیرفته شده باشند. توقع نداریم، این چیزی است که باید باشد یعنی کتابخوان� باید به چنین رویکردی منجر بشود. ولی متاسفانه در خود جماعت کتابخوان� کلیشههای� رایج شده که حتی کتابخوان� هم قدرت آن را ندارد که آن را بشکند و یا مورد بازبینی قرار داده و تصویری منطقیت� بهدس� دهد. مثلاً فلان مترجم، مترجم خوبیس� کسی جرئت ندارد که بگوید به این خوبیه� هم که میگویی� نیست، یا فلان نویسنده نویسنده بزرگیس� کسی خطر نمیکن� که بگوید نه، یا فلان ناشر یا چیزهای دیگر. آدم بعضی مواقع مرورهایی را که دوستان بر کتابها نوشتهان� میخوان� بهک� از خود و جامعه کتابخوا� ناامید میشو� یک گزاره ثابت و مرسوم در آن تکرار میشو� و در این مرورهای شخصی نشانها� از نظر شخصی و یا چیزی که آن را منحصر بهفر� کند، نیست. یک گزاره ثابت در بین کتابخوانه� این است، محمد قائد یکی از بهترین نثرنویسان معاصر است و یکی از مبدعان قالب جُستار در نثر فارسی و کتابهای� هم یک به یک خواندنی و ارزشمند است.
قائدخوانی
اولین کتابی که از محمد قائد خواندم کتاب «عشقی؛ سیمای نجیب یک آنارشیست» بود، کتاب خوبی بود هرچند از درازگو��یها و شاخهبهشاخ� پریدنها� مرسوم قائد مبرا نبود ولی شکل و ساختار منسجمی داشت (شاید فرم و ساختار کتابهای خوب «بنیان گذاران فرهنگ امروز» نشر طرح نو این ساختارمندی را به کتاب قائد تحمیل کرده بود). قائد در آنجا نویسندها� تیزبین و کنجکاو بود که با دسترسی پیدا کردن به منابع تاریخی تصویری روشن از میرزاده عشقی بهدس� داده بود. اینکه خود قائد روزنامهنگار� تاریخِمعاصردوس� درباره یکی از اولین روزنامهنگارا� جدی تاریخ معاصر کتابی نوشته، حکایت از علاقمندی نویسنده به سوژه دارد و خودبهخو� کیفیت اثر را تضمین میکن�. بعدتر با کانال تلگرامی و صفحه اینستاگرامی او آشنا شدم (البته در این بین چند ترجمه هم از او خواندم که خب به حساب نمیآی�) و با فردی عصبی مواجه شدم که حتی بر نحوه جملهبندیه� و کلامش تسلط ندارد و نمیدان� چگونه خشمش را از مسائل و شخصیتهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خالی کند گمان کردم او هم به مرض ابراهیم گلستان و دیگر زبانآوران� که بعد از عمری صراحت به وقاحت و از خشم به عصبیت می رسند دچار شده است و عنان از کف داده و هرچه دل تنگش میخواه� میگوی� (البته نمیدان� چگونه بگوید مثل کسی که آن قدر غضبناک است که کف به لب آورده و سیل واژهها� سزا و ناسزا باانتظام و بیانتظا� بر لبش جاری می شود.) گفت: چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی رندی و طربناکی در عهد شباب اولی با خود گفتم این یکی از بهترین نثرنویسان معاصر و یکی از مبدعان بلامنازع جستارنویسی به زبان فارسی است و علاوه بر ترجمه، کتابهایی در عهد جوانی و میانسالی تالیف کرده که احتمالا خواندنیس� و میارزد که وقت بگذاری و بخوانی و احیاناً لذت ببری و خدا را چه دیدی شاید چیزی بیاموزی. «دفترچه خاطرات و فراموشی» یکی از دو گزینها� بود که پیشِ رو داشتم، یکی کتاب ِ عشقی بود که خوانده بودم یکی «داستان آیندگان» که اجازه چاپ نداشت و گمان نکنم بگیرد، ولی جسته و گریخته در کانال تلگرامیا� خوانده بودم و از سیاق نثرهای تازهت� او بود که در بالا به آن اشاره شد. پس میمان� «دفترچه خاطرات و فراموشی» و «ظلم جهل و برزخیان زمین» که خب اولی را برگزیدم بیشتر بهخاط� مقال «اسنوبیسم چیست؟» که وسوسهگ� بود.
و اما اصل مطلب؛ دفترچه خاطرات و فراموشی
کتاب را طی سه� روز خواندم و در جریان خواندنم در بسیاری جاها عصبانی شدم جاهایی لبخند زدم، بخشهایی از کتاب را خط کشیدم گواه ضعف منطق و استدلال مولف، بخشهایی را خط کشیدم بابت نقل قول یا لطیفه و یا حکایتی که قائد آورده بود و به درد میخور� که من هم در جایی نقل کنم (هرچند قائد بسیار کم به کتاب یا مجلها� ارجاع داده و صحت و سقم این دست مطالبش مشخص نیست) خلاصه نثر و مقالاتِ یکی از بهترین نثرنویسان معاصر و یکی از مبدعان بلامنازع جستارنویسی به زبان فارسی را آش درهم جوشی دیدم. در این مقالات هم یاوهها� مکتوبشد� دیدم و هم یادداشتها� معقولی که میتوا� به آنه� اشاره کرد (البته منصفانه بگویم تعدادش به عدد انگشتان یک دست هم نبود). در بین مرورهای� که در گودریدز خواندم یک مرور متفاوت (شما بخوانید منفی) بود و در آن به نکاتی مبنایی اشاره شده بود که خوب است من اینجا آن را بیاورم و بیهوده حرف او را تکرار نکنم. محمدعلی شامخی در مرورش نوشته :«نویسنده رو اگه یه کلمها� بخوام وصف کنم میگ� یه انگلیسیه - با همون تجربهگرای� و تحصلگرایی� اجتناب از کتابها� مطول و علاقهمن� به مقالنویسی� احترازکننده از آشوب و بلوا و انقلاب، بی علاقه به فوران احساسات و متعهد به وقار عقلانی.» بله نویسنده می خواهد چنین تصویری از خود ارائه بدهد ولی سراسر دچار تناقض است او میخواه� یک عقلگر� باشد و با همین نیت در نوشته «مفهوم آینده» به ادبیات کلاسیک فارسی میتاز� و آن را از اساس زیر سوال میبرد� مثلا به جملات زیر که از متن کتاب انتخاب شده دقت کنید: مکتب عرفان، دقیقا به سبب کیفیات شخصی و عاطفیا� موجد احساس تنها و مفردبودن و حتی محدودکننده امکان دستیابی به تجربهها� مشترک است. شعر به خودی خود پدیدها� است پیچیده با قرار و قاعدهها� درونیِ خویش؛ چنین بافت ظریف و تودرتویی نمیتوان� پایه محکمی برای بناکردن فلسفه شناخت باشد. با خواندن شعر حافظ جهان را بهتر و بیشتر از آنچه تاکنون درک کردهای� درک نخواهیم کرد. این بازیهای منظوم کلامی حاوی هیچ اسراری نیست که گوش سپردن به آن به دانش ما بیفزاید در حرکت علم، شاعران نه محلی از اِعراب داشتند و نه جز با تاباندن تصویری از علوم موجود زمان کاری از دستشان برمیآم�. سخنباز� عرفانی معمولاً چیزی بیش از بازی با الفاظ نیست و ادبیات منظوم ما تقریباً یکسره رونویسی طوطیوا� است. در این باره نباید در رودربایستی گیر افتاد و تعارف کرد. سوای اینکه عقلگرای� با جزماندیش� و صدور حکمها� کلی این چنینی منافات دارد در این سطور و اصلا در کل این یادداشت و در نگاهی کلیت� در بیشتر یادداشتها� این کتاب با کمترین استدلال و نتیجهگیر� عقلانیی روبرو نیستیم. اینکه کل ادبیات منظوم را برابر با عرفان (به قول مولف مکتب عرفان) بگیریم و بعد یکسره بی ارائه هیچ دلیل و منطقی رد کنیم اگر عقلگریز� نیست پس چیست؟ در مورد پرهیز از آشوب و بلوا و بیعلاق� به فوران احساسات، ناگفته پیداست که قائد در تظاهر به آن هم ناکام بوده. او نثری هیجانی شتابزد� و در بیشتر موارد توهینآمی� دارد او در نوشته «به مردگان نمره انضباط بدهیم» مخاطب را به نگاهی عقلانی و منطقی نسبت به درگذشتگان دعوت میکن� و قصد دارد بگوید هرکس که مُرد لزوما آدم بسیار خوبی نیست و باید کارنامها� را منصفانه بررسی کرد، ولی هم او برای نشان دادن ضدیتش با این اخلاق بد ایرانیان دست بهکا� میشو� و با نام بردن از چند نفر به بیسیر� کردن آنها که حتی نمی توانند جواب او را بدهند می پردازد. در نزد قائد کلوخاندا� را پاداش سنگ است.
ادامه مطلب
آنچه باعث میشو� نثر قائد جالب توجه باشد نه نثر شاخصش است (که ایرادت ساختاری زیادی را میتوا� برای آن قائل شد) نه ساختار و فرم شاخص نوشتههای� (که از این جهت انتقادات زیادی بر او وارد است بیشتر نوشتههای� نامنسجم است و از درازگویی� رنج میبرد� فیالمث� معلوم نیست قائد «اسنوبیسم چیست؟» را برای که و برای چه نوشته است و اصلا چرا مطلبی را که میتوا� در ده صفحه نوشت تا شصت صفحه کش داده است) و نه اطلاعات بدیعا� هست که بهج� و نابهج� در نوشتهه� گنجانده شده (او در ارائه این اطلاعات چنان افراط میکن� که گاهی خود را تا مقام «دایرهالمعار� اطلاعات کمکاربرد� پایین می آورد. البته ناگفته نماند که این اطلاعات نشان می دهد که قائد ناظری حواسجم� و اهل مطالعه، بیشتر مجلات داخلی و خارجی، است که حافظه خوبی هم دارد) آنچه قائد را متمایز و دلخواه مخاطب ایرانی گرفتار در تعارفات مرسوم میکن� صراحتلهج� و مخالفگوییها� اوست کسی مانند او نمیتوان� و نمیتوانس� چنین بیپرو� نوشتههای� درباره ابراهیم گلستان و احمد شاملو بنویسد کسانی که اتفاقا در صراحت (تو بخوان وقاحت) و شجاعت (تو بخوان تهور) با مولف محترم همخصل� هستند با این تفاوت که آنها در ادبیات معاصر شخصیتی هستند ولی مولف محترم خیر (شاید بتوان او را از مبدعان بلامنازع جستارنویسی در زبان فارسی دانست). و اما یک نکته دیگر اینکه من با خواندن این کتاب و دیگر یادداشتهای قائد جداً و از صمیم قلب برای او متاسف شدم چرا که برایم قابل فهم نیست که او چگونه در سرزمینی که کمترین علقها� به آن ندارد (یا دارد و بروز نمیده� و این عجیبت� است) زندگی میکن� و به زبانی حرف میزن� و مینویس� که در ذهن او چنان پیشینها� دارد. کسی که صفتِ ایرونی را تا حد فحش ناموسی پایین میآور� قاعدتاً نباید زندگی کردن در ایران و در بین ایرانیه� برایش عذابآو� نباشد.
تتمه مطلب
قائد در جایی از نوشته «آن سوی آستانه» یکی از دلایل اعتماد بهنف� شاملو حتی در سالهای پیری را این نکته ذکر میکن� که او تا سنین بالا هم مو بر سر داشت. حالا درباره خود او باید گفت شاید اگر هرکس دیگری مانند او چنین ریش پر و سبیل زیبایی داشت (ترکیبی از فلاسفه دیروز و روشنفکران امروز) و این ریش و سبیل تا این اندازه به سر بدون موی او میآم� و عینکی گرد مکمل این هارمونی بینظی� میشد� مانند او و با اعتماد بهنف� مثالزدن� او و با بهرمندی از همین مقدار اطلاعات عمومی و خصوصی او چنین، سخنان مشعشعی میگف� و باقی افراد را اصلا داخل آدم حساب نمی کرد.
محمد قائد در مقالها� این اثر، آسیبشناسان� به مسائلی فرهنگی نظر افکنده و سویهها� مختلف موضوع را با زبانی چالاک و جاندا� و بیانی پرمثال و گیرا کاویده است. کتاب در سه بخش تنظیم شده و به انتهای آن، مقالا� درباب زندگی و فعالیتها� احمد شاملو ضمیمه گردیده است. فهرست مطلبه� به این قرار است:
یک: تأمل در چند مفهوم و تعریف ۱. دربارۀ نوستالژی ۲. مفهوم آینده در ادبیات قدیم و در تفکر اجتماعی معاصر ۳. اسنوبیسم چیست؟ دو: چشماندازها� اجتماعی ۴. فرزانگان و بقاله� ۵. دگردیسی یک آرمان سه: نگاه به گفتار و نوشتار و رفتار ۶. دفترچۀ خاطرات و فراموشی ۷. دربارۀ سانسور ۸. نتیجۀ اخلاقی را فراموش نفرمایید ۹. به مردگان نمرۀ انضباط بدهید و بگذارید استراحت کنند ۱۰. آیا شهرت، ویتامین روح است؟ ۱۱. دربارۀ الهام، توارد، اقتباس، دستبرد ۱۲. این صفحه برای شما جای مناسبی نیست ۱۳. در فضیلت نامه� چهار: آنسو� آستانه ۱۴. مردی که خلاصۀ خود بود: احمد شاملو.
در درجۀ اول، آنچه در غالب این جستارها در نظر خواننده برجسته مینماید� نگاه آسیبشناسان� و زبان بیپروا� نویسنده است. این دو خصیصه را در نوشتههای� که اندیشمندان فارسیزبا� منتشر میکنند� بهندر� میتوا� یافت. قائد جسورانه به موضوعهای� انگشت مینه� که کمتر کسی دربارۀشان سخن گفته و کمتر چونوچرای� دربابشان به میان آمده است؛ از نقد عرفان و ادبیات عرفانی و افادهگر� (اسنوبیسم) گرفته تا انحطاط هنر و فرهنگ در جامعۀ مدرن و کجفهمیهای� که درخصوص نگرشها� کمونیستی در میان ایرانیان رواج داشته است. تمام این مطلبه� را نویسنده با معلومات گسترده و کمنظیر� به چاشنیِ شواهد و نمونهها� پرشمار آمیخته است؛ تا جایی که مخاطب در مواجهه با اطلاعات گستردۀ او بهراست� حیرت میکن�. البته به پارها� از نظرها و استنباطها� قائد میتوا� ایرادهایی را وارد دانست. درواقع، در جاهایی حرفهای� بیپش��وان� را بهگونها� مطرح میساز� که همچون حکمی کلی و قاعدها� خللناپذی� جلوه میکن�. این ویژگی تااندازها� ناشی از نوعِ نوشتاریا� است که وی در آن قلم میزن�. بهعبار� دیگر، اینگون� مقالها� ژورنالیستی معمولاً جای دقتها� سختگیران� و استنادهای دقیق و استدلالها� باپشتوانها� که در مقالها� علمیوپژوهش� موضوعیت دارد، نیست. ازاینرو� گاهی ممکن است انسجامِ چنان نوشتههای� را در ایندس� آثار نیابیم و نیز در جاهایی فریفتۀ شواهدی شویم که در درستیشا� میشو� تردید کرد؛ منتها تبحر نویسنده در بیان آن، این نکته را از چشم پنهان میکن�. با وجود همۀ اینها� اکثر مقالها� این اثر، بهغای� خواندنی و تفکرانگیز است.
بخشهای� جالبتوج� از کتاب را در ادامه نقل میکن�.
کسانی در پای مطلبی که نوشتهاند� همراه امضا، نام محلۀ گرانقیم� و قدیمی محل سکونت خویش را هم میآورند� بیآنک� مناسبتی برای ذکر محل نزول الهام و تحریر اثر دیده شود (محلۀ نسبتاً جدید یا شلوغ و معمولی در این مسابقۀ تمایز جایی ندارد). گاه در چاپ نامها� از یک اهل فضل به یک فاضل دیگر که روی کاغذ سربرگدا� هتلی در اروپا نوشته شده، نهتنه� عین تصویر نامه را به چاپ میرسانند� بلکه نام و نشانی هتل را دوباره همراه متن نامه حروفچین� میکنن� تا خواننده توجه داشته باشد که این مرقومه از چه مکان مهمی شرف صدور یافته است. در مواردی هم شاعر زیر سرودۀ خویش تذکر میده� که این قطعه در اوشانفش� یا گلابدر� سروده شد؛ یعنی هم الهام مستقیم از طبیعت و هم مهمانشد� در باغ روحافزا� ولینعمت� هنرپرور. کمتر دیده شده است که شاعر از تماشای برکه و تکدرخت� در سلفچگان یا مورچهخور� چنان دستخوش الهام شود که نام آن قهوهخان� را در اثر فناناپذیر خویش جاودانه کند. در آن نوع نشانیدادن� علاوه بر اعلام حضور در محلی متمایز، یادکردن از میزبانِ متمول و قدردانی از سخاوت او نیز بهتلمی� موردنظر است. (۸۱تا۸۲)
هر مکتبی که [...] فرض کند شاگرد به گرد پای استاد نخواهد رسید، عقبماند� و ارتجاعی و بلکه قلابی است. در حیطۀ علوم واقعی، شاگرد (در مجموع و در مقیاس یک نسل، نه بهطو� انفرادی) از استاد بیشتر میدان� و استاد با خشنودی به این نکته اذعان دارد؛ چون برای نیل به چنین پیشرفتی تلاش کرده است؛ پیشرفتی که نه صرفاً با خصایل شخصی و نبوغ شاگرد، بلکه بهبرک� انباشت دانش میسر میشو�. نرسیدن شاگرد به مرحلۀ استاد، در عمل یعنی این سیر نزولی پس از چند نسل از صفر هم پایینت� میرو� و کمیت اطلاعات موردبحث قاعدتاً سر از مقدار منفی درمیآورد� و به چنین روندی انحطاط میگوین�. (۶۱)
یکی از افسانهها� رایج، این توهم است که گویا با رفتن یک شخص خاص، نمونۀ او دیگر به دنیا نخواهد آمد. برای اثبات این ادعا شاهدی در دست نیست. در هر رشتها� که نگاه کنیم، نسلها� بعد کم از نسل پیش نیستند؛ منتها زمانی هست که از یک مهارت یا تخصص تنها یک یا دو نمونۀ سرآمد وجود دارد و در زمانی دیگر، ده یا سی نمونه. وقتی نمونهه� اندک باشد، درخشش و توجه به آنه� بیشتر خواهد بود و در شرایطی که نمونهه� افزایش یابد (یا بهبیا� رایج، دست زیاد شود)، نمونهه� کمتر خواهند درخشید. امروز هم میتوا� سرآمد شد، در هر رشتها� برجستگی یافت، رکوردها را شکست و استانداردها را بالا برد؛ اما باتوجهب� شمار جماعتی که در هر رشتها� سرگرم کارند، اینگون� درخشش بهمرات� دشوارتر است. این تصور که پس از مرگ این دانشمند نظیر او در جهان پیدا نخواهد شد، درواقع یعنی باید او را عالِمی مستهلک به حساب آورد که عصر تخصصش بهس� آمده بود؛ وگرنه حتماً کسانی پی آن علم را میگرفتن�. [...] امروزه شمار بیشتری در هر رشتها� معروف میشوند� اما مدتزما� کوتاهتر� مشهور میمانن�. این نه بهدلی� رکود بازار ادب و فرهنگ، که برعکس، معلول تورم علم و معرفت است. ازآنجاکه مقدار بیشتری معلومات وجود دارد و در دسترس همه است و رقابت فشردهت� است، ممتازبودن با حدنصاب بهمرات� بالاتری میسر میگرد�. اکنون شمار نوابغ شاید در حد صفر باشد؛ اما تعداد آدمها� بسیار ماهر بهمرات� بیشتر از گذشته است. [...] مجسمۀ فرهنگنامهنویسا� امروزی را شاید وسط میدانه� نگذارند؛ اما در عوض، برخلاف دهخدا، اینان محکوم نیستند یک عمر چمباتمه بزنند و پشت کاغذ سیگار هما واژه ثبت کنند. بر کمتر زمینها� بتوان انگشت گذاشت که کار آدمها� امروزی (گاه تا حدی و در مواردی بهمرات�) غنیتر� کاملت� و پختهت� از کارهای آدمها� نیم قرن پیش نباشد؛ گرچه آن اشخاص در مواردی از خود درخششی نشان دادند که سرمشق شد. (۲۱۵تا۲۱۸)
در روزنامه میخوانی�: «استاد احمد آرام بیش� به قبیلۀ آخرین مردان استخواندا� و بسیاردان این کشور تعلق داشت.» تردیدی نیست که آنگون� افراد بهمعن� حقیقی کلمه، دود چراغ خوردند. اما این کافی نیست تا بتوان نتیجه گرفت که با انقراض سلسلۀ «مردان استخواندا� و بسیاردان» قبیلۀ ما به حد طایفۀ نسوانِ غضروفی و کماطلا� تنزل یافته است. (۲۱۸)
محمود حسابی هم در سالها� آخر عمرش بسیار قدر دید و بر صدر نشست. او را با عبدالسلام، فیزیکدا� پاکستانی، مقایسه کردند و رفتهرفت� پای هایزنبرگ و پلانک و اینشتین را هم به میان کشیدند. در اصطلاح اهل تلویزیون، میرفتی� نیوتن را هم داشته باشیم؛ اما اجل مهلت نداد. (۲۲۴)
کتابنامه: دفترچۀ خاطرات و فراموشی و مقالها� دیگر، محمد قائد، چ۱، تهران: طرح نو، ۱۳۸۰.
مقال اسنوبیسم چیست یکی از تاثیر گذارترین متنهای جامعه شناسی ای بود که خوندم واین خیلی جالبه که یه متن بتونه بسیاری ظرافتهای شخصیتی آدم رو قلقلک بده. آگاهی از خلط احساس هنگامی که چیزی یا کسیو تحسین میکنیم از جمله بهترین و واجب ترین آگاهی هایی بود که در زندگی به واسطه خوندن کتاب بدست آوردم و خوندنشو به همه توصیه میکنم. من که خیلی لذت بردم
مطمئن نیستم. در کل محمد قائد را دوست دارم. جاهایی از این کتاب رو دوست داشتم، مثل جستار آخر درمورد شاملو. جاهاییش رو نه، مثل زیادهگوییها� «اسنوبیسم چیست؟» یا پرخاشه� (نه نقد) به این و آن. بعداً شاید بیشتر در موردش نوشتم.
جستارنویسی هنری است که با نگارش مقال های پژوهشی تفاوت داره در زبان فارسی هنوز خیلی ها تفاوت جستارنویسی را با مقال نویسی نمی دونن برای همین وقتی یه جستار از یه نویسنده می خونند نمی تونن تحلیل کنند که ارزش اون در چه حده بیشتر به ابعاد تحقیق و ارجاعات اون می پردازند و بعد محکومش می کنند که به اندازه کافی مستند نبود یا خیلی خودمونی بود و نظرات شخصیش را دخالت داده بود در صورتی که جستار لزوماً نباید پر از رفرنس های متعدد باشه بلکه بیشتر روایت شخصی یک انسان از یک موضوعه که معمولاً با استفاده از لحن روایی ساده و حتی طنز گونه متنی روان و پرکشش جلوی خواننده که خیلی خشک و کلاسیک نیست و به راحتی میشه خوند و باهاش ارتباط برقرار کرد به نظر من یکی از بهترین جستارنویسان معاصر ما محمد قائده اولین مجموعه جستاری که از ایشون خوندم همین کتاب بود واقعاً لذت بردم و جا داره که دوباره خوانیش کنم فکر کنم برای شناخت مقال و جستار و فرق اونها و روش نگارششون بهترین کتاب در زبان فارسی کتاب البته واضح و مبرهن است که نوشته دکتر ضیاموحد باشه
کتابی که لذت بردم از خواندنش و با اینکه با بسیاری از استدلال ها مسئله داشتم اما به شدت توصیه به خواندنش می کنم. فکرهای عمیق شده و لذت جست و جو دارد این کتاب. نوشته ای که از روی تکلیف نوشته شود می توان اور کرد تقریبا هیچ گاه خوانده نخواهد شد. مانند رساله ی دانشگاه که چیزی ست در حکم مشق شب. مقال ممکن است چنان درگیر تناقضات خود شود که از ارایه ی هر عینیتی تهی بماند. مقال ی شخصی باید شخصیت سرد و گرم چشیده ای داشته باشد که توانایی پیشبرد بحث را داشته باشد و تا حدی همراه با جهت گیری و جانبداری ست. . نوستالژی در نوستالژی گرچه کیفتی عمیقا عاطقی ست اما جنبه ی عقیلی هم دارد؛ عقلی که با گذشت زمان در حال حاصل شده است. در نگاه به گذشته معماهای پیچده را حل کرده است. آنچه نوستالژی را دردناک می گند دریغ بر نبودن امکانات امروز در شرایط گذشته است. نوستالژی کیفیتی عمدتا عاطفی و اندکی عقلی که اهلش چیزهایی را در ان پنهان می کنند. گذشته ای با جنبه های پنهان شده. در فقدان انگیزه ای در زمان حال و هدفی در آینده با گذشته می توان زیست.
ادبیات قدیم و تلقی ما از ان در فرهنگ ما ادبیات کلاسیک با تبدیل شدن به منبع لایزال تفکر- حتی تفکر سیاسی- نقطه ی شروع نوعی جهان بینی ست که در روزگار قدیم کودکانی بوده اندکه بنابر سن شان نوعی نبودغ زودهنگام داشته اند اما دامنه ی بورد حرف هایشان به شرایطی که در آن می زیسته اند محدود نمی شود و اعتباری جاودانه دارد. زیرا این احساس وجود دارد که زمان از دست رفته است و چیزی به کف نیامده و تمایلی به ادبیات به عنوان الگو و دستمایه برای تفکر اجتماعی و هویت فرهنگی و جهان بینی فلسفی سیاسی قوت می گیرد. داویچی می گوید وای به حال شاگردی که از استادش جلو نزد اما نه نیوتن و نه خردمندان عصر یونان غول سوار نمی توانند از زمانه ی خودشان جلو بزنند. در ان زمان نه سقراط و نه جفرسون و نه هیچ انسان دوست دگیری از برده داری و علیه مالیکت انسان حرفی نزد. . نتیجتا با خواندن شعر حافظ به درک جدیدی از دنیا دست پیدا نمی کینم. شعر او بیان احساس ها و اندیشه ها و شوق ها و دردها و حسرت ها و دیگر تجربه های عاطفی ست نه درس تاریخ و سیاست و روان شناسی. بعد عاطفی تنها یک بخش از غرق شدن در جهان است. . عرفاینون تلاش می کنند به طور ضمنی محتوای شعرهای مولوی را به عنوان داده های مفروض به شنونده بقبولانند. فیزولوژی جالینوسی که پایه ی طب عصر مولوی بود امروزه یک علم عتیقه به حساب می آید و گرمی و سردی مزاج و صفرا در زمینه ی فولکور است. . مقال مقال ای که در زمینه ی رندی حافظ زده شده که طرف سعی کرده برای رندی او زمان و سن تعییتن کند که مثلا حافظ 40 ساله بوده که زند بوده و... چرت و پرت محض زیرا که هیچ اطلاعی درباره ی زنده گی حافظ نداریم. ( من خودم بحص دارم نسبت به این قسمت. به نظرم می تونه تعدیل بشه این نگاه ولی درک می کنم ریشه هاشو و کلاس های دکان بازاری بر یان مبنا را...) . درباره ی اسنوبیسم. اشخاصی که دنباله رو موقعیت هستند و ��یچ مهمانی و کافه رفتن با اشخاص خاص را از دست نمی دهد. ( به نظرم این واژه ی اسنوبیسم معادل های خیلی زیادتری می تونه داشته باشه و به نوعی عموم و خصوص مطلقه. دایره شو زیادی بزرگ کرده.) "کسی که میل دارد جز خواص باشد." " اسنوب تن به هر خفتی می دهد. هر جواب سربالایی را نادیده می گیرد. هر رفتار بی ادبانه ای را زیر سبیلی رد می کند تا به مهمانی که دلش می خواهد راه پیدا کند." اسنوب وقتش را برای پرسیدن مقصد قطار تلف نمی کند همین که بداند چند ادم مهم در کپه ی قطار نشسته اند بی معطلی سوار می شود. در کباب غاز" چون نیک بنگری همه تزویر می کنند." جمال زاده . دکان ها ولینعمت انحصاری قرن 18 حالا با انقلاب های اجتماعی در قرن نوزدهم تبدی به همه ی مردن شده بود. ( هم گوته رقیبان بسیاری را پشت سر گذاشته بود و هم بیهقی در تاریخ نویس رقیب و حرفی و کم نداشت.) هنرمند جدید ناچار شد هم معیشت تضمین شده از سوی ولینعمت و هم رقابت در بازار عرضه و تقاضا را در عمر خویش تجربه کند.) هنرمند ناگهان از حوزه ی ولینعمت آزاد شد و وارد بازار مصرف شد. آزادی فرد به معنای آزادی همه است و آزادی با خود رقابت را به همراه دارد. چه بسا هنرمندان امروز آرزو کنند کاش حداقل با دو ولینعت سرو کار داشتند و این باعث عامه پسندی هنر شد و به جای اینکه جامعه و سلیقه اش پیرو هنر باشد هنر پسرو سلیقه ی جامعه شد.
. (فرض منتقد این است که چون این کتاب راجع به جنگ است مهم است و چون درباره ی احساسات زنانه نوشته شده است بی اهنمیت. صحنه ای در میدان جنگ مهمتر از صحنه ای در فرودگاه است....ادامه بدهم این نگاه را در تقابل با حرف های دیروز شهریار... یادم باشد اینجا...)
نیمی از مقالات را بیشتر نخواندم. به نظرم همان «اسنوبیسم چیست؟» کافی است برای سنجیدن عیار این آدم در مقالنویس� ژورنالیستی: زبان پیراسته و دقیق و روشن، احاطه به موضوع، همهٔ جوانب امر را سنجیدن و بیان کردن و درنتیجه گسترشِ بهجا� موضوع، انگلیسی مآبی که اجازه نمیده� مؤلف با موضعگیر� صریح، اجازهٔ تفکر دربارهٔ موضوع را از خواننده بگیرد و یک پاسخ مشخص را حقنه کند.
من،� مثل اكثر ايرانيان،� با ادبیات و تاریخ عاطفی بزرگ شدهام� و تا مدته� منطقی و بيطرفان� نگریستن به تاریخ و ادبیات و جامعه و پس زدن این شور عاطفی در نگریستن به پدیدهه� برای من چالش بزرگی بود و هنوز هست. عادت داشتم از شخصيتها،� جريانات و رخدادهاي تاريخي بت بسازم و غَلَيانِ شور اجتماعي و تاريخي را با معناي زندگي و روشنفكري اشتباه بگيرم. اما به تدريج با نگاه نقادانه و واقعگرايان� آشنا شدم.
خواندن نوشتهها� #محمد_قائد برای من گونها� قدم زدن در فضای غیرعاطفی است؛ انگار فیلتر صورتی را از روی عینکی که سالهاس� روی چشمانم گذاشته بودم، بردارم و ناگهان قهرمانان و اسطورهها� خیالانگی� را به جای آسمانه� روی زمین پیدا کنم و آنچه را واقعا بودهان� ببینم؛ نگریستن به پدیدهه� از زاویها� که تا قبل از آن نمیدانست� وجود دارد. و قائد آنچنان این عاطفه تاریخی و ادبی را نشانه میرو� که بتها� ذهنی نه فقط با خاک یکسان میشوند،� كه امكان دوباره ساختن آنها در آينده هم منتفي ميشو�.
با همه نوشتهها� او موافق نيستم و با اين آگاهي نوشتههاي� را ميخوان� كه در برخي موارد، بهويژ� روايتها� شخصيا� از آدمه� و موقعيتها،� ارجاع موثقي ندارد و تو به عنوان خواننده هيچ راهي نداري كه بفهمي راست ميگوي� يا دروغ؛ اي� مسئله البته ظاهراً ويژگيِ جُستارنويسي و جزء ماهيت آن است،� بنابراين هنگام خواندن آن بخش از كتابها� او نبايد فراموش كنيم كه داريم جستار ميخوانيم،� نه سند و كتاب تاريخي و اجتماعي.
نثر جناب قائد روان و خوندنیه، در کنار مثالها و نکتهها� تاریخی که ضمیمه متنها شده و گاه طنزهای ظریفی که خاص قلم ایشونه، به همین خاطر خوندن این کتاب خالی از لطف نیست، اما گسستگی مطالب طوری بود که گاهی از عنوان و هدف مطلب خیلی دور میش� و در انتهای مقال خواننده را نه چندان دست پر روانه میکر�. مقال انتهایی کتاب راجع به شاملو و خاطراتی از او و کتاب جمعه جالب بود، هرچند به نظرم رسید که گاهی نویسنده نقش "دانای کل!" رو بازی میکن�.
تعدادی مقالس� که زیاد انسجام نداره و بیشتر شبیه جستاره که نویسنده در مورد اوضاع و احوال سیاسیاجتماع� اطرافش نوشته و تحلیل کرده�. و فکر میکن� همیشه قرار نیست نوشتههای� موافق افکارمون بخونیم. قلم بسیار روانی داره و صراحت کلامش برای من بسیار لذتبخ� بود.
محمد قائد بی شک در زمره ی برترین مقال نویسانی است که زبان فارسی به خود دیده است.شخصا بیش از هرچیز شیفته ی طنز قوی و نیشدار نوشته های او هستم.قائد با بهره گیری از ذهنی منظم و پربار قادر به ارائه ی زاویه دیدی جدید به مخاطب است ودر یادداشت های خود از این ویزگی به بهترین شکل برای آشنایی زدایی و خلع سلاح خواننده استفاده می کند.براستی خواندن هر نوشته از قائد شروعی است برای جستجوهای بعدی پیرامون موضوع.سبک قائد در نوشت یاداشت ها یگانه و منحصر به فرد است.ممکن است بسیاری از افراد چنانکه دیده ایم نوشته های او را مغشوش و باری به هرجهت بدانند اما به عقیده ی نگارنده این شگرد قائد است که با گرفتن دست مخاطب و کشاندن او در پیچاپیچ روایات و نکته ها و کنایات او را به سفری جذاب برده و در پایان مقال منظور مورد نظر را به زیبایی فراروی مخاطب می گذارد.او از روزنامه نگاران با سابقه ی ایران است که همنشین و مصاحب بسیاری از بزرگان ادب و فرهنگ بوده و رویدادهای تاریخی پراهمییتی را از نظر گذرانده است.نکته ی دیگری که شاید در نوشته های او کمتر به چشم بیاید تسلط قائد بر منطق است که از نوشته های او متونی چنین قرص و محکم ساخته و پراخته است.خواندن هر یادداشت او برای من مایه ی لذت و شگفتی است.مقال ی «به مردگان نمره انضباط بدهید» او در همین کتاب را به تمام کسانی که میخواهند برای نخستین بار مقال ای از قائد بخوانند پیشنهاد میکنم.
موضوعات كتاب قابل تامل، و نثر قائد سرزنده و گيراست. حرفش را آراسته به مثال ها و نمونه هاي دلنشين مي زند كه به قول بعضي دوستان نشان از وسعت دانسته هاي دايرة المعارفي اوست، و مجالش كه باشد مقايسه هم مي كند ميان اين سو و آن سوي مرزها. در مقال بودن يا نبودن بخش ها مي توان بحث كرد، به خصوص بخش هايي مانند "در فضيلت نامها،" يا "درباره ي الهام..." بديهي ست موافقت با ديدگاه نويسنده معيار ارزيابي اثر نيست، هرچند به نظرم در برابر دستكم بعضي از مواضع كتاب هيچ انسان انديشمندي به مخالفت برنمي خيزد؛ با اين حال نويسنده آگاه است كه "خواننده وقتي به نويسنده اعتماد دارد، فكر او را فكر خودش مي كند،" و مي گويد "من استعداد راهنمايي مردم رو دارم، اما به كجا راهنمايي شون كنم، نمي دونم." و نمي كند. بيشتر موضوعات كتاب بيماري هاي فرهنگي هستند كه همه ي ما در عين ناآگاهي كمابيش به شان دچاريم و ارزش كتاب در شناسايي و بازكردن سر صحبت درباره ي اين بيماري هاست. نمي شود از لذت خواندن "به مردگان..." صحبتي نكرد. چقدر كه با دوستانمان گفتيم و خنديديم درباره ي "برخورد فلسفه ي شرق و غرب" و ديكشنري "نمونه هايي از تمام زبان هايي كه در٥٠٠٠ سال گذشته در فاصله ي ميان بين النهرين تا ماوراءالنهر وجود داشته."
این کتاب یک مجموعه مقال� است. بیشتر مقاله� در مورد روانشناسی جامعه هستن. اطلاعات عمومی نویسنده فوقالعاد� هست و جالبه که خیلی بجا میتون� ارجاع بده به یه ماجرای تاریخی. لابلای نقدهای جدی یک طنز مخفی ولی فوقالعادها� هم هست. جایی که مکاتبات علامه جعفری و روسو رو تعریف میکن� دیگه اوج طنزنویسیشه. امیدوارم باز هم این کتاب از زیر دست سانسورچی قسر بره و به چاپهای بعدی برسه.
کتاب جالبی بود. برای من دقیقا در حُکمِ نشستن و همصحبت� با یک مرد پابهسنگذاشت� و دنیادیده و تحصیلکرد� بود. کتاب خودمونی نوشته شده بود و خالی از تَکَلُف بود. بهویژ� بخش یک و دو خیلی برای من جذاب بود. اما سه مقال بهنظر� عالی بودند:
۱. درباره نوستالژی؛ ۲. اسنوبیسم؛ ۳. دگردیسی یک آرمان.
و اگر بخوام فقط یکی از مقالات رو پیشنهاد بدم، "اسنوبیسم" هست. چون بهشد� در جامعه درگیرش هستیم.
قلم محمد قائد از چند ویژگی بسیار مهم در عالم روزنامهنگار� و نوشتن به صورت توامان برخوردار است: نخست اینکه احاطه علمی قائد به حوزها� که در آن قلم میزند� تقریبا کامل است و به عنوان مثال در کتابی که درباره میرزاده عشقی نوشته - سیمای نجیب یک آنارشیست - با وجود شاعر نبودن، میتوا� فهم صحیح او از عوالم شاعران را تحسین نمود. ویژگی دوم، قدم زدن در ساحت بینارشتها� است که این یکی دیگر کار هرکسی نیست چرا که وقتی میخواهی� از منظر روانشناختی به زندگی یک شاعر یا نویسنده بنگرید، باید هم شعر و داستان را خوب بشناسید و هم روانشناسی خوانده باشید. در روزگار ما این خصیصه دوم در معدود نویسندگانی دیده میشو�. نکته دیگر آنکه قائد با بهرهگیر� از دو خصیصه قبلی، نگاهی منصفانه و دور از هیاهو یا اشتیاق مثبت یا منفی را چاشنی مطالب میکن� که تحسینبرانگی� است.
کتاب «دفترچه خاطرات و فراموشی» مجموعه جستارهایی است که او در دوره فعالیت حرفها� روزنامهنگار� در رسانهها� مکتوب گوناگون قلمی کرده است. مولف در ابتدای کتاب، هوشمندانه پیرامون قالب جستار یا essay توضیحاتی ارائه میده� که احتمالا نخستین متن منسجم در این باره به قلم یک نویسنده ایرانی است. حتی میتوا� پا را از این نیز فراتر گذاشت و قائد را نخستین جستارنویس ایرانی دانست که با اصول و چهارچوبها� این قالب آشنایی کامل دارد. (فراموش نکنیم که شاهرخ مسکوب پیش از قائد جستار نوشته بود اما طبعآزمای� او بیشتر خاطرات و یادداشتهای� شخصی است که بدون علم به چارچوبها� این قالب بر صفحه کاغذ حک شده� بودند)
شما در زمان مطالعه کتاب، از زاویه دید مولف و اشراف او، انصاف و دیدگاه نقادانها� لذت خواهید برد، حتی اگر در برخی قضاوته� با او همعقید� نباشید. حتی اگر خواننده، تلاشها� مسعود فرزاد در راستای کشف توالی ابیات حافظ را مانند مولف، «متوهمانه» نداند یا ارزیابی دوخطی قائد از کارنامه اولین داستاننوی� جدی ادبیات فارسی را نپسندد، باز هم در کلیات مباحث و احتمالا مثالها� دیگر با مولف همراه خواهد شد. جستار پایانی کتاب، متنی است در یادبود احمد شاملو، کسی که قائد با او دوست و همنشین بوده و با توجه به همزمانی چاپ اول کتاب و مرگ شاعر، میتوانست� در آن با بیان خاطرات و افزودن چاشنی خیالات بر آن، نامی به هم بزند. اما احتمالا آن متن را باید نمونه راستین پاکدست� در روزنامهنگار� امروز به شمار آورد، جایی که قائد برخی فعالیتها� کارنامه شاملو را تحسین و به بعضی دیگر انتقاد میکن�.
«دفترچه خاطرات و فراموشی و مقالات دیگر» مجموعهٔ مقالاتی است که اولین بار سال ۱۳۸۰ منتشر شده است. مثل همیشه مقالات قائد بیپروا� پراطلاعات و خوشبیا� است. با وجود آن که در بسیاری از جاها با قائد همداستا� نیستم و در برخی جاها بیپرواییا� را در مرز بیاحترام� میبین� (این بیاحترام� خیلی صریح در مقالات وبسایت� مشهود است)، به نوعی نوشتههای� تداعی «پادشاه لخت است» دارد برای مخاطب ایرانی که به خیلی از مسائل به دیدهٔ پیشفر� ذهنی عرفی نگاه میکن�. مقالٔ آخر قائد در یاد احمد شاملو خیلی خواندنی است.
من شیفته قلم قائد هستم. به نظرم به اندازه کافی و مورد نیاز از واژهها� پرطمطراق رو ترکیبات پیچیده و جدید استفاده میکنه و این استفاده بهج� به کیفیت کارهاش اضافه کرده. یک طنازی منحصربفردی داره و تیکهها� ریز ولی کاریا� میندازه که خوندنش خیلی صفا داره. مقالاتی از کتاب (نه همه کتاب) روی سایت محمد قائد موجوده، برای شروع به اونها سر بزنید و ببینید دوست دارید یا نه.
من از طرفداران پر و پا قرص قلم محمد قاید هستم ولی نظر نوشتن و امتیاز دادن به کتابی که مجموعه ای جستارهاست کار سخت و بنظرم بیهوده ای است. باید یک به یک برای مقالات ریویو نوشت و امتیاز داد. قویترین جستارهای قائد از نظر من آنهایی است که راجع به افراد نوشته شده است، احمد شاملو و محمدرضا پهلوی برای مثال دوسوژ� جذاب جستار ها� او هستند.
مجموعه ی مقالاتی که پیشتر به شکلی سخاوتمندانه در وب سایت نویسنده منتشر شده است. مجموعه کتاب اما از تک تک مقال ها بیشتر است. دریچه ای ست به زندگانی ایرانی از نگاه نویسنده تاثیرگذاری ایرانی