ŷ

Jump to ratings and reviews
Rate this book

از بودن و سرودن

Rate this book
برگزیده اشعار دهه ۱۳۵۰ شفیعی کدکنی - م. سرشک

68 pages, Paperback

Published April 1, 1978

1 person is currently reading
39 people want to read

About the author

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر، پژوهشگر و استاد ادبیات، در سال ۱۳۱۸ در شهر کدکن چشم به جهان گشود. شفیعی کدکنی دوره‌ها� دبستان و دبیرستان را در مشهد گذراند، و چندی نیز به فراگیری زبان و ادبیات عرب، فقه، کلام و اصول سپری کرد. او مدرک کارشناسی خود را در رشتهٔ زبان و ادبیات پارسی از دانشگاه فردوسی و مدرک دکتری را نیز در همین رشته از دانشگاه تهران گرفت. او اکنون استاد ادبیات دانشگاه تهران است.

Mohammad Reza Shafii Kadkani, known as Sereshk, was born in 1939 in Kadkan near Neishapur, Iran. His poems, reflecting Iran's social conditions during the 1940s and 1950s, are replete with memorable images and ironies. He has authored eight collections of poetry, eight books of research and criticism, two book-length translations from Arabic, one on Islamic mysticism from English. He has also published three scholarly editions of classical Persian literature. He is a professor of Persian literature at Tehran University.
- from .

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
30 (28%)
4 stars
35 (32%)
3 stars
29 (27%)
2 stars
9 (8%)
1 star
4 (3%)
Displaying 1 - 13 of 13 reviews
Profile Image for ZaRi.
2,319 reviews850 followers
Read
September 19, 2015
بی اعتماد زیستن
این سان به آفتاب
بی اعتماد زیستن
این سان به خاک و آب
بی اعتماد زیستن
این سان به هر چه هست
از آن همه شقایق بالند در سحر
تا این همه درخت گل کاغذین
که رنگ
بر گونه شان دویده و
بگرفته جای شرم
بی اعتماد زیستن
این سان به چشم و دست
در کوچه ای که پاکی یاران راه را
تنا
در لحظه ی گلوله ی سربی
در اوج خشم
تصدیق
می توان کرد
آن هم
با قطره های اشکی در گوشه های چشم
Profile Image for Ardavan Bayat.
338 reviews60 followers
December 23, 2020
در هنگامه‌� انقلاب، چاپ چنین سروده‌ها� انقلابی‌ا� عجیب نیست. سروده‌های� که هر زمان دیگری می‌توان� به کار بیاید، بس که مردم کشور ما در رنج و بیداد و استبداد زیسته‌ان�

گزید:
در هم‌دل� با فدریکو گارسیا لورکا، کولی گرانادا:

خنیاگر غرناطه را امشب بگویید
با من هم‌آواز� کند از آن دیاران
کاینجا دلم
در این شبان شوکرانی
بر خویش می لرزد
چو برگ از باد و باران
(دیباچه | غرناطه: شهر گرانادا در اسپانیا)

<><><><><>
آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند
رفتند و شهر خفته ندانست کیستند

فریادشان تَمَوُّجِ شطِّ حیات بود
چون آذرخش در سخن خویش زیستند

مرغان پر گشوده ی طوفان که روز مرگ
دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند

می گفتی ای عزیز ! سترون شده ست خاک
اینک ببین برابر چشم تو چیستند

هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز
باز آخرین شقایق این باغ نیستند
(آن عاشقان شرزه | تموج: موج‌زد�)

<><><><><>
آنگا
در لحظه‌ا� که ساعت‌ه�
از کار اوفتادند
و سیره‌ه� به‌رو� سپیدارها
گفتند
تاریخ میخ‌کو� شد اینجا
دیدم که در صفیر گلوله‌ه�
مردی سپیده‌د� را
بر دوش می‌کشی�
پیشانی‌ا� شکسته و خونش
پاشیده در فلق
(معراج‌نام� | سیره: سهره)

<><><><><>
احتمالا در نکوهش جشن‌ها� دوهزار و پانصدساله:
جشن هزار ساله‌� مرداب
جشن بزرگ خواب
ارزانی شما باد
رچند
کاین های‌هو� بیهُده‌تا� نیز
در دیده‌� حقیقت
سوگ است و سور نیست
پاداَفره‌� شما را
روزان آفتابی
دیر است و دور نیست
(دیر است و دور نیست | پادافره: تاوان)

<><><><><>
بزرگا، گیتی‌آرا� نقش‌بند� روزگارا
ای بهار ژرف
به دیگر روز و دیگر سال
...
تو می‌آی� و در بارانِ رگباران
صدای گام نرمانرمِ تو بر خاک
سپیدارانِ عریان را
به اسفندارمذ تبریک خواهد گفت
(مزمور بهار)

<><><><><>
با صنوبری که روی قله ایستاده بود
گونه روی گونه‌� سپیده‌د� نهاده بود
موج گیسوان به دوش بادها گشاده بود
از نشیبِ یخ‌گرفت� دره گفتم:
این نه ساخت شکفتگی‌س�
در کجای فصل ایستاده‌ای�
مگر ندیده‌ا�
سبزه‌ه� کبود و بیشه سوگوار
فصل فصلِ خامُشِ نهفتگی‌س�

آن صنوبرِ بلند
با اشاره‌ا� نه سوی دوردست
گفت:
قدِ کوتهِ تو راه را به دیده‌� تو بست
گامی از درونِ سردِ خود برآی
پای بر گَریوه‌ا� گذار و درنِگَر
رود آفتاب و آب در شتاب
کاروان درد و سرد
در گزیر و ناگزیر
آنک آن هجوم سبز مرزناپذیر

در کجای فصل ایستاده‌ام�
در کرانه‌ا�
که پیش چشم من
بهارِ شعله‌ها� سبز و
سیره و سرود
در نگاه تو کبود و دود
(در کجای فصل؟ | گریوه: تپه / سیره: سهره)

<><><><><>
ترجيح می‌ده� که درختی باشم
در زير تازيانه‌� کولاک و آذرخش
با پويه‌� شکفتن و گفتن
تا
رام صخره‌ا�
در ناز و در نوازشِ باران
خاموش از برای شنفتن
(مزمور درخت)

<><><><><>
دیگر این داس خموشی‌تا� زنگار گرفت
به عبث هر چه درو کردید آواز مرا
باز هم سبزتر از پیش
می‌بال� آوازم
هر چه در جعبه‌� جادو دارید
به‌درآری� که من
باطل‌السح� شما را همگی می‌دان�
سخنم
باطل‌السح� شماست
(باطل‌السح�)

<><><><><>
زندگی نامه ی شقایق چیست؟
رایَت خون به دوش وقت سحر
نغمه‌ا� عاشقانه بر لب باد
زندگی را سپرده در ره عشق
به کف باد و هرچه باداباد
(زندگینامه‌� شقایق1 | رایت: پرچم)

<><><><><>
آه ای شقایقان بهاران من
یاران من
از خاک و خاره خون شما را
حتی
توفان نوح نیز نیارد سترد
(زندگینامه‌� شقایق2)

<><><><><>
نفسم گرفت از این شب، در این حصار بشکن
در این حصار جادوییِ روزگار بشکن

چو شقایق، از دل سنگ، برآر رایت خون
به جنون، صلابت صخره کوهسار بشکن

تو ترجمان صبحی ، به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا ، صف انتظار بشکم

سرِ آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟
تو خود آفتابِ خود باش و طلسم کار بشکن

بسُرای تا که هستی، که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن

شبِ غارتِ تَتاران، همه‌س� فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه‌� دیوسار بشکن

ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو زخویشتن برون‌آ� سپهِ تَتار بشکن
(غزلی در مایه‌� شور و شکستن)

<><><><><>
آسمان را بارها
با ابرهای تیره‌ت� از این
دید‌ا�
اما بگو
ای برگ
در افق این ابر شبگیران
کاین چنین دلگیر و
بارانی ست
پاره‌اندو� کدامین یار زندانی ست؟
(پرسش)
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews733 followers
September 25, 2016
عنوان: از بودن و سرودن - چند شعر ؛ شاعر: محمدرضا شفیعی کدکنی ؛ تهران، توس، 1357، در 68 ص؛ چاپ دیگر 1365؛ چاپ دیگر نهم: تهران، سخن، 1388؛ شابک: 9789643724139؛ برگزیده اشعار دهه 1350 شفیعی کدکنی
صبح آمدست برخیز
بانگ خروس گوید
Profile Image for Mohammad Hanifeh.
317 reviews87 followers
October 11, 2017
با صنوبری که روی قلّه ایستاده بود،
گونه روی گونۀ سپیده‌د� نهاده بود،
موجِ گیسوان به دوشِ بادها گشاده بود،
از نشیبِ یخ‌گرفت� درّه، گفتم:
این نه ساحتِ شکفتگی‌س�.

در کجای فصل ایستاده‌ای�
مگر ندیده‌ای�
سبزه‌ه� کبود و بیشه سوگوار
فصل، فصلِ خامُشِ نهفتگی‌س�.

***

آن صنوبرِ بلند
با اشاره‌ا� نه سوی دوردست
گفت:
قدّ کوتهِ تو راه را به دیدۀ تو بست.

گامی از درونِ سردِ خود برآی
پای بر گریوه‌ا� گذار و
درنگر
رودِ آفتاب و آب در شتاب
کاروانِ درد و سرد
در گریزِ ناگزیر
آنک آن هجومِ سبزِ مرزناپذیر.

در کجای فصل ایستاده‌ام�
در کرانه‌ا�
که پیشِ چشمِ من
بهارِ شعله‌ها� سبز و
سیره و سرود
...در نگاهِ تو کبود و دود.
Profile Image for Hani.
52 reviews4 followers
December 12, 2016
دوباره کتاب را خواهم خواند... در کل شفیعی کدکنی را باید بیشتر بشناسم. اشعارش پرمغز و پرمعنی ست ...
درباره ی این مجموعه باید بگویم که همه ی کتاب به یک طرف و "معراج نامه" طرفِ دیگر
Profile Image for Hesam.
164 reviews18 followers
September 18, 2016

نفسم گرفت ازين شب در اين حصار بشكن
در اين حصار جادويي روزگار بشكن
چو شقايق از دل سنگ برآر رايت خون
به جنون صلابت صخره ي كوهسار بشكن
تو كه ترجمان صبحي به ترنم و ترانه
لب زخم ديده بگشا صف انتظار بشكن
سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي؟
تو خود آفتاب خود باش و طلسم كار بشكن
بسراي تا كه هستي كه سرودن است بودن
به ترنمي دژ وحشت اين ديار بشكن
شب غارت تتاران همه سو فكنده سايه
تو به آذرخشي اين سايه ي ديوسار بشكن
ز برون كسي نيايد چو به ياري تو اينجا
تو ز خويشتن برون آ سپه تتار بشكن
Profile Image for Shakiba.
102 reviews7 followers
June 27, 2018
هر شب هجوم صاعقه ،
هر شب هجوم برق،
هر شب هجوم پویش و رویش
بر نقشه های ساکن جغرافیای شرق.

از متن کتاب
Profile Image for Maryam Razmi.
35 reviews8 followers
March 15, 2018
من درنگ مي كنم
تو درنگ مي كني
ما درنگ مي كنيم
خاك و ميل زيستن درين لجن
مي كشد مرا
تو را
به خويشتن
لحظه لحظه با ضمير خويش جنگ مي كنيم
وين فراخناي هستي و سرود را
به خويش تنگ مي كنيم.٠
Profile Image for Negar Ghadimi.
314 reviews
December 11, 2015
خنیاگرِ غرناطه را، باری بگویید/ با من هماوازی کند، از آن دیاران/ کاینجا دلم در این شبانِ شوکرانی/ بر خویش می لرزد چو برگ از باد و باران.
----------------------------------------------
تو پاک باز ترین عاشقی درین آفاق/ چه جای آن که درین راه تسلیت شنوی./ قماربازی عاشق که باخت هر چه که داشت/ و جز هوای قماری دگر نماندش هیچ.
----------------------------------------------
نفسم گرفت ازین شب، درِ این حصار بشکن/ درِ این حصارِ جادوییِ روزگار بشکن...
Profile Image for Niloofar.
118 reviews16 followers
July 23, 2016
"مزمور درخت"

ترجیح می دهم که درختی باشم
در زیر تازیانه ی کولاک و آذرخش
با پویه ی شکفتن و گفتن
تا
رام صخره ای
در ناز و در نوازش باران
خاموش ار برای شنفتن.
106 reviews
September 12, 2014
"���������� ��������"

���������� ���� ������ ���� ���������� ��������
���� ������ �������������� �� ���������� �� ����������
���� �������� �� ���������� �� ��������
����
������ �������� ����
���� ������ �� ���� ���������� ����������
���������� ���� �������� ����������.
Displaying 1 - 13 of 13 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.